معهد الامام المهدی
  • خانه
  • اصول فقه
    • 1395-1396
    • 1396-1397
    • 1397-1398
    • 1398-1399
    • 1400-1401
    • 1401-1402
    • 1402-1403
    • 1403-1404
    • 1404-1405
  • فقه
    • حج عربی
    • مکاسب بیع
      • 1396-1397
      • 1397-1398
      • 1398-1399
      • 1400-1401
      • 1401-1402
      • 1402-1403
      • 1403-1404
      • 1404-1405
    • مکاسب محرمه
      • 1395-1396
      • 1396-1397
    • ولایت فقیه عربی
  • حدیث
    • تدوین الحدیث عربی
    • متن الحدیث
    • فهرست الحدیث
    • الذریعه
  • تماس با ما
معهد الامام المهدی
  • خانه
  • اصول فقه
    • 1395-1396
    • 1396-1397
    • 1397-1398
    • 1398-1399
    • 1400-1401
    • 1401-1402
    • 1402-1403
    • 1403-1404
    • 1404-1405
  • فقه
    • حج عربی
    • مکاسب بیع
      • 1396-1397
      • 1397-1398
      • 1398-1399
      • 1400-1401
      • 1401-1402
      • 1402-1403
      • 1403-1404
      • 1404-1405
    • مکاسب محرمه
      • 1395-1396
      • 1396-1397
    • ولایت فقیه عربی
  • حدیث
    • تدوین الحدیث عربی
    • متن الحدیث
    • فهرست الحدیث
    • الذریعه
  • تماس با ما

وبلاگ

خارج فقه (جلسه36) چهارشنبه 1395/09/17

1395-1396، فقه، مکاسب محرمه

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین

اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین و ارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین

بحث درباره مجهول المالک بود. بعد خلاصه بحث به اینجا رسید که آیا در آن فحص لازم هست یا نه؟

مرحوم آقای خویی به یک تقریبی که شبیه در کلمات مرحوم ایروانی هم آمده، فحص را به مقدار یأس عقلی که دیگر عقلا مأیوس بشود، لازم دانستند. کیفیت جمع بین اطلاق آیه مبارکه و مطلقات اخباری.

عرض کردیم آیه اطلاق به این لحاظ داشته باشد خیلی روشن نیست. محل تأمل است. حالا غیر از اینکه اصلا به این جور آیات، آیات احکام می‌شود تمسک کرد یا نه؟ انصافش در مقام تشریع این خصوصیات خیلی مشکل است. مضافا به اینکه اگر واقعا ثابت شد اخبار، عده اخبار هست و اطلاق دارد، ظاهرا حالا ایشان فرمودند ما اثبات کردیم که اخبار آیه مقدم است، ظاهرا به عکس باشد. اخبار مقدم است. به عنوان شارح مفسر آیه، اگر همچین اطلاقی باشد و تعارضی باشد که ایشان تصویر فرمودند این طور است. و الا به ذهن ما که تعارضی نیست، آن آیه اطلاق دارد، اطلاق یعنی در مقام اصل تشریع است، روایات در مقام تؤد الامانات الی اهلها، فرض کنید در مثل لقطه یک سال تعریف، در مثل مفقود چهار سال، در غیرش یک تعریفی که عرفا صدق بکند. نه یأس عقلی، به جوری بشود که بشود گفت لسنا نعرفه و لا نعرف اوتانهم، عرفا دیگر نمی‌خواهد عقلا که دقت بکند.

ظاهرش این طور است. ظاهر روایات این طور است. و انشاء الله عرض می‌کنیم ظاهرش این است که این مجهول المالک هم یا به عنوان صدقه یا به عنوان به اصطلاح به حاکم داده بشود.

و توضیحاتش را عرض کردیم. از نظر ملاکی وقتی که یک مال رابطه‌اش با مالکش قطع شد، خب یک احتمال هست که از ملکیت خارج بشود، این یک احتمال است. یک احتمال هست که جزو مباحات باشد حالا که رابطه‌اش با آن قطع شده و اینها مجرد احتمالاتی است که ما عرض کردیم دیگر، حالا دیگر نمی‌خواهد تکرار بکنیم. یک احتمال هم هست که این به اصطلاح معروف این از حالت فردی خارج بشود، بشود حالت اجتماعی. آن وقت در حالت اجتماعی یا بگوییم خود فرد حق دارد خودش صدقه بدهد، یا چون طبق قاعده اجتماعی ولی و حاکم به اصطلاح به قول امروزی نماینده جامعه است، یا به قول ما ولی مجتمعه است، ولی مجتمعه اسلامی، آن را به حاکم بدهد. یعنی حاکم و فرد در حقیقت یکی است. یک دفعه می‌گوییم فرد به عنوان اینکه از افراد این را بدهد به یک عمل اجتماعی. یکی هم این که بگوییم نه بدهد به حاکم که حاکم بدهد به یک عمل اجتماعی، به عنوان اینکه این کارها یک نوع انضباطی پیدا بکند، ضبط و انضباطی پیدا بکند.

و عرض کردیم به طور کلی نکاتش را عرض کردیم. بعضی از مطالب گاهی بین ما و فقه اهل سنت یک مقدار اختلاف پیدا می‌شود بر می‌گردد در حقیقت یک نوع به تعبیر ما به موضوع خارجی هم تأثیرگذار است؛ یعنی فرض کنید مثلا زکات را اهل سنت از شوون حاکم می‌دانند. حتی می‌گویند مثلا آن اولی با کسانی که زکات ندادند جنگید و عده‌ای‌اشان را کشت و الی آخره… ولکن در روایات ما زکات یک حالت فردی است، خودت به فقیر بدهید، عرض کردم اگر ما باشیم و مقتضای قواعد حتی توی روایات ما زکات را پیغمبر(ص) در ماه رمضان سال هشتم، تصریح نشده با قواعد فهمیدیم، این را قرار دادند خذ من اموالهم و ضمیر هم خذ به رسول الله(ص) است. این دو سال هم که ماه رمضان سال هشتم تا ماه رمضان سال نهم تا ماه رمضان سال دهم، سال یازدهم دیگر ماه رمضان ایشان تشریف نداشتند، در ماه صفر ارتحال ایشان است. تا این دو سال هم خود پیغمبر(ص) می‌گرفت. یعنی بعبارة اخری در حقیقت شاید در فقه شیعه هم این طور باشد.

این نکته دارد که زکات طبیعتش اجتماعی باشد. الان فتوا به این است که فردی است. اما بگوییم نه طبیعتش این است که اجتماعی باشد کما اینکه زمان رسول الله(ص) بود.

س: منظور حکومتی است؟

ج: حکومتی. اجتماع به جامعه به عنوان حکومت.

لکن چون خلفای جور آمدند ائمه علیهم السلام روی ولایتی که داشتند فرمودند خودتان پرداخت کنید. به اجتماعی، حکومتی‌اش مراجعه بشود ضایع می‌شود با آن هدف از زکات. اگر این تصور باشد، فرض کنید اگر در جامعه‌ای جامعه شیعه توانست خودش کاری بکند، باز بر می‌گردد به همان ظاهر اجتماعی. به همان ظاهر حکومتی

س: امام حسن(ع) فرستادند که کسی بگیرد حکومت…؟

ج: در حکومت بله خب، امیر المومنین(ع) مصدق فرستادند، در نهج البلاغه دارد. اصلا خود حضرت امیر(ع) نامه‌ای نوشته بودند به مصدق، همین نامه‌ای که به قول مرحوم نجاشی جزو مقدمین اصحاب چیست، ربیعة بن سمیع یا سُمیع، هست اینجا اگر نگاه کنید، ایشان دارد له کتاب فی الزکاة. این جزو اصحاب امیر المومنین(ع) است. این خودش مصدق بوده یعنی مأمور مالیاتی بوده است. حضرت امیر(ع) نامه‌ای نوشتند تصادفا قسمت‌هایی هم رسیده، البته در کتاب نجاشی ربیعة بن سُمیعه، نیست؟

لکن همین نام در کتاب کافی آمده و با سندش هم یکی است. نوه‌های او نامه‌ای را نقل می‌کردند که امیر المومنین(ع) به او نوشتند که وقتی می‌روی صدقه جمع بکنی زکات، این کارها را بکند. این مأمور داشته… لکن در کتاب کافی اسم او ذمعه آمده به جای ربیعه، همین هم درست است. ذمعة بن سبیع. سبوع در لغت عرب یعنی حیوان درنده، بیشتر هم سبوع به چیز می‌گویند، کفتار و این جور چیزها. سبیع مخفف آن است.

در کتاب نجاشی ربیعة بن سمیع آمده، اما در خود کتاب…  در همان سند هم هست. نوه‌های او هستند، نقل می‌کنند، عن ابیه عن ابیه عن ذمعه که کتب امیر المومنین(ع) کتاب له، حالا من نمی‌دانم چرا اگر ما متحیریم گاهی اوقات از کارهای نجاشی، این را چرا به ربیعه، می‌خواهید بخوانید عبارت نجاشی را، چرا به ربیعه هم نسبت داده تعجب آور است. چون این در مورد نامه خود حضرت امیر(ع) است نه اینکه ربیعه نوشته باشد. شاید مثلا بچه‌هایش می‌گفتند این نامه‌ای است که جد ما نوشته است. اما ظاهر چون کافی آورده حدیث را. در باب خود کافی هست. از همین بچه‌ها هست، سندش هم با این یکی است. دقت می‌کنید؟ در آنجا دارد که کتب امیر المومنین(ع) این نامه‌ای را که ایشان برود زکوات جمع بکند.

علی ای حال کیف ما کان

س: خراج که فرق می‌کرده با زکات

ج: نه زکات غیر از خراج است. خراج که از عراق می‌گرفتند. آن زمان فقط عراق بود. تدریجا حالا محل کلام است که آیا از شام می‌گرفتند؟ از مصر می‌گرفتند؟ یا مثلا فرض کنید از خوزستان یا از بقیه ایران… بعضی‌هایشان اینهایی که ملحق به اراضی خراجیه هست مثل خوزستان و اینها را کردند اما بقیه ایران نه.

حالا به هر حال آن بحث هم چون آخر بحث مکاسب محرمه یک بحثی روی اراضی خراجیه خواهد شد، ما آنجا مطالبی را عرض می‌کنیم. البته اگر به آنجا برسد.

پس بنابراین اگر این طور ما معنا کردیم، خوب دقت بکنید، پس باید بگوییم زکات طبیعتش، طبیعت حکومتی است. ائمه علیهم السلام در شرایط خاص فرمودند که خودتان تقسیم بکنید. حالا فرض کنید اگر شیعه توانست حکومت برقرار بکند طبق قاعده باید به حکومت بدهد دیگر. البته فتوا الان بر این نیست. من فقط توضیحی می‌دهم که راه مطلب…

ما اگر باشیم انصافا در زمان خود امیر المومنین(ع) در زمان رسول الله(ص)، همان سه چهار نفری سه نفری که قبل از امیرالمومنین(ع) در زمان آنها پدیده حکومتی بود. الانش هم در کشورهای اسلامی خودشان قانون دارند، زکات دولت جمع می‌کند. در کشورهای اسلامی هم اگر بنا بشود کشور اسلامی باشد و زکات جمع بکند، خود دولت جمع می‌کند. اجازه نمی‌دهد افراد خودشان زکات را به فقرا بدهند. مخصوصا که بعضی از این عناوینی که در باب زکات آمده، اصلا عناوین اجتماعی است. مثلا عاملین علیها، من که بروم از یک نفر زکات بگیرم که عاملین علیها نداریم. در زکات فردی دقت فرمودید؟

فی سبیل الله مخصوصا اگر سبیل الله را به جنگ بزنیم اصلا این با زکات فردی نمی‌سازد. عرض کردیم ماهیت حالا مجهول المالک هم همین بحث، چون حالا بعد یک مقداری توضیح می‌دهیم، آیا مجهول المالک هم همین طور است؟ یک ماهیت، مراد من از اجتماعی حکومت، به اعتبار اینکه حکومت نماینده جامعه است در مقابل فرد.

پس بنابراین اگر گفتند صدقه بدهید یعنی یک پدیده فردی حسابش کردند. بگویندبه حاکم برگردانید یعنی پدیده اجتماعی حساب شده است. خب عده‌ای هم بد هم نیست. احتیاط کردند گفتند آقا بدهید به حاکم، حاکم می‌خواهد صدقه بدهد. برای اینکه جمع بین حقین بشود.

علی ای حال من یک توضیحی هم عرض می‌کنم.

س: خمس هم همین حرف را می‌شود گفت؟ یعنی همین زکات همین فرمایش شما در خمس که به حکومت باید داده بشود

ج: خمس چون در زمان پیغمبر(ص) از غنایم بوده که قطعا حکومتی است. جنگ که قطعا حکومتی است. ما مباحث مالی دولت اسلامی را مفصلا نمی‌دانم دوازده سال پانزده سال پیش مفصلا متعرض شدیم. حالا یک سال کمتر طول کشید. چون در شیعه نداریم، سنی‌ها دارند کتاب اموال چند تا نوشتند. در میان سنی‌ها از قرن دوم ما داریم. ابویوسف داریم. کتابچه‌های به هارون خطاب کرده موارد مال را نوشته است.

ای کاش زمان ما هم لااقل الان می‌شد. خیلی خوب بود مثلا فرض کنید به جای این اجازات حقوق شرعیه که می‌دهند یک کتابچه بنویسند حقوق شرعیه را تفسیر بکنند یکی یکی بگویند چیست، زکات چیست، صدقه چیست، خمس چیست، فیء چیست، انفال چیست، کدام در اختیار فقیه هست، کدام نیست، کدام را مثلا این آقایی که می‌خواهند قرار بدهند وکیل ایشان حق گرفتن دارد یا ندارد؟ ما در بحث انفال گفتیم خیلی مشکل است انفال دست وکلا بیفتد. یعنی کوه و صحرا و دشت و آبهای زیاد و رودخانه‌های بزرگ و دریاچه‌ها را یک وکیل مرجع به افراد ببخشد. قدر متیقنش خود فقیه باید تمسک کند.

علی ای حال به هر حال فعلا دیگر وارد این بحث نشویم خیلی طولانی است. این کار الان هم بشود در شیعه خیلی خوب است. متأسفانه ما در شیعه من ندیدم احتمالا هست دیگر نمی‌شود بگوییم نیست. اما در میان اهل سنت از قرن دوم، آنها چون ابتلای به حکومت داشتند.

رساله چاپ شده رساله خراجیه ابو یوسف خطاب به هارون الرشید است؛ یعنی در قرن، چون هارون الرشید می‌دانید دیگر مرگش 193 است، ده سال بعد از موسی بن جعفر(ع). موسی بن جعفر(ع) 183، این نانجیب 193. این خطاب به هارون است حالا دیگر الان درذهن من سنه‌اش نیست، نمی‌دانم در چه سالی کتاب را نوشته. و نوشته که مثلا غنایم این است، انفال این است، اینها را توضیح داده. و بعد از ایشان به حدود سی چهل سال این ابو عبید در کتاب الاموال، با اینکه خیلی مفصل هم نوشته، خیلی قشنگ هم نوشته انصافا بینی بین الله خیلی قشنگ نوشته است.

و من در میان شیعه به این تفصیل ندیدم. یعنی کتاب خاصی برای اموال دولت اسلامی بعضی از معاصرین سه چهار جلد نوشتند در ولایت فقیه، ندیدم بحث اموال را مطرح کرده باشند.

ما مطرح کردیم حدود هفت هشت ماه، یک سال نشد. یکی یکی اینها را عُشر و صدقه و زکات و تمام این عناوین؛ فیء و انفال و خمس و تمام اینها را عناوین را مطرح کردیم. به نظرم شاید مجهول المالک یادم نمی‌آید مطرح کرده باشیم. این و کدام یکی مصدرش چیست و مصرفش چیست. مصدر و مصرف و شأن فقیه. مثلا فرض کنید کفارات؛ آیا شما اگر کفاره را به فقیه دادید ضایع شد، این مجزی هست یا نه؟ اصلا کفاره جمع کردن شأن فقیه است یا نه؟ اصلا کفارات شأن اجتماعی دارد مثل زکات؟

آنجا عرض کردیم که هیچ شاهی نداریم که کفارات شأن اجتماعی داشته باشند. ظاهرا کفارات، یک کسی در حج یک کاری انجام می‌داد، یک گوسفند می‌کشت می‌داد. دیگر رسم نبود که گوسفند را به ولی امر بدهد، به حکومت و به دولت بدهد. آن وقت اینها آثار دارد. یعنی اگر شما به ولی فقیه به عنوان مستحق و به عنوان به اصطلاح متولی امر دادید، ذمه شما فارغ می‌شود، ولو دزدی بشود. اما اگر به عنوان مستحق متولی ندهید، می‌خواهید بدهید این خارج بکند، کفاره این گوسفند بکشد. حالا اگر دزد آمد و آن گوسفند را برد، دو مرتبه باید بکشی، یا باید خودت بکشی، بگویی آقا من دیگر پول را بردند از من دیگر من ندارم، باید خودت انجام بدهی. اینها را در محل خودش توضیح دادم کدام یکی شأن فقیه است. نذور هست، کفارات هست، الا ماشاء الله. تمام این موارد مالی را یکی یکی مصدرش، مصرفش، شأن فقیه، بعد آیا فقیه می‌تواند به وکیل خودش این کارها را واگذار بکند، قابل وکالت هست، یا اصلا اینها قابل وکالت نیستند؟

صاحب جواهر حتی احتمال داده خمس هم قابل وکالت نباشد خود فقیه باید خودش تصدی بکند. وکیل ایشان حق نداشته باشد خمس را بگیرد. نه اینکه می‌خواهم بگویم رأی ایشان است، در خلال بحث احتمال داده، و ان کان یحتمل که درش مباشرت فقیه شرط باشد. وکیل ایشان حق نداشته باشد.

علی ای حال این راجع به این مطلب.

عرض کردم یک اشاره‌ای هم از اینکه در مصادر اهل سنت راجع به این مسئله به اصطلاح مجهول المالک یک فرعی ایشان در اینجا دارد در کتاب المغنی ایشان از فقه حنفی است، کتاب قشنگی است انصافا در میان کتب اهل سنت بعضی از موسوعاتشان خیلی خوب است. یکی هم همین المغنی و شرح المغنی ابن قدامه است.

در این کتاب در بحث لقطه یک فرعی دارد و من اخذ ثیابه من الحمام و وجد بدلها؛ در این مجالس روضه ما هم می‌شود گاهگاهی. یک کفشی می‌برند همه کفش‌ها می‌بینیم معلوم است اشتباه کرده دیگر حالا به هر حال. خب این لقطه نیست این را اصطلاحا مجهول المالک گرفتند. و وجد بدلها؛ یا اخذ مداس، مداس یعنی الان هم عراقی‌ها امداس به کار می‌برند، نعلین را مداس می‌گویند. و ترک له بدله لم یملک هو ذلک، این مجهول المالک، می‌داند که شخصی که برده اشتباه کرده دیگر حالا لقطه نیست، می‌خواسته کفش خودش را بپوشد اشتباها کفش دیگری پوشیده، به جایش هم هست، همه رفتند همین یک کفش مانده، معلوم است که به جای کفش من است، همه شواهد هم روشن است. ایشان می‌گوید لم یملک، قال فلان، ببینید قال ابو عبدالله، این ابو عبدالله در عبارت اینها مرادشان احمد بن حنبل است. اشتباه با ابو عبدالله ما نشود. چون بعضی وقتها دیدم که در بعضی از کتب بعضی اشتباهات عجیبی کردند. قال ابو عبدالله مراد احمد بن حنبل، چون ایشان حنبلی است خودش. فیمن سرقت ثیابه، روشن شد؟ و وجد غیرها. لباسش را دزدیدند چیز دیگری جایش گذاشتند.

لم یأخذها، این چون مال مردم است نگیرد. فان اخذها عرفها سنه، ببینید دقت کردید؟ یعنی لقطه است. همان بحث دزد که گفتیم، سوال این است که به نظرم روشن شد که اگر کفش انسان را بردند یا لباس آدم، و بعد هم واضح شد که صاحبش اشتباه برده. ایشان می‌گوید این حکم لقطه را دارد. این که گفت عرفها سنه عرض کردم و ثم تصدق بها؛ بعد ایشان می‌گوید انما، یعنی خودش با اینکه حنبلی است گیر کرده که چرا مثلا امامشان همچین مطلبی را گفته، مثل همین بحثی که ما سر روایت حفص بن غیاث مطرح کردیم.

س: و ان اخذها مگر نگفته؟

ج: بله، فان اخذها لم یأخذها

س: می‌‌شود لقطه دیگر اگر اخذها

ج: چرا نه مجهول المالک است.

س: خب اخذ کرده التقاط کرده

ج: التقاط مهم نیست، خب می‌داند به جای آن کفش است. به جای کفش خودش است خب.

س: بالاخره این مال غیر را الان التقاط کرده

ج: هان آن می‌گوید همین حرف شما او می‌گوید بالاخره التقاط کرده، خب به او می‌گویند خب به جای کفش خودش است، می‌گوید معاوضه که نکرده، اگر معاوضه کرده بود بله.

انما قال ذلک ایشان خودش توضیح می‌دهد خود این شخص، لان سارقت ثیاب لم تجر بینه و بین مالکها معاوضة، روشن شد؟ این تأیید شما. شما نصف مطلب را فرمودید، این کامل است… می‌گوید این دیگر باید لقطه باشد، چون باید یا معاوضه باشد یا لقطه دیگر. چون لم تجر معاوضة تقتضی زوال ملکه عن ثیابه، ببینید فاذا اخذها فقد اخذ مال غیره و لا یعرف صاحبه؛ از این جهت فیعرفه کاللقطه. در آن روایت لص ما هم داشت که فهو بمنزلة اللقطه. این بحث در اینجا.

و یحتمل، بعد از اینکه کلام امامشان را نقل می‌کند، روشن شد چه می‌خواهم بگویم؟

ان ینظر فی هذا فان کانت ثم قرینة تدل علی السرقه بان تکون ثیابه او مداسه خیرا من المتروکه؛ مثلا کفشهای من نو بوده، این کفشها خیلی کهنه است. واضح است دزدیده طرف برده، اصلا به هم نمی‌خورد، رنگ‌هایش هم به هم نمی‌خورد. فرض کنید مال من نعلین بوده، مال او مثلا کفش دیگری بوده مثلا، یا مثلا مال او از این گیوه ها بوده که در قم متعارف بود.

خب این ایشان می‌گوید قرینه هست که این دزدیده برداشته برده. قرینه بر کار است که رنگش و شکلش و اصلا معلوم است که این اشتباه نکرده است.

خیرا من المتروکه و کانت مما لا تشتبه علی الاخذ بثیابه و مداسه؛ اگر این باشد دقت کنید، فلا حاجة الی التعریف؛ دیگر لقطه نیست، این دزدی کرده است.

لان التعریف انما جعل فی المال الضائع عن ربه؛ رب یعنی صاحبش. مالی که گمشده است. لیعلم به و یأخذه و تارک هذا عالم به؛ عمدا گذاشته، فقط کفش مثلا گیوه من باب مثال پنج تومانی خودش را گذاشته در مقابل کفش پنجاه تومانی.

س: مقاصه بود، تقاص بود چه بود، یعنی از آن باب می‌تواند بردارد؟

ج: هان. و هذا عالم به. ببینید و هذا عالم به راض ببدله، نمی‌گوید معاوضه. روشن شد؟

من می‌گویم انصافا اینها هم چون طی تاریخ دستشان بوده، بالاخره حرفهای بیهوده هم دارند، اما فکر هم کردند یک مقداری.

راض ببدله عوضا، خوب دقت کردید؟ می‌گوید لم تکن معاوضه، می‌گوید درست است معاوضه نیست، اما معلوم است به جای آن گذاشته. معاوضه نیست، بعت اشتریت نگفته، لذا این را حکم لقطه نکنید. می‌خواهد این مطلب را بگوید. اگر لقطه نشد می‌شود مجهول المالک. همین بحث‌هایی که ما الان چند روز است مشغول هستیم داریم صحبت می‌کنیم.

راض ببدله عوضا عما اخذه ولا یعترف انه له فلا یحصل فی تعریفه؛ بعدش هم تعریف هم بکنید نمی‌آید چون او عمدا برده است. بروی معرفی کنی این گیوه مال کیست، خب نمی‌آید بگوید مال من است. چون اگر بگوید مال من است باید کفشها را برگرداند.

فلا یحصل، این فلا یحصل فی تعریفه فائده، بحث ملاکات است، کمی بحث ملاکات.

فاذا هو لیس بمنصوص علیه، خوب دقت بکنید، آن روایات لقطه این را نمی‌گیرد. و لا فی معنی المنصوص؛ قیاسا هم نمی‌شود شاملش بشود.

س: شاید اشتباهی برده

ج: خب همین را می‌گوید. اگر اشتباهی برده، و لذا بعد از چند سطر می‌گوید که اگر اشتباهی …

و ان کانت ثم قرینة، بعد از پنج شش سطر؛ دالة علی ان الاخذ لثیاب انما اخذها ظنا منه انها له، انها ثیابه؛ مثلا این لباسی که گذاشته، کفشی که گذاشته، از کفش خود من گرانتر است. خب معلوم می‌شود اشتباه کرده، هیچ آدم عاقلی نمی‌آید کفش ارزان‌تر ببرد کفش گران‌تر خودش را بگذارد. ایشان حالا آن اشتباهی را جدا حساب کرده است.

اینجا می‌گوید خوب دقت کردید تا اینجا چه شد؟ می‌گوید این نه لفظا لقطه است نه به منزله لقطه. نه معنا، معنا یعنی قیاس، ملاکا. و فی ما یصنع بها ثلاثة اوجه؛ من هی می‌گفتم که بحث مجهول المالک ذاتا غیر بحث لقطه است، دقت بکنید. و فی ما یصنع بها ثلاثة اوجه؛ احدها انه یتصدق به؛ همین طور که ما داریم دیگر.

علی ما ذکرنا.

الثانی انه ان یباح له اخذها لان، جایز است به حکم معاوضه است. لان صاحبها فی الظاهر ترکها له، باذلا ایاها له؛ به هر حال آن کار غلطی کرده که کفش گران را برداشته، اما ظاهرش این است که این کفش گران مال یک نفری است، کفش ارزانش را برای او گذاشته است. این مقدارش را می‌خواهیم بگیریم.

باذلا ایاها له عوضا عما اخذه، فصار کالمبیح له اخذها بلسانه؛ مثل اینکه بگوید کفش من را بردار. عملا گفته است.

فصار کمن قصر انسانا علی اخذ ثوبه و دفع الیه درهما؛ بیاید در یک نانوایی مثلا پنج تا نان ببرد، دقت کنید ظلما، می‌گوید راضی هم نیستم، می‌گوید راضی باشی یا نباشی. یک دانه مثلا پنجاه تومانی تک تومانی بگذارد. خب این معلوم می‌شود که این پنچاه تومان داده به او دیگر، گرفتن نان ظلم بوده، اما دادن پول، البته این احتمال دومی که ایشان گفته ما در مجهول المالک نداریم. حالا ایشان هم شاید اینجا را بالخصوص گفته است.

چون من عرض کردم یکی از مشکلات ما همیشه این است. اگر ما بخواهیم یک بحثی را مثل مجهول المالک در فروع فقهی بگوییم گاهی در خود آن فرع یک خصوصیت دارد. نمی‌شود حکم کلی مجهول المالک از آن درآورد. این نکته شاید مال همین جاست.

الثالث، انه یرفعها الی الحاکم، این دو تا را ما داریم؛ تصدق و حاکم. روشن شد؟ عین این عبارت را ما الان دیدیم که اینها هم دارند. یرفعها الی الحاکم، بله، لیبیعها و یدفع الیه ثمنها عوضا عن ماله؛ حالا بحث دیگر این است که چون ما بحث تعریف را هم مطرح کردیم.

بحث دیگر این است که آیا حاکم او چه کار بکند اگر برگشت؟ ماها الان متعارف در ماها در حوزه‌های ما وقتی به حاکم مراجعه می‌کنند، او مثلا می‌گویند آقا تو برو صدقه بده، اجازه، اما خب انصافش احتمال دارد سر رجوع به حاکم حالا چون در فقهای ما مطرح نکردند چون حکومت دستشان نبود. سر احتمال دارد که در مراجعه به حاکم یک مقداری هم این باشد که نکته‌اش این باشد که حاکم از نظر حکومتی یک حساب خاصی برای مجهول المالک‌ها باز بکند. با امکاناتی که حاکم دارد اگر امکان داشته باشد که مثلا برساند به صاحبش، در درجه اول برساند. در درجه دوم یک ردیف بودجه معینی برای این اموال قرار بدهد؛ یعنی یک جای معینی. این را البته ما فعلا در میان روایات از پیغمبر(ص) نداریم. اما شبیه این از عمر نقل شده، حالا من شبهه دارم، اگر آقایان نگاه کنند این کتابها را که در کلمه نقیع، در کلمه نقیع دارد که چون سابقا هم چند بار عرض کردم نقیع یک منطقه‌ای بود خارج از مدینه. فاصله‌اش با مدینه در حدود به اصطلاح این طور که نوشتند 20 میل بوده، به اصطلاح امروزی 20 مایل. مایل تقریبا حدود 38 کیلومتر می‌شود. عرض کردیم درلغت عرب اگر بالاتر از سطح متعارف باشد بقیع می‌گویند، پایین‌تر باشد نقیع می‌گویند. فرقشان به باء و نون است. بقیع هم چون تپه مانند است، هنوز هم تپه مانند است. می‌دانید که الان نسبت به اطرافش بلندتر است. از این جهت به آن به اصطلاح بقیع می‌گفتند.

این یکی خارج از مدینه بود، کمی پست‌تر بود، آب جمع می‌شد در آنجا. چون آب در آنجا جمع می‌شد، به اصطلاح چراگاه خوبی بود. یعنی تبدیل به یک چراگاهی شده بود چون علف داشت.

آن وقت دارد که پیغمبر(ص) آنجا را به اصطلاح قرق شده منطقه حفاظت شده اعلام کردند. منطقه حفاظت شده در اصطلاح لغت عربی حمی می‌گویند. به عنوان حمی یعنی حمایت کردن و آن را به اصطلاح محدود کردن، کسی از آن استفاده نکند.

در روایت دارد که پیغمبر اکرم(ص) آنجا را حمی کردند یعنی قرار دادند برای این که به اصطلاح خیل مجاهدین واسب‌هایی که مجاهدین به جبهه می‌روند، اسب‌هایشان از آن علف استفاده کند، کس دیگری حق نداشته باشد آنجا ببرد. این حمی به این معنا. منطقه حفاظت شده‌ای بوده برای مسئله اسب‌های مجاهدین.

در این کتاب، حالا دارم می‌گردم پیدایش هم نکردم. اما می‌دانم در این کتاب ایشان دارد که عمر اضافه بر این که خیل مجاهدین بود، اینجا دارد حالا من نتوانستم یعنی وقت نکردم نشد که اضافه بر آن برای گمشده‌ها هم قرار داده بود. حالا بحث ما این است.

یعنی اگر می‌آمدند می‌گفتند آقا شتری پیدا کردیم گمشده است، عمر می‌فرستاد در همین نقیع. اما این مسئله گمشده‌ها ما هم داریم؛ یعنی فرض کنید شهرداری یک جایی را گذاشته برای موتورهایی که دزدی شده، گم شده، در حرم هست برای اشیاء گمشده، هست این متعارف است. اما به ذهن من برای مجهول المالک ظاهرا یادم نمی‌آید عنوان مجهول المالک.

عنوان لقطه یا ضاله می‌خواهم فرقش را هم بگویم، اینجا نقل می‌کند که عمر این را قرار داده بود هم برای خیل مجاهدین، خیل مجاهدین که پیغمبر(ص) قرار داده بود.

س: 185

ج: نه این چاپ نیست 185، این چاپ الان 300 است.

س: 369 آقا در چاپ شما

ج: در چاپ ما 369

س: حمی موضعا یقال له النقیع لخیل المجاهدین و الضوال

ج: بله. بله همین جاست. و للامام او نائبه اخذ الضالة علی وجه الحفظ لصاحبها، لان عمر رضی الله عنه حمی موضعا یقال له النقیع؛ این حمی یا این حفاظت شده مال پیغمبر(ص) است، مال عمر نیست. عرض کردیم جایش هم حدود 38 کیلومتری، خودشان تقدیر کردند به بیست میل خارج مدینه. یک منطقه پستی بوده الان هم الان در زمان ما، یک وقتی توضیحش را دادیم. همین الان هم عربها در زمان ما به اینها می‌گویند مستنقعات که ما اصطلاحا مرداب؛ مستنقع و مستنقعات ما اصطلاحا مرداب می‌گوییم، آب جایی جمع می‌شود که طبیعتا علف خودرو هست دیگر.

این را پیغمبر(ص) حمی لخیل المجاهدین؛ اینجا دارد لان عمر حمی موضعا یقال له النقیع لخیل المجاهدین و الضوال؛ ضوال جمع ضاله یعنی گمشده. شترها، گوسفندها هر چه گمشده بود، آنجا می‌گذاشت که افراد بیایند آدرس بدهند، علامت بدهند، بگیرند ببرند.

علی ای حال من فکر می‌کنم این مقدار نقل شده حالا دقت نقلش چون می‌دانم اگر آقایان وقت کردند پیدا بکنند که این از کجا بوده، آن را من الان نمی‌دانم مصدر حرفش چیست. اما پیغمبر(ص) که این کار را کرده بود. و این کاری است که الان هم ما داریم. یعنی الان هم در جامعه ما هست. شهرداری منطقه خاصی دارد برای موتورهای گمشده، دزدیده شده، نمی‌دانم در حرم هست برای جای خاصی برای…

لکن انصافش امروز داشتم فکر می‌کردم، فکر خوبی است که در دولت یک حساب خاص و یک ردیف بودجه خاصی پیدا بشود برای اموال مجهول المالک، غیر از گمشده.

س: به مجهول نمی‌رسد

ج: خورده می‌شود، مأکول می‌شود. نمی‌گذارند مجهول بماند. مأکول می‌شود.

علی ای حال فعلا که ما متعارف چون من اعتقاد دارم که فقط بحث نوشتنی نگوییم یک چیزی بگوییم که روی کتاب ورقه نوشته بشود. واقع خارجی‌اش الان غالبا که من در حدی که من می‌دانم اجازه می‌دهند صدقه بدهند. اما انصافا اگر جدا می‌شد این موارد مجهول المالک یک حساب خاصی ردیف بودجه خاصی، حساب خاصی بود، شماره خاصی بود، نحوه مجهول المالک، اعیان باشد یک جور، غیر از لقطه، و اسوان و نقود باشد پول باشد، مثلا سفته باشد، برات باشد، چیزهایی که هست، رسمش هست، انصافا یک حساب خاصی

س: 29:45

ج: حالا اموال تملیکی می‌گویند آن چون شبیه همین ضوال است یعنی. نه به طور کلی مجهول المالک کلا. انصافا فکر خوبی است حالا که مادام می‌گویم یرفع الی الحاکم، اگر یک سازمان خاص خودش بود، فکر بسیار خوبی بود.

س: عرف بین اینها فرق نمی‌گذارد استاد

ج: بین چه آقا

س: از طرفی هم مجهول المالک خیلی توسعه دارد. الان پول‌هایی که در بانک هست

ج: عرف فرض کنید عرف بیاید چه کار بکند. آن چون فتوای کسانی است که دولت را مالک نمی‌دانند.

س: همان دیگر پس مجهول المالک

ج: نه آن بحث چون فتواست.

س: در بحث ضاله ما مجهول المالک را مطرح کنیم عرف فرق نمی‌گذارد بین لقطه و اینها

ج: چرا فرق می‌گذارد.

س: یک چیز دقی است واقعا دیگر

ج: نه نه

س: اهلش این را می‌دانند. الان به عرف بگوییم عرف می‌گوید من این را پیدا کردم

ج: حالا البته بحث اینکه صدقه بشود یا نه، این بحثش انشاء الله در خلال فروع آینده هم می‌آید. مقدار ضمان.

بحث دیگری را که مرحوم آقای خویی و شیخ و دیگران مطرح کردند این بحث از همان اول در دنیای اسلام هم مطرح بوده، البته خب طرحش به ضوابط مختلفی بوده است.

یکی این بوده که آیا مجهول المالک را لمن یدعی داده می‌شود یا بعد از ثبوت شرعا؟ مثلا چیزی هست نمی‌دانند مالکش کیست، کسی می‌آید. خب احتمالاتش سه تا است دیگر. به طور کلی احتمالات در این جور موارد سه تا است؛

یکی اینکه هر کسی آمد گفت مال من است به او بدهیم. این یک احتمال.

یکی اینکه نه، بیاید اوصافش را بگوید. مثلا بگوید این وصفش این جوری است، طبق اوصاف بود به او بدهیم. این دو تا.

یکی اینکه نه اینجا هم مثل بقیه موارد، خصوصیت ندارد، چیز خاصی نیست. بینه و راه صحیح شرعی اثبات بشود، روشن بشود که مال این آقاست داده بشود و الا فلا. این سه تا.

نکته بحث چه بوده؟ نکته بحث این بوده که از پیغمبر(ص) روایتی نقل شده در مال که اگر آمد مثلا گفت نخی که باهاش بسته بود، این مثلا کیسه‌ای بوده پارچه‌ای بوده، توش این قدر پول بوده، اوصاف آن پارچه را گفت یا اوصاف آن نخ را گفت، این کافی است به او بدهیم. علمایی که آمدند اهل سنت فضلا عن الشیعه خب بحث کردند که ممکن است یک کسی وصف آن نخ را بداند، پارچه را دیده مثلا. این دادن نخ هیچ وقت بینه عقلایی نیست که حتما ما بگوییم علم پیدا بکنیم مال اوست. پس این را ما چه کار بکنیم؟

عده‌ای آمدند گفتند نه این را مثلا جایی قرار بدهیم که از گفتن آن اوصاف علم برای ما پیدا بشود. اما اگر از اوصاف علم پیدا نشد، نمی‌شود بدهیم. عده‌ای گفتند نه آنجا تعبد است. آنجایی که لقطه است تعبد است. آن مقداری که تعبد آمد قبول می‌کنیم، می‌خواهد علم پیدا بشود یا نشود. اما اگر غیر از مورد لقطه بود، باید علم پیدا بشود.

پس آیا مجهول المالک هم حکم لقطه می‌شود؟ تعدی می‌کنیم از موردش یا تعدی نمی‌کنیم؟

از آن طرف هم یک قاعده‌ای گذاشتند که این قاعده البته در باب قضاء هست. اما اینکه آیا تعمیم دارد یا نه محل کلامشان است.

کسی که یدعی شیئا و لا به اصطلاح لیس له فی مقابله شیء، مخالف ندارد یقبل دعواه. حالا این در کل ابواب قضاست یا در خصوص یا نه موارد خاصی است. اینجا هم از آن موارد است. مثلا اینجا هم ثابت شده که در مجهول المالک می‌شود مدعی داده بشود.

ایشان متعرض این مسئله شدند در این کتاب آقای خویی، و به اصطلاح این سه تا احتمال را دادند. من قبل از اینکه وارد این سه تا احتمال ایشان، درست هم هست سه تا احتمال درست است. من اصل آن روایتی را که پیش اهل سنت هم هست، و جزو به اصطلاح اصول این مطلب است، یک روایتی است از پیغمبر(ص) مفصل است. عرض کردم در این جعاله در لقطه انصافا ما مقداری از روایات داریم، معتنابه هم هست، از شیعه هم هست، از سنی هم هست. حالا روایت معروف این است؛ حالا عن زید بن خالد الجهنی قال سئل رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم عن لقطة الذهب و الورِق، ورِق بخوانیم به کسر راء، ورَق نه، ورِق یعنی نقره، خذوا ورقکم هذه. در آیه مبارکه در سوره کهف هم ورِق است، ورِق یعنی نقره. طلا و نقره.

فقال اعرف وکائها و عقاصها، ثم عرفها سنه؛ وکاء یعنی به اصطلاح آن که با نخی که می‌بندند. به اصطلاح آن چیزی که موجب بستن سر دیگ و سر مثلا فرض کنید کوزه و با چیزی سرش را می‌بندند وکاء می‌گویند. و توی روایت هم داریم که چشم وکاءش آن است. وکائها و عقاصها که به معنای خود آن عقیصه یعنی خود آن پارچه. یک پارچه‌ای که این پول توش بوده، حالا پارچه بوده، کیسه بوده، این پارچه‌ای که پول توش بوده، این هم برداشتند سرش را بستند. یعنی پارچه و آن نخ را بشناس. خب طبیعتا می‌دانید ممکن است این مثلا پارچه و نخ توی خیابان افتاده، یکی هم رد شده دیده یاد گرفته، حالا مال خودش هم نیست. قاعدتا اینها آمدند گفتند بین این دو تا مطلب با علم ترابطی نیست. ممکن است یک کسی بیاید بگوید آقا نخش این رنگی بود، پارچه‌اش این رنگی بود، در صورتی که مالکش هم نباشد. لذا آمدند گفتند این تعبد است. این تعبد است. آن سر تعبدش را می‌خواهم بگویم. سر تعبدش روی این جهت است.

ثم عرفها سنه؛ یک سال تعریف بکن. عرض کردم گاهی بعضی از مطالب در ذهن آقایان به عنوان به اصطلاح جنبه تعبدی می‌آید مثل همین جا، سنه. بعضی وقتها جنبه تعبدی پیدا نمی‌کند. یکی از کارهای مشکل فقه همین است. طریقیت دارد. یعنی به عبارة اخری وقتی می‌گوید عرفها سنه، یعنی شما تمام احتمالات متعارف زمان شما از نظر عقلی ببین. چون در جامعه‌ متعارف این است، ممکن است این مال یک دهاتی باشد، این دهاتی ممکن است بعد از مثلا جمع کردن گندم به شهر آمده؛ ممکن است مال یک تاجری باشد، آن تاجر گذرش به شهر دو ماه بعد از آن باشد؛ ممکن است مال یک آقایی باشد که آن آقا سه ماه، یعنی متعارف این است که در یک مکان، اگر بنا بشود آن کسانی که رفتند و آمدند شناسایی بشود به طور متعارف یک سال است. دقت می‌کنید؟

یعنی انواع مختلف کسانی که رفت و آمد می‌کنند اینها هدفشان این بوده است. این مطلب را هم ما در روایات داریم. البته همین مشکل را در آنجا هم داریم. کسی که عنین است، و آن مسائل جنسیش مشکل دارد، در روایت دارد تا یک سال. آنجا تفسیر به این شده چون ممکن است این شخص با فصول مختلف و روزهای مختلف حالتش عوض بشود. ممکن است در پاییز مثلا ضعف جنسی داشته باشد، زمستان نداشته باشد؛ ممکن است در زمستان داشته باشد، بهار نداشته باشد. یعنی آنجا نکته، نکته به اصطلاح سال نه عنوان سال تعبدا است. یعنی مراد این است که ما به طور طبیعی کاری بکنیم احساس بکنیم این شخص در تمام فصول سال، در تمام روزها، عاجز است.

این در این کتاب این هم می‌خواستم بگویم، بله، این در این کتاب جناب آقای مغنی صفحه 322، چون بد چاپ شده این را هم بگویم. ببینید و لنا بعد از اینکه حدیث زید را که الان خواندم، نقل می‌کند، فان النبی دقت بکنید، امره بعام واحد خوب دقت کنید، و لان السنه لا تتأخر عنه القوافل، ببینید. چون بالاخره یک کسی عادتا در یک سال عبور از اینجا می‌کند. این سال را گذاشتند برای اینکه یقین پیدا بشود. و لذا اگر این جور تفسیر کردیم، اگر جوری است که ما یقین داریم پیدا نمی‌شود، ده سال هم باشد پیدا نمی‌شود، دقت می‌کنید؟ لذا می‌گویند یأس کافی است.

و یمضی فیها الزمان الذی تقصد فیه البلاد من الحر و البرد و الاعتدال؛ بعضی تابستان، این مشهد معروف است دیگر. مثلا یک ماه دیگر مثلا غالبا دهاتی‌های افراد مشهد که گندم‌ها را کاشتند می‌آیند زیارت. هر فصلی در مشهد که آدم می‌آید یک طایفه خاصی را می‌بیند. تابستان یک طبقه، زمستان یک طبقه، بهار یک طبقه، این طبیعت کار است. دقت می‌فرمایید؟ دقت کنید روشن شد من چه می‌خواهم بگویم؟

یعنی می‌خواهد بگوید سال نه اینکه خصوصیت دارد، نه اینکه تعبد است؛ سال برای احتمالات در آن زمان. بیشترین احتمالی که کسی که گم کرده باشد پیدا بشود یک سال است. هر جور باشد. کسی که بهار می‌آید اینجا، یک کسی تابستان می‌آید، یک کسی زمستان… ببینید تقصد فیه البلاد من الحر و البرد و الاعتدال فصلحت قدرا کمدة اجل العین چاپ کرده، عین، این عین غلط است، عنین. این را خواندم. اگر نسخه در اختیارتان باشد. یعنی چطور یک سال برای عنین، آنجا تصریح شده که یک سال برای این جهت بوده است. حالا اگر فرض کنیم امروز پیشرفت علمی است، آن مطالب ژنتیک را کاملا می‌شناسند، می‌گویند آقا ده سال هم شما صبر بکنید فرق نمی‌کند. دیگر الان قطعی است، یعنی الان دیگر احتیاج به سال و تابستان و بهار و این بگذرد بفهمیم که این آقا توانایی دارد یا ندارد، احتیاجی ندارد. الان کاملا مسائل قابل شناخت است، قدرت ایشان قابل شناخت است، سلولها و ژن او قابل شناخت است، غذاهایی که احتمال دارد این بخورد، آنها هم قابل شناخت است، فصول هم قابل شناخت، هیچ تأثیری ندارد. یا نه.

س: بعید نیست موضوعیت داشته باشد

ج: هان احتمال دارد. دقت کردید من چه می‌خواهم عرض بکنم؟

پس بنابراین موضوع را عرض کردم که ما همیشه یک مشکلی در دنیای فقه داریم. آن وقت بنایشان چیست؟ بنایشان این است که اگر ثابت نشد آن نکته، موضوعیت دارد. حتما سال باید بشود. روشن شد؟

اگر ثابت شد که نکته در عنین آن است، خیلی خب. اگر ثابت نشد نکته آن است، یعنی بعبارة اخری در آن زمان با آن امکانات برای شناخت این که این آقا مأیوس است، یک سال را قرار می‌دادند. اما زمان ما با پیشرفت علمی کاملا مشخص است. تمام سلول‌ها، ژن‌ها، همه را می‌توانند کنترل بکنند، می‌دانند چه مقدارش با غذا تأثیر دارد، چه مقدارش با هوا تأثیر دارد، چه مقدارش ممکن است با دارو تأثیر داشته باشد، چه مقدارش ممکن است با داروهای خاص تأثیر داشته باشد. تمام اینها را می‌دانند. یعنی برایشان دیگر واضح است مثل روز روشن، مخصوصا الان که سعی می‌شود همه‌اش علم را بدهند به کامپیوتر و انسان ببیند، نقش انسان را در علم دارند کم می‌کنند. بیشتر علم از انسان خارج می‌شود. خودش فی نفسه می‌شود.

علی ای حال اگر این طور شد، دیگر احتیاج به سال ندارد. می‌گوید آقا این مشخص است، این معین است، این هیچ امکان ندارد، نه با فصل عوض می‌شود نه با دارو نه با غذا نه با داروهای خاص نه با داروهای مهیج، هیچ فرقی نمی‌کند، هر کار بخواهیم بکنیم این حسابش معین است.

علی ای حال ثم عرفها سنه فان لم تعرف فستنفقها؛ فستنفقها یعنی آن را نفقه خودت قرار بده، یعنی آن را در بودجه خودت، نفقه یعنی بودجه، آن را وارد بودجه خودت بکن.

ولتکن ودیعة عندک؛ یعنی آن را قرار بده توی خانه باشد ودیعه. نمی‌خواهد کنار بگذاری، همین در خانه باشد.

فان جاء طالبها یوما من الدهر؛ بعد از ده سال هم آمد، این مال همان مطلبی است که عرض کردم ملکیت شخصی ارزش دارد، فادفعها الیه؛ این راجع به طلا و نقره.

وسئله عن ضالة الابل؛ گفت راجع به شتر، در بیابان شتر پیدا کردم. فقال ما لک و لها، به شتر چه کار داری، ولش کن. دعها، شتر مثل طلا و نقره که نیست، ولش کن. معها حذاءها وسقاءها؛ حذاء یعنی کفش، یعنی شتر با همان پایی که دارد مثل کفش، مثل اینکه همه جا می‌تواند برود آزاد است. سقاء هم یعنی خیک، خیکی که توش آب می‌کردند، سقاء می‌گویند. سقا هم از همین لفظ است. دقت می‌کنید؟ یعنی سقی می‌کردند، چون با همین خیک آب می‌دادند سقی می‌کردند.

از آن طرف هم چون شتر می‌دانیددیگر آب را در خودش ذخیره می‌کند. خیکش هم همراه خودش است، کفشش هم همراه خودش است، در بیابان هر جا می‌تواند برود، خیک آبش هم همراه خودش است.

ترد الماء و تأکل الشجر؛ تو اصلا نگیر آن را. لذا عرض کردم لقطه حساب خاص دارد. این را تو اصلا دست نزن، چه کارش داری شتر را؟ این همه جور ول باشد.

حتی یجدها ربها؛ تا صاحبش بیاید پیدایش بکند.

و سئله عن الشاة؛ گفت خب گوسفند چه؟ آن که دیگر خیک و اینهایش که همراهش نیست. و سئله عن الشاة فقال خذها؛ این دیگر بگیر، این دیگر مثل شتر نیست که ولش بکنی. فانما هی لک او لاخیک او للذئب؛ یا مال توست یا به صاحبش بر می‌گردد یا گرگ می‌خورد. این دیگر حکم آن شتر را ندارد. این جزو کلمات معروف هم شده از پیغمبر(ص).

فانما هی لک او لاخیک او للذئب؛ بعد هم نوشته متفق علیه؛ عرض کردم متفق علیه معنایش این نیست که تمام روات نقل کردند. یک اصطلاحی است اهل سنت دارند یعنی شیخین نقل کردند. بخاری و مسلم. اگر حدیثی را بخاری و مسلم دو نفری نقل کرده باشند می‌گویند متفق علیه، نه اینکه همه صحاح سته نقل کرده باشند. ممکن است صحاح سته هم بقیه نقل کرده باشند، اما متفق علیه مرادشان شیخین است.

و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین

دانلود فایل‌ها

WORD284KBدانلود
PDF166KBدانلود
MP313MBدانلود
برچسب ها: 1395-1396خارج فقهمکاسب محرمه
قبلی خارج فقه (جلسه35) سه‌شنبه 1395/09/16
بعدی خارج فقه (جلسه37) شنبه 1395/09/20

اصول فقه

فقه

حدیث