معهد الامام المهدی
  • خانه
  • اصول فقه
    • 1395-1396
    • 1396-1397
    • 1397-1398
    • 1398-1399
    • 1400-1401
    • 1401-1402
    • 1402-1403
    • 1403-1404
    • 1404-1405
  • فقه
    • حج عربی
    • مکاسب بیع
      • 1396-1397
      • 1397-1398
      • 1398-1399
      • 1400-1401
      • 1401-1402
      • 1402-1403
      • 1403-1404
      • 1404-1405
    • مکاسب محرمه
      • 1395-1396
      • 1396-1397
    • ولایت فقیه عربی
  • حدیث
    • تدوین الحدیث عربی
    • متن الحدیث
    • فهرست الحدیث
    • الذریعه
  • تماس با ما
معهد الامام المهدی
  • خانه
  • اصول فقه
    • 1395-1396
    • 1396-1397
    • 1397-1398
    • 1398-1399
    • 1400-1401
    • 1401-1402
    • 1402-1403
    • 1403-1404
    • 1404-1405
  • فقه
    • حج عربی
    • مکاسب بیع
      • 1396-1397
      • 1397-1398
      • 1398-1399
      • 1400-1401
      • 1401-1402
      • 1402-1403
      • 1403-1404
      • 1404-1405
    • مکاسب محرمه
      • 1395-1396
      • 1396-1397
    • ولایت فقیه عربی
  • حدیث
    • تدوین الحدیث عربی
    • متن الحدیث
    • فهرست الحدیث
    • الذریعه
  • تماس با ما

وبلاگ

خارج فقه (جلسه32) سه‌شنبه 1396/12/22

1396-1397، فقه، مکاسب بیع

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین

اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین و ارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین

بنا شد که یک مقداری کلمات مرحوم آقای آشیخ محمد حسین را راجع به حق و ملک و حکم، یک مقداری بیشتر خوانده بشود و توضیح بیشتری داده بشود.

و حالا چون زیاد هم اصرار کردند برای فردا تعطیل بشود، انشاء الله شاید تا فردا هم مطلب ایشان را تمام کردیم، هم مناقشه‌ای که با ایشان هست.

دیگر می‌ماند تعریف حق و اینها توی چیزهای جدید، آن را انشاء الله می‌گذاریم بعد از تعطیلات اگر شد.

دیروز پریروز خواندیم عبارت مرحوم، اولا دیروز ملک را توضیح داد ایشان. اعتباری گرفتندو معنای اعتبار را هم توضیح دادند و سر اعتبار را.

ما عرض کردیم به اینکه مطلب ایشان اعتباری درست است. انما الکلام در این که منشأ اعتبار، یعنی چیزی که آن اصل بوده و این اعتبار از آن شده چیست. دیروز یک توضیحاتی عرض کردیم دیگر حالا انشاء الله دیگر تکرارش نمی‌خواهد.

ایشان گفتند دو تا معنای ملک را هم ذکر نکردند. یکی ملکیت حق سبحانه و تعالی که در کتابهای بعدی آمده است. یکی هم ملکیت حقیقی که انسان بر اعمال خودش، مثل ملک قدرت سیطره تکان دادن دستش. ایشان در ضمن حق که امروز انشاء الله می‌خوانیم، آن دو تا را آوردند، آن دو تایی که دیروز گفتیم نگفتند، به مناسبت حق آوردند. تعبیر به ملک کردند، اما آنجا نیاوردند، فی مابعد آوردند.

پریروز عرض کردیم مرحوم آشیخ محمد حسین می‌فرمایند به اینکه حق معانی مختلف دارد و خواندیم. به لحاظ اشتقاقی هم حق هم مصدر است، حق یحق حقا، و هم صفت مشبهه است. حق یعنی بر، مثل بر، یعنی بارر، بر، حق هم یعنی حاقق، ایشان بعد فرمودند که اصطلاحات مختلفی دارد. و مجموع آنها به معنای ثبوت است. حق هم همین طور است. ثابت، نفس الامر. یعنی به عبارت دیگر حق را جایی به کار می‌برند که یک امری است که ثابت است، متغیر نمی‌شود، تکان نمی‌خورد، تزلزل ندارد، لذا کسانی که مفاهیم را نسبی می‌دانند قائل به حق نیستند. به اصطلاح امروز، و الحق اقول، در آیه مبارکه، یحق الحق بکلماته، آن به اصطلاح امروزی‌ها یک قائل به یک واقعیتی، به یک ثبوتی، که آن ثبوت و آن امر واقع با علم ما، با جهل ما، با اعتبارات ما عوض نمی‌شود، تغییر پیدا نمی‌کند، جابجا نمی‌شود.

بعد ایشان بعد از اینکه به اصطلاح متعرض می‌شوند معنای به اصطلاح حق را به معنای لغوی، بعد ایشان می‌گوید حق به معنای ثابت است دیگر چون این قسمت‌هایش راآن روز نخواندیم باز هم به مقداری که مناسب با بحث است می‌خوانیم.

نعم، فرمودند، الثابت تارة حکم واخری ملک، گاهی ثابت حکم است، یعنی کلمه حق بر ملک هم گاهی بر حکم یا بر ملک هم اطلاق می‌شود. و یک مقداری از کلام نائینی خواندیم، بعد یک مطلب دیگر هم انشاء الله از مباحث جدیدی که می‌اوریم آنجا متعرض می‌شوم انشاء الله.

بعد هم و ثالثة السلطنة و اشباهها من الاعتبارات الثابتة لشخص، سلطنتی که انسان دارد آن را هم گاهی حق می‌گویند. البته انشاء الله خواهد آمد که اصلش همان سلطنت است. اینها اشکال آن است. حالا توضیحاتش را گذاشتیم بعد.

بعد ایشان می‌فرمایند که اصولا کلمه حق بیانه، این که اگر ما حق را به معنای ثبوت بگیریم، خود ثبوت که فی نفسه هیچی نیست، یعنی قابل اعتبار نیست و لغو است چون ثبوت که نکته‌ای ندارد.

فلا بد من اضافته الی شیء، این حق را ثبوت را باید به یک چیزی اضافه کنیم. مثلا بگوییم اعتبار ثبوت شیء بشیء

و من الواضح ان موارد الحق و متعلقاته لا تکون قابلة این لا یکون چاپ کرده، حالا من دیگر درست می‌خوانم هی نمی‌گویم اینجا چاپ کرده چه بخوانیم. قابلة لاعتبار ثبوت هذه الشخص بنفسها، فلا معنا لاعتبار ثبوت الارض لشخص؛ ایشان می‌خواهند بگویند در باب حق اگر تعلقی پیدا می‌کند، به جهات اعتباری آن، یعنی جهت خارجی آن، جهات نکته دیگری است، نه به عینش است. مثلا اگر گفتیم این شخص حق در زمین دارد، مراد ملک خود زمین نیست.

بل مراد صحیح اعتبار ثبوت ملکه لها، یا ملک دارد یا سلطنت دارد بر آن.

او سلطنته، اگر ملک بود که مال سابق بود، سلطنت هم که امروز مال حق است. حالا ایشان سلطنت گرفته. ما انشاء الله توضیحاتش را خواهیم دارد که راهی را که ایشان رفتند، بعد انشاء الله حالا لااقل فردا یا امروز توضیحات خودمان را عرض می‌کنیم.

کما لا معنا لاعتبار ثبوت الفسخ مثلا، ایشان ناظر به مسئله خیار که آنجا هم اعتبار نکرده ثبوت.

بل مع ان المراد اثبات کونه مالکا او مسلطا علیه؛ مالکا له، و لذا در باب خیار اگر یاد آقایان باشد، در همین سطح مکاسب هم متعرض شدند، ملک فسخ العبد، یا سلطنة فسخ العبد. ایشان اشاره به آن دو تا معنا دارد.

و هکذا فی سائر فلا محالة یجب ان یکون الثابت امرا اعتباریا؛ ایشان می‌خواهد بگوید با این مقدمه، این راه طبیعی است در باب علوم ، اطراف موضوع را بررسی می‌کنند تحلیل می‌کنند تا برسند به آن نکته‌ای که محل کلام خودشان است. یک امر اعتباری باشد متعلقا بمورد الحق. فقط در این مطلبی که ایشان فرمودند اعتبار را از چه گرفتند در حق، توضیح ندادند. این اشکالی که اگر به ایشان وارد بشود، یک دفعه نتیجه گرفتند اعتباری است.

خب این اعتبار عرض کردیم تنزیل، یک نکته‌ای می‌خواهد جهتی می‌خواهد که ما این را تنزیل به آن… ما الان در باب ملک دیروز عرض کردیم آن ملک انتزاعی را تنزیل کرده شده اعتباری. ملک انتزاعی سیطره شما بر شیء خارجی است. حالا می‌خواهد ملک شما باشد یا نباشد. از آن سیطره اعتبار کرده ملک. می‌گوید این ملک توست، یعنی سیطره داری. چطور سیطره بر انگشترتان دارید، این سیطره را بر این کتاب دارید ولو فرض کنید کتاب در مکه است. سیطره بر این خانه دارد ولو این خانه فرض کنید در عراق است. این سیطره را تنزیل کرده است.

پس ایشان حالا من نکته را عرض می‌خواهم بکنم، ایشان یک دفعه رفتند گفتند حق اعتباری است. خب این را باید اول تحلیل می‌کردند چه بوده، که این را ما از آن تنزیل کردیم. یعنی این نکته را که من عرض می‌کنم خیلی مهم است. در مباحثی که الان حتی در غرب هم بحث می‌شود سعی می‌کنند آن زیربناهای واقعی آن روشن بشود، از کجا تصرف آمده، و نحوه تصرف و اعتبار چه جوری شده. و اصلا این نحوه اعتبار را یعنی آنها یک تفکری پیدا شده، احکام یا اعتباراتی که ما می‌گوییم، حکمی که ما می‌گوییم، اینها در حقیقت یک واقعیت هستند. مثل عرض مثلا. اگر ما می‌گوییم مثلا این عمل حرام است، این مثل اینکه مثلا دیوار رنگش سیاه است، واجب است این رنگش سفید است.

همان طور که از عبارت مرحوم سید هم خواندیم یک اشاره‌ای، تکلیف و احکام و حقوق و ملک، تمام اینها اگر چه اعتباری هستند لکن اینها یک وجود واقعی دارند. یعنی یک واقعیتی در جامعه هست. آن واقعیت جامعه به صورت قانون اگر می‌خواهد تجلی پیدا بکند، مثل اینکه دیوار سفید شده یا سیاه شده. این هست، این تفکر هست.

و لذا آن تحقیقات علمی چون اقتصاد امروز می‌دانید به طور کلی دو جور است اقتصاد بحث‌هایش، یکی بحث‌هایی که شناخت حقایق امر است، شناخت واقعیات است. چون در اقتصاد می‌دانید شما مسئله تولید را در نظر می‌گیرند. این تولید تا بیاید در جامعه توزیع بشود، این سیر این قصه را به عنوان واقعی‌اش مطرح می‌کنند که این چه سیری دارد. فرض کنید در یک جامعه‌ای تولید، تولید دریایی است، در یک جامعه تولید کشاورزی است، در یک جامعه تولید صنعتی است، اصلا کشاورزی ندارد. این شکل خاص خودش را دارد. لوازم خاص خودش را دارد. این اگر تولید صنعتی بود، کارخانه درست می‌شود. کارخانه کارگر و کارفرما دارد، کارفرما چه نحوه‌ای داشته باشد، سرمایه گذار چه نحوه‌ای… ببینید اینها می‌آیند بحث اینها را به اصطلاح به لحاظ شناخت مطرح می‌کنند یا به قول آقایان عقل علمی یا به اصطلاح فلسفه علمی. که در اقتصاد هم همین طور.

بخش دوم اقتصاد در دنیای فعلی برنامه ریزی است. یکی کشف حقایق اقتصادی است، که مثلا در یک جامعه‌ای که تولیدش کشاورزی باشد، کشاورزی‌اش پیشرفته باشد، نیمه پیشرفته باشد، قدیمی باشد، کوهستانی باشد، صحرایی باشد، آب داشته باشد، اینها را محاسبه می‌کنند، این تولید چه جور می‌آید بالا، و بعد این تولید چطور به نحوه توزیع می‌رسد، کیفیت نحوه توزیع، و خصوصیاتی که هست. اینها را می‌آیندبررسی می‌کنند می‌گویند اگر تولید این جوری باشد، آن یکی این جور می‌شود و… اینها مباحث علمی است.

بحث دوم اینکه ما چه کار بکنیم. دولت چه برنامه ریزی بکند، دولت یا غیر دولت یا خود شخص یا جامعه یا شهرداری، حالا هر چه، چه برنامه ریزی برای این بشود. مثلا برنامه ریزی بشود که فرض کنید مثلا در کشاورزی‌اش مثلا کود بیاورند یا نیاورند، یا مثلا دستش باز باشد، صادرات بکند یا نکند، اجازه صادرات بدهند. اینها به اصطلاح خودشان برنامه‌های اقتصادی است.

یک بحث معروفی هم هست که در اسلام بخش اول عادتا نیست. آن بحث شناخت نیست. در اسلام عادتا بخش دوم است که برنامه های اقتصادی باشد. حالا این بحث را یک وقت دیگر انشاء الله اگر در خلال بحث جایی پیش آمد…

س: همان مفاسد و مصالح همان بخش اول بر می‌گردد دیگر در احکام

ج: خب همین، آن باز بر می‌گرددبه اینکه آیا مصالح و مفاسد یعنی عقل عملی در حقیقت همان عقل علمی است، یعنی فلسفه عملی در حقیقت همان فلسفه علمی است، نظری است، یکی است؟

س: اولا نظری است یا عقل عملی است مصالح و مفاسد؟ عقل نظری است دیگر

ج: عقل عملی مصالح و مفاسد در عقل عملی است. اما اینها می‌گویند عقل عملی همان عقل نظری است فرق نمی‌کند. دیگر حالا به حد کافی از بحث خارج شدیم دیگر دست نگه داریم.

اینجا یکی از کارهای مهم این است یعنی وقتی می‌خواهند اعتبار کنند، منشأ اعتبار را حساب می‌کنند. اعتبار نکنند منشأ… این تحلیل‌هایی که الان از لحاظ حقوقی ارائه می‌شود نکاتش این است. خب مثلا شما ملاحظه کردید که مرحوم آقا ضیاء مثلا من باب مثال خب این مسئله مهمی است، می‌گوید حکم، حکم تکلیفی اعتباری نیست. امر تکوینی است. خب این یک نوع تحلیل است دیگر برای مطلب. چون ایشان اراده مبرزه می‌داند اصلا، اعتبار نمی‌کند.

ما که قائل به اعتباریم وقتی اعتباری شد باید آن نکته اعتبار را چه کردیم، چه دیدیم؟ آن وقت اگر اعتبار آمد چون اعتبار خودش واقعیت ندارد باید دنبالش رفت. این در دنیا در دنیای علم الان این بحث است. یعنی الان می‌گویند مباحث دیگر کاری به عنوان دین ندارند، شما آمدی اعتبارکردی، این دیدگاهت اعتباری بود، آنها می‌آیند روی دیدگاه اعتباری شما بحث می‌کنند که ما اعتبار قبول نمی‌کنیم، دیدگاه اعتباری لوازم خودش را دارد. دیدگاه غیر اعتباری لوازم خودش را دارد. این است که خیلی از همین الان ولو ما در یک بحث واحد ظرافت‌هایش را باز بکنیم این کمک می‌کند برای اینکه ذهن باز بشود برای جاهای دیگر.

ببینید مرحوم آقاضیا، من می‌خواهم دست روی اعتبار، دست روی نکته بگذارم، ایشان می‌فرمایند که فلا معنا بله، بعد ایشان می‌فرمایند فلا محال یجب ان یکون ثابت امرا اعتباریا، آن که ثابت است امر اعتباری باشد. یعنی حق مثل ملک امر اعتباری است. مثل حکم امر اعتباری است. حق و ملک و حکم هر سه اعتباری، لکن آن محالة یجب مقدماتش را نیاوردند. چون مهم در امر اعتباری، خوب دقت کنید، چون امر اعتباری واقعی نیست، مهمش این است که شما یک واقعی را فرض کنید از آن اعتبار بکنید.

مرحوم آقا ضیاء مرحوم آقای اصفهانی اول فرمودند اعتبار یعنی این، اگر در خارج وجود داشته باشد جوهر است. اگر در خارج وجود داشته باشد مقوله عین است. اگر در خارج وجود داشته باشد مقوله جده است. این معنای اعتباری، این معنا را که قبول نکردیم گفتیم که این معنا قابل قبول نیست. مقولات 13:33 و اینها این حرفها قابل قبول نیست.

ما عرض کردیم اگر بنا بشود در ملک اعتبار بکنیم از ملکیت انتزاعی ملکیت اعتباری درست کردیم. چون ملکیت انتزاعی در واقع هست نه خود انتزاع طرفی الانتزاع. آن سیطره من هست. دقت می‌کنید؟ از این سیطره اعتبار کردیم یک سیطره اعتباری درست کردیم. چطور این چیزی که در اختیار شماست سیطره دارید، چیزی را هم که ما ملک قرار می‌دهیم قانونا، سیطره داریم مثل سیطره او. ما قانونا می‌گوییم این ملک است، ولو این زیر دست شما نیست. این کتاب الان توی مکه است فرض کنید یا توی مدینه است، زیر دست شما نیست. لکن این ملک است. خب این خیلی واضح شد.

ماند مسئله حق؛ حق را چه جوری اعتبار بکنیم؟ دقت می‌کنید؟ من این را الان توضیح دادم که بعد با مناقشاتی که ایشان می‌خواهند بفرمایند روشن بشود. پس همیشه این نکته را بدانید یا امر واقعی می‌گیرید، یا انتزاعی می‌گیرید، یاامر اعتباری می‌گیرید. اعتبار باید یک نکته‌ای را دیدید شما همیشه برای سهولت باب اعتبار، اعتبارات ادبی را نگاه بکنید. مثلا می‌گویید ایشان شیر است، این شیر است، خب شما یک امر واقعی، کاری ندارد جوهر است یا عرض است. مرحوم آقا ضیاء مرحوم آشیخ محمد حسین می‌گوید این لو وجدت، کاری به جوهر و عرض ندارد اصلا. این شیر را می‌بیند، تأثیری که شیر به لحاظ شجاعتش و مثلا دریدن آدم دارد در نظر می‌گیرد،این لحاظ به این تأثیر می‌گوید این شیر است مثلا.

یا مثلا مثل فرض کنید این جنایت کارهای تاریخ مثل یزید و شمر و اینها، می‌گوید فلانی مثل شمر است من باب مثال. این اعتبار ادبی است. پس اعتبار ببینید در انتزاع شما منشأ انتزاع می‌خواهید. در اعتبار چون در اعتبار نکته اصلی‌اش ابداع است، ایجاد است. آن نکته اصلی اعتبار ایجاد است. لذاچون نکته‌اش، چون وجود که ندارد، ایجاد است. مثلا رابطه بین لفظ و معنا می‌گویید اعتباری است. یعنی چه؟ یعنی بین لفظ آب با این معنا رابطه‌ای نبوده، شما ایجاد کردید. ایجادتان کجاست؟ در وعاء اعتبار است.

لذا ابداع یعنی اعتبار با انتزاع فرق می‌کند.

س: آنجا نکته‌اش چیست آن وقت؟

ج: کجا؟

س: در اعتبار وضع لغوی

ج: آنجا اعتبارش روی تأثیر احساسی وعاطفی است. نکته خاصی ندارد.

س: نکته ندارد پس

ج: آنجا نه نکته دارد. چون اعتبار واقعی نیست و لذا عرض کردیم بدون نکته بخواهیم اعتبار بکنیم لغو است، مقبول نیست. معقول هست اما مقبول نیست.مثلا شما بگویید ما زیر سقف نشستیم مثل اینکه افرادی زیر سقف بنشینند. خب این لغو است دیگر، این چه اعتباری کردید، ما زیر سقف نشستیم… یک شعر عربی هست که ما در دور حوض نشستیم مثل اینکه یک جماعتی دور حوض می‌نشینند. خب این اعتبارش مسخره است دیگر. ما زیر سقف نشستیم مثل اینکه جماعتی زیر سقف نشسته باشند. ممکن هست، خب یک آدمی مثلا کمی عقلش کم باشد اعتبار، اما این اعتبار مقبول نیست.

در اعتباریات معقول نگویید، مقبول بگویید. دقت کردید؟ توی اعتباریات نگویید این هذا لا یعقل که زیاد است در کلمات آقایان در کتب ما الا ما شاء الله. نه ببینید مقبول هست یا نیست؟ و الا اعتبار که امرش سهل است. فقط دائما اعتبار نکته می‌خواهد.

یک امری که هست که واقعی است در خارج، حالا یا خودش هست یا منشأ انتزاعش، مثل فوقیت سقف نسبت به من. بالاخره من هستم، سقف هم هست. این فوقیت که یک امر انتزاعی است، شما بیایید از این فوقیت فوق کل ذی علم علیم، این را اعتبار کردید. این اعتبار ادبی است. ید الله فوق ایدیهم؛ حالا آقایان می‌گویند اعتبار ادبی است. حالا ممکن است اعتبار فوق ام الحقائق باشد، حقیقة الحقایق باشد. دقت می‌کنید؟

این فوقیت انتزاعی داریم، و یک چیزی از آن اعتبار می‌کنیم. اگر این اعتبار به طور متعارف نکته فنی‌اش تأثیرگذار در عواطف و احساسات باشد، عادتا می‌شود اعتبار ادبی. اگر تاثیرگذار در آثار قانونی باشد مخصوصا احکام جزایی و اینها دنبالش بار بشود و آثار بار بشود، می‌شود قانون. قانون معنی‌اش این است. وقتی آمد گفت آقا مجرم سیاسی یعنی این، معنا بکند جرم سیاسی را معنا بکند، چرا؟ چون آثار دارد. کسی که جرم سیاسی دارد نماینده نمی‌شود، وزیر نمی‌شود، سفیر نمی‌شود، می‌آیند آثار را بار می‌کنند.

یعنی همیشه در مقام اعتبار، آن اعتبار را که اعتبارمی‌کنند به لحاظ ترتب آثار این آثار را باید قانون تعیین بکند. اگر ترتیب آثار داده نشود، بگویند جرم سیاسی یعنی این. خیلی خب حالا یک کسی جرم سیاسی داشت، هیچ اثر ندارد، هم وزیر می‌شود، هم وکیل، خب می‌گویند بیخود شما اعتبار کردی، معنا ندارد که شما جرم سیاسی را درست بکنید، چرا جرم سیاسی را درست کردید؟ لغو است. وقتی آثار بار نشد، لغویت دارد.

و این توضیحاتش را در خلال بحثهای دیگر هم کردیم.

من می‌خواهم نکته را بگویم. فلا محالة ایشان مقدمات را نیاورده است. می‌خواهم این را عرض بکنم.

یجب ان یکون ثابت امرا اعتباریا، چه جور اعتبار کرد، از کجا، ازسلطنت اعتبار کرد؟ از ملک؟ از حکم؟ آنهایی که آن که انتزاعی می‌شود اگر از ملک و اینها…

بمورد الحق کالملک او السلطنة او اضافة الاخری؛ بله، این حالا به هر حال این که روشن نشد که ایشان مقدمات، حالا چون بعد ایشان دو مرتبه باز شرحی دارد.

ثم ان اعتبار ثبوت شیء لشیء انما یصح اذا لم یستغن عنه بثبوته له حقیقتا؛ این مطلب ایشان درست است. این مطلب ایشان. این  که شما می‌خواهید بگویید یک چیزی را حق قرار بدهید، اگر این خودش تکوینا هست، این دیگر حق نداریم. مثلا بگوییم مردم حق دارند نفس بکشند. خب این حق نیست که دیگر. مردم حق دارند نفس بکشند، بدون اینکه شما جعل حق بکنید، بدون اینکه بخواهید اعتبار بکنید نفس می‌کشند. این مطلب ایشان درست است. این مطلب ایشان ملک، حق، حکم، جایی تصویر می‌شود که چون اعتبار است، نکته‌اش هم چون، حالا ایشان توضیحش را… نکته‌اش اعتبار است. وقتی خودش وجود حقیقی دارد اعتبار یعنی چه؟ چون اعتبار ایجاد است. وقتی خودش وجود دارد، لذا اذا لم یستغن بثبوته له حقیقتاً و الا کان الاعتبار لغوا؛

س: بالاخره آن آثار که دارد، حق اعتباری نیست، حق تکوینی است دیگر آثار که دارد که

ج: تکوینی ندارد، حقی ندارد، اعتبار ندارد

س: نگذاریم نفس بکشد می‌گویند شما حق این را ضایع کردید، نمی‌گویند این را؟

ج: نه ببینید آن بحث دیگری است. بیایند بگویند شما حق ندارید مثلا آبگرمکن گازی یا نفتی مصرف کنید، آن بحث دیگری است. اما حق ندارید نفس بکشید، حق دارید نفس بکشید. حق دارید نفس بکشید که…

س: آثار دارد دیگر خب

ج: نه هیچ آثاری ندارد.

و منه یظهر ان ملکه تعالی و سلطانه علی معلولاته، حالا تعبیر و علت و معلول هم نمی‌خواهیم آنجا بکنیم. عرض کردم من اول بحث که مرحوم آقای آشیخ محمد حسین ملکیت حق را برای به اصطلاح گفت ملک السماوات والارض را در معنای ملک شرح نداده، آقای خویی شرح داده بود. اینجا ایشان وارد بحث ملک شدند. توی حق بودیم. دیگر ایشان وارد می‌شوند که این نمی‌دانم ملک حقیقی است و اضافه اشراقی است و احاطه اشراقی… دیگر از این موجودات ایشان از اینجا وارد بحث می‌شوند. که عرض کردیم این اصلا جای محل بحث ما نیست.

بعد اضافه می‌کنند و مما ذکرنا یظهر ان کیفیة ولایة النبی(ص) و الائمه(ع)؛ ایشان در بحث آینده هم، در صفحه آینده هم یک اشاره‌ای می‌کند که خود ولایت حق است، من آنجا کمی صحبت می‌کنم، دیگر اینجا چون خیلی خارج می‌کند از بحث. انشاء الله عرض می‌کنیم ظاهرا ولایت حق نیست. حالا ایشان فرمودند حق، ظاهرا حق نباشد.

حکم وضعی هست، شاید مثلا اشتباه شده. ولایت جزو احکام وضعیه هست اما جزو حقوق نیست. حالا این چون ایشان دیگر بعد… بعد هم آمدند روی ولایت ائمه علیهم السلام، بعد هم وارد ولایت فقیه شدند. و اینکه اینها انواع سلطنت دارند، انواع سیطره دارند.

س: 21:58 تعبیر به حق شد دو بار، ولایت

ج: حق به یک معنای دیگری مثل حکم وضعی مثلا. نه اینکه حق به این معنایی که اینجا محل کلام است.

آنوقت یک بحث دیگری هم ایشان یک اشاره‌ای دارد. نمی‌دانم حالا ایشان واقعا معتقد است یا نه؟ چون ما یک روایاتی داریم که مثلا الارض و ما فیها جمیع کلها ملک للامام؛ این طوری. از آن طرف یک روایت داریم مثلا ائمه علیهم السلام مثلا فرض کنید خمس و اینجور چیزها اموال عمومی مال آنهاست. از یک طرف هم روایت داریم ائمه علیهم السلام ملک خاص داشتند، عبایشان، قبایشان، مثلا غذایی که می‌خوردند. این کیفیت جمع بین این انحاء ثلاثه ملک به چه صورت خواهد شد. آقا واقعاً ملکی که آنها بر اشیاء دارند، خب تمام زمین ملک آنها باشد، ملک شما هم که هست ملک آنهاست. از آن طرف هم می‌گویند ملک شماست. آیا ایشان نظرش جمع بوده، که ما اینها را جمع بکنیم، سه جور ملک است یا سه جور حقیقت است، یکی ارض و ما فیها تمامش، یکی اموال عامه مثل خمس، یکی هم املاک خاصه خودشان مثل عبایشان و قبایشان وغذایی که می‌خوردند.

دیگر حالا وارد این بحث بشویم کمی طول می‌کشد و اصلا از بحث کلا خارج می‌شویم.

یک اشاره‌ای دارد ایشان، بله بعد این که مثلا فالولایه بهذا المعنا لیس، یعنی ولایتی که بر اشیاء دارند. علی حد ولایة الله، نعم لهم صلوات الله علیهم الولایة المجعوله لترتیب سنخ آخر من الاثار، اثر نوشته، کما ان لهم الملکیة الاعتباریه بالنسب الی ما ملکه بالبیع و نحوه فلا منافاته، این عبارت فلا منافات، شاید نظر ایشان این باشد که ما بین این سه نحو ولایت جمع بکنیم، ملک جمع بکنیم. هم مالک اموال خاصه خودشان هستند، هم مالک اموال عمومی هستند، هم مالک الارض و ما فیها هستند.

نمی‌خواهم وارد بشوم فقط خواندم. این اگر مراد ایشان باشد یک معنای لطیفی است. چون بعضی می‌گویند آن ملکیت زمین و اینها، یک ملکیت تشریفاتی است واقعی نیست. این ملکیت خودشان واقعی است. آن هم مال منصب است. یک بحث های اینجوری است.

از این عبارت ایشان می‌خواهد بگوید هر سه قابل جمع هستند. فلا منافاة بین مالکیتهم بالمعنی الاول لمن اداه من الملاک و مالکیتهم لاملاکهم مع عدم کونهم مالکین بمعنی الثانی الا لاملاک خاصه، حالا ایشان می‌گوید لا منافات. او لما املاکهم الخاصه او لما جعله الله تعالی ملک لهم کالانفال والخمس؛ پس سه تا ملک ایشان تصور کرد برای ائمه(ع). یکی ملک برای ملابسشان، یکی ملک برای اموال عامه مثل انفال، یکی ملک الارض و ما فیها کلها لنا، اصلا بابی دارد در کتاب کافی، در جلد یک اصول به نظرم اواخر جلد یک اصول است، باب ان الارض کلها لامام. چون یک روایت هم دارد که آن مرد رفته بود در بحرین و چهارصد هزار درهم آورده بود که من این را پیدا کردم و خمس، حضرت فرمودند که تو خیال می‌کردی فقط همین چهار صد، تمام زمین مال ماست. این یک بحثی بین آقایان شده که این سه نحو ملکیت آیا واقعا حقیقی است و کیفیت تصور این سه نحوه ملکیت چه جوری است.

یک، الارض کلها لنا؛ دو، الانفال لامام؛ در یک عبارتی هست این کتاب رساله محکم و متشابه، القائم بامور المسلمین، در انفال دارد که القائم، این کلمه القائم بامور المسلمین در همین کتاب است، جای دیگر هم نیامده، اشتباه نشود. القائم بامور المسلمین آن هم در انفال آمده،در خمس نیامده، چون دیدم بعضی توی خمس هم کشاندند. روایت که توی انفال است اگر روایت باشد، که آن کتاب هم روایت نیست. اگر آن کتاب روایت هم باشد، بله، شبیه آن نه خصوص اینجا در یک کتابی است به نام سعد بن عبدالله ناصح القرآن، آنجا دارد القیم بامور، به جای قائم که این احتمالا کتابتش مشکل داشته باشد.

القائم بامور المسلمین در کتاب رساله محکم و متشابه آمده، در القیم بامور المسلمین در رساله مرحوم سعد بن عبدالله. جای دیگر هم نداریم این دو تا تعبیر را.

علی ای حال تا آنجایی که من دیدم، حالا استقصاء ما کامل نیست.

یک مطلبی ایشان در اینجا آورده که من دیگر وارد بحث نمی‌شوم چون دیگر خیلی خارج می‌شویم، مخصوصا می‌خواهیم فردا تعطیل کنیم فعلا دیگر آن بحث را بگذاریم جای خودش.

در اینجا بعد ایشان بله، بعد از بحث ملکیت حق و ملکیت انبیاء و ائمه علیهم السلام، به مناسبتی بله، بعد می‌گوید بله، و مما ذکرنا این از مما ذکرنا وارد آن قسم دوم می‌شود که ما توی ملک آوردیم. ایشان باز اینجا ذیل حق آورده است. چون من آن روز نخواندم گفتم مباحث ایشان را نمی‌خوانم. دیگر دیدیم فایده نیست دیگر باید بخوانیم بالاخره ایشان زحمت کشیده است.

این ملکی که ایشان آورده، ان الذی، و مما ذکرنا یظهر ان کون الشخص املک بنفسی من غیره نسبة المالکیه الی نفسه؛ ببینید شما در مثلا می‌گویید دستم در اختیار من است، مالکش هستم، مالک افعال خودم هستم. این را آقای خویی تعبیر کردند مالکیت ذاتی، ملکیت ذاتی، ملکیت حقیقی.

دیروز گفتم که مرحوم آقای آشیخ محمد حسین ملکیت ذاتی را نیاورده، آن هشت تایی که آورده، ملکیت حق سبحانه تعالی را نیاورده، ملکیت ذاتی، اینجا آورده است. اگر این دو تا را با آن هشت تا اضافه کنیم ده تا می‌شود.

چون ما دیروز اضافه کردیم ایشان نیاورده بودند. با آن هشت تا اضافه بکنیم می‌شود ده تا.

بملاحظة ان الشخص فی حرکاته سکانته تابع لاختیاره و ارادته؛ بعد ایشان این ملکیت را در اینجا آوردند که چون من دیروز بحث کردم، بله، لذا می‌گوید فهذه الملکیة ایضا بالحقیقه لا بالاعتبار، راست است این مطلب درست است.

عرض کردیم مثل مرحوم استاد به احترام ایشان تعبیر به ملکیت ذاتی کردند. اصلا ذات این شیء ملکه؛ بله، بعد هم وارد بله حالا دیگر بحثهای دیگر هم، عبادت تکوینی و این که… بعد عبادت جعلی ما دیگر حالا عبادت را…

بعد این که شما فرمودید هم اشاره دارد ولا یخفی ان اطلاق الحق علی نفس العباده و حملها علیه، وارد آن بحث حق الله علی العباد شدند که چون این از ما نحن فیه خارج است خیلی چیز نداریم.

بعد می‌فرمایند اذا عرفت ما ذکرنا فعلم ان الحق الذی یقابل الحکم، آنجا عرض کردیم ایشان گفت فلا محال یجب، اینجا باز برگشتند به تحلیل حق. بعد از ده پانزده سطر، ان الحق الذی یقابل الحکم هل هو مفهوما او مصداقا هی السلطنه او الملک او اعتبار آخر؛ این سه تا احتمال. او اعتباراة مختلفه؛ حق در جاهای مختلف، مختلف است.

مختلف فی الوارد، بله، فی الموارد المتشتتة این طور، این چهار تا مبنا ایشان، المعروف انه السلطنة، حق یک نوع سلطنت است. ولیکن المراد منها السلطنة الاعتباریه، این خیلی عجیب است. خب سلطنت اعتباری باید اول منشأ اعتبار و آن نقطه‌ای که اعتبار کردیم.

لا السلطنة التکلیفیه، ایشان در باب سلطنت هم یک نوع تکلیف دیدند. این سلطنت مراد سلطنت حق سبحانه تعالی. خود سلطنت تکلیفی هم اگر بخواهد تکلیف بشود اعتبار می‌خواهد. حالا چون ما دیگر بنا گذاشتیم اینها را  آخر بحث جمع بکنیم آنجا عرض می‌کنیم.

الراجع الی مجرد جواز الفسخ و الامضاء و جواز به اصطلاح ملک من المشتری، آن فسخ امضاء در باب خیار است، ملک از مشتری در باب حق شفعه.

لعلی لا یورد علیه بان السلطنه من احکام الحق؛ خب از اینجا وارد بحث می‌شوند. اگر ملک حق به معنای سلطنت باشد خب این وقتی شارع، وقتی قانون برای انسان حق قرار داد، انسان سلطنت پیدا می‌کند. لا نفسه،

دو، اشکال دوم؛ او انه لا سلطنة للقاصر علی التصرفات؛ کسی که قاصر است مثل دیوانه او سلطنتی ندارد. مع کونه لاحق شرعا، و المراد بالسلطنة الاعتباریه اعتبارها کاعتبار الملک فی مورده، لاسلطنة الانتزاعیه، لما یورد، چون سه تا سلطنت انتزاعی تصور کردند اشکال کردند.

لما یرد علیه، بسیار خب. اینها دیگر چون تکرار است، بله، و ربما یقال، که حق اصلا ملک است. حق یعنی ملک.

و لذا رب ان حق الخیار بملک الفسخ و الازاله، دیگر ازاله نمی‌خواست. ملک الفسخ یا ملک الازاله. و قد یورد علیه، ایشان می‌گوید نه این را قبول نمی‌کنیم، حق ملک نیست.

یورد علیه بان الملک ملزوم لسلطنة المطلقه، یعنی وقتی سلطنت آمد آن لازمه ملک است. ملک ملزوم آن است، علت آن است.

مع ان الحق سلطنة الخاصه علی تصرف الخاص؛ مثلا من که مثلا شریک من، سهمش رافروخت، من به سهم او هیچ حقی ندارم، فقط حق این را دارم که بروم آن بیعش را باطل کنم، خودم بخرم. بقیه تصرفات حق ندارم.

و قد تقدم دفعه بان سعة، البته ایشان می‌گوید این اشکال قابل جواب است.

بان سعة المملوک وضیقه لا ربط له بسعة الوجدان وسیع، کما قد یتوهم؛ ان الحق قد ربما یتعلق بعمل من اعمال الشخص کفسخه و امضائه و تملکه من المشتری و اشباه ذلک لکن قد مر ان الحر لا یملک عمل نفسه؛ این نمی‌شود بگوییم حق مراد عمل شخص است؛ چون انسان لا یملک.

و ان کان له القیام بنفسه، قیام الارض بموضوعه، لکن مالک، باز ایشان جواب داده، و فیه ان عمل الحر، دیگر چون این جواب و اشکالها خیلی فنی نیستند، این جواب و اشکال را نمی‌خوانیم. جوابش را نمی‌خوانیم. بعد برمی‌گردیم به آن نکته‌ای که به اصطلاح ایشان…

قسمتهایی که الان بله، لکن الحق ربما ایشان خلاصه چون هی مناقشه می‌کنندچون نمی‌خواهم دیگر حالا مناقشه این را متعرض بشوم، آن نتیجه نهایی که ایشان می‌گویند من نتیجه‌اش را می‌گیرم. ایشان می‌گوید 33:14 این خلاصه بحثش. این چیزی که ایشان به اصطلاح می‌گوید. بله،

فیصح این خلاصه‌اش بعد از سه چهار سطر، اعتبار الملک فیها اعتبار ملک در این سلطنتی که مال حق است، بتملیک الغیر له او بجعل الشارع ابتدائا، مثل حق ماره. و اشباه ذلک؛ آن خلاصه‌اش.

فتزه ان الحق مفهوما جعل الحق مفهوما او مصداقا بمعنی الملک لا مانع منه؛ اصلا بگوییم حق با ملک یکی است. لکن انصافا می‌گفت که حقا یقال این اعتبارش خیلی غیر صحیح است. اصلا تصورش در وعاء اعتبار خیلی مشکل است.

این خلاصه که خود ایشان نقل، چون می‌گویم سه چهار سطر نوشتند اخذ و رد که وقت ما را بیهوده نگیرد. آن خلاصه‌ای که، لکن الحق ربما یضاف الی شیء لم یکن له اعتبار ملک شرعا؛ اینجا می‌گوید خب این مشکل دارد یکی باشد، مثل حق الاختصاص، بله، بالخمر، عرض کردم مراد ایشان حق اختصاص در باب شراب، سرکه بوده تبدیل به شراب شده، شراب ملکش نیست، اما حق اختصاص دارد.

یا حق

س: ملکیت ضعیفه منظورشان است؟ حق یعنی ملک

ج: نه ایشان می‌گوید ملک نیست.

فیعلم من ان الحق لیس بمعنی الملک، بعد هم مثال تحجیر می‌زند. می‌گوید ما چون داریم جاهایی می‌بینیم که ملک نیست، مع ذلک حق هست، باید یکی از این دو مطلب بگوییم: یا اصلا حق ملک نیست. یا اگر حق ملک هست، در این دو مورد ملک نیست. یکی حق اختصاص در باب شراب یکی هم در باب تحجیر. چون با تحجیر بنا بر معروف ملک نمی‌شود، با احیاء ملک می‌شود.

پس با تحجیر حق درست می‌شود اما ملک درست نمی‌شود.

این نحوه استظهار ایشان خیلی مهم است. یعنی ما خودمان در ارتکازات عرفی‌مان حتی پدر برای بچه، اعتبار حق می‌کند. نمی‌خواهد شما بگویید در اینجا در این دومورد مشکل پیدا کرد. اگر در این دو مورد مشکل پیدا کرد، پس حق ملک نیست. راه استظهار این که حق ملک هست یا ملک نیست، این نیست. در دو مورد، خب این دو مورد خارج بشود. اصلا این نحوه، من تمام هدف من این نکته است، این کیفیت استظهار درست نیست.

این به قول امروزی می‌گویند متعارف در کتب ما استدلال یا برهان، این کیفیت، چون من خیلی استدلال و برهان در این جاها نمی‌گویم. این کیفیت استدلال ایشان یا برهنه ایشان درست نیست. این که ایشان می‌گوید حالا در این دو مورد که آمد، فیعلم من ان الحق لیس بمعنی الملک اما کلیة او فی خصوص هذه الموارد؛ و لذا ربما یقال ان الحق مرتبة ضعیفة من الملک؛ این و لذا، این به این معنا نیست که این آقایانی که گفتند مرتبه ضعیف از ملک، چون با این مشکل برخورد کردند. نه اصلا تصویری را که از حق می‌کنند یک مرتبه ضعیف از سلطنت است. ملک یعنی سلطنت.

یک مرتبه قوی از سلطنت است، یک مرتبه ضعیف. مرتبه قوی ملک است، مرتبه ضعیفش هم حق است. اگر زمین را احیاء کردی ملک شماست، این ملک است. اگر زمین دورش سنگ چیدید ملک نیست، اما حق دارید، کس دیگر نمی‌تواند در آن تصرف بکند. روشن شد؟ این نه ملک، و لذا ربما یقال، این خوب دقت کنید.

ایشان می‌گوید نه هنا قول آخر بان الملک حق درجة ضعیفه من الملک، و اول مراتبه؛ اینها آمدند گفتند که طبیعتا این جوری است؛ شما اولا حق پیدا می‌کنید بعد ملک. اول مراتب ملک حق است. مثل همین تحجیر، شما اول زمین را تحجیر می‌کنید، بعد زمین را احیاء می‌کنید، یا ساختمان می‌سازید در آن مقدار. ساختمان ساختید ملک شما می‌شود، احیا کردید ملکتان شد، تحجیر کردید حق پیدا شد.

البته این مطلب هم خودش درست نیست. هر کسی گفته اول مراتب این هم این دیگر فردا.

و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین

دانلود فایل‌ها

WORD142KBدانلود
PDF144KBدانلود
MP311MBدانلود
برچسب ها: 1396-1397خارج فقهمکاسب بیع
قبلی خارج فقه (جلسه31) دوشنبه 1396/12/21
بعدی خارج فقه (جلسه33) چهارشنبه 1396/12/23

اصول فقه

فقه

حدیث