خارج فقه (جلسه3) سهشنبه 1395/06/16
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین
اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین و ارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین
بحث این بود که در مواردی که شبهه غیر محصوره باشد کراهت دارد اخذ جایزه. البته اصل کراهتش خیلی روشن نیست حالا بنابر اینکه کراهت داشته باشد.
و منها آن وقت راههای ارتفاع کراهت را مرحوم شیخ در کلمات اصحاب متعرض شدند. و منها اخراج الخمس منه. که خمسش را به اصطلاح بدهند. حکی عن المنتهی و المحقق الاردبیلی و ظاهر الریاض هنا، اینها همهاش شکایت است. ایضا عدم الخلاف. در اینجا البته آن لا خلاف را اصل فتوا از قرن دهم بود که دیروز توضیح عرض کردیم. از زمان محقق اردبیلی لا خلافش را از ریاض نقل کرده بودند. اما اینجا از مرحوم علامه.
عرض کردیم مرحوم علامه قدس الله نفسه یکی از به اصطلاح ایستگاههای نقل اجماع در فقه ماست. یعنی مواردی از نقل اجماع بر میگردد به علامه. در کتب مختلفش حالا یا منتهی، و طبعا منتهی چون روی مذهب است، بیشتر عدم خلافش ناظر به مذهب است. در تذکره هم دارد اجماع اصحابنا، یا اجماع، لکن چون در تذکره صحبت با طرف مقابل با اهل سنت است، شاید در تذکره دقیقا مرادش دقیق جمیع علما نباشد، فقط همچین اجمالا، مذهب شیعه در مقابل آنها مثلا در این حد. اما در منتهی اینجا از منتهی نقل کرده، مطلب فی تحقیق المذهب، از آنجا نقل کرده است.
و عرض کردیم دیروز من دیگر احتیاج به صحبت ندارم که یک مقدار از اجماعاتی که در اصحاب ما هست، ناقلش در حقیقت علامه است. البته اینها موارد مختلف دارد. بعضیهایش که علامه ادعای اجماع کرده، فقه تفریعی است. بعضیهایش هم ممکن است فقه تفریعی نباشد، حالا روایتی باشد که عدهای قبول نکردند. فرض کنید شیخ قبول کرده یا مرحوم شیخ مفید و بعداز ایشان بین اصحاب جا افتاده. آنجا هم ادعای اجماع کردند.
و لعله لما ذکر فی المنتهی فی وجه استحباب اخراج الخمس من هذا المال؛ ایشان برای استحباب اخراج خمس، من ان الخمس مطهر للمال مختلط یقینا بالحرام، چون اگر یقینا مختلط بود، خمس مطهر است. اینجا که مشکوک است به طریق اولی. چون اگر تطهیر شد با خمس، مال حلال واقعی میشود. فلا یبقی هم الشبهه، کما لا یبقی فی المال مختلط یقینا بعد اخراج الخمس؛ این نکته را که ایشان… البته آنجا وجوب اخراج خمس است، اینجا استحباب اخراج خمس است. این راجع به آن روایت.
خب طبیعتا این بحثی که یعنی مرحوم شیخ اشکال میکند یمکن الخدشه فی اصل الاستدلال و ان الخمس انما یطهر مختلط بالحرام، چون بعضی حرام است بعضی حلال، خمس یک نوع به اصطلاح حالا تملیک یا یک نوع به اصطلاح تلخیص، یا یک نوع مصالحه قهریه شرعیه است. یعنی من میدانم در این مال یک مقدارش مال مردم است حرام است، یک مقدارش هم مال من است نمیدانم، شارع میآید با من یک نوع مصالحه میکند. خمسش را میگیرد باقی را حکم به طهارتش میکند. اینها چون ما میدانیم که فرض کنید حالا مثلا مصالحه، حالا فرض کنید، در ما نحن فیه تارة شرعی است، تارة شخصی. شخصی این که من میدانم مثلا فلانی یک مقدار از اموال من مال فلانی است. خب میروم به او میگویم آقا بیا با هم مصالحه کنیم. من مثلا میدانم یک مقدار شما، بیا از من ده هزار تومان بگیر، حلال کن هر چه داری حالا یا کمتر یا بیشتر، او هم قبول کرد، این را اصطلاحا میگویند تصرف شرعی یا اباحه شرعی یا مصالحه شرعی. یا تخلیص شرعی یا تطهیر حالا هر عنوان که بخواهید بگیرید. شخصی معذرت میخواهم.
س: مهریههایی که هست الان
ج: مثل مهریهها
و یکی هم شرعی است. در مقابل اذن شرعی اباحه شرعی. در اصطلاح فقهاءاباحه مالکی داریم، اباحه شرعی. اذن مالکی داریم اذن شرعی. فرض کنید مصالحه مالکی داریم، مصالحه شرعی. آن وقت مصالحه شرعی یا مثلا بدل حقیقی داریم با بدل شرعی. اینها اصطلاح است. هر جا که کلمه شرعی آمد، دنبال دلیل بگردید. قاعدهاش این طور است. شخصی بود که با خود شخص، با خود شخص مصالحه میکنیم. میگویید اجازه بده به من تصرف کنم، این میشود اذن شخصی. شارع گفت میتوانید تصرف بکنید این میشود اذن شرعی. شارع گفت میتوانید پاک بکنید، میشود تطهیر شرعی. شارع گفت مصالحه کردند…
ایشان میگوید این روایاتی که در باب خمس است، چون بعضی حلال است بعضی حرام، یک نوع تصرف شرعی است. یک نوع مصالحه شرعی است. چون شما شخص را که نمیشناسید. شارع میگوید من با تو مصالحه میکنم، یک پنجم به من بده، بقیهاش مال تو. این اصطلاح مراد ایشان این است.
س: ما آیه روایات نداریم در باب خمس که بگوید مصالحه کنید. این بنای ادله خمس بر تسامح است. ما از آنجا استفاده میکنیم.
ج: عرض کنم که روایاتی که میگوید اگر مختلط شد شما خمسش را دادی بقیه برای تو حلال است، مراد این است. نمیخواهد که در آیه باشد.
س: همین دیگر ما دلیل خاص بر مصالحه کردن نداریم در روایات خمس
ج: این تفسیری است که ما میکنیم.
س: نه ارتکاز ماست که ادله خمس چون بنایشان بر تسامح است ارتکاز ما همین است.
ج: چه تسامحی؟
س: همین دیگر بنایشان بر تسامح است
ج: اگر تسامح میگفت هیچی ندهد خب
س: نه تسامح دیگر آن مقدار گله گشاد نه
ج: خب پس کنار آمد به یک مقدار میشود مصالحه. شما مثل اینکه واقعش را میخواهید میگفت خودش را بیاور ولی اسمش را نیاور. فقط اسمش را نمیخواهید باشد.
تحلیلش این است. حالا یا تصرف است یا بیع است یا تملیک است. مثلا شارع بقیه را تملیک میکند، مثلا، میگویم حالا شما هر جور میخواهید بگویید، یکنوع بر میگردد به تصرف شرعی. یک دفعه شخصی است. میدانید طرف مثلا در این اموال شما، در این مثلا کتابهای شما در عالم آخوندی ما یک مقدارش مال زید است. به او میگویید آقا من نمیدانم چه مقداری، میدانم مقداری مال شما اینجا هست. من به شما ده هزار تومان میدهم راضی باش هر چه هست، او هم میگوید خیلی خب راضی هستم. حالا اسمش را بگذارید مصالحه، اسمش را میگذارید تصرف، هر چه شما اسمش را بگذارید.
س: فرق تملیک با اباحه تصرف چیست اینجا
ج: تملیک که غیر از اباحه تصرف است. نه میخواهم بگویم اباحه تصرف یا اباحه مطلق یا تملیک یا اذن، تمام اینها به طور کلی دو قسم است؛ شخصی، شرعی. به طور کلی
س: نه کتاب بقیه را شارع تملیک میکند بقیه را
ج: مثلا شارع میگوید این که مباحات است من تملیک کردم که ملک تو میشود. یا نه این مباحات فقط شما حق تصرف دارید. خب در باب اراضی که انشاء الله میآید عدهای معتقدند شما اگر یک زمین را احیا کردی فقط اباحه است، ملک نیست. شما یک زمین را رفتی تا ده سال بیست سال باغ و درخت و اینها دارید دست شما باشد. ولش کردید در میآید، یکی دیگر برود او اباحه برای او میشود. یک رأیی هست این طور. مشهور نیست.
فکأن الشارع جعل الخمس بدل ما فیه من الحرام فمعنا تطهیره تخلیصه، لکن تخلیصه شرعا نه شخصا؛ به اخراج الخمس فکأن المقدار الحلال طاهر فی نفسه؛ کأن نه واقعا، لکن شرعا. این کأن را به خاطر شخصی و شرعی گرفته است.
الا انه قد تلبس بسبب اختلاط بحرام بحکم الحرام و وجوب الاجتناب؛ و اما المال المحتمل، دیگر همهاش را نمیخوانم. لکونه بنفسه حراما و قدرا ذاتیا، چون بحث در اینجا این است که این اموال ظلمه فی نفسه حرام باشد؛ فلا معنا لتطهره باخراج خمسه؛ دیگر معنا ندارد که این، خودش کلش یک جور است دیگر. آنجا چون بعضی مال شما بود، بعضی حرام بود بعضی حلال. اینجا همهاش یکنواخت است. یا همهاش حلال است یا همهاش حرام است. اینجا همهاش یکنواخت است دیگر. این مالی که به عنوان جایزه سلطان به شما داده، یا همهاش حلال است یا همهاش حرام است. این دیگر اختلاط توش ندارد.
آن وقت از آن طرف چون شما در باب اختلاط میگویید خمس را اخراج بکند، به جای آن حرام است، اینجا هم باید کل را، چون اینجا احتمال هست که کلش حرام باشد. سر اینکه گفتیم کراهت دارد، کراهت به خاطر احتیاط بود، احتمال بود. احتمال حرمت، یعنی احتمال 09:42. اگر احتمال بود، باید از همهاش اجتناب بکنید. به خمس نمیشود. روشن شد؟
پس بنابراین این اشکال آقای خویی هم فرمودند دیگر. حالا آقایان اگر میخواهند مراجعه کنند.
به هر حال خلاصه مطلب آن روایتی که میگوید مال مختلط به حرام با تخمیس حلال میشود، آنجا تخمیسش واجب است. در جایی که کراهت تصرف هست، با تخمیس، آن حکم را نمیتوانیم به اینجا سرایت بدهیم. حالا غیر از اینکه قیاس فی نفسه باطل است، آن به درد اینجا نمیخورد. اگر آن حکم را بخواهیم قبول بکنیم، باید بگوییم کل مال. نه اینکه با تخمیس. کلش را باید بدهد نه اینکه تخمیس کند.
خب این هم راجع به اشکال مطلب.
طبعا اینجا اشکالات کلیتر دارد؛ چون اصل مطلب این بود که اگر شبهه غیر محصوره باشد یا خروج از محل ابتلاء از روایات در میآید که حلال است. لکن از باب احتیاط میگوییم کراهت. اینجا به طور طبیعی، ما این را دیگر نگفتیم چون، شاید هم سابقا گفتیم حالا نمیدانم قبل از تعطیلات نوار را گوش بکنید گفتم یا نه؟ اینجا به طور طبیعی یک اشکال اولی دارد، شما میگویید از ظاهر روایت این است که اشکال ندارد لکن احتیاطا. این حسن احتیاط مطلقا این خودش روشن نیست. این را در بحثهای اصول آوردند آقایان.
برای اینکه احتیاط حسن مطلقا، سه دلیل ذکر کردند؛ یکی حکم عقل به حسن احتیاط. لا ریب فی حکم العقل، مرحوم شیخ در چند تا از تنبیهات ذیل برائت و اشتغال دارد. لا ریب فی حسن الاحتیاط عقلا و شرعا. یکی حسن احتیاط. دوم روایاتی که میگوید اخوک دینه 11:23 و آن روایتی که میگوید نمیدانم انسان نزدیک به اصطلاح قرقگاه نرود، اگر رفت در قرقگاه جایی که منطقه حفاظت شده گوسفندش وارد منطقه میشود الی آخره… دوم روایات، سوم در خصوص جاهایی که روایت ضعیف باشد، اخبار من بلغ. این سه تا دلیل آوردند آقایان برای حسن احتیاط. وما عرض کردیم هر سه دلیلش واضح نیست. این یک.
دو اینکه اگر جایی حسن احتیاط ثابت شد، میتواند فقیه فتوا به استحباب بدهد، بگوید یستحب ذلک؟ یا یکره خلافش یکره؟ این هم روشن نیست.
پس دو تا مقدمه اول کار اصلا روشن نیست که حالا ما به استثناء برسیم. اگر این دو تا مقدمه را رفع ید کردیم گفتیم کراهت. بحث سوم با ادلهای که میگوید اخراج خمس مطهر مال مختلط به حرام، میشود کراهت را در ما نحن فیه در بیاوریم. این هم همین طور که شیخ فرمود باز اشکال دیگر دارد.
نعم بعد مرحوم شیخ بر میگردد یمکن ان یستأنس او یستدل علی استحباب الخمس، البته این استحباب خمس بعد الحکم بکراهة التصرف در آن جایزه. اول باید کراهت را بگوییم، بعد بگوییم استحباب خمس دارد تا کراهت برداشته بشود.
بعد فتوی النهایه، مراد از نهایه، نهایه شیخ طوسی است. گفت النهایه هی البدایه، تصادفا اولین کتاب شیخ طوسی نهایه است. اسمش نهایه است، النهایه فی مجرد الفتوی فی الفتوی فی الروایه،
س: مجرد فقه و الفتوی
ج: مجرد فقه و الفتوی
بعد فتوی النهایه التی هی کالروایه، به تعبیر مرحوم شیخ؛ چون معروف است که در فقه قدمای اصحاب ما که به قول مرحوم آقای بروجردی، آقای بروجردی کتب فقهی قدمای اصحاب را تعبیر ازش به اصول متلقات میکردند. یک اصطلاح خاص خود ایشان است. اصول متلقات مراد از اصول خوب دقت کنید، مرادشان آن وصول فتاوا و ریشههای کلی، در مقابل تفریع، در اصول مراد در مقابل تفریع، نه اصول در مقابل مصنفات. اصول در اینجا در مقابل تفریع. ما در فقه یک به اصطلاح مثل عمود فقری آن اساس فتوا را داریم، یک تفریعات دارد. این اصول که اساس هستند، اینها در یک مرحلهای از فقه شیعه عین فتاوا بودند. مرحوم آقای بروجردی از این تعبیر میکردند به اصول متلقات؛ یعنی متون یعنی موارد اصلی در فقه که تلقیت من الائمه علیهم السلام. متلقات یعنی متلقات من الائمه(ع). اصطلاحا مراد این است. چرا؟ چون تفریعات را فقها میکردند دیگر متلقات نبود. تفریع متلقات نبود. تفریع را من میکردم. اما خود اصل را از امام(ع) گرفتیم. اصطلاحی دارند مرحوم آقای بروجردی اصول متلقات و این که مثلا این اصول متلقات به معنای، چون عین فتوا بود، عین روایت بود، لذا با اینها معامله فتوا میکردند.
چون یک عبارتی قبل از ایشان مشهور بود که به اصطلاح یعمل بفتاوا ابن بابویه عند اعوضاض النصوص، یعنی روایت نباشد فتاوای ابن بابویه. آقای بروجردی در حقیقت میخواهند بگویند اختصاص به ابو بابویه ندارد. یک مقدار از قدمای اصحاب ما این طوری هستند. مثلا مرحوم شیخ هم فقه به اصطلاح تفریعی دارد که مبسوط است. این از روایات نیست. خودش تفریع کرده است. و هم فقه منصوص دارد. به آن فقه منصوص میگویند، فقه مأثور میگویند، اثر. فقه روایی میگویند. حالا هر چه که میخواهید. آقای بروجردی اسمش را گذاشتند اصول متلقات. اینها اصول متلقات هستند. اینها فتاوایشان تعبیرشان تعبیر روایی است، لذا با اینها معامله روایت میشود. ارزش روایت پیدا میکند. این که ایشان میگوید فتوای نهایه چون نهایه شیخ طوسی این طور است. و این عدهای از کتب است.
من عرض کردم به حسب آنچه که ما الان داریم اولینش هم فقه الرضاست حالا مال هر کسی که میخواهد باشد. فقه الرضا است، رساله پدر صدوق است که اخیرا مقداریاش پیدا شده است. خیلی هم نسخه نفیسی هم هست. چاپ کردند در نجف. بسیار نسخه نفیسی است، قرن پنجم و ششم است.
س: تا چه 15:57 ایشان میفرمودند؟
ج: تا مثل مراسم، حالا عرض میکنم به شما. فقه الرضا هست، فقه الرضا شاید ایشان نگفته باشند. فقه الرضا هست، فتاوای صدوق پدر هست، کتاب صدوق پسر مقنع و هدایه هست. مقنعه شیخ مفید هست، نهایه شیخ طوسی هست، مراسم سلار هست، اینها کتبی هستند که تا یک حدی کافی ابو صلاح حلبی اینها هم هست اما نه مثل اینها. اینها کتبی هستند که فتاوایشان عین نصوص است. فقط به ابن بابویه نیست. ایشان تعبیر میکردند به اصول متلقات. اسم ایشان هم معروف شده در حوزهها هم الان حتی اگر نجفیها هم گاهی ذکر میکنند به عنوان مرحوم آقای بروجردی.
ما توضیحاتش را عرض کردیم مفصلا. عرض کردیم ما چیزی به این عنوان در فقه شیعه و اصول شیعه نداشتیم. حالا آقای بروجردی یا غیر آقای بروجردی ما به این عنوان نداشتیم. آن که در فقه اسلامی داشتیم مسئله اجماع بود. بعد، خذ بما اشتهر بین اصحابه، که آن را حمل کردند به شهرت روایی. بعد مسئله خذ بما اشتهر بین اصحاب شهرت روایی بود. بعد مسئله به اینکه به اصطلاح شهرت عملی، حالا آن نکته دیگری دارد که نمیخواهم و اجماع، بیشتر این دو تا بود. در شیعه هم اجماع محل قبول نشد مگر به نحو کاشفیت و آن هم با آن مقدماتی که دارد.
و عرض کردیم در کلمات علامه اجماع زیاد آمده است. در کلمات علامه الان عرض کردیم. این علامه خب 726 است وفاتش دیگر. مرحوم ملا محمد امین استرابادی 1033 است، 33 یا 35 نمیدانم نگاه کنید، 1033 به نظرم وفات ایشان است. حدود 300 سال بعد از علامه. مرحوم ملا محمد امین استرابادی دقیقا آن راههایی را که علامه رفته، ضد علامه دقیقا. هر چه علامه رفته ایشان، یکی هم اجماع.
لذا کرارا عرض کردیم یکی از مسائلی که اخباریها خیلی رویش عنایت دارند اجماع است. که اجماع حجت نیست. ایشان هم یعنی یکی استصحاب است، چون بحث اصول ما استصحاب هست، یکی هم استصحاب است. هر دو بحث ما امروز خورد به اخباریها. این جزو مسائل کلیدی است که مرحوم ملا محمد امین استرابادی به علامه حمل میکند. یکی هم همین تنویه اخبار است. صحیح و موثق و حسن. من خودم در چیز ندیدم یکی از بزرگان برایم نقل میکرد، ایشان دیده، حالا من به احترام ایشان نقل میکنم که مرحوم ملا محمد امین میفرمود به اینکه شیعه در دو روز ضربه خورد. یکی روز ثقیفه که آن جریان را درست کردند؛ یکی هم روزی که علامه این اصطلاحات را آورد. حدیث را به چهار قسم کرد. غرض میخواهم در شدت حال ایشان که این قدر این ضربه به شیعه زد مثل قصه ثقیفه.
علی ای حال کیف ما کان یکی هم بحث اجماع بود. آن وقت خوب دقت کنید، خود ملا محمد امین استرابادی در همین رساله فواید مدنیه، چون متأسفانه خوانده نشده، ایشان میگوید، بله قبول داریم یستثنی من الاجماع موردان. این را میگوید ما قبول داریم. یکی جایی که فتوا در کتب قدمای اصحاب باشد، ولو روایت نداشته باشیم. یعنی این …
س: این مرحوم استرابادی از چه کسی نقل میکند؟
ج: خودش
س: نه شما این را از کی نقل میکنید؟
ج: از فواید المدنیه استرابادی
س: دارد دیگر آن مستقیما؟
ج: خب خودم دیدم دیگر. نخیر نه، خودم دیدم. آن اولی را گفتم مال ثقیفه را از شخص دیگری. دومی را خودم
س: آن هم در فواید هست
ج: بله آقا
س: همان اولی هم در فواید هست
ج: پیدا کردید؟ من چون ندیده بودم، من خیلی دقیق هستم در نقل. چون من خیلی فواید، همه فواید را نخواندم، اما زیادش را خواندم. چون ندیدم در این مقداری که خواندم ندیدم. چند دفعه دیگر هم نقل کردم، از کسی نقل میکند. یعنی آقای بجنوردی نقل میفرمودند قدس الله نفسه، حالا امروز اسم ایشان را نبردیم. ایشان نقل میفرمودند من به احترام ایشان نقل میکردم. اما خودم ندیده بودم. حالا دیگر چه صفحهای؟ چاپ جدید است الان؟
س: نمیدانم ولی با کلید واژه الاصطلاح الجلیل یک تعبیری این جوری
ج: به هر حال خیال کردم همراهتان هست دیدید. اگر درآوردید بعد به من بفرمایید. من خودم ندیدم. البته من تمام فواید را نخواندم. اما خیلی فواید را خواندم. خیلی زیاد خواندم اما این عبارت را هنوز در فواید ندیدم. رضوان الله تعالی علیه.
علی ای حال ببینید پس این مسئله ریشهاش بر میگردد به ملا محمد امین استرابادی. حالا خدا رحمت کند آقای بروجردی ایشان خیلی مرد، من چون شخصا یک ارادت غیر طبیعی به آقای بروجردی دارم، خیلی ارادت از همه جهات خدمت ایشان داریم. این هم از شانس ایشان به اسم ایشان معروف شد این اصول متلقات. و الا اصل این مطلب را ملا محمد امین استرابادی، تا آنجایی که من میدانم قبل از ایشان کسی را ندیدم به این تصریح بکند خوب دقت بکنید. بله، مرحوم علامه دیگران، شهید، فتاوای شیخ را با احترام نقل میکنند. اما اینکه بگوید خصوص فتاوای اینها این ارزش را دارد اجماع هم نباشد، قبول میکنیم. خوب دقت بکنید. چرا؟ چون به این ارزش روایت میخواهند بدهند. فتوا را به منزله روایت حساب بکنند. خب این خیلی ارزش بالایی است. فتوای یک فقیه بشود روایت یک ارزش فوق العاده بالایی است. این را به این عنوان من اولین بار، آقایان اگر جای دیگر دیدند به من بگویند، اولین بار ملا محمد امین استرابادی در فواید مدنیه دارد. در همان جایی که به تندی هم به اجماع حمله میکند.
یعنی این را آقای بروجردی هم دارد که شهرت قدما گاهی بر اجماعات متقدمین مقدم است. راست است، حرف ایشان راست است. این را هم آن دارد دیگر عین این عبارت را یادم نمیآید. آن دارد که ما حالا تصادفا دومیاش هم من یادم رفت. یستثنی من ذلک موردان، دو مورد از اجماع را ایشان خارج میکند. میگوید اشکال ندارد قبول داریم. یکی این است.
س: آخر آنها هم فتوایشان است استاد. دأبشان بر این بود که عین روایت را بیاورند
ج: احسنت همین.
آن وقت ما این بنده سراپا تقصیر این توضیح را عرض کردیم. فقه شیعه اصولا معارف ما یک سه تا مرحله دارد از این زاویه. مرحله اول نوشتن روایات، مخصوصا در روایاتی که از زمان امام باقر(ع) و امام صادق(ع) بود، مدون نبود. ممکن بود یک کسی خدمت امام(ع) رفته چهل تا سوال کرده. اولی در زکات، دومی در صلاة، سومی در شهادت، پنجمی در دیات است و هلم جرا. این اول متون اصحاب ما مدون نبودند. مثل همین مسائل علی بن جعفر، سوالات متفرقهای است، یکنواخت نیست. این یک مرحله اول.
مرحله دوم که اصطلاحا به آن تصنیف میگویند، این مرحله اول را غالبا اصول میگویند. همان متن سوال بنابر مشهور حالا آن هم چون یک بحثی دارد که معنای اصول چیست. مرحله دوم مصنفات یا تصنیف میگفتند. آمدند فرض کنید از کتاب عبدالله بن بکیر، از کتاب محمدبن مسلم، از کتاب کی، روایت صلاة را یک جا آوردند، روایات زکات را یک جا آوردند، روایات حج را یک جا آوردند. این شد تصنیف. فرض کنید در باب اذان، بیست تا روایت آورد، حالا بعضی معارض بود، بعضی معارض نبود. در یک جا آوردند، اذان، صلاة جماعت، اینها را یک جا آوردند. در این مرحله با چهرههایی امثال مثلا حسین بن سعید روبرو هستیم. با چهرههای امثال فرض کن موسی بن قاسم بجلی والی اخره…
البته من کرارا عرض کردم ما توی تقریبا هر دو مرحلهمان دو تا خط داریم. خط اعتدال مثل زراره و اینها و خط غلو مثل مفضل بن عمر و مثل جابر بن یزید جعفی. ما مثلا در اینجا مثل حسین بن سعید این خط اعتدال است، این خطی که ما الان هنوز دنبالش هستیم. و مثل محمد بن سنان خط غلو. اینها دوشادوش همدیگر، دو تا خط فکری، دو تا میراث. این مرحله تصنیف بود.
مرحله بعدی پیدا شد که غالبا گفته شده از زمان حضرت رضا(ع) است. احتمالا از زمان حضرت هادی(ع) باشد. همین فقه الرضا واضح نیست چه زمانی نوشته شده است. مرحله سوم فرض کنید در باب اذان که این کتاب حسین بن سعید جمع کرده بود، بیست تا روایت بود. آمدند مکرراتش را حذف کردند، سند را هم حذف کردند، متون را به هم چسباندند. این همان است که آقای بروجردی اسمش را گذاشته اصول متلقات. در حقیقت اصول متلقات این مرحله سوم است. خوب روشن شد؟
س: 24:31
ج: همان به اصطلاح فقه مأثور اسمش را میگذاریم. اینجا دیگر تبدیل به فقه شد.
س: کاری که شیخ طوسی انجام داد
ج: در نهایه
البته فقه مأثور اولی ما مثل فقه الرضا یا صدوق در مقنع، تقریبا متن روایت است. دخل و تصرف نکرده است. دخل و تصرفش همین است. شما هم میتوانید این کار را بکنید. الان شما جامع الاحادیث را بگیرید باب به باب همین کار را میتوانید بکنید. مثلا در این باب پنج تا روایت دارد. روایتهای قابل اعتمادش را بگیرید، سندش را حذف کنید، متن روایت را بیاورید، میشود فقه مأثور. خیلی کار مشکلی نیست.
لذا در این مرحله اختلاف سر چه شد؟ اختلاف در این که این روایت را قبول بکنیم یا آن روایت را؟ یکی این را قبول میکرد، یکی آن. این فقه مأثور یک مرحله پیشرفته هم داشت که در مقنعه شیخ مفید و نهایه شیخ طوسی. نهایه شیخ طوسی در اصل همان فقه مأثور است. اما شکل فتوا به آن داده، یعنی شما مقنع صدوق را میخوانید حس میکنید پیوستگی فتوایی ندارد. چون متون روایات است. اما مثلا نهایه شیخ طوسی یا مقنعه شیخ مفید یا حتی همین مراسم که اسمش را بردیم، درست است اینها فقه مأثور هستند، اما سعی کردند یک انسجام بدهند. و طبعا ممکن است در یک باب، دو تا روایت آوردند، سه تا روایت آوردند، یک جمعی بین روایات کردند، این هم هست توش. ریشه کتاب روایات است. ریشه کتاب تفریع نیست. اما کیفیت تعامل با روایات و کیفیت جمع اینها، یک سر و سامان دادن، یک نسق دادن، این منشأ یعنی کتاب علی بن بابویه متن روایت است. کتاب نهایه شیخ طوسی متون روایات هست اما یک کمی شکل و شمایل فقهی پیدا کرده است. یک انسجام فقهی پیدا کرده است. اما کتاب مبسوط شیخ طوسی اضافه بر انسجام، هزاران تفریع دارد که اصلا در روایات نیامده است. هزاران تفریع دارد.
و این عرض کردیم مرحوم محقق صاحب شرایع این دو تا را با هم جمع کرد. فقه تفریعی با فقه مأثور، فقه تفریعی آن فروعی که قابل قبول و روشن و محل ابتلا بیشتر هست. فقه مأثور هم که جای خودش، شرایع را نوشتند. لذا هم شرایع انصافا توی معارف یعنی فقه حوزوی ما شیعه، سنیها هم این تاریخ را ندارند، اشتباه نشود. اصلی سنیهاچنین تاریخی ندارند.
س: از همان اول راحت بودند
ج: بله به حال خودشان بود.
س: یعنی این از زمان مرحوم شیخ طوسی شروع شده؟
ج: کدام یکی؟
س: استنباطی
ج: بله، نه ابن جنید هم دارد. ابن جنید نگرفت، مثل اینکه وقتش نبود، متهم به قیاس و فلان ونمیدانم سنی است و از این حرفها زده شد، آن بیچاره حذف شد. شیخ که گفت گرفت، اما از ابن جنید نگرفت.
حالا به هر حال بله و الا نه، آن که گرفت از زمان شیخ طوسی است. مبسوط شیخ گرفت.
علی ای حال کیف ما کان انشاء الله برایتان روشن شد.
س: منشأ این جرأت مرحوم شیخ طوسی اهل سنت هستند واقعا؟
ج: ببینید تفریعات، مثل اینکه شما مثلا اصول مثلا منشور سازمان ملل را میگیرید، الان مثلا کنوانسیون حقوق زندانیها، مثلا، چهل و چهار ماده است، یک کنوانسیون بین المللی است که برای حقوق زندانیها است. شما ممکن است متن این کنوانسیون را چاپ بکنید بالا، پایینش نظر فقه شیعه را بنویسید. کار مبسوط این است. نه اینکه متأثر به فکر سنی است. اشتباه نشود. موضوعات و فروض را از آنها گرفته، جواب را فقه شیعه
س: به حدی رسید متهمش کرده بودند دیگر به سنیگری
ج: شیخ را؟
س: بله
ج: نه، سنیها نوشتند سنی است و الا
س: نه همین امر باعث شد دیگر
ج: نه این نیست، این امر نیست. نه نیست دروغ اگر کسی گفته اشتباه کرده. یقین داشته باشید اشتباه کرده است.
دقت کردید؟ الان هم زمان ما هست دیگر. بعضی از فضلا گرفتند این کار را کردند بعضی از آقایان. متن کنوانسیون حقوق زندانیان را 44 ماده است، چاپ هم کرده. آوردند در بالا، زیرش، مثل التشریع الجنایی فی الاسلام، این عبدالقادر عوده نوشته التشریع… یک اخوی داشت مرحوم آقای صدر، مرحوم شهید صدر به نام اسید اسماعیل صدر. ایشان برداشته حاشیهاش فقه شیعه را زده است. این رسم بود، متعارف بود. همین اسلام در ایران پتروسکی هست که روسی است. این آقای معاصر ما آقای حکیمی حفظه الله که حالا بی حال هم شنیدم هست، ایشان برداشته حاشیه زده افکار خود ما را در حاشیه. این متعارف است این کار خاصی نیست.
س: متعارف آخر به این الان مسیر فقه شیعه را ایشان عوض کرده واقعا. از فقه مأثور درآورده به استنباطی
ج: خب به هر حال ما باید در میآمدیم. مخصوصا که نقل کردند ائمه(ع) فرمودند علینا القاء الاصول، آقای بروجردی هم اصول را از همین جا گرفته است. و علیکم التفریع. به هر حال فقه که نمیتوانست به آن مقداری که در مقنع شیخ صدوق هست جواب جامعه را بدهد. ما باید بیاییم توی جامعه خب نمیشود که این کار را بکنید.
بحث سر این بود که ما بتوانیم تفریعات روی اصول اهل بیت(ع) انجام بدهیم، روی قواعد اهل بیت(ع) انجام بدهیم. اصل این کار که درست است، نمیشود این کار را انکار، ما هم الان این کار را میکنیم. ما هم الان هزاران تفریع میآوریم که شیخ هم نقل نکرده؛ چون جامعه اصلا ما معتقدیم مبدع فقه تفریعی امام باقر(ع)، اصلا اسمشان را هم باقر گذاشتند، یعنی بقر العلم، این بقر العلم یعنی تفریع. اصلا کلمه بقر العلم چون سنیها اصرار دارند موسس فقه تفریعی ابو حنیفه است. اصرار دارند چاپ شده کثیرا. یا آنهاگاهی فقه فرضی نوشتند، گاهی فقه تقدیری نوشتند، گاهی فقه تخمینی نوشتند، تفریعی، عناوین مختلف به آن دادند. در حقیقت این امام باقر(ع) مبدع این کار است. بقر العلم بقرا، این که علم را با همان تفریع است دیگر. یعنی از زمان امام باقر(ع) امام(ع) این تشخیص را دادند که اگر میخواهد اسلام به معنای خاتمیت باشد، چون خاتمیت باید روی کل کره زمین قابل انطباق باشد. با کل فرهنگها، با کل نژادها، با کل هواهای مختلف، تا روز قیامت، این خاتمیت اقتضا میکند که ما تفریع بدهیم. راهی غیر از تفریع نداشتیم. لذا هم اساسش به امام باقر(ع) برمیگردد. خود ابو حنیفه را متولد 80 یا 83، چون ابو حنیفه هم عمرا تقریبا مثل امام صادق(ع) است، تولدش و وفاتش تقریبا، البته ابو حنیفه مشهورتر 150، امام صادق(ع) 150 هم گفته شده اما 148 مشهورتر است. و زید هم همین طور، زید هم متولد 80 است یا 83 یا 80. یعنی امام صادق(ع) و ابو حنیفه و زید گفته شده هر سه متولد 80 هستند. البته زید وقتی شهید شد 41 یا 42 سالش بود. امام صادق(ع) چون رسیدند تا 148 خواهی نخواهی در حدود بیست و شش سال بعد از زید به اصطلاح شهادتشان بود.
کیف ما کان دقت کنید اصلا امام باقر(ع) وقتی فوت میکنند، ابو حنیفه جوان بود. اصلا این نسبت فقه فرضی به ابو حنیفه، عرض کردم شاید در دنیای اهل سنت این بود. ما این توضیحاتش را ما، و ابو حنیفه خیلی اصرار داشت که این ابداعات من است. اصلا میگفت این کارهای من است.
عرض کردم این را توضیح دادیم این جابر بن یزید جعفی یک شخصیت فوق العادهای است ولو متأسفانه دیدم بعضی از رجالیین حتی مرحوم نجاشی تعابیر خوبی راجع به ایشان ندارند. خب ابو حنیفه که آن شخصیت معروف کوفه، که عمرش هم از جابر بیشتر بود. خب میآمد به قول ایشان از این تفریعات میکرد. چنددفعه این را نقل کردم. بعد جابر را توی راه میدید، میگفت من در فقه اسلامی تفریع کردم، میگفت بگو مثلا فلان لو کان فلان، گفت این نه این مطلب را امام باقر(ع) به من فرمودند. گفت یعنی چه؟ خودم من جعل کردم این فرع را، جابر میگفت حدثنی ابو جعفر عن ابیه عن آبائه عن رسول الله(ص)، خب این میگفت اینها جعل کرده، جابر میآید جعل میکند. در حقیقت جابر جعل نکرده، جابر فتاوای امام باقر(ع) و تفریعات امام باقر(ع) را میگرفت به عنوان کلام رسول الله(ص) … میخواست بگوید که این بحثی نیست که تو با ذهن خودت تفریع کردی. اصلا مسئله امامت برای همین است که تمام این تفریعات بر گردد به رسول الله(ص) نه به من درآوردی ذهن شما. اصلا بزرگترین اتهامی الان هم شاید دهها کتاب اگر آقایان اهلش باشند، سنیهای معاصر ما نوشتند، وقتی به جابر بن یزید جعفی میرسند ضعیف، کذاب ضعیف. اصل تکذیب جابر هم مال ابو حنیفه است. اصلا اولین کسی البته کس دیگری هم داریم در کوفه، مهمترین چهرهای که گفت جابر کذاب است ابو حنیفه است. آن هم سر فقه تفریعی. میگفت اینها را من جعل کردم تفریع کردم، تو میگویی رسول الله(ص) فرموده. خب میخواست بگوید مسئله امامت معنایش همین است. حقیقت امامت این است. این طور نیست که شما خیال بکنید اسلام ناقص بود، شما بیایید با ذهن خودتان تفریعات درست بکنید.
س: نجاشی یک چیز دیگری گفته در مورد این
ج: بله، کان مختلط، مخلط، عرض کردم الان اگر نوار را گوش بکنید.
س: 33:34
ج: نه، مرحوم نجاشی عرض کردم راجع به جابر، چند تا مطلب دارد که قابل قبول نیست. یعنی و نمیدانم چرا؟ حالا یا کس دیگری به اسم ایشان نوشته، شأن نجاشی اجل است که این تعابیر را راجع به جابر بکند. دو سه تا اشکال دارد. نه اینکه یک اشکال. حالا به هر حال وارد آن بحث نمیشوم.
به این عنوان بعد فتوی النهایه التی هی کالروایه ففیها کفایة فی الحکم بالاستحباب و کذلک فتوی السرائر التی مع عدم العمل فیها الا بالقطعیات؛ حالا کلمه قطعیات چون قطع یک معنای دیگر دارد خوب نیست. القائل بعدم حجیت خبر، باید این طور بگوییم. میگوید چون ایشان قائل به حجیت خبر نبوده، باید علم به وثوق پیدا بکنیم. حالا قطعیت مراد ایشان این است. دقت فرمودید؟
اضافه بر اینکه در نهایه هست، و فتوای سرائر هست، البته این مطلب معروف است که مرحوم ابن ادریس در سرائر، به خبر عمل نمیکند و خیلی هم به شیخ اعتراض دارد و فقط عمل میکند به آنهایی که موجب علم و وثوق، حالا به تعبیر ایشان قطعیات، خیلی قطعیات تعبیر دقیقی نیست. لکن این واقعیت ندارد. خیلی از فتاوای ابن ادریس عین شیخ است. یا در مبسوط یا در نهایه. این واقعیت ندارد وارد حالا بحث ابن ادریس نمیشویم چون آن دیگر جهت خودش را دارد.
به موثقة المسئول فیها عن عمل السلطان یخرج فیه الرجل قال علیه السلام لا، این کار را نکند، الا ان لا یقدر علی شیء یأکل و یشرب، این روایت موثقه عمار بن موسی ساباطی است و منحصر به فرد هم هست. روایت دیگر هم نداریم.
و لا یقدر علی حیلة فان فعل فصار فی یده شیء فالیبعث بخمسه الی اهل البیت علیهم السلام؛ خب این هم اشکال پیش میآید، فان موردها و ان کان ما یقع فی یده بازاء العمل، این روایت ناظر به حقوق است. ما بحثمان در جوایز است. الا ان الظاهر عدم الفرق، خب دیگر همین مشکل همین است. عدم الفرق حالا کی گفت عدم الفرق، این عدم الفرق است که محل اشکال است. این راجع به استدلال مرحوم شیخ.
یکی روایت عبارت مرحوم شیخ طوسی در نهایه، که به تعبیر آقای بروجردی یا همین شرحی که امروز دادیم جزو اصول متلقات است و این حجیت دارد. عرض کردم من اصل تفکر را مثلا ببینید ایشان میگوید خب آقای خویی هم این مطلب را قبول ندارند، تصادفا آقای خویی اهل این حرفها نیستند. حالامشهور باشد باشد، میگوید این فتوای فقیه است، ارزش علمی ندارد، حکم روایت ندارد. فرض کنید فوقش فقیه به یک روایت عمل کرده، نهایتش این است که این روایت حجت است پیش ایشان بوده، اما کی گفت پیش ما حجت است؟ شاید ما میدیدیم پیش ما حجت نبود.
و لذا ما عرض کردیم مطلبی را که آقای بروجردی یا مرحوم صاحب فواید فرمودند، مرحوم ملا محمد امین استرابادی، اگر هدفشان این باشد که شیخ اگر فتوا داده یا مرحوم صدوق یا پدر ایشان یا در فقه الرضا، وجود فتوا کاشف از روایت است، حرف خوبی است، این انصافا حرف خوبی است. تقریبا ما نزدیک قطع است دیگر، قطع عرفی داریم که اینها استنباطات و اجتهادات و حدسیات خودشان را در این کتابها نیاوردند. تفریعات خودشان را نیاوردند و روایت است. لکن بخش دوم آیا این نقلی که ایشان به این صورت کردند، حجت است، این انصافا مشکل است. این مشکل است. اشکال در حجیت به حال خودش محفوظ است.
البته مرحوم آقای شیخ و دیگران یا همین جا، ببینید ما همیشه عرض کردیم مشکل اساسی وقتی میگویند شیخ آورده و حرف شیخ یعنی یک نوع تعبد، یعنی یک نوع به اصطلاح ابهام. ما چشم و گوشمان را ببندیم و این را قبول کنیم که شیخ آورده.دلیل ندارد اما چون شیخ آورده. یا حرف آقای خویی که مثلا میگویند نه این حجیت ندارد. این هم حرف بدی نیست فی نفسه، اما این حل مشکل نمیکند. این فقط یک کلمه است. گفت بگویید یک قاعده کلی، گفت همین که این حجیت ندارد.
ما معتقدیم که اینها باید بررسی بشود، عبارات باید بررسی بشود. شیخ اینطور نبوده که یک تعبدی یا به اصطلاح بعضیها علم ایقوفی داشته باشد، شیء خاصی سینه به سینه که ما ها الان نتوانیم، قرن پنجم چیزی نبوده، شاید هفت هشت ده مورد، بیست مورد، هفت درصد، پنج درصد، در کلمات ایشان برخورد بکنیم به این جور چیزهایی، اما این در آن حدی نیست که ما دست بسته در مقابل شیخ بشویم. این بهترین راهش مراجعه به خود کلمات ایشان است و بررسی آن است.
عرض کردیم در کتاب مکاسبش مرحوم شیخ در نهایه این نسخه که پیش من است، همین نسخه نسبتا مشهور، صفحه 356 به بعد. ببینید ایشان اول مکاسب باب عمل سلطان و اخذ جوائزه. باب اول مکاسب ایشان این است. من عرض کردم مرحوم صاحب شرایع این باب را عمل السلطان را برد توی حرف واو، توی نوع رابع. شیخ انصاری هم همین کار را کرد. جوایز را برد در خاتمه، در نوع خامس هم خارج شد. دیروز یک شرحی دادیم پریروز که چطور اصحاب ما این بحث را جابجا کردند، در کتاب نهایه شیخ این اول بحث مکاسب است. باب عمل السلطان. مرحوم شیخ انصاری ولای من قبل السلطان در حرف واو، در نوع رابع، در مکاسب محرمه آورده است. جوایز را در مسئله ثانیه در خاتمه آورده است. دقت کردید؟
و آن که الان از زمان صاحب شرایع معروف شده همین است. ایشان بحث ولایت را دارد، ما بحث ولایت را مفصل مطرح کردیم. باز هم شاید بعضی نکاتش را باید تکرار بکنیم. ایشان در صفحه 357 و متی ما تولی شیئا من امور السلطان من الاماره؛ امیر شدن، به اصطلاح ما میگوییم فرماندار، شهردار، استاندار، اصطلاح امروز، و الجبایه جمع آوری اموال، وزارت دارایی، تصدی اموال، و القضاء که اصطلاحا قوه قضائیه معروف است. و غیر ذلک من انواع الولایات، اموری که به سلطان، فلا بأس ان یقبل علی ذلک، ببینید، فلا بأس، اول گفت لا بأس، ان یقبل علی ذلک الارزاق، اصطلاح ارزاق را عرض کردیم ما امروز معنا میکنیم حقوق، ماهیانه.
والجوائز، اینجا جایزه برده، این هم مزایاست، یعنی به کسانی که کارمند هستند، هم به کسانی که اصولا کارمند نیستند، مثل موسی بن جعفر(ع) سلطان به آنها چیزی میدهد.
والصلات، صله هم به معنای رساندنی، مثل رشوه، خود رشوه هم رساندن است. یعنی هدایا، مزایا، مثلا پولی که به آنها به مناسبتهایی میدهد. صله را غالبا در مقابل یک عملی غیر از عمل، مثلا یک شعری در مدح سلطان گفت، یک پولی آنجا میداد. حالا این مثلا حقوق داشت، غیر از حقوقش یک شعر قشنگی مثلا فرض کنید چون عدهای از شعرا حقوق داشتند. غیر از حقوقش کسی شعر غیر طبیعی میگفت، صله به او میدادند.
فان کان ذلک من جهة سلطان العادل، کان ذلک حلال له تلق، و ان کان من جهة السلطان الجور، دقت میفرمایید؟ و ان کان من جهة سلطان الجور، من در بحث سابق هم اشاره کردم، اهل سنت هم دارند، مفصل دارند در فقه تفریعیشان. ما هم با اینکه این فقه، فقه تفریعی نیست، باز هم داریم.
خوب دقت کنید، پولی که گرفته میشود، مع ذلک باز فقهای ما و فقهای اهل سنت، دو جورش کردند. یک دفعه از دستگاه حکومتی جور میگیرند. یک دفعه از ظالم میگیرندولو دستگاه نباشد. آدم گردن کلفتی است، میرود دزدی میکند، جماعتی دارد، باندی دارد، امروز چه میگویند؟ مافیا، انواع قاچاق و ماچاق و دزدی و کارهای زشت و خراب کردن خانه مردم وپولهایی که جمع میکند، به من یک هدیه میدهد فرض کنید مثلا، یک جایزه میدهد. لذا خوب دقت کنید، این صفحه 357 بود. در صفحه 359 دارد و متی غصب ظالم انسانا شیئا، این را در مقابل سلطان جور است. اشتباه نشود. الان بحث ما سلطان جور بود. یکی ظالم است، میخواهد سلطان باشد میخواهد نباشد. خوب روشن شد؟ اگر ظالم پول داد، جایزه داد، حکم آن چیست؟
و متی غصب ظالم انسانا شیئا ثم تمکن بعد ذلک، بعداینجا، و جاز له ان یأخذه، بله، بعد فان اودعه، یک مقدار هم اودعه الظالم ودیعة، بعد هم جایزه.
حالا ما برگردیم به همین سلطان جور. فعلا بحث ما در ظلمه نیست، در سلاطین جور است. و ان کان من جهة السلطان الجور، فقد رخص له، اجازه دارد. فی قبول ذلک من جهتهم کاشکی اینجا یک علیهم السلام نوشته میشد. علیهم السلام یعنی ائمه(ع) به او اجازه دادند. چرا؟ خود موسی بن جعفر(ع) میگرفتند، ائمه(ع) میگرفتند، امام صادق(ع).
فقد رخص له فی قبول ذلک من جهتهم لان له حظا فی بیت المال، پس این جایزه.
و یجتهد ان یخرج من جمیع ما یحصل له من جهتهم، لکن بهتر ، همین که گفتیم کراهت. استحباب. استحباب دارد که هر چه گرفت بدهد بیرون.
ان یخرج من جمیع یا یُخرج من جمیع ما یحصل له من جهتهم، یعنی سلاطین جور، ان یخرج الخمس. این کلمه خمس را شیخ اینجا آورده است. دقت کردید چه شد؟
ان یخرج الخمس، لذا فهمیدند که یجتهد ان یخرج و یضعه فی اربابه و الباقی یا و الباقیه یواصی منه اخوانه من المومنین، من تعجب میکنم چرا خواندم، مرحوم شیخ در اینجا فقط خمس را نقل کرده است.
س: اصلا من جهتهم اول هم به سلطان جور نمیشود گفت؟
ج: بعید است، میشود اما ترخیص از طرف آنها … این ترخیص است ظاهرا.
س: قبول
ج: قبول، بله، آن هم میشود.
من چرا عبارت را مخصوصا کتاب هم آوردم بخوانم، مرحوم شیخ انصاری دارد که در فتوای نهایه که خمس … این توجه نشده است، مرحوم شیخ طوسی اول گفت خمس بده بقیهاش را هم باید بدهد به مومنین. یعنی همهاش را بدهد. چون شیخ اشکال کرد شیخ انصاری گفت اگر خمس مطهر مال مختلط است، این تمامش را باید بدهد، پس شیخ هم در حقیقت چه کار کرده؟ احتیاط کرده، یعنی همهاش را بدهد. خمسش را به عنوان خمس بدهد، بقیهاش را هم والباقی یواصی منه اخوانه من المومنین و یصلهم ببعضه و ینتفع هو بالبعض؛ دقت کردید؟
پس در حقیقت حالا چیست قصه؟ چون در روایات ما آمده که یجوز له که مثلا ائمه(ع) گرفتند و تصرف کردند. در روایات، یک روایت داریم که در کافی هم هست. یکی گفت من از بنی امیه بودم، امام(ع) میفرماید اگر من چیزی بگویم قبول میکنی؟ گفت تمام اموالت را بده، تمام، هر چه که از بنی امیه، این دیگر توش خمس ندارد. این دو تا.
چند تا روایت هم داریم که البته روایت مال مختلط به حرام که شیخ اشکال کرده، بعضیهایش تعبیرش این است که انی حصلت مالا، و اغمضت فیه، حله و حرامه، چشم هم دیگر، یعنی احتمال دارد همهاش حرام باشد. عبارتش مشعر به این نیست که بعضی حلال بعضی حرام. امام(ع) میفرماید خمس را بده.
پس شیخ انصاری شیخ طوسی تعبد نکرده، سه تا روایت را جمع کرده است. روایتی که میگوید خمس را بده که توش کلمه اغمضت دارد. روایتی که میگوید میشود تصرف بکنی. روایتی که میگوید بده به مومنین، صدقه بده به مومنین. جمعش این جور شده است. میتواند در یک مقدارش تصرف بکند. مقدارش را به عنوان خمس و عمل به آن روایات بدهد. مقداری را هم همین جور صدقه به مومنین بدهد. یواصی بینهم و یضع فی اربابه. پس مرحوم شیخ کار تعبدی نکرده که ما، ما هم میتوانیم بگوییم این حرف ایشان را قبول بکنیم یا نکنیم. روشن شد؟ وقتی تعبد را برداشتیم، آن وقت ما میآییم فکر میکنیم، میتوانیم قبول بکنیم یا نمیتوانیم قبول بکنیم؟ ایشان یک تقسیم ثلاثی، دقت کردید چرا عبارت شیخ را خواندم؟ مرحوم شیخ خیال کرده ایشان فقط خمس را گفته. روشن شد؟ معلوم شد نه ایشان یک تقسیم ثلاثی گفته است. هم خمسش را بدهد، مقداری را هم به تصدق بدهد به مومنین بدهد بدون عنوان خمس. مقداری را هم میتواند تصرف بکند. خب دلیل شیخ هم واضح است دیگر. سه تا لسان روایت بوده، همه را جمع کرده است. این نتیجه جمع بین لسان روایات.
این نیست که ما بتوانیم الان بگوییم حرف شیخ را چشم بسته قبول بکنیم یا بگوییم نه ما تعبد به آن نداریم.
و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین