معهد الامام المهدی
  • خانه
  • اصول فقه
    • 1395-1394
    • 1395-1396
    • 1396-1397
    • 1397-1398
    • 1398-1399
    • 1400-1401
    • 1401-1402
    • 1402-1403
    • 1403-1404
    • 1404-1405
  • فقه
    • حج عربی
    • مکاسب بیع
      • 1396-1397
      • 1397-1398
      • 1398-1399
      • 1400-1401
      • 1401-1402
      • 1402-1403
      • 1403-1404
      • 1404-1405
    • مکاسب محرمه
      • 1395-1394
      • 1395-1396
      • 1396-1397
    • ولایت فقیه عربی
  • حدیث
    • تدوین الحدیث عربی
    • متن الحدیث
    • فهرست الحدیث
    • الذریعه
  • تماس با ما
معهد الامام المهدی
  • خانه
  • اصول فقه
    • 1395-1394
    • 1395-1396
    • 1396-1397
    • 1397-1398
    • 1398-1399
    • 1400-1401
    • 1401-1402
    • 1402-1403
    • 1403-1404
    • 1404-1405
  • فقه
    • حج عربی
    • مکاسب بیع
      • 1396-1397
      • 1397-1398
      • 1398-1399
      • 1400-1401
      • 1401-1402
      • 1402-1403
      • 1403-1404
      • 1404-1405
    • مکاسب محرمه
      • 1395-1394
      • 1395-1396
      • 1396-1397
    • ولایت فقیه عربی
  • حدیث
    • تدوین الحدیث عربی
    • متن الحدیث
    • فهرست الحدیث
    • الذریعه
  • تماس با ما

وبلاگ

خارج فقه (جلسه28) چهارشنبه 1395/08/12

1395-1396، فقه، مکاسب محرمه

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین

اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین و ارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین

خود من احتمال می‌دهم روایت اولش شفاهی است. یعنی کتاب هشام نیست. آن که صفوان راوی کتاب است یک چیز است. به ذهن من می‌آید این که سه نقل شده، چون نقل اول مال صفوان شفاهی باشد. مصادر بعدی این را ضبط کردند.

به هر حال فعلا مشکلی که ما در اینجا داریم اول قبل از هر چیزی خود متن روایت مشکل دارد. حالا غیر از اینکه مثلا از کدام امام(ع) است، واسطه چه بوده، خصوصیت سوال چه بوده، به هر حال انصافا خود اصل مطلب خالی از اشکال نیست. یعنی نمی‌توانیم فعلا خیلی رویش مانور بدهیم.

س: 01:10

ج: بله، خیلی مشکل است.

عرض کنم که به طور کلی من چون سابقا عرض کرده بودم حالاباز هم دو مرتبه اشاره بکنم. یک مشکلی که ما کلا در روایات اهل بیت سلام الله علیهم اجمعین داریم این است که چون ما برای اهل بیت(ع) مقام ولایت قائل هستیم، غیر از مقام بیان حکم واقعی؛ لذا ممکن است که در یک مسئله در حقیقت امام(ع) حکم ولایی فرموده باشند. این کمی مشکل می‌کند. چون مثل ابو حنیفه اگر از او سوال می‌کردند، آن حکم اولی را یعنی به اصطلاح متعارف امروز ما حکم استنباطی فقه استنباطی، کرارا عرض کردیم امثال ابو حنیفه حتی اسم این را نمی‌برند به خاطر اینکه به اصطلاح می‌گویند با منصور مخالف بود، یا به قول تاریخ بغداد، تاریخ بغداد به نظرم جلد 13 یا 14 است، 40 ـ 50 صفحه راجع به این شخص نوشته، نصفش تقریبا حالا یا کمتر مدحش است، نصفش هم به شدت ذمش است. هم ذمش را دارد هم مدحش را. خیلی شدید دارد ذم این ابو حنیفه را.

و انصافش عباراتی که راجع به ایشان خود سنی‌ها گفتند اصلا قابل قیاس نیست با مطالبی که از ائمه(ع) ما آمده است. اصلا قابل قیاس، یعنی واقعا تندروی‌هایی که آنها راجع به ابو حنیفه گفتند، به هیچ وجه، مثلا در خود صحاح ست یکی‌شان که نمی‌دانم ابن ماجه است، کیست، همه‌شان ردش کردند، به لحاظ حدیثی قبولش نداشتند. اصلا فوق العاده با او برخورد بدی دارند. به خلاف این تصوراتی که الان هست. این کتاب تاریخ کبیر بخاری بیاورید نعمان بن ثابت، به نظرم می‌گوید ترکوه، عبارت بخاری راجع به

س: ترکوه حدیثه

ج: ترکوه حدیثه

چون معروف است که بخاری خیلی مؤدب است؛ یعنی الفاظ جرح را مثلا ضعیف کذاب وضاع و این طوری به کار نمی‌برد. خیلی معروف است در همین رجالش فوق العاده ادب را رعایت کرده است. و اعتقادشان بر این است که شدیدترین عبارتش همین است. در کتاب رجالش اگر بخواهد برای کسی بزرگترین جرح را به کار ببرد، همین که بگوید ترکوه یا ترکوه حدیثه، این شدیدترین جرح است. شدیدترین جرح را برای ابو حنیفه به کار برده است.

این مسلم است که مالک فقیه معروف مدینه یعنی خود احناف هم قبول دارند. عرض کردم در این کتاب نصب الرایه زیلعی مقدمه‌اش مال این شیخ محمد زاهد کوثری است که از علمای احناف است. مرد ملایی است از همین علمای هند است، نمی‌دانم کجای هند است. به هر حال ایشان دارد قد صح ان مالک انه قال فی ابو حنیفه. از اینکه ایشان هم حنفی است و هم به شدت متأثر است، سند و اسانید متعدد دارد و صحیح است. ما ولد فی الاسلام مولود اشأم من ابو حنیفه؛ این تعبیر مالک در حق … ما اصلا نداریم. اصلا این تعابیر را نه علمای ما خیلی عجیب است یعنی واقعا شاید برای شما تصدیقش مشکل باشد. نه علمای ما دارند و نه ائمه(ع) ما؛ ائمه ما مثلا قیاس نکن، مثلا، این طوری صحبت‌ها در حد این که قیاس باطل است. اما این تعابیر، ما ولد فی الاسلام مولود اشأم من ابی حنیفه این را ما اصولا درباره ایشان نداریم. و الی غیر ذلک. به نظرم این ابو المعالی امام الحرمین است، کدام یکی‌شان، جوینی رازی است یکی‌شان، می‌گوید و اما ابو حنیفه فقد قلب الشریعة ذهراً لبطن، اصلا شریعت را چپه کرده، پشت را آورده رو، اصلا کلا شریعت را معکوس کرده است.

البته بین احناف و شوافع خب خیلی دعوا شدید بوده است. ایشان شافعی است آن آقا هم که…

به هر حال اگر بخواهیم جمع بکنیم عبارتی که خود آنها دارند به مراتب قوی‌تر است. با تمام این حرفها می‌گویم در کتاب تاریخ بغداد، البته تاریخ بغداد حنبلی است. حنابله هم با احناف خوب نیستند؛ چون حنابله اهل حدیث هستند، و احناف اهل رأی هستند. اهل قیاس و رأی هستند، درست نقطه مقابل هستند این دو با یکدیگر، کاملا نقطه مقابل هستند احناف و حنابله.

علی ای حال این در کتاب تاریخ بغداد دارد که کان ابو حنیفه یری السیف، به اصطلاح امروز ما انقلابی بوده است. چون می‌گویند که با ابراهیم که برادر محمد نفس زکیه است و قیام مسلحانه کرد، همکاری کرد. خودش شرکت نکرد در جنگ اما معروف بود که اصحاب را تقویت می‌کند، افراد را. همان جا هم نقل می‌کند که یکی آمد گفت برادرم توگفتی برادرم رفته با ابراهیم وفلان، بعد گفته بله، گفته خب چرا خودت نرفتی، بروی با ابراهیم بجنگی، چون ابراهیم با منصور جنگید. خیلی هم ابراهیم خودش هم قوی بود، ابراهیم پسر عبدالله محض، برادر کوچک بعدی محمد نفس زکیه. باخمرا در عراق است، محمد نفس زکیه در مدینه قیام کرد. این اشتباه نشود.

این قصه باخمرا و قتیل باخمرا ابراهیم بصره آمد و طرحش بود مثلا فلان روز قیام بکند، طرح لو رفت و زودتر قیام کرد لذا نتوانست موفقیتی پیدا بکند. مع ذلک دارد در تاریخ که در جبهه تا نزدیک خیمه منصور رسید؛ یعنی خیلی نزدیک بود دیگر که کار منصور کله پا بشود.

به هر حال غرضم این است که اینها با تمام این حرفها شأن خودشان را استنباط می‌دانستند. من این مقدمات را برای این گفتم. اینها شأن خودشان را استنباط می‌دانستند. چون بحث حکومت و والی را به اختیار مردم و بیعت مردم می‌دانستند. لذا طبیعتا فقهشان فقه ولایی نبود. شأن فقهشان فقه استنباطی بود. وطبیعتا طبیعت فقه این ماند؛ یعنی این طبیعت فقه مراعات شد. یک مقداری هم متأسفانه در فقه ما تأثیر گذاشت. مثلا بعدها که اصول را تنظیم کردند اصول، اصول فقه استنباطی است. یعنی اصولا بخش فقه ولایی اصولش نوشته نشده، هنوز هم نوشته نشده، نه سابقا نوشته شده نه الان.

خود اهل سنت هم مسائل ولایی را باز بر می‌گردانند به استنباط فقیه. فقیه شأنش استنباط بود، می‌داد دست حاکم، حالا حاکم بعد از مراعات چند تا رأی یکی را انتخاب می‌کرد واجرا می‌کرد. این کتابهای مثل احکام سلطانیه از این جهت نوشته شده است.

اما در روایات ما در فقه ما فقه اهل بیت(ع) طبیعتش فقه ولایی است اصلا دو تا طبیعت است. لذا یک مقدار از قضایا را می‌شود با همین فقه ولایی حل کرد. در یک جا امام(ع) یک جور فرمودند، در جای دیگر یک جور دیگر فرمودند. شرایط و خصوصیات را در نظر گرفتند. لذا درآوردن آن مسئله فقه استنباطی ابتدائا که مثلا مجهول المالک باید تعریف بشود یا نشود، اگر ما می‌بینیم در روایات متعارض است، یک مقدار تعارض مال این است. از اول بگوییم بدانیم. یعنی از اول این غیر از فتوای ابو حنیفه و یا فتواهای شافعی و یا مالک است. دقت می‌کنید؟

لکن خب متأسفانه چون آن برداشتی را که در فقه اهل سنت داشتند، بعد در اصول، این متأسفانه به ما هم سریان پیدا کرد. بعدها البته پیدا شدند زیاد فقهای ما آمدند گفتند که مثلا قضیة فی واقعه، لکن ما به جای قضیة فی واقعه، تعبیر به فقه ولایی در مقابل فقه استنباطی، نه اینکه ائمه ما استنباط می‌کردند؛ یعنی فقهی که متعرض احکام اولیه است و شأن فقیه بیان آنها بود. به اصطلاح اما شأن والی نبود؛ یعنی شأن فقیه به عنوان والی حساب نمی‌کردند. به عنوان ولی امر حساب نمی‌کردند.

س: فقه ولایی تابع عناوین ثانویه است دیگر؟

ج: تابع جهات مختلفی است. عناوین ثانویه است، حال شخص است، ممکن است حال شخص را هم در نظر گرفتند. قدرت شخص است، تحمل شخص است، توانایی شخص است.

اما روایت هشام که دیروز خواندیم به ذهن می‌آید که نوشتاری نباشد. خیلی بعید می‌دانم نوشتاری باشد.

س: استاد ببخشید از این روایت09:35

ج: بله آقا

س: از ظهوراتشان هم دیگر نمی‌شود استفاده کرد

ج: یعنی به قول آقایان با همان قید و قیود و خصوصیاتش، بله مشکل است. استنتاجش باید چندین روایت را با همدیگر جمع و تفریق بکنیم تا در بیاوریم. این هم کار فقیه است دیگر. امام(ع) فرمود لا نعد رجل منکم فقیه حتی یعرف معاریض، معاریض را به معنای تعارض گرفتند. نه معاریض به معنای تعارض نیست. معاریض به معنای معراض یعنی گوشه و کنایه. کنایه زد، گوشه زد. این در لغت در چیز هم هست مطول، تعریض، تعریض کنایه زدن، گوشه زدن… مثلا ما این جور نیستیم یعنی طرف مقابل هست.

س: ریشه‌اش از عرض است دیگر چه فرقی می‌کند؟

سس: از عُرض است آقا، جانبداری است

س: نه چطور می‌گویید از عٌرض است؟

سس: تصدیق کردند آقا

س: عرض هم هست، معارضه هم از همین ماده است، تعارض هم از همین ماده است

ج: از چه ماده‌ای؟

چیست آقا؟ به معنای چیست؟

س: به معنای صفت

ج: عرض به معنای صفت. خیلی خب.

عرض کنم که حالا انشاء الله اگر در اصول رسیدیم تعارض می‌گویم از کجا گرفته شده است.

عن هشام، این روایت هشام را دیروز خواندیم. اجمال قصه را می‌شود توش کمی فهمید. اما این که دقیقا بخواهیم بگوییم عرض کردیم چون سنخ جوابهایش، جواب‌های متعددی دارد و توضیح دادیم. و در بعضی‌هایش دارد که طلب… البته این توی هست که یعنی مشکل این روایت در بعضی این است که لم یدع وارثا، باز امام(ع) می‌فرماید تطلب وارثا. یک مشکل متنی دارد؛ یعنی خالی از مشکل متنی نیست.

به هر حال آن بخشی را که در مجهول المالک البته اینجا هم خیلی مجهول شاید نباشد؛ چون طرف را می‌شناسد، بچه او مثلا. مجهول به این معنایی که اصلا نمی‌داند بچه دارد یا ندارد، مگر به این معنا. و الا نحوه جهلش در اینجا خیلی نحوه خاصی است.

به هر حال این روایت مبارکه را الان به اصطلاح کیفیت عملش خالی از مشکل نیست. لکن این نکته که توش هست که فحص می‌خواهد، بررسی می‌خواهد، این را می‌شود از توش درآورد. حالا این به درد ما نحن می‌خورد.

از جمله روایاتی که آقای خویی هم نقل فرمودند، شیخ هم به آن اشاره کرده، البته می‌خواستیم روایت دیگر بخوانیم، فعلا حالا همان را می‌خوانیم روایت به اصطلاح دزد و ودیعه و امانتی که دزد گذاشته است. یک مالی را دزد می‌آید پیش کسی امانت می‌گذارد، می‌گوید به صاحبش برگرداند؟ امام(ع) می‌فرماید نه. می‌داند که این دزدی است، مال این شخص نیست، امام(ع) می‌فرمایدبه صاحبش برگرداند. می‌گوید حالاصاحبش را نمی‌شناسیم، آن بحث دیگری که بیاید اینجا

این روایت دزد را در این کتاب وسائل، همین جلدی که به اصطلاح بحث مواریث توش هست، روایت مواریث را نخواندیم. یک روایتی است که در این جلد هفده چاپ مرحوم آقای ربانی البته این هفده مال آقای ربانی نیست، صفحه 368، باب 18 لقطه. این یک روایت واحده‌ای است که مشایخ ثلاثه نقل کردند.

رواه الکلینی عن علی بن ابراهیم که از مشایخ ایشان است، عن علی بن محمد قاسانی، و عن قاسم بن محمد المقلب به کاسولا؛ این دو نفر پشت سر هم هستند غالبا، علی بن محمد قاسانی ملقب به شیر است. از قاسم بن محمد، هر دوشان خالی از اشکال نیستند. اگر بحث‌های رجالی را بخواهیم انجام بدهیم، هر دو خالی از اشکال نیستند. عن سلیمان بن داود این سلیمان بن داود منقری است. در بین اهل سنت هم مطرح است. البته فکر می‌کنم شاید مشهور توثیقش نکردند. به نظرم این جور می‌آید الان فعلا. عده‌ای از اصحاب ما هم توثیق کردند. عن رجل عن ابی عبدالله. این در نسخه کافی عن رجل هست.

بعد از ایشان مرحوم شیخ صدوق باسناده عن سلیمان بن داود نحوه، به نظرم سند صدوق هم همین است. همین علی بن محمد قاسانی اما این سلیمان بن داود را بیاورید تا معلوم بشود.

بله، لکن در کتاب صدوق دارد که عن حفص بن غیاث. اسم آن رجل برده شده است. در نسخه مرحوم کلینی عن رجل است، لذا من همیشه عرض کردم یک احتمال هست که بعضی از ارسال‌ها بعد حادث شده در حقیقت ارسال نبوده، یعنی سلیمان بن داود خودش گفته عن کی، لکن مرحوم کلینی نتوانسته نسخه را درست بخواند مثلا من باب مثال یا علی بن ابراهیم، آن وقت گفتند عن رجل. احتیاط کردند ننوشتند اسم را. اگر سند مرحوم صدوق را به سلیمان آوردید

س: و ما کان فیه سلیمان بن داود منه فقد رویت عن علی رضی الله عنه عن سعد بن عبدالله عن القاسم بن محمد

ج: همین است، بر می‌گرددبه قاسم بن محمد عن سلیمان

حالا این سند بر می‌گردد به حفص بن غیاث. این تا اینجا مال مرحوم صدوق. صدوق هم در مقنع خودش از حفص بن غیاث. قبل از کلینی و قبل از صدوق در مصادری که در اختیار ما داریم، مرحوم محمد بن علی بن محبوب صاحب کتاب نوادر المصنف، ایشان هم آورده است. ایشان هم از همین طریق علی بن محمد و قاسم بن محمد آورده است. این قبل از عرض کردم محمد بن علی بن محبوب قبل از کلینی به یک واسطه است. یعنی استاد مباشر ایشان نیست. بعد از ایشان صفار هم از همین طریق آورده است.

پس قدیم‌ترین مصدر فعلا کتاب محمد بن علی بن محبوب است، بعد کتاب صفار است، بعد کتاب کلینی است، بعد کتاب فقیه و مقنع است، مرحوم شیخ طوسی هم از این دو کتاب آورده، صفار و محمدبن علی بن محبوب. تمام اسانید هم به همین‌هاست. قاسم بن محمد ملقب به کاسولا و سلیمان بن داود منقری و حفص بن غیاث.

عرض کردم البته حفص بن غیاث هم آقای خویی در این نوشته‌شان تضعیف کردند. نمی‌دانم فکر می‌کنم در رجال توثیق کرده باشند. فعلا نمی‌توانم بگویم. اما توی این حاشیه مصباح الفقاهه نوشتند ضعیف بحفص بن غیاث.

اولا حفص بن غیاث خب از بزرگان و علمای اهل سنت است. خیلی مرد ملایی هم هست. جزو علما و فقهای صاحب نامشان است. ایشان توسط زمان هارون از او خواسته می‌شود می‌آورند بغداد و قاضی القضات می‌شود در منطقه شرقی ظاهرا یا کل بغداد یا منطقه خاصی. ولکن از بس هم اهل معروف به فقه و علم و اینها بوده، خیلی در همین کتاب تاریخ بغداد دارد چند نفر به او اشکال کردند که چرا تو قبول کردی قاضی بشوی. از این نفی قضاوت از طرف آن ظلمه در آن زمان مختص به اهل بیت(ع) نبود. آنها هم میانشان دارد که ایشان گفت من به خاطر اینکه خیلی قرضم زیاد بود رفتم آنجا قاضی شدیم که یک پولی گیرمان بیاید.

علی ای حال و باز همان کتاب نقل می‌کند تاریخ بغداد سه نفر اسم می‌برد از علمای کوفه آوردند که قاضی بشود. یکی‌شان وقتی وارد بر هارون شد شروع کرد لرزیدن یعنی رعشه افتاد، هارون گفت این که رعشه دارد به درد قضاوت نمی‌خورد، عمدا این کار را کرد. یکی هم خودش را به کوری زد که چشم‌هایم درست نمی‌بیند. این دو تا را به خاطر مرض کنار زد، این حفص بن غیاث بدبخت را انداخت به قضاوت.

به هر حال حفص بن غیاث در میان عامه فوق العاده جلیل القدر است. به نظرم صحاح سته جمیعا از او نقل می‌کنند، بخاری و غیره، در ذهنم این طور است. در روایات ما هم، کتب ما هم توی کتب اربعه است. یکی هم همین دیگر، کتب اربعه همه از او نقل کردند. یعنی مشایخ ثلاثه از حفص بن غیاث نقل کردند. و مرحوم نجاشی توصیف می‌کند کتابش را که 170 حدیث است. معلوم می‌شود کتاب کوچکی هم بوده، عن ابی عبدالله 170 حدیث از امام صادق سلام الله علیه. و این حدیث‌هایش هم به صورت مسند نیست. مثلا بگوید عن ابی عبدالله عن ابیه عن آبائه عن علی(ع) قال رسول الله(ص)، به صورت مسند نیست. کلام خود ابی عبدالله است، سألت ابا عبدالله. این طوری است به عنوان سوال از خود ابی عبدالله است. مثل روایات ما است، مثل روایت یک نفر شیعی.

ظاهر تعبیرش مثل شیعی است لکن مسلم از بزرگان عامه است. خود بنده اعتقادم بر این است که شخصیت‌هایی به این بزرگی عادتا دروغ نمی‌گویند. البته راوی معروف ایشان پسرش عمر است، عمر بن حفص. او هم هست در میان اهل سنت. اما در اینجا سلیمان بن داود منقری شاذکونی که ایشان اساسا بصراوی بوده، آمده اصفهان. ساکن اصفهان شده است. و چون یکی از مشایخ حدیث بوده، عده‌ای از قم رفتند پیش او و تحمل حدیث کردند، من جمله همین آقای قاسانی، قاسم بن محمد. این قاسم بن محمد نه قاسانی، کاسولا الملقب به کاسولا

س: کاشانی

ج: آهان آن قبلی قاسانی است، این یکی نمی‌دانم شاید قمی باشد. غرض اینها از قم و کاشان، از منطقه رفتند برای تحمل حدیث پیش ایشان. یعنی اگر ما مبانی فهرستی و کتاب شناسی را نگاه بکنیم، در صحت این نسخه نمی‌شود بحث کرد. تقریبا واضح است. محمد بن علی بن محبوب، صفار، شیخ کلینی، شیخ صدوق، شیخ طوسی، این از آن مواردی است که عرض کردیم حدیث ممکن است ضعیف باشد، لکن شواهد نشان بدهد که حدیث قابل قبول است. انصافا این حدیث شواهد نشان می‌دهد که کتاب، کتاب حفص بن غیاث است. نسخه‌ای است که به اصفهان آمده، علمای قم تحمل این نسخه، خیلی شواهد جمع و جور است، یعنی شواهد پراکنده نیست. و نجاشی هم این کتاب را توسط ایشان از امام صادق(ع) تأیید می‌کند که 170 حدیث بوده از امام صادق(ع). به نظر من قابل قبول است یعنی قابل چیز نیست، ولو به لحاظ فنی توی این دو نفرش مشکل داشته باشد، اما انصافش قابل قبول است.

خود حفص به نظر ما مشکل ندارد. سألت ابا عبدالله علیه السلام عن رجل من المسلمین اودعه رجل من اللصوص دراهم او متاعا واللص مسلم؛ شاید مثلا کلمه واللص مسلم، می‌خواهد بگوید اهل ذمه نیست که حالا مثلا اگر اهل ذمه باشد بگوییم مثلا در مثلا فرض کنید یک مسیحی بوده، به عنوان اهل ذمه حکم خود اهل ذمه را دارد.

هل یرد علیه؟ قال لا یرده، نه به او بر نگرداند ولو امانت به او داده، ودیعه بوده.

فان امکنه ان یرده علی اصحابه فعل و الا کان فی یده بمنزلة اللقطه یصیبها؛ یصیبها صفت لقطه است. البته به قول خودشان جمله و ما فی بمنزلة الجمله بعد از معارف احوالا. مثل صفت است دیگر.

فیعرفها حولا، یک سال آن را تعریف بکند. فان اصاب صاحبها ردها علیه و الا تصدق بها؛ فان جاء بعد ذلک، حکمش حکم لقطه است، تمام حکم لقطه است. خیره بین الاجر و الغَرم یا غُرم؛ یا اجر ببرد یا غرامت. ظاهرا فاعل خیره، بله، فاعل خیره بر می‌گردد به آن صاحب مال، هاء هم بر می‌گردد به این کسی که پول پیشش است، ودیعه گرفته. بین الاجر و الغرم، به او می‌گوید یا اجر یا غرم.

فان اختار الاجر فله الاجر ، یا نه به عکس گفتم. خیره این شخصی که الان پول دستش است، خیره آن را. می‌گوید یا من صدقه دادم یا اجر یا غرامت، ضمان. اگر اجر را اختیار کرد، فله الاجر، و ان اختار الغرم، گفت نه آقا ضامنی شما دادی، غرم له و کان الاجر له، له اول بر می‌گردد به آن صاحب اصلی، دومی بر می‌گردد به این آقایی که ودعی بوده است.

علی ای حال به نظر ما این روایت مشکل خاصی ندارد. قابل قبول است. ممکن است حکم اولی هم همین باشد که مجهول المالک حکمش حکم لقطه است. اگر روایت دیگری داشتیم مثلا حمل بشود بر حکم ولایی. حتی چون خیلی هم بعید است امام صادق(ع) با مثلا مثل حفص بن غیاث مسئله حکم چیز بکنند حکم ولایی بکنند. خیلی بعید است. با شیعه ممکن است حکم ولایی بکنند اما با یک سنی آن هم قاضی القضات خیلی بعید است حکم ولایی. یعنی به لحاظ مدلول هم به ذهن می‌آید که فقه استنباطی باشد؛ یعنی به ذهن می‌آید که حکم اولی همین باشد که مجهول المالک حکم لقطه دارد.

البته عرض کردم آقای خویی می‌فرمایند روایت را قبول نمی‌کنیم و روایت به لحاظ ضعف اسناد نمی‌شود مورد قبول باشد. به نظرم یک مناقشه لفظی معنوی هم می‌کنند چون دیگر خیلی ذهن ما رفته بود روی جهات مصدر، الان در ذهنم نیست که بله، بله، نوشتند که اما این روایت ضعیف السند و دعوی انجباره بعمل المشهور کما فی الجواهر دعوی غیر صحیح. نه دعوایش که صحیح است، انجبار را قبول نداریم. لما حققنا فی علی الاصول من ان شهره الفتوائیه، اینجا فقط شهرت فتوایی ندارد، شهرت روایی هم دارد. چون الان عرض کردیم مصادری که نقل کردند، یکی محمد بن علی بن محبوب، یکی صفار، بعد از این دو تا کلینی، کلینی از راه دیگری، بعد از این دو تا صدوق، در دو کتابش، بعضی جاها مرحوم شیخ طوسی از دو مصدر اولی. این را اصطلاحا شهرت روایی می‌گویند. البته بنایشان به این است که شهرت روایی را در مقام تعارض حساب بکنند. یعنی اگر دو روایت بود، تعارض داشتند، یکی اشهر بود، مشهور بود، یکی شاذ باشد، حدیث مشهور را ترجیح بدهند. اصطلاحا این طور است.

و ما این مطلب را سابقا به یک مناسبت‌هایی متعرض شدیم. این بحث به سنی‌ها رسیده؛ چون عرض کردم خدمت شما اهل سنت مبحث شهرت و شذوذ را در خود حجیت گرفتند نه در تعارض. حالا چند دفعه هم گفتیم، یک دفعه دیگر هم بگوییم اشکال ندارد. عرض کردیم در کتب اهل سنت که بعد از قرن سوم دیگر شروع شد تعاریفش یعنی قرن چهارم. تعریف البته تعریفش در قرن سوم بود و مصادیق مثل کتاب صحیح بخاری اما دیگر تعریف نوشتاری و مرتب شدنش این شد که حدیث صحیح ما یرویه العدل الضابط عن مثله الی آخر الاسناد من غیر شذوذ و لا علة. این شذوذ یعنی شهرت. من غیر شذوذ خوب دقت کردید؟

لذا این بحث نمی‌دانم خیلی بحث لطیفی است. این بحث مطرح می‌شود که بحث شهرت و شذوذ تأثیرگذار در اصل حجیت است، نه مرجح. چون اگر مرجح گرفتیم یعنی دو طرف حجت هستند، شهرت ترجیح می‌دهد. اما اگر در اصل حجیت گرفتیم یعنی غیر مشهور اصولا فی نفسه حجت نیست.

البته اهل سنت این بحث را هم دارند در کتب درایه دارند. فرق بین شذوذ و نادر آیا شاذ و نادر یکی است؟ بحث‌هایی کردند. آنجا هم نوشتند که عده‌ای گفتند نه آن شذوذ موثر در باب ترجیح است. آن که ما الان از وقتی که مسلک ترجیح بین اصحاب ما رسما مطرح شد، آن که ما الان داریم، شهرت را مرجح گرفتند. و طبعا اگر شهرت هم می‌خواهد مرجح باشد، باید تعبد باشد.

و عرض کردیم در میان ادله‌ای که به عنوان باب تعارض و ترجیح و اینها آوردند، فقط در دو روایت هست که شهرت مرجح است؛ یکی مرفوعه زراره که فوق العاده ضعیف است، در کتاب عوالی اللئالی. یکی هم همین مقبوله عمر بن حنظله. مال زراره که فوق العاده ضعیف است ارزش علمی ندارد. مقبوله را هم مرحوم آقای خویی یک مدتی قبول داشتند، بعد برگشتند. لذا آقای خویی ترجیح به شهرت را هم قبول ندارند. خوب دقت بکنید.

این که دو تا روایت باشد یکی مشهور باشد، چون این اصل مطلب ایشان درست است. اگر می‌خواهد مرجح باشد باید تعبدی باشد؛ یعنی باید دلیل معتبری بیاید که شارع اعمال تعبد کرده است. پس بنابراین ایشان چون تعبد را قبول نکردند، روایت عمر بن حنظله را قبول نکردند. نتیجه‌اش این شده که بگویند شهرت مرجح نیست. ایشان شهرت را مرجح نمی‌دانند. خلافا… باز هم خلافا للمشهور بین قائلین به ترجیح. البته قدمای اصحاب ما ترجیح را قائل نبودند، زمان علامه تفکر ترجیح بین اصحاب ما مطرح شد از قرن هشتم به بعد.

علی ای حال کیف ما کان در میان اهل سنت اگر حدیث خیلی شاذ باشد، اصلا حجت نیست. و لذا خوب دقت بکنید. در میان اهل سنت در تعریف حدیث شاذ، ذکر کردند حدیثی است که سندش صحیح است. اگر سند ضعیف باشد اصلا بحث شاذ را مطرح نمی‌کنند. این نکات فنی را خوب دقت بکنید. اگر روایت سندش ضعیف است، ضعیف است دیگر اصلا بحث ندارد. اینها بحث را آنجا بردند که سند صحیح است، دقت می‌کنید؟ فقط شذوذ دارد، شاذ است.

اگر سند صحیح باشد و شذوذ داشته باشد حجت نیست. به تعارض هم نمی‌کشد. دقت فرمودید؟ ما در مباحث همین جا در مباحث اصول نه در این مباحث مکاسب، در مباحث اصول بحث حجیت خبر واحد متعرض این بحث شدیم؛ چون خود اهل سنت می‌گویند این قید من غیر شذوذ تقریبا اواخر قرن چهارم خطابی در معالم التنزیل آورده 370 واینهاست، قرن چهارم. متحیرند که این از کجا آمده، این غیر شذوذ، حالا قرن چهارم، حل قصه نمی‌کند؛ چون کتاب بخاری در قرن سوم نوشته شده، صحیح بخاری.

ما عرض کردیم به ذهن ما می‌آید اولین کسی که این بحث را مطرح کرده، امام صادق(ع) است در واقع؛ لکن چون اینها نگرفتند یا اگر گرفتند هم روی قواعد دیگر. چون ما در جایی که داشته باشیم در میان عبارات که شاذ و نادر حجت نیست، همین مقبوله عمر بن حنظله. خذ بما اشتهر بین اصحابک و دعی الشاذ النادر فان المجمع علیه لا ریب فیه. اگر این باشد و تصور ما درست باشد، در حقیقت قبل از این که آنها گفتند این قرن دوم است، آنها قرن چهارم گفتند. این در حقیقت قرن دوم است. که امام علیه السلام و از این تعبیر هم همان نکته‌ای که اهل سنت، چون مفروض کلام باید این باشد که این دو تا حدیث به اصطلاح راوی ضعیف و کذاب نداشته باشد، ضعیف. خب این که خب می‌گوید راوی ضعیف است. اینجور فرض کرده دو حدیثی که صحیح هستند، فقط راوی یکی، یک نفر است، راوی یکی ده تا است. ده نفر راوی آن هستند، اما این یکی دیگر را یک نفر روایت کرده است. امام(ع) می‌فرماید خذ بما اشتهر بین اصحابک و دعی الشاذ النادر.

اصحاب متأخر ما بعد از علامه این را مرجح گرفتند. و ما همین اخیرا هم اشاره کردیم در همین بحث مکاسب هم بود. به نظر ما بحث مرجح نیست. و به نظر ما بحث مقومات حجیت است نه مرجحات بین حجتین. به نظر ما اشتباه شده است.

فان المجمع علیه لا ریب فیه، این تعلیل امام(ع) را هم آقایان اولا عده‌ای‌شان این را شرعی گرفتند. من یک وقتی هم سابقا چند بار گفتم این نیم سطر فان المجمع علیه، ما احتمالات معقولش را تقریبا به 120 احتمال رساندیم. فاء تفریع باشد، فاء مثلا تعلیل باشد، فاء تقریب باشد، تفریع نه، تقریب باشد

س: خذ بما اشتهر خودش دلیل بر ترجیح

ج: خذ بما اشتهر که دلیل بر ترجیح نیست که. فان المجمع علیه لا ریب فیه، این دومی

س: خذ بما اشتهر دلیل بر ترجیح حدیث

ج: نه، حالا عرض می‌کنم.

غرض اینکه تعلیل هم اگر باشد، تعلیل تعبدی است که اصحاب ما فهمیدند. یا تعلیل عقلی است که خب احتمال، یا تعلیل عقلایی است

س: اگر این احادیث نقل به معنا باشد واقعا این احتمالات شما جا دارد؟

ج: خب چون این عمر بن حنظله و این حدیث، خیلی ظرافت دارد که ما مفصل شرح دادیم. بعید نیست ظرافت‌ها را مراعات کرده باشد. اگر هم نقل به معنا کرده، خودش در مقام نقل به معنا خیلی ظرافت… بعد الف و لام المجمع علیه برای جنس

س: کلام معصوم که نیست استاد

ج: چرا دیگر، الان فعلا باهاش معامله کلام معصوم بکنیم

س: 32:05

ج: خب دیگر این یکی از زیربناهایی است که کسانی که منکر حجیت خبر هستند به آن تمسک می‌کنند. فعلا بنا بر حجیت خبر است. فعلا بحث را ببندیم بر حجیت

س: بنا بر حجیت خبر هست اما

ج: نه دیگر اگر بنا بشود کلام معصوم نگیریم حجیت خبر، شما مضمون را نگاه می‌کنید

س: نه یعنی چه کل الفاظش هم حامل یک پیامی است

ج: چرا دیگر، اگر بنا به حجیت بگذاریم چرا

س: و نقل به معنا را هم قبول بکنیم

ج: نقل به معنا لکن اذا کنت ترید المعنا، ترید المعنا، روایت این طور است.

علی ای حال روی مبانی است. حالا این بحثها را فعلا وارد نشویم چون طول می‌کشد. آن وقت الف و لام را برای مجمع علیه یا برای جنس است یا برای عهد ذکری است یا الی آخره… چند تا… مجمع علیه مراد آن است که خصوص اتفاق است یا شامل شهرت می‌شود. مجمع علیه خصوص خبر است، خبر هم چون مورد روایت خبر است. یا شامل فتوا هم می‌شود غیر از حالا آن… دیگر همین جور حساب بکنید، اینها احتمالات را ضرب بکنید خیلی…

آن وقت کلمه لا ریب، لا ریب حقیقی است، یا لا ریب به اصطلاح نسبی است. یعنی نه اینکه واقعا، نسبی است. یک لا ریب نسبی است. لا ریبش لا ریب عقلایی است، یا لا ریب شرعی است. و نکته خیلی مهمش لا ریبش لا ریب اضافی است یا لاریب واقعی و نفسی، یعنی فی نفسه لا ریب فیه، یا بالاضافه به آن خبر لا ریب فیه؟

س: اینها همه خلاف ظاهر است

ج: کدام یکی؟ همه نفرمایید

س: واقعی و اینها

ج: خب این لا ریب فیه که فی نفسه باشد یا بالاضافه که هر دو محتمل است که، قوی هم هستند. مثلا الان عده‌ای از بزرگان لا ریب فیه را اضافی گرفتند و لذا هم عرض کردیم از این مرجحات منصوصه تعدی کردند. یعنی هر جا که دو تا خبر باشد که یکی نسبت به دیگری لا ریب فیه، نه فی نفسه

س: یعنی واقعا شما این احتمالات باورتان شده ؟

ج: فتوا دادند آقایان، باورتان شده چیست؟

س: نه بابا استاد

ج: ای بابا خب بالاخره باید معنا بکنیم شما یا نه؟

س: باشد قبول داریم اما این مقدار احتمالات دیگر من قسم می‌خورم امام معصوم(ع) اینها مرادش نبوده است.

ج: مراد، بحث سر ابداع احتمال و بعد مراد در آوردن، مراد را که ما آخر در آوردیم. مراد که نگفتیم محتمل است.

س: خود شما به ما یاد دادید روی احتمالات ما سخن نمی‌گوییم

ج: خب می‌گوییم احتمالات را طرح می‌کنیم، نتیجه، مثلا مجمع علیه بگیریم مطلق مجمع علیه، ولو فتوا. خب عده‌ای هم گفتند شهرت فتوایی حجت است به همین روایت. عده‌ای هم گفتندنه این مجمع علیه مراد روایت است، مراد شهرت روایی است.

می‌خواهم من از بالا من احتمالات را می‌گویم برای اینکه بگویم در طول از سالهای قرن هشتم به بعد که روایت مطرح شده، مثلا عده‌ای الان از معاصرین هم می‌گویند آقا تعدی می‌کنیم چون لا ریب فیه اضافی گرفتند.

بنده قائلم که تعدی نمی‌کنیم؛ اصلا مرجح نمی‌دانیم؛ چون لا ریب فیه حقیقی گرفتیم.

این را اینجور نیست ما ابداع احتمال کردیم به این که امام(ع) شش تا معنا یا 120 تا معنا. نه. یعنی این قابلیت لفظ است؛ چون لفظ این است. حضرت فرمود ان الکلمه لتحمل سبعین معنا، اولها فی شی و آخرها فی شیء. انا لنقول الکلمه و لنا منها سبعون مخرجا، این احتمالات مراد قابلیت تحمل، بعد می‌رسیم به مرحله استظهار که از این احتمالات کدام ظاهر است.

اگر توانستیم استظهار کنیم و الا خب می‌گوییم روایت مجمل نمی‌شود به آن تمسک کرد. آن که خود ما استظهار کردیم، تعلیل گرفتیم، تقریب نیست. تعلیل را عقلایی گرفتیم، نه عقلی است نه تعبدی. الف و لام المجمع علیه را عهد ذکری گرفتیم. مراد از مجمع علیه را مشهور گرفتیم. مراد از مشهور، شهرت روایی گرفتیم. مراد از لا ریب، لا ریب عند العقلاء گرفتیم، و لا ریب اضافی نگرفتیم. لا ریب حقیقی گرفتیم. و لذا حدیث مبارک به نظر ما اصلا در تعارض نیست. حدیث ناظر به اصل حجیت است. یعنی انصافا آن مطلبی را که سنی‌ها گرفتند از حدیث، از حدیث که معلوم نیست… انصافا آن به روح حدیث نزدیک‌تر است تا آن که ما در ترجیح گرفتیم. یعنی سنی‌ها آمدند گفتند حدیث ولو صحیح باشد لکن شاذ باشد، مشهور نباشد، خود این ضعیف است، رد می‌شود.

س: نظر آخوند هم همین است

ج: نظر آخوند نه این نیست. ترجیح را مستحب گرفته، مشهور شهرت را ترجیح گرفته، همان مستحب است.

آن نظری که قابل قبولش مطلق مشکل است. بله در موافقت کتاب و مخالفت سنه 36:43 در آن دو تا مقومات حجیت گرفته. ما در این هم مقومات حجیت گرفتیم. فرق ما با ایشان این است. ایشان در موافقت کتاب و مخالفت عامه را جزو مقومات حجیت گرفته، بقیه مرجحات هم استحباب گرفته است. مرجحاتی نداریم که حالا استحباب مطرح باشد.

علی ای حال کیف ما کان و لذا خوب دقت کنید

س: این سه تا جمله خذ بما اشتهر، دعی الشاذ النادر، مجمع علیه، این سه تا جمله دلالت بر همان ترجیح می‌کند، تأکید هم هست

ج: خب اشکال ندارد خب، مثل شیخ انصاری هم ترجیح فهمیده. حالا ما مشکل با شما، بزرگان ما هم ترجیح فهمیدند. عرض کردم مشهور این طور است لکن به ذهن ما این طور نمی‌آید.

حدیث ناظر به مقدمات حجیت است. سیاقش و اینها هم سابقا همین چند روز پیش متعرض شدیم. تکرار نمی‌کنم چند بار… البته خیلی اهمیت دارد یعنی اگر واقعا ثابت بشود که این مطلب اصلش از امام(ع) بوده و متأسفانه در کتب اهل سنت رواج پیدا کرده است.

خب یکی هم همین است دیگر. آقای خویی مثلا در اینجا می‌گویند درست است شهرت را ما جابر نمی‌دانیم. ایشان شهرت را فتوایی گرفتند. در صورتی که در روایت شهرت روایی است اصلا. ایشان می‌گوید شهرت فتوایی دلیل نداریم. راست هم هست. مگر به همین نکات بر گردد. اما در اینجا روایت شهرت روایی دارد. خوب دقت بکنید. البته نمی‌خواهم بگویم این شهرت روایی معنایش این است که مثلا اهل سنت گفتند حجت است. نه اهل سنت اول سند را دیدند، بعد شذوذ را دیدند. خب اینجا اگر اول سند را ببینیم خب سند مشکل دارد.

اینجا این بحث این است که اگر یک متنی مشهور شد و بزرگان اصحاب آن را قبول کردند، و تاریخش هم روشن است، کتاب حفص بن غیاث است. این کتاب هم 170 حدیث، ظاهرا نجاشی که توصیف می‌دهد حتما جایی دیده، یا خودش کتاب را دیده، 170 حدیث بوده است. این که بگوییم حفص بن غیاث ضعیف است از عامه بوده، این هم مشکل است. شواهد هم الان برای شما عرض کردیم در روایت این نمی‌خواهم بگویم عین کلام اهل سنت. اهل سنت سند را نگاه می‌کنند، این سند ندارد به اصطلاح خود ما سند ندارد. لکن شواهد کاملا واضح است نسخه کتاب حفص بن غیاث، که به اصفهان آمده، از اصفهان به قم آمده و در قم بین بزرگان اصحاب ما نقل شده است. و مصادر معروف ما مشایخ ثلاثه و راه‌هایش هم همه واضح است. یا کتاب صفار است یا کتاب محمدبن علی محبوب است، یا از آثار علی بن ابراهیم است. و در کتاب صدوق هم احتمالا از آثار سعد بن عبدالله، یعنی همه بزرگان طبقه بعد، همه بزرگان هستند. به ذهن ما می‌شود گفت که این حدیث قابل قبول است. دقت می‌فرمایید؟

اشکال چون اشکال آقای خویی فرمودند دیگر کمی از بحث خارج شدیم. به ذهن ما حدیث قابل قبول است و مشکل ندارد. نهایتش نتیجه‌اش این می‌شود که و فقه ولایی هم با حفص خیلی بعید است. چون از بزرگان اهل سنت است، بعید است امام(ع)، اصلا آن طبیعتا اگر می‌خواهد از امام(ع) چیزی را قبول بکند، فقه استنباطی را قبول می‌کند روی همان تفکرات خودش. بعید است حمل بر فقه ولایی بشود. لذا ممکن است بگوییم که در حکم فقه استنباطی مجهول المالک یعرف سنة یا به مقدار یأس. حالا آن بحث دیگری است در لقطه که حتما باید سال باشد یا به حد یأس کافی است. آن بحث لقطه است که فعلا جایش اینجا نیست.

و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین

دانلود فایل‌ها

WORD282KBدانلود
PDF154KBدانلود
MP312MBدانلود
برچسب ها: 1395-1396خارج فقهمکاسب محرمه
قبلی خارج فقه (جلسه27) سه‌شنبه 1395/08/11
بعدی خارج فقه (جلسه29) چهارشنبه 1395/08/19

اصول فقه

فقه

حدیث