معهد الامام المهدی
  • خانه
  • اصول فقه
    • 1395-1396
    • 1396-1397
    • 1397-1398
    • 1398-1399
    • 1400-1401
    • 1401-1402
    • 1402-1403
    • 1403-1404
    • 1404-1405
  • فقه
    • حج عربی
    • مکاسب بیع
      • 1396-1397
      • 1397-1398
      • 1398-1399
      • 1400-1401
      • 1401-1402
      • 1402-1403
      • 1403-1404
      • 1404-1405
    • مکاسب محرمه
      • 1395-1396
      • 1396-1397
    • ولایت فقیه عربی
  • حدیث
    • تدوین الحدیث عربی
    • متن الحدیث
    • فهرست الحدیث
    • الذریعه
  • تماس با ما
معهد الامام المهدی
  • خانه
  • اصول فقه
    • 1395-1396
    • 1396-1397
    • 1397-1398
    • 1398-1399
    • 1400-1401
    • 1401-1402
    • 1402-1403
    • 1403-1404
    • 1404-1405
  • فقه
    • حج عربی
    • مکاسب بیع
      • 1396-1397
      • 1397-1398
      • 1398-1399
      • 1400-1401
      • 1401-1402
      • 1402-1403
      • 1403-1404
      • 1404-1405
    • مکاسب محرمه
      • 1395-1396
      • 1396-1397
    • ولایت فقیه عربی
  • حدیث
    • تدوین الحدیث عربی
    • متن الحدیث
    • فهرست الحدیث
    • الذریعه
  • تماس با ما

وبلاگ

خارج فقه (جلسه27) سه‌شنبه 1396/12/15

1396-1397، فقه، مکاسب بیع

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین

اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین و ارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین

عرض شد که بحث درباره حق البته بحث حق را حواس ما هست، مرحوم شیخ در بحث مبیع کلمه بحث حق را نکردند، در بحث ثمن بحث کردند. لکن ما که می‌خواهیم بحث بکنیم مطلق است اینجا. بحث ما خصوص ثمن نیست.

این که فرق بین حق و بین حکم و حق با ملک این سه تا با همدیگر چه فرقی دارند، دیروز یک توضیحاتی را از بعضی از عبارات خواندیم، مخصوصا عبارات مرحوم سید که تقسیم بندی برای حقوق شده برای اینکه مثلا اینها بر شش قسم هستند. و اشکالش هم خود ایشان تنبه پیدا کردند که جمله‌ای از این تقسیمات و احکام روشن نیست فی نفسه.

ببینید اجمالا این که ما کلمه حق را در روایات داریم، حق الرجل، حق المرأه، حق المراة علی الرجل، حق الزوج، این جای بحث نیست. این اجمالا انصافا هست. و در مواردی مراد حکم تکلیفی است، در مواردی مراد حکم وضعی است، در مواردی همین حقوقی است که اینجا الان محل کلام ماست. ببینید بحث سر استعمال در روایات خب مختلف استعمال شده، ولکن به لحاظ قانونی بحث قانونی‌اش محفوظ است. یعنی این که در روایت آمده این اثر را برایش گفته، که مثلا سوال می‌کند آیا قابل نقل هست یا نیست، قابل معامله هست یا نیست، این آثاری است که بر او بار می‌شود. این آثار را ما به اصطلاح بار می‌کنیم. نیاز نداریم که حالا این اصطلاح در مثلا در اینجا چه جور به کار برده بشود. احکامش ذکر شده است. مثلا همین حق خیار که به عنوان حق است، چون در روایت معروف دارد البیعان بالخیار ما لم یفترقا، او یقول احدهما لصاحبه اختر، این اختر یعنی اسقاط دیگر. یعنی این حق است. وقتی قابل اسقاط بود، این حق است.

تعبیر نشده این حق در مقابل حکم. اما وقتی حکم آمد یعنی وقتی آن اثر بار شد، از اثر فهمیده می‌شود.

حالا به هر حال این اجمال مطلب. ما عرض کردیم که متعرض یک مقدار کلمات اصحاب و غیر اصحاب می‌شویم تا برسیم به آن تحلیل نهایی.

از جمله کلماتی که ما در اینجا داریم گاهی اوقات در بعضی از این کتب سعی شده تمام اقسام حق ذکر بشود. فعلا این کتابی که در اختیار من هست، همین مجموع نبوی، البته این جلد مال نبوی نیست، این جلد  به اصطلاح 12 است و این کسی است که بعد از ایشان تکمیل کرده است. نمی‌دانم حالا ایشان هم به اصطلاح سال وفات این شخص، نبوی که قرن هفتم است، و وفات این شخص را دقیقا نمی‌دانم، یا هفتم یا هشتم است دقیقا نمی‌توانم بگویم.

در کتاب متن کتاب نبوی به این مناسبت در این جلد دوازده، صفحه 168 فان مات من له الخیار انتقل الی وارثه لانه حق لازم یختص بالمبیع؛ فانتقل بالموت الی الوارث کجنس مبیع الی ان یحلق الثمن، مثل اینکه جنس مبیع تا وقتی که ثمن، این تعبیر یک مقدار در آن زمان البته خود ابو اسحاق که در قرن چهارم است. به نظرم 370 ـ 80 حالا در ذهنم این لحظه دقیقا نمی‌آید. این معلوم می‌شود که این مسئله حق و انتقال و ضابطه برایش پیدا کردن و اینها از همان اوایل دردنیای اسلام مطرح شده است. ببینید دقت کنید خیلی لطیف است. تمسک به روایت نمی‌کند. می‌گوید انتقل الی وارثه لانه حق، کلمه حق را به کار برده، بعد لازم، دقت می‌کنید، کأنما در می‌آید اگر حق باشد و لازم نباشد، یعنی حقی باشد موقت باشد، این قابل انتقال نیست. آن که لازم است، و یختص بالمبیع، این خیلی کلمات را در اینجا به کار برده است. یعنی نکته اینکه این را قابل انتقال می‌داند این است. این یک حقی است که برای مبیع وجود دارد، پس مبیع اگر به ورثه رسید، فانتقل کجنس المبیع. مثل اینکه مبیع به ورثه برسد، حقش هم به او می‌رسد.

بعد در شرحش نوشته که لازم احتراز من الحقوق الجائزه؛ عرض کردیم کلمه حق با این دقتی هم که ایشان به کار برده، باز هم واضح نبوده. التی تبطل بالموت کالوکاله و الشرکه و خیار القبول و خیار الاقاله و خیار المکاتب ونحو ذلک. اگر جایز باشد این انتقال نیست. ببینید از همان قرنهای اوایل سعی شده در فقه اسلامی اینها را به اصطلاح ضابطه مند بکنند با اینکه روایت نبوده است.

قوله یختص من مبیع ببینید اینجا این یختص بالمبیع نکته را این می‌گوید، می‌خواهد این طور بگوید، اگر حق آمد به شما خورد آن آمد آن جواز به شما خورد، این قابل اسقاط نیست. اما این قابل انتقال نیست. اما اگر این آمد به چیز خاصی خورد آن قابل انتقال است. من می‌خواهم نکاتش را عرض بکنم که یواش یواش چطور این ذهنیت پیدا شده.

این قوله یختص بالمبیع احتراز من خیارالرجوع فی الهبه؛ چون خواهیم گفت انشاء الله رجوع در هبه حکم است، حق نیست اصلا. دقت کردید؟ آن نکته فنی حالا، آقای خویی چه فرمودند؟ فرمودند در هبه قابل اسقاط نیست، در خیار قابل اسقاط. تعبدی است، هر دو هم یکی هستند، هر دو حکم هستند. جواز حقی و جواز حکمی نداریم، هر دو یکی هستند. آنجا دلیل آمد که قابل اسقاط نیست، اینجا دلیل آمد که قابل اسقاط است. رجوع در هبه قابل اسقاط نیست، بگویید من این را به شما بخشیدم وشرط هم می‌کنم و قول هم می‌دهم که در هبه رجوع نکنم. خب بگوید. اسقاط کرد نه اینکه شرط، اصلا اسقاط کرد حق رجوع در هبه را اسقاط کرد. ساقط نمی‌شود می‌تواند برگردد دو مرتبه. آن اسقاط نمی‌شود. به خلاف خیار عیب، به خلاف خیار.

پس دقت بکنید در حقیقت ایشان دارد وقوله یختص بالمبیع خیلی لطیف است انصافا، من می‌خواهم این ذهنیت دنیای اسلام را در مدت 1400 سال برایتان، ایشان می‌گوید این خیار رجوع در هبه، حالا ما می‌گوییم، ایشان نوشته خیار رجوع، یعنی جواز، خیار یعنی جواز. جواز رجوع در هبه این انتقال پیدا نمی‌کند. چرا؟ چون لا یختص بالمبیع. لا یختص بالشیء. این به من خورده، من می‌توانم. اما خیار به عین خورده،

س: از کجا؟

ج: چون می‌توانم رد عین بکنم. یعنی ایشان، ببینید الان من کار به از کجاش ندارم، ایشان می‌گوید اگر به عین خورد، مثل ملک، ملک چطور به عین می‌خورد؟ این یواش یواش منشأ شد که بعدها بگویند حق هم به عین خورده، ملک هم به عین می‌خورد. لکن حق یک درجه ضعیف از ملک است.

روشن می‌شود چه می‌خواهم عرض کنم؟ حق یک درجه ضعیف از ملک است.

ایشان تعبیرش این است، آگر آن جواز رجوع یا به تعبیر ایشان خیار رجوع خورد به شخص، این می‌شود جواز حکم. اگر خورد به عین می‌شود جواز حقی. این فرق بین حق و حکم اینجاست. چون وقتی می‌گوید البیعان بالخیار این به این معناست که شما می‌توانید در این عین تصرف کنید، برش گردانید، تا خورد به این، این قابل انتقال است. اما اگر گفت للرجل ان یرجع فی هبة، این دیگر قابل انتقال نیست چون به خود انسان می‌خورد.

س: البیعان بالخیار هم به انسان

ج: بله به انسان می‌خورد اما به لحاظ خود عین خارجی

س: واضح نیست این مطلب

ج: چرا دیگر او یقول لاحدهما 09:28

هکذا ذکره المتکلمون علی المهذب، اصل مطلب مال مهذب بود، مال ابو اسحاق شیرازی.

بعد ایشان نوشته در تعلیقش نوشتند یتعلق بعین المبیع، و جعله احترازا من الاجل، آنجایی که به اجل بخورد، فانه یتعلق بما فی الذمه، و الاعیان لا تقبل الترجیح، خب حالا بعد ایشان صور مسئله را وارد شدند، من دیگر فعلا نمی‌خواستم این قسمت را وارد بشویم، آن مسئله فقهی‌اش نه، جنبه حق، ایشان که شارح کتاب است، بعد از اینکه شرح عبارت می‌دهد یک قاعده‌ای قرار داده که انصافا لطیف است. البته عده زیادی از اینها احکام هستند، چون مرحوم سید اقسام حقوق را گفت، ایشان تمام حقوق را بیان کرده است.

الحقوق فی المهذب ایشان این طور می‌گوید، منها ما یورث قطعا و منها ما لا یورث قطعا و منها ما فیه خلاف، البته ایشان به لحاظ ارث گفته، به لحاظ اسقاط هست، به لحاظ انتقال هست، انتقال مجانی باشد مع العوض باشد، اقسامی را که مرحوم سید فرمودند.

و جملة ما یحذرنی من الحقوق، الان توی ذهنم چون نگاه نکردم، انصافا این امتیاز کتاب که حالا در قرن هفتم یا هشتم است، سعی کرده یک لیستی کامل از حقوق بدهد. لطیف است این خود این کار، کار لطیفی است. یک لیست کاملی از کل حقوق بدهد.

و جملة ما یحذرنی من الحقوق الان، حالا می‌خواهید شماره گذاری کنید، یک، خیار رد بالعین، دو، خیار الشفعه، سه، خیار الفرض، و چهار، حق حبس المبیع و الرهن، خیار به اصطلاح حق مبیع و رهن و ضمان؛ پنج، مقاعد الاسواق، اگر رفتید در بازار جایزه گرفتید این حق برایتان تولید می‌کند.

س: حق سلب نیست؟

ج: بله آقا، همان حق سلب دیگر

و خیار الشرط، و خیار تلقی رکبان، مراد از تلقی رکبان، سابقا که مثلا این تجارتها بودند، می‌آمدند افراد، وقتی می‌فهمیدند یک قافله بزرگی مثلا فرض کنید در اینجا از خراسان می‌آید، عده‌ای می‌رفتند مثلا ده کیلومتر، بیست کیلومتر، سی کیلومتر جلوتر، ببینند چه هست همراهشان. می‌دانستند در قم این جنس مرغوب‌تر است، آنها هم خبر از قم نداشتند. می‌خریدند که بیایند در قم گران‌تر بفروشند. این تلقی رکبان است.

و خیار تفریغ سفقه، ما یملک و ما لا یملک؛ خیار الامتناع من العطف، خیار الخلف، حق الحج، حق اللقطه، اینها معلوم نیست حق باشد، عده‌ای هم تکالیف است. حق المرور، که مثلا آن خیابانی که هست حقی که دارد، حق الاختصاص بالکلب، اگر فرض کنید سگی را ایشان در خانه‌اش داشت، بعد این سگ بچه دار شد، ولو سگ ملک نمی‌شود اما حق اختصاص می‌ماند.

س: استاد مرور همان که از میوه‌های باغ حق الماره

ج: آن هم احتمال دارد مرور باشد.

حق اختصاص بالکلب، جلد المیته، این جلد المیته عطف بر کلب است. چون میته که ملک نمی‌شود، جلدش هم ملک نمی‌شود. اما اگر انسان یک گوسفندی داشت، گوسفندش مرده شد، میته شد، آیا همسایه‌ها یا افراد دیگر می‌توانند این حیوان را ببرند؟ میته را ببرند؟ بنای اصحاب بر این است که نه حق اختصاص محفوظ است. آن کسی که مالک گوسفند بود، کسی حق ندارد به مالکش نیست، ملک نیست، اما حق هست. حق ثابت است. الان جلد المیته، عطف بر کلب است.

و نحوهما، مراد از نحوهما یعنی چیزهایی که اصلش درست بود، و مالک بود، حالا حرام شده است. مثلا سرکه بود، خب مال ایشان بود، حالا تبدیل به شراب شده، مالکش نیست اما حق اختصاص دارد. کسی نمی‌تواند از او بگیرد. و خیار مجلس، و قبول الوصیه و حق القصاص، قصاص حق است. و حد القتل، آن هم حق است، و حد التعزیر، اینجا تعزیر با ذال نوشته، فکر می‌کنم شاید تعزیر با ز باشد. و خیار الرویه اذا اثبتنا، مثلا گفت یک میوه‌ای داشتم می‌خواهم بفروشم این قدر یا یک جلد کتاب این طوری، صفحه‌اش این طور است، تجویدش این طور است منتها در نیامد. و خیار التحالف، شاید تکالف باشد نمی‌دانم. عاریه، ودیعه، وکاله، شرکت، وقف، ولاء، خیار در باب نکاح، ثابت نیست اینهایش. خیار قبول، خیار اقاله، خیار الوکیل، حق الرجوع فی الهبه، حق الرجوع فی الهبه حق نیست، حکم است. حق الاجل و التعیین و التبیین فی ایهام الطلاق، چون آنها قبول دارند این جوری ایهام طلاق ما اصلا اصلش را قبول نداریم. و فی نکاح المشرک، آن اصلش را قبول نداریم. و تفسیر الاقرار بالمجمل، مثلا گفته له شیء عندی، کلامش مجمل است، می‌گویند حق دارد که مثلا تا دو ساعت، پنج ساعت بعد، آن را تفسیر بکند که مراد من از شیء چیست.

ببینید در این کتاب این جور حقوق را که بر می‌گردد به ابواب معاملات، جمع آوری کرده است. دقت کردید؟ توی ذهن من الان نشد نگاه بکنم به آیات الاحکام، توی ذهن من الان در آیات قرآنی کلمه حق به این معنا الان توی ذهنم، و کان حقا علیه نص المومنین همان به معنای امر واقعی و تکوینی است، ثبوت تکوینی. اما در روایات پیغمبر(ص) و ائمه(ع) زیاد داریم. حق الرجل علی المرأة، حق المرأه، حق الوالد علی الولد، حق الولد علی… این طور زیاد داریم. و انصافا همچنان که دیروز هم عرض شد، مثل کلمه حد. چطور کلمه حد دارای معانی مختلفی است، کلمه حق هم همین طور است. و این مطلب که ما یک لیستی از حقوق ارائه بدهیم که الان برایتان خواندیم دیگر، لیست حقوق را خواندیم. این سابقه دارد. البته ایشان سعی کردند آنچه که مربوط به باب معاملات است، آنها را جمع بکنند. معروف‌ترین روایتی که ما در حقوق داریم، روایت حقوق علی بن حسین سلام الله است، حضرت سجاد علیه السلام.اصلا رساله اسمش رسالة الحقوق است. حضرت در آنجا پنجاه حق را اسم بردند.

دقت کنید اصولا ما در دنیای اسلام به عده‌ای از بزرگان حالا از امیر المومنین(ع) بگیرید، گاهی هم عن رسول الله(ص) بگیرید، گاهی مطالبی را نسبت دادند که عدد دارد. مثلا علامات المنافق اربع. الایمان بنی علی اربع، النفاق، الکفر بنی علی اربع. روایاتی که عدد دارد. عده‌ای هستند که می‌گویند آقا این آن زمان هنوز در این حد نبودند که با عدد بگویند. لذا اینها را اشکال در روایت دارند.

چون به هر حال عدد چون محصور می‌کند و مفهوم عدد هم دارد، یعنی زائدش را نفی می‌کند، خواهی نخواهی کلمه عدد جایی به کار می‌رود که طرف احاطه بر همه افراد دارد. می‌گویند آن زمان متعارف نبود. لکن این مطلب درست نیست. شأن امیر المومنین(ع) و شأن رسول الله(ص) اجل از این است که بگوییم احاطه بر این مطالب نداشتند. فوق این است.

آن وقت ما در باب عدد دو تا روایت صحیحه از حضرت سجاد(ع) داریم. حالا از عجایب این است که هر دو هم از حضرت سجاد(ع) است. یکی اقسام صوم است که فکر می‌کنم سی تایش کرده، فکر می‌کنم اگر اشتباه نکرده باشم. یا سی یا چهل حالا یادم رفت این لحظه.

یک روایت صحیحه دارد اقسام حقوق که پنجاه تا کردند. در هر دو عدد آمده است. در اقسام صوم و به نظر من صدوق رضوان الله تعالی علیه اقسام صومش را در چیز آورده، در من لا یحضر توی ذهنم این طور است اگر اشتباه نکرده باشم. فکر می‌کنم شاید کافی هم یک مقدارش را آورده، مرحوم کلینی هم ذکر کرده باشد. اما رساله حقوق ایشان تا آنجایی که من الان در ذهنم است، در فقیه نیست، اما شیخ صدوق در امالی و در این کتاب دیگرش ایشان این را ذکر کرده است. با لفظ خمسین، و این رساله البته هر دو رساله از طرق اهل سنت است. حالا می‌خواهید،

س: خصال دارد دیگر؟

ج: خصال الان توی ذهنم نیست، الان این لحظه می‌ترسم بگویم. اما هر دو رساله به طرق اهل سنت است. به نظر من در امالی چون امروز مراجعه نکردم، تازگی، از همان مراجعات سی چهل سال قبل، به نظرم در امالی چون در نسخه خودم نوشتم، در امالی از غیر طرق اهل سنت محمد بن اسماعیل برمکی هم در سندش هست، توی ذهنم الان این طور است.

این رساله حقوق را بیاورید، رساله صوم را بیاورد اقسام صوم. اقسام صوم مال ظهری است، ظهری عن ابی الحسن علیه السلام. آن رساله‌ای که اقسام صوم است، سی تا یا چهل تا اقسام صوم است، از ظهری است. قبلش هم از عامه است. اما این رساله حقوق نه، از طریق ظهری نیست، و حتما شاید هم مطلع باشید خیلی بعدها به آن شرح دادند. اصلا بعضی از این معاصرین، دو جلد یک جلد کتاب قطوری نوشتند شرح رسالة الحقوق. اصلا افرادی، چندین شرح من بر این کتاب رسالة الحقوق دیدم. که خب بحث‌های سندی خاص خودشان را دارند، دلالی خاص خودشان را هم دارد. متن خاص خودشان را دارد.

که حالا انشاء الله جای خودش.

س: 19:15

ج: بله بخوانید طریقش را

س: 19:18

ج: این قاسم بن محمد اصفهانی قم بوده اما به اصفهان رفته، این اگر باشد بعدش سلیمان داود منقری است.

شاید این رفته به اصفهان. این سلیمان بن داود منقری خودش از بزرگان، تقریبا بزرگ است، حالا نمی‌شود بزرگان به آن معنا، محدث معروفی است بین اهل سنت، عده‌ای هم قبولش ندارند. این بعدها آمد ساکن اصفهان شد همین داود منقری. ساکن اصفهان شد، از قمی‌ها این شخص قاسم بن محمد المقلب به کاسولا، ایشان رفتند اصفهان آثار علمی‌اش را گرفتند آوردند به قم. این را واسطه برای نقل آثار داود منقری به قم است.

س: 20:04

ج: بله، محمد بن حسین بن شباب اسم ظهری است. این ظُهَری که می‌خوانند درست نیست. بنی ظهره یکی از بتون قریش است. یکی از فروع قریش است. ظهری‌ها و خدری‌ها اینها قریشی هستند.

علی ای حال این راجع به، آن حدیث، این مال صوم است، حدیث صوم است. آن حدیث حقوق هم می‌خواهید بیاورید. در یکی که فکر می‌کنم در امالی محمد بن اسماعیل برمکی است. فکر می‌کنم همه‌اش سنی نباشد، اگر هم باشد همان آخرهایش است. این نه دیگر، از بعد از منقری سنی است. رفته روی خط آنها.

این راجع به این قسمت.

پس معلوم شد بحث حقوق از قبل در اسلام مطرح شده، مرحوم سید هم دارد که بعضی وقتها حقوق با حکم جابجا شده است. راست است این درست است.

س: 21:01

ج: آن فقیه دارد، اما بفرمایید

س: 21:06

ج: اسماعیل بن فضل از بنی هاشم است، لکن از خاندان نوفل، نوفل بن حارث بن عبد المطلب. این به اصطلاح روایات این شخص، حالا می‌خواهید سندش را تا ایشان بخوانید. به آن نکات تاریخی که ما عرض کردیم، این از تقریبا نسبتا نوادر اصحاب است، نسبتا نه خیلی نادر، کسانی هستند که در مدینه بودند و تراث اهل بیت(ع) را نقل کردند. ایشان از آقایان مدینه است اسماعیل بن فضل نوفلی هاشمی. این نوفلی در مدینه بوده و از حضرت صادق(ع) نقل می‌کند. یک سند هم در امالی، همین سند را قبلش را بخوانید. این راجع به این.

پس معلوم شد که این مطلبی که این آقا برداشته اقسام حقوق نوشته، این مسئله اقسام حقوق قبلا هم مطرح شده، در همین روایتی که من عرض کردم الان، مطرح شده، و انصافش این که این شبهه‌ای که هست که بعضی اینها حقوق باشد یا نباشد.

و اما این مسئله که مثلا حق ذاتا آن است که قابل اسقاط است و حکم آن است که قابل اسقاط نیست. این مطلب را در میان اصحاب ما فعلا البته نمی‌خواهم بگویم کلا، در میان اصحاب ما فعلا این مطلب را در بله، در کتاب چیز، به اصطلاح در کتاب مرحوم شهید اول دارد. توی قواعد دارد که یک حقوق یا حقوق الهی است یا حقوق آدمی است، اینها یقبل الاسقاط. اسقاط را قبول می‌کند. این تعبیر را فعلا، فعلا عرض می‌کنم، فعلا نمی‌توانم بگویم در قبل از شهید اول جایی دیدم، اولین فرد ایشان است، یعنی قرن هشتم. که فرق گذاشتند. و این فرق که حقوق قابل اسقاط هستند، آنها قابل اسقاط نیستند، این دیگر تدریجا بین اصحاب ما مشهور می‌شود. تا مثل آقای خویی مخالفت می‌کنند می‌گویند نه همین چیزی نداریم، همچین ضابطه‌ای نداریم. این معلوم نیست.

بعد ایشان که مرحوم حالا این تا اینجا، دو تا عبارت بود خواندیم. تنویع حقوق را هم در فقه اسلامی گفتیم. اطلاق این دو تا با همدیگر و این که حق باید با شواهد شناخته بشود. این هم اجمالا روشن شد. بعد بله،

س: 23:47

ج: پس معلوم شد رساله حقوق در من لا یحضر هم هست. من خیال می‌کردم من لا یحضر

س: 23:56

ج: نه توی امالی یک سند دیگر دارد. حالا بخوانید سند را

س: 24:02

ج: این از مشایخ مجهول الحال است ایشان، نمی‌شناسیم. دقا به اصطلاح.

س: 24:10

ج: این دقاق خدمت اسدی در تهران می‌رسد. محمد بن جعفر در تهران بوده، و مخفی کردند زندگی، زندگی مخفیانه، این از دعات مهم شیعه برای نشر دعوت به تشیع به ری آمده بوده، اصلش از بنی اسد از کوفه بوده است. و بسیار جلیل القدر است. البته ایشان از محمد بن اسماعیل برمکی نقل می‌کند. در همین که گفتم، هنوز هم مبهم است برای من محمد بن… چون محمد بن اسماعیل اهل قم است. خیلی حدیث از این جهت پیچ در پیچ دارد. قم می‌آید ری، ری می‌‌رود قم، خیلی پیچ در پیچ دارد. اگر این تصریح به اسدی نبود، ما احتمال می‌دادیم که این محمد بن جعفر همان ابن قطه باشد. آن مناسب با برمکی است. ولکن خب تصریح شده، و این روایت هم نیست، روایت دیگر هم داریم. تصریح شده به اسم اسدی، آن هم تصریح شده به اسم برمکی. برمکی اجمالا تضعیف شده است.

س: قال حدثنا محمد بن اسماعیل برمکی قال حدثنا عبدالله بن احمد، قال حدثنا اسماعیل بن فضل عن 25:20

ج: این کمی گیر دارد سندش کوتاه است نسبت به خودش. ثابت بن 25:28 همان ابو حمزه است دیگر، ابو حمزه معروف. سند صدوق هم همین بود؟

س: در خصال ؟

ج: نه در خود من لا یحضر؟

س: بله

ج: عین همین بود؟

س: آن مشیخه است

ج: هان مشیخه.

توی امالی هم این هست من دیدم در امالی.

غرض این اسانیدش مشکل دارد چون نمی‌خواستیم فعلا وارد این بحث بشویم. انصافش اسانیدش مشکل دارد.

بله، مرحوم

س: تضعیف برمکی مال غلو است یعنی؟

ج: به نظرم چیز دیگری باشد غلوش الان در ذهنم نیست

س: سند خصال فرق می‌کند

ج: خصال را بخوانید

س: حدثنا علی بن احمد بن موسی رضی الله عنه

ج: همان دقاق است دیگر یکی است.

س: نه ادامه‌اش. حدثنا محمد بن ابی عبدالله کوفی قال حدثنا

ج: این همان محمد بن جعفر است. محمد بن ابی عبدالله، محمد بن جعفر یکی است. این همین بود که در ری آمده بود برای نشر دعوت و زمان نائب دوم و سوم هم هست. خیلی هم جلیل القدر است این آقا خیلی فوق العاده است انصافا. یک عده از چیزهایی که ما الان داریم که خیلی پیش ما حساس است، توسط همین شخص است. همین محمد بن جعفر. علی رأسها زیارت جامعه. زیارت جامعه سندش به همین بر می‌گردد. به همین محمد بن جعفر یا محمد بن ابی عبدالله الرازی الاسدی الکوفی. کوفی الاصل لکن رازی المسکن فی ما بعد. رازی یعنی ری، بعد آمده ری. خیلی جلیل القدر است. نکات روایات چیز زیاد دارد، روایات نسبتا گفت که کلیدی به قول امروزی ما. استراتژیک به قول من.

س: قال حدثنا جعفر بن محمد 27:04

ج: این تضعیف شده شدیدا هم تضعیف شده. فکر نمی‌کنم خیلی حالا نجاشی خیلی شدید تضعیفش کرده است. فکر نمی‌کنم به این شدت باشد که نجاشی فرموده، فکر نمی‌کنم.

س: قال حدثنا27:18 قال حدثنی احمد بن علی بن سلیمان بجلی، عن ابیه، عن محمد بن علی عن محمد بن فضیل عن ابی حمزه

ج: البته خب انصافا حق با نجاشی است. خیلی بعد از اسم این خیلی درب و داغون هستند. بعد از اسم جعفر بن محمد بن مالک فزاری خیلی اسماء درب وداغون هستند. دیگر کاملا به هم پاشیده، به هم ریخته است.

علی ای حال کیف ما کان سند این حدیث علی جمیع تعابیرش مشکل دارد. اما به هر حال این معلوم می‌شود که از همان اوایل و مخصوصا به اهل بیت علیهم السلام نسبت داده شده که به عنوان عدد حقوق را یک جا جمع بکنند. شما هم الان بخواهید یک کتابی بنویسید، کل حقوق را جمع بکنید، واقعا کار لطیفی است. مثل یک کتاب بعضی معاصرین تمام محرمات را جمع کرده، چهار هزار و خرده جمع کرده. این که انسان بتواند این حقوق را جمع بکند، یکی یکی تحلیل بکند، قابلیت سقوط و اسقاط و انتقال و مجانی و مع العوض و این کارها را تنظیم بکند، انصافا کار خوبی است.

بعد ایشان می‌فرمایند مرحوم حالا برگردیم کمی آنجا بود، کمی هم کلمات مرحوم نائینی را بخوانیم و تحلیلی را که مرحوم نائینی ارائه می‌دهد تا یواش یواش برسیم به کلمات دیگر.

در این چاپ جدید، آن سابقا از منیة الطالب ایشان چاپ قدیم می‌گفتیم، در این چاپ جدید ایشان جلد اول، صفحه 105 به ما بعد. فان الحق یطلق علی عنوان عام، راست است این مطلب ایشان. یعنی گاهی حق بر حکم تکلیفی گفته شده، بر حکم وضعی گفته شده، حتی مرحوم نائینی می‌گوید بر عین، بر ملک هم گفته شده است. این را فکر نمی‌کنم. ملک عین را حق بگویند فکر نمی‌کنم.

کل ما وضعه الشارع و جعله، حالا این الان توضیحش را نمی‌دهم؛ چون آقای خویی گفتند حق و حکم یکی هستند، فقط این دلیل آمد که … نه ببینید یکی هستند یعنی هر دو اعتباری هستند. مراد نائینی از این عبارت این است. یعنی حق هم یک نوع اعتبار است، آن هم، لکن دو سنخ اعتبار است. آقای خویی می‌گویند یکی هستند، فقط اثر شرعی‌اش 29:41 که اینجا مثلا قابل اسقاط است آن نیست.

نائینی حرفش این است. روشن شد چه می‌خواهم بگویم؟ نائینی می‌گوید درست است، حق هم جعل می‌شود. چه فرقی می‌کند؟ حکم هم جعل می‌شود، حق هم جعل می‌شود. ملک هم جعل است، آن هم ملک هم اعتباری است. لکن دو سنخ یا با ملک حساب کنیم سه سنخ است. و لذا ایشان می‌گوید فالحکم و العین و المنفعة و الحق بالمعنی الاخص، ایشان این چهار تا را می‌گوید داخل تحت هذا العنوان. انصافا آن سه تایش درست است. حکم هم حکم وضعی و تکلیفی باید بگیریم. حکم، حکم جواز وضعی، جواز و غیره، انصافا درست است  حرف ایشان. اما در عینش هنوز به مغز من نرفته است. منفعت هم حق می‌گویند، مثلا می‌گویند آقا حق من حق منفعت از این خانه دارم، این خانه ملک من است، منافع این خانه هم مال من است. حق من است که به هر کسی بخواهم، عرفی است دیگر، حق من است منافع خانه را به هر کسی می‌خواهم بدهم. این عرف هم هست انصافا. و لکن عین را هنوز، می‌گوید این کتاب حق من است. این حق من است کتاب، این انصافا، بله حق من است استفاده بکنم. لذا ایشان خوب بود بعد از منفعت، انتفاع را هم اضافه می‌کرد. چون در انتفاع هم حق گفته می‌شود. من حق دارم از این استفاده کنم. این مصطلح است. بلکه یک نحوه حق دیگر هم هست که چون برگشتش به حق است، حالا بعد اینها را ما انشاء الله توضیح عرض می‌کنیم.

س: 31:14

ج: عرفانی نه آن که اگر عرفان باشد که دیگر خارج می‌شود.

داخل تحت هذا العنوان، فان الحق معناه اللغوی هو الثبوت؛ البته در اینجا معنای لغوی ثابت است نه ثبوت. عرض کردیم حق مثل بر، صفت مشبهه است به معنای حاقق. و حق الجار علی الجار و الوالد علی الولد و نحوهما من الاحکام عبارة عن ثبوتها و هکذا ملکیة العین، باز تکرار فرمودند. من هم تکرار می‌کنم ملکیة العین را فکر می‌کنم حق نباشد.

ملکیة المنفعة من الحقوق و الامور الثابته بله، من الحقوق و الامور الثابته که حق الخیار و حق الشفعه؛ و بعبارة اخری اطلاق الحق؛ من چون بعضی از نکات دارد، شاید تمام عبارت ایشان را، شاید هم بعضی‌هایش را نخوانیم.

اطلاق الحق علی العین و المنفعه، اطلاق شایع؛ نه این روشن نیست. عینش مشکل دارد.

کاطلاقه علی الحکم، این درست است. راست است.

بحکم بکلا قسمه، وضعی و تکلیفی. نعم الحق بالمعنا الاخص، معنای اخص همین است که الان ما در مکاسب داریم بحثش می‌کنیم، در مقابل حکم.

مقابل لذلک کله. آن وقت ایشان معنای حق را این جور می‌گوید: فانه، هدف ما تعریف مرحوم نائینی از حق است. عبارة عن اضافة ضعیفه، حاصله لذی الحق، حالا چرا اضافه گفته، شاید نظر مبارک ایشان من نمی‌دانم، چون بعضی از آقایان ملک را به معنای اضافه گرفتند از مقول اضافه، ایشان می‌گوید چون ملک از مقوله اضافه است، اضافه اگر تام باشد ملک است، ناقص باشد ضعیف باشد، حق است.

عرض کردم و لذا خود ایشان و اقواها اضافة مالکیة العین، اگر اضافه در اینجا مراد ایشان معنای عرفی باشد، خوب است. معنای مقولی باشد نه روشن نیست.

و اوسطها اضافة، آن که ایشان اوسط در اضافه گرفته، مالکیة المنفعه، نه، اضعف از این هم داریم. و از این اضعف مالکیة الانتفاع؛ پس بنابراین این طور که ایشان درجات را گرفت، اقوایش مالکیة العین، اقوای اضافه. دو، مالکیة المنفعه، اضافة المالکیة، این اضافه دوم. سه، اضافة المالکیة الانتفاع؛ چهار، مالکیة الحق، درجه ضعیفه جدا؛

حالا بعضی از عبارات هم شیعه هم غیر شیعه، یملک عن یملک، این یملک عن یملک، این درجه ضعیفش این است حالا. یعنی به عبارت اخری حق را عبارت از این درجه می‌توانم ملک خودم بکنم، می‌توانم در آن تصرف بکنم. می‌توانم برگردانم، می‌توانم بگیرم. این را درجه ضعیف گرفتند.

و بتعبیر اخر الحق سلطنة ضعیفة علی المال، و السلطنة علی المنفعه اقوی منها، و الاقوی منها السلطنة علی العین؛ چهار تا گرفتند. لکن طبق قاعده باید یعنی سه تا گرفتند، یکی دیگر هم اضافه می‌فرمودند. و آن سلطنة بر انتفاع. فالجامع بین الملک و الحق، هو الاضافه الحاصل من جعل المالک الحقیقی لذی الاضافه، مراد خدا یعنی، المعبر عنها بالواجدیه؛ من تعجب می‌کنم ایشان شاید نظرش نمی‌دانم حالا ما هم نفهمیدیم. چون معروف بین آقایان این بوده که حق از مقوله جده است. عده‌ای‌شان گفتند از مقوله اضافه است. این ظاهر عبارت نائینی هر دو را می‌خواهد جمع بکند! مرادش جمع است! نمی‌فهمم چون اصطلاحات را چه کار کردند.

س: استاد نیاوردن مالکیت انتفاع به خاطر عدم التفات است یا اینکه نه مالکیت انتفاع را نمی‌دانستند؛ یعنی

ج: در عاریه مالکیت انتفاع است دیگر.

س: ملکیت ندارد، اباحه است

ج: نه

و کون زمام امر الشیء بید من جعل له؛ این تعبیر ایشان غیر از آن درجه ضعیف است. زمام امر شیء بید من جعل له، این خوب تعریفی است انصافا. این همان تعریفی است که انشاء الله دیگر چون وقت تمام شد، از این تفسیر غربی‌ها می‌خوانیم. الحق ما جعل لصالح الشخص. الحق ما جعل لصالح الشخص. ایشان اول آوردند سلطنت ضعیف و درجه ضعیف من الملک و اضافه ضعیفه، لکن بعد وکونه لا سلطنة و قدرة، دارای یک سلطنت و قدرت است بعد توضیح دادند. انشاء الله تعالی فردا کمی عبارت مرحوم نائینی را می‌خوانیم.

و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین

دانلود فایل‌ها

WORD141KBدانلود
PDF143KBدانلود
MP311MBدانلود
برچسب ها: 1396-1397خارج فقهمکاسب بیع
قبلی خارج فقه (جلسه26) دوشنبه 1396/12/14
بعدی خارج فقه (جلسه28) چهارشنبه 1396/12/16

اصول فقه

فقه

حدیث