خارج فقه (جلسه25) دوشنبه 1394/08/25
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین
اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین و ارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین
بحث را به اینجا رساندیم در اخذ اجرت بر واجبات که اصحاب متأخر ما در دو بخش این بحث را حسب القاعده انجام دادند.
یکی در منافات وجوب با اخذ اجرت که اصولاً وجوب با اخذ اجرت کنار نمیآید. و این نکتهای را که اینها طرح کردند، ناظر است به نکات به اصطلاح فنی وجوب با این که با آن عمل چه نسبتی پیدا میکند و مقتضای قاعده این هست که آن عمل به یک شکلی از اشکال به خاطر وجوب، جوری میشود که اخذ اجرت بر آن نشد. اینها بیشتر نکته بحثشان یعنی وجوهی را که ذکر کردند این است.
البته عرض کردم در عبارات قدماء این که وجوب، صفت الوجوب تنافی اخذ الاجره، زیاد آمده، اما این تحلیلی را که متأخر المتأخرین شیعه شروع کردند و حدود هفت تا یا هشت تا وجه ذکر شده، این مال جدید است مال قدیم نیست. عبارات قدیم شاید به بعضیهایش مشعر باشند. این هست. البته به بعضیهایش هم به عنوان قربت که آن بحث دیگری است که انشاءالله در محور چهارم متعرض میشویم.
بنده دیروز عرض کردم که این مطلبی را که آقایان مطرح کردند بحث خوبی است. و این در حقیقت ناظر به این است که یک تحلیلی از حقیقت وجوب و مالیت و ارتباطی که وجوب با فعل پیدا میکند. مثلاً میگوییم قیام، قعود، نماز، روزه، قضاوت، شهادت، واجب است. این وجوب چه کار میکند در خود آن عمل؟ این نکتهای را که بررسی میکردند سر این جهت است.
طبیعتاً خب بحث این که حقیقت مال چیست، حقیقت ملک چیست، بحث این که اجاره بر چنین کاری میشود کرد یا نه، و به مناسبت بحث مال و ملک بحث معروف عمل را هم مطرح کردند که اصولاً آیا عمل مال هست یا عمل مال نیست. همان بحث معروف که مثلاً معروفشان این طور است که عمل عبد مال است، و عمل حر ولو کسوب هم باشد حالا تفصیلی هم بعضی قائل هستند، مال نیست. مثلاً اگر عبدی را شما دو روز در خانهتان حبس بکنید، خب این دو روز برای مولایش کار میکرده، این را مال حساب میکنند، مال را ضامن میدانند، اما یک شخص حری را دو روز حبس بکنید، مثلاً میگوید اگر میرفت بنایی میکرد، روزی پنجاه هزار تومان، نمیدانم چقدر میدهند به بناها، شصت هزار تومان درآمد داشت، شما دو روز او را حبس کردید 120 هزار تومان ضامن هستید.
این معروف است که آیا عمل حر مال هست یا نه؟ آن نکته اش این است، نکته بحث این است که اصولاً عمل فی نفسه مالیت دارد یا مالیت ندارد؟ یک مقدار انشاءالله این مباحث هم در اول کتاب بیع خواهد آمد. آنجا متعرض شدند که انشاء الله خواهد آمد.
پس بنابراین از نظر فنی اینها متعرض این بحث شدند. خب اجمالاً بحث، بحث خوبی است. بحث بدی نیست. اما آن تحلیل نهایی و تحلیل اساسی این است که باید اینها قبل از اینکه وارد این بحث بشوند حقیقت وجوب و اینکه اصلاً وجوب چیست و چه تصویری ما از وجوب داشته باشیم مطرح بکنند.
و عرض کردیم که آقایان در اینجا مسئله را روی ماهیت حقوقی بردند. که مثلاً وجوب در حقوق در قانون به معنای چیست، استحباب چیست، حرمت چیست، روی این بحث مطرح کردند. بحثهای لفظی را نیاوردند، به خاطر اینکه وجوب را مفاد لفظ میدانند. و مهمش آن مفاد است. حالا میخواهد لفظ باشد، میخواهد اجماع باشد، میخواهد سیره باشد، میخواهد تسالم باشد، نکتهای از نکات باشد. لذا دنبال بحثهای لفظی نرفتند که آیا طبق مباحث لفظی اخذ اجرت میشود کرد یا نه؟
لکن به ذهن ما این است که مباحث لفظی هم باید جداگانه، یعنی ما باید این دو تا بحث را کاملاً جداگانه مطرح بکنیم. لذا دیروز هم اشاره کردیم. مثلاً بعضی گفتند در آنجاهایی که لسان وجوب لسان لام و علی هست، در آنجا میشود فهمید که این مثلاً در ذمه هست، اما لسان اگر این لسان نباشد، این در ذمه در نمیآید. مثلاً لله علی الناس حج البیت، چون لام و علی آورده، این در میآید که این حج البیت در ذمه افراد هست، اگر کسی موفق به حج نشد باید قضا بکند.
س: اینها که به حد دلالت نمیرسند. عنوان مشکل05:14
ج: پس لفظ برای چیست؟ دلالت نکند پس به چه دردی میخورد.
س: طلاق و اینها مثلاً دلالت که ندارند، اینها را باید ضرب القاعده مطرح کنیم.
ج: چرا؟ چرا دلالت ندارند
س: الفاظ است دیگر.
ج: خب الفاظ، کشکی که صحبت نمیکنند. تعجب میکنم. همین که گفت لفظ میگویم و معنا ز خدا میطلبم. فرض بر این نگذاریم که الفاظ بیهوده گفته میشود.
س: نه در روایات به اینها واقعاً چون نقل به معناست، روی اینها نمیشود حساب کرد.
ج: این که آیه هست که حالا خیلی خب حالا روایت به جای خودش
س: نقل به معنا را شما قبول ندارید استاد در روایات؟
ج: نقل به معنا عرض کردم در مباحث حجیت خبر گاهی شواهد اینقدر زیاد است که انسان اطمینان پیدا میکند که وثوق عقلاء که خود این لفظ صادر شده.
س: یک راوی که بی سواد است روی حساب که صحبت نکرده، نقل به معنا کرده
ج: تصادفاً راوی بی سواد بهتر نقل میکند، چون عین الفاظ، تصرف نمیکند.
آدمهای باسواد تصرف، دخل و تصرف مال باسوادها است. این که بی سواد است گفته من شنیدم امام این طور گفت. دخل و تصرف نمیکند تازه او بهتر است از یک جهت. آن که سواد دارد میآید خودش معنا میکند اضافه میکند یک چیزی کم وزیاد میکند.
علی ای حال کیف ما کان، البته اینها بحث علمی نیست، به شوخی عرض شد. حالا به هر حال ما بر گردیم به بحث علمی. و کذلک این در آیه مبارکه مثال زدم، کذلک در روایات، حالا مخصوصا بعضی از روایات که شاید شواهد، مثلاً اگر گفت که رد سلام واجب است، این رد سلام واجب است، این ما از آن ذمه نمیفهمیم، اما اگر گفت لله علی الناس حج البیت، ذمه میفهمیم. چون لام و علی مثلاً لفلان علیه کذا، فهم عرفی در لام و علی ثبوت در ذمه است. اما اگر گفت رد سلام واجب است، از آن ذمه نمیفهمیم، نمیفهمیم در ذمه او رد سلام است که اگر الان موفق نشد، بعد باید برود. مثلاً یادش رفت این آقا سلام کرد این مشغول بود، بعد به او گفتند به تو سلام کرد، بعد از یک مدتی برود بگوید آقا علیکم السلام، آن که در ذمه بود رد سلام در ذمه من بود، باید این را انجام میدادم، دقت میفرمایید؟ بین این دو تا.
و کذلک در لسان روایات، مثلاً وجوب وفای به شرط را المومنون عند شروطهم، کلمه عند، از کلمه عند، یعنی مومن باید همراهش شرط، این معنایش چیست؟ یعنی اگر شرطی بود، بخواهد تخلف بکند از عندیت خارج شد، دیگر عندش نیست. این اسمش میشود وجوب. این به خلاف اوفوا بالعقود است. آن هم وجوب است این هم وجوب، اما یک جا لسان، لسانی است که مساعد است با ذمه، یک جا لسان، لسانی نیست که مساعد باشد با ذمه.
پس بنابراین خوب دقت بکنید اینجا بحث را آقایان، نه اینجا اصولاً در اصول نحوه بحثشان این جوری است. یا بحث لفظی مطرح میکنند یا بحث به قول خودشان عقلی. حالا اینجا که اعتبار قانونی است. یا بحث لفظی مطرح میشود مثلا اگر گفت برو بیرون، این برو بیرون، حدود دلالتش چیست؟ آنها این بحث را اینجا الان مطرح نکردند، وجوب بیرون رفتن، این به این عنوان. آیا وجوب بیرون رفتن، معنایش این است که میتواند برای بیرون رفتن تقاضای مزد بکند با اینکه این بیرون رفتن برایش واجب است؟ دقت کردید؟
بحثی را که الان این بزرگواران متأخر مامتعرض شدند بردند روی مفهوم وجوب، و چون میدانیم وجوب جزو اعتبارات قانونی است، قابل کم وزیاد است. این طور نیست که در تمام قوانین وجوب یکی باشد. در تمام عرفهای قانونی وجوب یکی باشد. در حقیقت اینها همچنان که روی مسئله مال و مالیت صحبت کردند، ابتدائاً باید تصویر خودشان از وجوب را ارائه بدهند. تازه حالا تصویر هم که ارائه دادند، دلیل بر این تصویر را هم باید ارائه بدهند. آیا این فهم عرفی است، فهم قانونی است، یا فهم شرعی است از وجوب؟ اصلاً باید ببینیم حقیقت وجوب چیست.
در مقابل بحثهای لفظی هم باید جای خودش محفوظ باشد. چون ممکن است بگوییم اگر لفظ یک مقدار استفاده میشود اما آن که عنوان اعتبار قانونی است، اوسع یا اضیق از آن است. چون درآنجا هم ما باید تحلیلی از لفظ اقامه بکنیم که این لفظ، این مدلول، این عبارت، به چه معناست؟ مثلاً اگر گفت اخرج، این بحث را ما سابقاً عرض کردیم، مبانی مختلفی هست. یکی از مبانی این است که صیغه افعل یا ما یقوم مقامها، این فقط دلالت بر بأس میکند، بیش از این نیست. مثل اینکه دست کسی را بگیرد بیرون بکند. به جای دستش را بگیرد بیرون کند گفته اخرج. این هیچ چیز دیگر ما بیش از این نداریم. فقط بأس صرف است.
حالا خارج شدن در اختیارش است، در اختیارش نیست، معامله رویش میشود کرد، معامله نمیشود کرد، اصلاً این ناظر نیست به این معنا. بر اثر بأس هیچ حالتی در خود فعل پیدا نمیشود. هیچ نکته فنی در خود فعل نیست. آنچه که هست فقط مجرد بأس است. آن وقت طبعاً اگر در مقام لفظ گفتیم در این مرحلهای هم که آقایان متعرض شدند، ممکن است اصلاً بگویند وجوب فقط بأس است، غیر از بأس چیزی نیست. اصلا وجوب در اصطلاح حقوقی یا شرعی قانونی، فقط و فقط بأس است. خب طبیعتاً اگر فقط و فقط بأس باشد هیچ حالتی را در فعل ایجاد نمیکند. مثلاً میگوید نامه بنویس، این فقط وادارش کرده به نامه نوشتن، هیچ چیزی ایجاد نکرده، نامه نوشتن را در ذمهاش ندیده، نامه نوشتن را خارج از قدرتش ندیده، هیچی ندیده اصلاً فقط گفته نامه بنویس. خب طبعاً اگر فقط وادارش کرد بأسش کرد به نامه نوشتن، خب طبعاً این بأس میآید، این بأس منافات ندارد که از کسی پول بگیرد نامه بنویسد. بأس به یک عمل منافات با اخذ اجرت بر آن عمل ندارد. این فقط بأس است مجرد بأس است.
پس بنابراین خوب دقت بکنید. الان چون هفت وجه مرحوم محقق اصفهانی و بعد تا حدودی مرحوم استادمتعرض شدند، اینها البته فقط از زاویه قانونی وارد شدند، حقوقی وارد شدند، و روح قانون را وارد شدند که وجوب باشد، یعنی حقیقت ماهیت وجوب در اعتبارات قانونی، لکن این اگر بخواهد تحلیل بشود، اولش باید بیایند این وجوب را تحلیل بکنند، که وجوب یعنی چه؟ بعدبایدبگویند این را که ما معنای وجوب میگوییم مصدرش را هم بگویند، از کجا گرفتیم، به چه مبنایی ما گفتیم وجوب یعنی فقط بأس، یا وجوب بالاتر از دایره بأس است. بعد هم آن مسائلی که برمیگردد به عمل. اینکه عمل چه حالتی پیدا میکند وچه وضعی پیدا میکند، آن مباحث بعدی است. پس باید از این راه.
به ذهن ما میآید که در مباحث فقهی مثل اینجا یک بحث بکنیم روی خود وجوب، حقیقت وجوب، بعد از اینکه تبیین بکنیم حقیقت وجوب را، که طبعاً وقتی تبیین کردیم حقیقت وجوب را برای تصمیم گیری نهایی راحتتر است. البته آن مسئله اجاره و عمل حر و آیا مال هست و مال نیست، اصلاً فی نفسه مال نیست یا فی نفسه مال هست، قاعده احترام مال مومن، عمل مومن معذرت میخواهم، قاعده احترام عمل مومن، اینها یک مباحث باز آن طرف قصه است، که از مجموعهاش …
یک بحث هم به نظر ما بحث لفظی است، چون ما در بحث لفظی این بحث را میکنیم. مثلاً ممکن است که در بحث لفظی استظهار کنیم همان حرفی را که مرحوم صاحب جواهر دارد. ایشان میگوید هر جا وجوبی به یک عملی تعلق گرفت، معنایش این است که آن عمل باید مجانی انجام بگیرد. خب این یک تحلیل است دیگر، یک تحلیل اصولی است. اگر گفت نامه بنویس، این معنایش این است که نامه نوشتن که فعل شماست، این از دایره احترام عمل، خارج است. احترام عمل یک اصل اولی است، هر کسی که عملی را انجام میدهد، عملش محترم است. البته این قاعده احترام عمل تابع نیت است. به این معنا
س: این که استظهار نیست که، همین بحثی که میفرمایید که این که استظهاری نیست میفرمایید در بحث لفظی وارد بشود…
ج: چرا، بحث لفظی هم دارد.
س: امر عقلایی است دیگر استاد
ج: امر عقلایی در دایره لفظ چون در اعتبارات قانونی مقدار ابراز لفظ خیلی مهم است.
س: نه، احترام عمل شخص
ج: آن که امر لفظی نیست که عمل شخص، قاعده احترام عمل لفظی نیست که. یک قاعده عقلایی است که شارع هم امضاء کرده است. هر کسی که عملی را انجام داد، اصل اولی این است که احترام. مثلاً اینها میگویند که وقتی امر آمد به آن خورد دیگر احترام ندارد.
س: یعنی واقعاً عقلا هم همین اعتبار را دارند؟
ج: خب آن بحث دیگری است. اگر ما گفتیم این مدلول عقلایی است بله دارند.
مثلاً اگر شما رفتید تو خیابان دیدید که گوسفند همسایهتان رها است، به این نیت که این را نگهداری کنید بعد از آن مطالبه مال بکنید، میبرید خانه، اشکال ندارد، عملتان محترم است. مگر خودتان الغاء احترام بکنید. اگر شما گفتید رفیق من است، دوست من است، همسایه من است، من میبرم فی سبیل الله این گوسفند، بعد از اینکه بردید و کارهایش را کردید و دو روز نزد شما بود و صاحبش آمد، یک دفعه رأی شما برگشت، بگویید نه آقا میخواهم پول میگیرم در مقابل این عمل. این دیگر معلوم نیست احترام عمل صادق باشد. احترام عمل که گفتند آنجایی است که شما قصد احترام، آن قاعده احترام عمل، بله، عمل هر مومنی محترم است بلکه غیر مومن مگر مواردی که شارع الغاء کرده است.
این مفادهست، این بحث هست، اگر شارع آمد به شما گفت گوسفند همسایه را نگه دار، خوب دقت کنید، اگر شارع به شما گفت. دیگر شما میگویید من میبرم گوسفند را خانه به نیت اینکه از آن پول بگیرم، میگوید دیگر نمیشود. اگر شارع نگفت قاعده احترام، روشن شد؟ نمیخواهم الان استدلال را بگویم، من دارم توضیح فقط اجمالاً عرض میکنم بلکه ذهن آشنا بشود.
آن قاعده احترام عمل هست تا جایی که امر بیاید. تا امر آمد دیگر آن قاعده احترام عمل برداشته میشود. اگر امر شارع نبود گوسفند یا مثلاً دوچرخه همسایه را دیدی، به نیت اینکه من بروم این را نگهداری کنم، علف بدهم نگهداری کنم و از صاحبش پول هم بگیرم، خب این قاعده محترم است، از طرف هم مطالبه میکنید. اگر مجانی بردید دیگر قاعده احترام عمل نیست، بعد هم عوض نمیشود. بعد هم بگویی آقا میخواهم بگیرم، دیگر نمیشود آن عمل وقع به عنوان مجانیت.
بحث این است اگر شارع گفت فلانی گوسفند همسایه را دیدی بردار ببر خانه نگهداری کن. بگویید قاعده احترام عمل اقتضاء میکند که من قصد کنم از او پول بگیرم، میگوید دیگر قصد نمیتوانی بکنی، این چون شارع گفت. خوب دقت کنید. پس کسی که میگوید اخذ اجرت منافاتی با وجوب ندارد میگوید بله شارع هم گفته باشد، شما میتوانید قصد اجرت بکنید. مثلاً فرض کنید آن تصور اولیه، وجوب یعنی بأس، فقط شارع شما را بأس کرده، عمل را از احترام خارج نکرده، خوب دقت کنید، او میآید میگویدکه نه وجوب کاری میکند که عمل را از احترام خارج میکند.
این دو تصور کلی میشود: یکی اینکه قانوناً وجوب این کار را میکند. این همان بحثی است که مرحوم آقای اصفهانی کردند. دوم اصلاً این که میگوید نگهداری کن گوسفند، این خود لفظ این دلالت را میکند. چون در اعتبارات قانونی عرض کردیم کرارا و مرارا ما تابع واقع نیستیم، تابع مقدار دلالت لفظ هستیم. این یکی از اصول خیلی مهم است در مطلب. خیلی این اصل مهم است. در اعتبارات قانونی چه مقدار ابراز میکند؟ به مقدار ابراز قبول است انشاء که میکند.
س: گاهی شارع اینها استاد به صورت یا امانت شرعی است یا امانت مالکی است، خب شارع مقدس چارچوب اینها را مشخص کرده، اما الان …
ج: عزیز من امانت بحث وضعی است. اینجا بحث تکلیف است. از بحث خارج نشوید.
س: احترام را اینجا شارع مقدس بیان کرده دیگر، احترام دارد …
ج: ببینید بحث سر این است که الان دو بحث: یک: وجوب نگهداری منافات دارد با قاعده احترام مومن یا نه؟ شما میگویید ندارد، خیلی خب، بحث دیگری است، یک عده میگویند دارد. بحث دوم: اگر شارع از لحاظ لفظی چون در اعتبارات قانونی اصلاً در قانون ابراز مهم است، اگر گفت فلانی گوسفند همسایه را نگه دار، این معنایش این است که تو قاعده احترام عمل را پیاده نکن. دیگر جای احترام عمل نیست.
س: نگفته که مجانی انجام بده
ج: میدانم نگفته اگر گفته بود که بحث نداشتیم عزیز دل من، آنجا بحث نبود که، اینقدر سفیه نیستند آقایان که بحثهای فرضی را. این که میدانند این میگویند همین، همین، بله، این همین که میگوید خوب دقت بکنید، این همین که میگوید نگه دار، یعنی دیگر تو قانون احترام عمل را حساب نکن، این نگهداری دیگر توش احترام عمل ندارد.
س: خب این نکته استظهاری ندارد که آقا
ج: چرا، نکته استظهاری، چرا
س: در دو وجه میشود استظهار کرد.
ج: اجازه بفرمایید. ما میتوانیم هم بحث قانونی بکنیم، اصلاً وجوب معنایش این است. این بحثی که آقایان کردند. اینها از این راه وارد شدند. نمیخواهم بگویم این راه باطل است. بحث دوم اینکه اصلاً از خود لفظ هم این را میفهمیم، عرف این را میفهمد.
چون من سابقاً در بحث مقدمه، دیروز در بحث مقدمه اشاره کردم حالا دیگر نمیخواستیم وارد بشویم. عرض کردم آقایان خیال کردند بحث مقدمه واجب یا باید عقلی باشد یا باید لفظی باشد. ما عرض کردیم هر دو دارد. چرا؟ چون ملاکات بحث فرق میکند. اینها در ذهنشان آمده که ملاک یکی است. ملاکات بحث فرق میکند. اگر بحث به قول آقایان عقلی، یا به قول ما قانونی گرفتید، آن ملاکش این است، آیا شارع در مقام امتثال هم تصرف میکند یا نه؟ آن ملاکش این است. ملاک قانونیاش این است. یعنی حد وجوب مثلاً نان خریدن، گفت نام بخر، فقط حدش همان است، یا نه، وقتی میگوید نان بخر همراه عبد میآید، از خانه برو بیرون، از این بازار برو، آن بازار هم ممنوع است، از این جا برو، و این کار هم واجب است بر تو که باید بروی بازار، بازار هم این همراهش میآید. این نکتهاش این است.
اما نکتهاش در باب دلالت لفظی که عرض کردیم قدما نوشتند، در معالم هم دارد که وجوب نان خریدن دلالت بر وجوب بازار رفتن ندارد به هیچ نحو از دلالت. ما آنجا توضیح دادیم، ما معیار در دلالت لفظی را توضیح دادیم. خوب دقت بکنید. چون اینها را من نگفتم در بحث دیروز، اینجا بگویم آقایان هم از این راه وارد نشدند.
ما عرض کردیم در باب معیار دلالت لفظی، یک دفعه همین حرفهایی که میگویند، مثلاً لفظ آب به معنای خودش، نان به معنای خودش، بخر به معنای خودش، یکی بحث این است، یک بحث دلالت لفظی این است. لذا نان بخر معنایش این نیست که بازار برو، به قول آقایان و اهد الدلالة الثلاث. اما یک دفعه شما اصولاً میگویید دلالت لفظی یعنی آن که انگیزه عمل برایتان ایجاد کرده که شما اسناد به آن میدهید. خوب دقت کنید. اصلاً معیار در دلالت لفظی این است. یعنی وقتی گفت نان بخر، شما بلند میشوید، میگوید کجا میروی، میگویی میخواهم بروم دکان نانوایی، چرا، گفت نان بخر، ببینید، حالا دکان نانوایی دور است، باید با ماشین، سوئیچ ماشین را هم بر میدارید، آقا چرا سوئیچ را برداشتی، چون میگوید گفت برو نان بخر، خب گفت برو نان بخر، نگفت که سوئیچ ماشین را بردار و سوار ماشین بشو. بینید، یک تصور این غیر از آن تصور اول است. این معنایش این است ما به طور متعارف هم چنان که متأثر از امر میشویم و مأمور به را انجام میدهیم، از همان امر متأثر میشویم مقدمات را انجام میدهیم. وقتی از ما سوال بکنند، میگویند چرا سوئیچ را برداشتی، خب به تو گفت نان بخر، در آن سوئیچ ندارد که، به هیچ دلالتی نیست، نه مطابقه نه تضاد، راست هم هست هیچ دلالتی نیست. چرا شما سوئیچ را برداشتی، میگوید خب به من گفت برو نان بخر، ببینید.
س: التزام را میفهمد
ج: التزام نیست، آن التزام اصلا آن بحث دلالت و اقسام ثلاثه که مال امور تکوینی است. مثل دود و آتش و اینها، ربطی به بحث التزام. لذا ما به جای تضمن و التزام یک نوع تعبیر دیگری داریم اسمش را گذاشتیم استبطان، یک نوع دلالت استبطانی است. ببینید بحث سر این است خوب دقت بکنید که ما در زندگی بر اساس انسی که داریم همچنان که رابطه بین نان خریدن دکان نانوایی درست میکنیم، با مقدمات هم درست میکنیم. پس دلالت لفظی یعنی این. این دلالت لفظی که شما سوال فرمودید این در ما نحن فیه هم میآید. یعنی ما میگوییم روی ارتکازات خودمان، میگوییم آقا دیگر شارع گفت شما عملت محترم نیست، نمیتوانی قصد ، خودش گفت برو انجام بده، ببینید، این درست مثل آن بحث.
میگویم آقایان در اینجا فقط بحث وجوب را آوردند که قانونی است. به نظر ما بحث لفظی هم جایگاه خودش را دارد، چون نکاتش فرق میکند.
س: جا ندارد درباره این سوال بکنیم که آیا اینجا رابطه شارع با مومن را رابطه مولا و عبد میدانیم یا رابطه معلم و شاگرد؟
ج: طبعاً چرا دیگر، آن تحلیلاتش است.
س: اگر معلم به شاگرد بگوید که مثلا22:34
ج: چرا خب آن تحلیلات قصه هست. عرض کردم آنها تحلیلات است. ما میتوانیم یک
س: در دلالت لفظ تاثیر دارد در واقع
ج: میدانم قبول کردم، من هم همین را میخواهم بگویم.
ممکن است بگوییم تاثیر لفظی یک محدوده است اما تأثیر خود وجوب محدوده دیگری است. اینها یکی گرفتند. ممکن است ما بگوییم از لفظ فقط بأس فهمیده میشود، اما وجوب در اصطلاح قانونی فقط بأس نیست بالاتر از بأس است، میشود این را تفکیک بین این دو تا قائل شد. آقایان میگویند وجوب که میگوییم یعنی مدلول لفظ، اعم از مدلول لفظ، اجماع، سیره، هر راهی که پیدا کردیم.
ما میخواهیم بگوییم این بحث صلاحیت، چون بحثهای اصولی دیگر هم همین طور است. این بحث هم همین طور، این بحث فقهی است الان. یک دفعه این طور میگوییم، یک دفعه میگوییم وجوب به عنوان یک قانون، مسقط احترام عمل است، قاعده احترام عمل که مناقشه هم فرمودند آقایان. یک دفعه میگوییم نه غیر از بحث وجوب، اصلاً عرف این را میفهمد روی همان نکتهای که عرض کردم. ما معیار در دلالت لفظی را تأثر شخص بگیریم ازکلام. حالا میخواهد مطابقه باشد، تضمن باشد، اصلاً ربطی به آن ندارد، نان بخر توش ندارد سوئیچ بردار.
س: اگر این باشد ظهورات باید شخصی باشد در حالی که ظهورات…
ج: نه نوعی، ما میگوییم ظهور عرفی
س: اگر بحث انگیزشی باشد، انگیزش خیلی وقتها تابع..
ج: یعنی به اصطلاح ما بیاییم مقدار انفعال و تأثر را ببینیم به کلام
س: خب این نوعی نیست، خیلی جاهایش شخصی است.
ج: خب اگر شخصی شد که حجت نیست. قبول کردیم، نه مشکل نیست. آن میگوید نه نوعی است. او میگوید نوعی که اگر گفت برو فلان کار را بکن، سوئیچ را برداشت، خوب دقت بکنید، چرا سوئیچ را برداشتی؟ گفت برو نان بخر، نان بخر که توش سوئیچ ندارد که، چرا داری لباس میپوشی؟ گفت برو نان بخر، حالا اگر نانوایی نزدیک باشد، تلفن بزنند بیاورند در خانه، پس یک ببینید، من بحثم این است که ما در بحثهای اصولی در این اصول متأخر ما این طور آمده، یا بحث باید لفظی باشد یا بحث باید عقلی باشد، چون ممکن است هر دو باشد، چرا، چون معیارهایشان فرق میکند. بله ما در جایی که بحث قانونی است یک جواب میدهیم، میگوییم بله شما تأثر پیدا میکنی، اگر گفت برو نان بخر سوئیچ را بر میداری، چرا گفت سوئیچ، لکن بحث سر این است که این تأثر از واقع خارجی است، نه از اعتبار قانونی. یعنی در حقیقت ما آمدیم در اصول حدود دلالت لفظ را روشن کردیم. درست است شما سوئیچ را بر میداری، لکن ما این را در اصول تحلیل میکنیم، من نمیخواهم کل مباحث مقدمه واجب را اینجا بگویم میخواهم اشاره بکنم که برایتان روشن شود. میگوید بله من سوئیچ را برمیدارم، اما سوئیچ برداشتن به خاطر یک رابطه بین بازار رفتن و نان خریدن، نه بین وجوب نان خریدن و وجوب بازار رفتن این دو تا با همدیگر فرق میکنند. لذا ما آمدیم این بحث را از یک تعبیر دیگری مطرح کردیم که آقایان مطرح نکردند.
گفتیم آنجایی که افعال دارای یک تلازم خارجی هستند، خوب دقت بکنید، این بحث قانونی است، این باز لفظی نیست، جایی که افعال دارای تلازم خارجی هستند، اعتبار قانونی آمد به یکی تعلق گرفت، آیا این معنایش این است که به دیگری هم اعتبار قانونی تعلق گرفته یا نه اعتبار قانونی دیگر به او تعلق نمیگیرد؟ بازار رفتن و نان خریدن در عرف با هم تلازم دارند، خب، اعتبار قانونی به نان خورد، چون تلازم، این تحلیل قانونی شد، چون تلازم دارند این تلازم منشأ میشود همان اعتبار قانونی به بازار رفتن هم بخورد. نیست این تعبیر در عبارات آقایان نیست، خیلی هم قشنگ است، حالا غیر از عبد و مولی که مثال زدند. در حقیقت مقدمه واجب این است.
جواب آن نکته هم همین است. درست است من تأثر پیدا کردم کلید برداشتم سوار ماشین میشوم، به من میگویند چرا، میگویم چون گفته نان بخر، اینها درست، لکن این تأثر من به خاطر تلازم نان خریدن و بازار رفتن است یا به خاطر اینکه اعتبار نان خریدن و وجوب نان خریدن، این وجوب بازار رفتن هم آورد. شما وقتی تأثر و انفعال را نگاه میکنید، دنبال تحلیلش هم بروید که از کجا این تأثر است. روشن شد نکته؟ آن کسی که میگوید مقدمه واجب است، میگوید تأثر شما به خاطر وجوب مقدمه است. آن کسی که میگوید مقدمه، این آقایان میگویند عقلی است، مرادشان از عقلی هم این است. آن کسی که میگوید در حقیقت مقدمه واجب نیست، مرادش این است، تلازم هست اما تلازم سبب سریان نمیشود در اعتبارات قانونی. تلازم هست بلااشکال. شما اگر بازار نروید که نان نمیخرید، تلازم عرفی هست. لکن در اعتبار قانونی وقتی آمد گفت نان بخر، این اعتبار از نان بخر تجاوز نمیکند به بازار، تلازمش هم محفوظ است. آن تلازم منشأ تأثر عملی شماست.
و لذا عرض کردیم یک نکات لفظی داریم، یک نکات قانونی داریم.
س: خب این تلازم که قانونی و از سمتی عقلایی است که؟
ج: خب عرض کردم تلازم،
س: 27:53
نکته قانونیاش این نیست که تلازم است، نکته قانونیاش این است که یک طرفش تعلق گرفت جعل، چون ذاتاً با هم قبل از جعل ببینید، قبل از جعل با هم تلازم دارند، جعل به یک طرف که خورد، تأثیر میکند این طرف دیگر هم جعل به آن میخورد. این میشود وجوب شرعی مقدم.
چون این تلازم که با هم هست، قبل از جعل است، اصلا این تلازم قبل از جعل است. خوب تأمل بکنید. قبل از اینکه شما تکلیف بگویید بین بازار رفتن جعلی باشد یا نباشد، عرض کردم مرحوم آقای بجنوردی نقل میکنند از قول آقاضیاء میخواسته بگوید 28:25 میگفت مثلاً جعل مرگی بیاید، تعبیر مرحوم آقا ضیاء به قول آقاضیا جعل مرگی، اصلا جعلی نباشد، خب تلازم هست، آن نکته فنی این است.
پس ببینید دقت بکنید ما در مباحث اصولی این تحلیلهای اصولی را که ارائه میدهیم نکات فنی را باید دقت بکنیم.
پس یک: به ذهن ما میآید که این مسئله را آقایان تحلیل روی وجوب کردند، خوب است نمیخواهم بگویم بد است، مطلب درستی است. اما یک تحلیل لفظی هم میتوانیم بدهیم. مثلاً یک دفعه بگوییم طبیعت وجوب این است که احترام عمل مومن راساقط میکند. این یک تحلیل. یک تحلیل بگوییم عرف این را میفهمد، کاری به وجوب نداریم. وقتی که شما گوسفند همسایه را میبینید، ببینید، خودتان میخواهید بردارید ببرید خانه، اینجا عمل شما محترم است، میتوانید قصد اجرت بکنید بعد از او بگیرید، میتوانید قصد نکنید نمیتوانید بگیرید. دقت کنید. اما اگر مولی به شما گفت گوسفندش را ببر نگهداری کن، این دیگراختیار شما نیست، دیگر جای قاعده، خود این تعبیر، نه به مطابقت اینها، الان روشن شد؟ استبطان نه مطابقت. من تعبیر مطابقت و تضمن و…، مطابقت که واضح است، تضمن و التزام را میگویم استبطان. عرف روی ارتکازاتی که دارد خوب دقت بکنید، عرف روی ارتکازاتی که دارد میگوید همین که مولا گفت برو نان بخر، ما روی ارتکازاتمان میرویم بازار، این ارتکاز ما است دیگر. بگوییم همین که مولی گفت این گوسفند را نگهداری کن، تأمل کنید، همین که گفت این گوسفند را نگهداری کن دیگر تو حق نداری قاعده احترام، بگویی عمل من محترم است میخواهم قصداجرت بکنم. خب طبعاً یکی میگوید بله هست، یکی میگوید نیست. نمیخواهم بگویم حالا من در وسط دعوا تعیین نرخ نمیکنم. من معتقدم که بحث را از دو زاویه قرار بدهیم، یک زاویه اعتباری قانونی، به لحاظ تفسیر وجوب، قانونی به این لحاظ، یک بحث هم لفظی. کما اینکه به ذهن ما میآید یک زاویه سومی هم دارد.
و آن تسانخ قانونی است.
ممکن است اصلاً بگوییم در وعاء اعتبارات قانونی تسانخی نیست، که یک مطلب جعل بشود در عین حال عمل دراختیارش باشد بخواهد پول بگیرد. این تسانخ با هم ندارد. خوب دقت بکنید. آن وقت فرق این با آن دو تا چیست؟ در بحث اولی فهم وجوب است، حدود وجوب است. در بحث دومی حدود دلالت لفظی با مدالیل استبطانیاش است. در بحث سوم اصلاً لفظ نیست. بحث خود قانون هم نیست، بحث آن روح حاکم بر قانون و آن تسانخاتی که بین، یعنی مثلاً شما یک قانونی مینویسید ده هزار ماده دارد، این ده هزار ماده باید با همدیگر یک نوع تسانخ داشته باشند، ارتباط داشته باشند.
حالا شاید سوال بفرمایید خب چرا قدما، مثلاً آقایان این بحث را نکردند. این را ما باید قبول بکنیم که یکی از نکات مهم فرق بین روح قانون با مسئله عبد و مولی، در مسئله عبد و مولی تسانخ معتبر نیست، خوب دقت بکنید. مثلاً صبح مولی به عبدش بگوید فلان چیز را بخر، عصر بگوید فلان چیز را بخر، عبد بگوید آقا صبح چیزی که گفتی این برای انسانهای دیابتی خوب است، عصر که گفتی نه به درد آدم دیابتی نمیخورد، این دو تا قانون شما با این دو تا مطلب شما، بگوید به تو چه مربوط است، گفتم بخر بخر، اصلا در تفکر مولی و عبد یکی از نکات مهم تفکر مولی و عبد روی عمل حساب نمیشود، تسانخ را حساب نمیکنند. مخصوصاً عبدا مملوک لا یقضی علی شیء هم که به آن اضافه کردند.
اصلاً در مسائل عبد و مولی این نکته که بیاید تسانخ آن روح حاکم را ببیند این رویش حساب نمیشود. اما خلاف قانون است، قانون در قانون حساب میشود.
س: مفاسد و مصالح و اینها جور در نمیآید که…
ج: چرا، امر مولی است دیگر.
و لذا خوب دقت بکنید مثلاً در این کتابهایی که آمده شما چه تجری بکنید چه معصیت، عقوبتتان هست. ما آنجا این را توضیح دادیم، یعنی شما اگر شراب خوردید، شراب درآمد، شراب خوردید آب درآمد، در هر صورت عقوبت هست، چرا، چون آن نکته روی شراب و آب نمیبرد. مخصوصا از وقتی که در مباحث اصول مباحث کلامی جایگاه وسیعی پیدا کرد که از قرن چهارم به بعد خب همین طور است. گاهی هم مباحث فلسفی اما خیلی نتوانست، اما مباحث کلامی این قاعده قبح عقاب بلابیان و.. اینها همه مباحث کلامی است که وارد اصول شده است. این تأثیر است، یعنی اینها رفتند روی مسئله عقوبت و عقاب وآن مسائل.
فرض کنید همین مسئله او میگوید آقا شما شراب خوردید شراب درآمد، شراب خوردید آب درآمد، عقوبتتان یکی است فرقی نمیکند چرا؟ چون آن نکته روی شراب و آب نبرده است. آن نکته را روی چه برده، شما دارید مخالفت مولا میکنید. به اصطلاح بعضی امروزیها کشش شخصیت، شما در محدوده مولویت مولی خدشه ایجاد کردید، ظلم علی المولی به قول کفایه هم دارد لانه ظلم علی المولی، شما دارید اهانت به مولی میکنید. یعنی آن هیبت مولویت را شکاندید مهم نیست حالا بخواهد آب در بیاید بخواهد شراب دربیاید، آنها زاویه بحث اصلاً آن زاویه خاصی است، زاویه عبد و مولی آن یک زاویه خاصی است. اگر مخالفتی هست، اگر موافقتی هست، معیار اراده مولی است. و معیار این است که شما به اصطلاح هتک حیثیت مولی را کردید. حالا آب درآمد یا شراب درآمد اینها در درجه دوم هستند. در درجه اول هتک حیثیت مولی، یا ظلم علی المولی به تبعیر ایشان. ظلم علی المولی، و سر اینکه در اصطلاحات قدیم، حتی در اصول ما تا زمان ما، کمتر مسئله سنخیت و تسانخ قانونی مطرح شده، چون خواهی نخواهی در ارتکازشان آن روح قانونی را به رابطه عبد و مولی تفسیر میکردند. در رابطه عبد و مولی، عبد حق ندارد بگوید این با آن یکی نمیسازد، صبح گفتی فلان چیز را بخر این برای دیابتیها خوب است، عصر گفتی فلان چیز را بخر، این برای غیر دیابتیها خوب است، چطور شد، شما بالاخره یا دیابتی یا غیر دیابتی، او میگوید به تو مربوط نیست همان چیزی که گفتم را انجام بده، به تو ربطی ندارد. تصور این است.
در تصوراتی که در قانون آمده امروز یکی از اصول این اصلاً البته این بحث ترابط قانونی یا به اصطلاح این حالا به عنوان تسانخ نه، در مقام لفظی در اصول آمده، مثلاً گفتند عام و خاص باشد، جمع عام و خاص میکنیم، تعارض ندیدند، اگر گفت اکرم العلما لا تکرم الفساق العلماء، خب میگویید تعارض است اول گفت اکرم العلماء همه را گفت، بعد گفت لا تکرم، اینها با همدیگر نمیسازد. این را تعارض ندیدند. به قول خودشان جمع مقبول تعارض غیر مستقل. اما اگر گفت اکرم العالم لا تکرم الفاسق، این چرا تعارض است، عموم و خصوص من وجه تعارض است.
در مباحث لفظی آن اعتبارات راحساب کردند. البته حساب متعارف اعتبارات لفظی تخصیص و تقیید بود، در اصول متأخر شیعه مخصوصاً میگویند اولین کسی که این کار را کرد قرن دهم مرحوم محقق کرکی بود، لکن به هرحال، حالا مبدع ایشان باشد، در کتاب رهن است، یا کتاب دین است در جامع المقاصد، نکته ایشان آنجا دارد. لکن به هر حال این مطلب ایشان بعدها توسط مخصوصا شیخ انصاری حتی در جواهر هم چون جواهر گاهی میگوید حاکم، لان هذا الدلیل حاکم، مراد از حکومت تخصیص است یا تقییداست. در جواهر لفظ حاکم آمده، اشتباه نشود. این که فرق بین حکومت و تخصیص داریم، فرق بین تخصص و ورود داریم، اینها را، یعنی اقسام ترابط قانونی را به لحاظ لفظی مخصوصاً این دو قرن اخیر در شیعه بعد از شیخ انصاری خیلی رویش کار شده است. اما تسانخ قانونی نه ترابط، تسانخ قانونی این به لحاظ لفظی نیست، این به لحاظ معنوی است. و لذا ممکن است البته این بحثی را که من امروز مطرح میکنم یک توسعه کلیتری دارد من فعلاً سه قسمتش را بیان کردم، فعلاً وارد بقیه اقسامش نمیشوم. ممکن است ما اصلاً خود تسانخ قانونی را قرار بدهیم، اگر یاد آقایان باشد، در بحث اجتماع امر و نهی هم گفتیم. یک دفعه در بحث اجتماعی امر و نهی وجوب با حرمت را بررسی میکنیم، یک دفعه دربحث اجتماع امر و نهی مثلاً صل و لا تغصب را بررسی میکنیم، یک دفعه در بحث اجتماع امر و نهی، لفظ را نگاه نمیکنیم، دو تا قانون را لحاظ میکنیم، امر و نهی، شما میگویید یک تسانخ قانونی هست، و آن تسانخ قانونی این است که اگر قانون آمد امر کرد، و خود قانون موردی را نهی کرد که با این ربطی ندارد، عنواناً با هم ربطی ندارند، امر قانونی میآید تا جایی که به نهی قانونی بخورد، آنجا که آمد میایستد. اگر گفت صل که عنوان صلاتی است و لا تغصب که عنوان دیگری است، این امر صلاتی در مسجد بخوان، در خیابان بخوان، در بیایان بخوان، نمیدانم خانه بخوان، پشت بام بخوان، زیرزمین، حمام، این همین جوری میآید تا جایی که گفت لا تغصب، تا آمد رسید به لاتغصب میگوید لا، دیگر صل نمیگوید. ببینید این اسمش تسانخ قانونی است. این روح حاکم بر قانون است. این لفظ نیست، این مفاد وجوب نیست.
یک دفعه مثلاً ابن حزم میگوید اصلا وقتی گفت صل و لا تغصب، غصب نکن به خوابیدن، به راه رفتن، به مطالعه کردن و به نماز خواندن، اصلا معنای لا تغصب این است. این رفت روی لفظ.
س: این اطلاق است دیگر اطلاق که دیگر معلوم است
ج: خب همین این دیگر اطلاق نمیگیرد. این هم اول بحث امروز ما هم اینجا این بحثهای فرضی، آقایان اصولیین ما اطلاق گرفتند، ایشان اطلاق نمیگیرد. میگوید لا تغصب اطلاق ندارد، غصب نکن، اطلاق ندارد، ببخشید اطلاق دارد، صل اطلاق ندارد. بگوید صل حتی در غصب، میگوید نه لا تغصب اطلاق دارد. همه افعال را وقتی میگوید لا تغصب یعنی چه، لاتغصب که یک چیز هوایی نیست که، راه نرو، نخواب، مطالعه نکن، کتاب هم نویس، نماز هم نخوان، اصلاً لاتغصب معنایش همین است. این یک بحث. این هم میگوییم لفظی.
یک بحث هم رابطه بین وجوب و حرمت است که الان اصولیین ما متعرض میشوند. یک بحث روح حاکم بر قانون است. خوب دقت بکنید. این روح حاکم بر قانون لفظی نیست، یک جو، این روح حاکم بر قانون یک دفعه ترابط لفظی است این را علمای ما آوردند خوب هم بحث کردند. یک دفعه تسانخ اعتباری است، در خود وعاء اعتبار، الان در قوانین در مجلس نگاه بکنید جاهای دیگر، در خارج داخل، اصلاً یکی از کارهای بسیار مهم در قوانین در دنیای غرب و غیر غرب آنهایی که پارلمان دارند و هست یکی مراعات این نکته هست که این مطلب قانونی شما باید با بقیه مواد قانونی تسانخ داشته باشد. این هست الان جزو اصول مقبوله است یعنی چیزی نیست که الان
اما در تفکر قدیم نیست. چرا؟ چون در تفکر قدیم، یعنی مراد من از قدیم، نه قدیم قدیم، در مورد همین کتاب، چون اینها ذهنیت رفته روی عبد و مولی، روی عبد و مولی تسانخ شرط نیست. اصلاً در مسئله عبد و مولی بحث تسامح مطرح نیست. عبدا مملوکا لا یقدر علی شی، اما در روح قوانین نوشته نیست این. این مثل عقلی است مثل جانی است که در بدن ساری است، این در کل قانون ساری است، اصلاً در کل قانون این مثلاً میگوید در کل قانون این هست، اگر امری بود و نهیی بود، امر میآید تا به نهی بخورد، دیگر نمیآید، اما اگر نهی بود، نهی میآید تا به امر بخورد، خب این روح قانون است. این لفظ گفته نشود.
س: قاعده 40:37
ج: خب همین، این از وقتی است که تفکر فلسفی آمده، سعی کردند به آن رنگ و بوی فلسفی بدهند. مسئله عقوبت سعی کردند رنگ و بوی کلامی بدهند.
ما آمدیم گفتیم تمام اینها را مشخص بکنیم. کلام یک بحث است، فلسفه یک بحث است.
س: معیار تسانخ چیست؟
ج: ببینید مثلاً بگوید جاسوسی برای یک، مثلاً کسی که تشکیل مثلاً غذایی تولید بکند، یا دوایی یا چه میگویند امروزه میگویند نفتهای فلان، بنزین فلان، که این مثلاً سرطان زا باشد، این یک جنایت بزرگ است. خیلی خب، بعد بگوید مثلاً ماده قانون بگوید اگر کسی تولید چنین چیزی کرد وبه جامعه داد، یک میلیون تومان مثلاً این آقا جریمه میشود. خب میگویند این تسانخ نیست، آن قدر جنایت بزرگش گرفتی بعد یک میلیون تومان به هم نمیخورد.
س: باید معیار خاصی داشته باشد اینجا
ج: معیار خاص، عرض کردم آن سنخیت باید به هم بخورد.
س: خب ما دسترسی به ملاکات نداریم تا بفهمیم سنخیت را
ج: من الان بحث ملاکات ندارم، الان بحث این است که در حد بشر است. فعلا اینجا را داریم تصویر میکنیم.
س: 41:42
ج: چرا عرف قانونی است، عرف عام نیست، معلوم است، چرا چون در عرف عام نظام عبد و مولی هم بوده، آنها هم عرفی بوده دیگر. لذا ما عرف عام را غیر عرف قانونی گرفتیم. الان فعلاً چون عرف قانونی را حساب برایش باز میکنند، خود عرف قانون، کار نداریم.
من چون دیگر وقت دارد تمام میشود همین جا آن بحث این است در ما نحن فیه تطبیقش بکنم. وجوب محل کلام وجوب، وجوب جزو اعتبارات قانونی است. اخذ اجرت جزو اعتبارات شخصی است. تصور میکنید. عرض کردم به شما ما یک التزامات شخصی داریم، من ملتزم میشوم عقود هست، شروط هست، نذور هست، قسم هست، اینها تمام اعتبارات، مثلاً میگویم لله علی که این کار را بکنم، خوب دقت بکنید، لله علی، من جعل کردم، خدا که جعل نکرده، لله علی که چای نخورم، چای مضر است نخورم، این جا ما عرض کردیم کرارا مرارا این چون یک نوع جعل است، خود این جعل است، این جعل مکلف حق جعل ندارد. این قاعده کلی. جعل باید به جاعل بر گردد. پس من بر خودم حرام کردم. آن وقت مکلف حق جعل ندارد اما قانونگذار میتواند جعل او را تصویب بکند. این المومنون عند شروطهم یعنی این. شما التزام شخصی دادی، گفتی این کتاب را فروختم، یک صفحه هم نامه برایت بنویسم، التزام دادی، از این التزامت جدا نشو، من امضا کردم، و لذا گفتیم الا شرط حرم حلالا به این معنا، شما التزامت تا کجاست؟ تاجایی که با قانون برخورد نکند. دیگر التزام نمیتوانید بدهید. من گفتم کتاب را فروختم به شما التزام میدهم یک مثلاً کاسهای هم شراب بخورم، شما چنین التزامی نمیتوانی بدهی، چنین شرطی نمیتوانی بکنی. این اسمش چیست؟ البته اینجا روایت داریم، نص داریم، به رسول الله(ص) نسبت داده شده، به ائمه(ع)، این عرض کردم المومنون عند شروطهم عدهای از بزرگان اهل سنت حتی مثل ابن حزم هم قبول ندارند، حدیث را ضعیف میدانند. وارد بحث فقهیاش نمیخواهم بشوم، نزد ما صحیح است اسانید هم دارد.
دقت بکنید چه میخواهم عرض کنم نکته فنی را. این یک بحثی است که المومنون عند شروطهم اگر آن شرط هم نمیگفت این قانون این را میفهمد. این اسمش سنخیت قانونی است. چرا، چون اعتبارات شخصی یک حد است، اعتبارات قانونی یک حد است. اصولاً ببینید بگوییم تسانخ قانونی یعنی این. شما در جایی میتوانید اعتبار شخصی بکنید که اعتبار قانونی نباشد.
س: اگر نص محدود نکند اخذ به اطلاق هم نشد…
ج: اطلاق نداریم اینجا، بحث اطلاق، اطلاق مال لفظ است عزیز من
س: خب بالاخره اخذ به اطلاق میشود دیگر
ج: نمیشود نه، جای اطلاق نیست، چون روح قانون حاکم بر اطلاق است. اطلاق در زیر روح قانون است.
س: این یک ادعاست که روح قانون شما میفرمایید که
ج: سلمنا قبول کردم ادعا است. چون تا حالا مأنوس نبوده آقایان هم ننوشتند. دلیلش هم همین است. راست است این مطلب. اما الان در روح قانون، در نظام قانونی قابل قبول است. الان جزو مسلمات است، تسانخ قانونی جزو مسلمات است.
پس بنابراین بحث چون وقت تمام شده یک کلمه، ببینید وقتی شارع وجوب آورد میشود اعتبار قانونی، روشن شد؟ وقتی بخواهید اخذ اجرت بر عمل بکنید، میشود التزام شخصی. این راهی را که من میگویم نه آقای خویی نوشتند و نه آقای آشیخ محمد حسین اصفهانی. این بحث را مطرح بکنیم اصولاً تسانخ قانونی اقتضاء میکند در موارد اعتبار قانونی جایگاهی برای اعتبار شخصی نیست. اخذ اجرت هم بر واجب نمیشود کرد. این راه دیگری است که گفته نشده است.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین