معهد الامام المهدی
  • خانه
  • اصول فقه
    • 1395-1396
    • 1396-1397
    • 1397-1398
    • 1398-1399
    • 1400-1401
    • 1401-1402
    • 1402-1403
    • 1403-1404
    • 1404-1405
  • فقه
    • حج عربی
    • مکاسب بیع
      • 1396-1397
      • 1397-1398
      • 1398-1399
      • 1400-1401
      • 1401-1402
      • 1402-1403
      • 1403-1404
      • 1404-1405
    • مکاسب محرمه
      • 1395-1396
      • 1396-1397
    • ولایت فقیه عربی
  • حدیث
    • تدوین الحدیث عربی
    • متن الحدیث
    • فهرست الحدیث
    • الذریعه
  • تماس با ما
معهد الامام المهدی
  • خانه
  • اصول فقه
    • 1395-1396
    • 1396-1397
    • 1397-1398
    • 1398-1399
    • 1400-1401
    • 1401-1402
    • 1402-1403
    • 1403-1404
    • 1404-1405
  • فقه
    • حج عربی
    • مکاسب بیع
      • 1396-1397
      • 1397-1398
      • 1398-1399
      • 1400-1401
      • 1401-1402
      • 1402-1403
      • 1403-1404
      • 1404-1405
    • مکاسب محرمه
      • 1395-1396
      • 1396-1397
    • ولایت فقیه عربی
  • حدیث
    • تدوین الحدیث عربی
    • متن الحدیث
    • فهرست الحدیث
    • الذریعه
  • تماس با ما

وبلاگ

خارج فقه (جلسه24) شنبه 1396/12/12

1396-1397، فقه، مکاسب بیع

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین

اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین و ارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین

بحث به مناسبت بیع کلی بود. یک مقداری هم از بحث خارج شدیم.

عرض کردیم انصافا مطلبی را که مرحوم آقای نائینی فرمودند به اینکه بیع کلی، کلی فی الذمه به قول ایشان یا کلی ذمی، این هم صدق می‌کند برای او به عنوان تملیک عین، این حرف، حرف بدی نیست. انصافا می‌شود قبول کرد. و دیگر توضیحی هم ما اضافه کردیم که اصولا بیع دارای چه مراحلی است و مرحله اولش مقاوله است، مرحوم دومش که اسمش را گذاشتم مساومه یا سوم با سین، مرحله دوم خود صیغه است، ایجاب و قبول است. بعد از آن مرحله انتقال است که به صیغه نقل و انتقال انجام می‌گیرد. مرحله بعدی که مرحله یعنی تثبیت و لزوم این عقد می‌شود با انقضاء اقسام خیار، چه خیارهایی که شارع قرار داده چه خیارهایی که طرفین قرار می‌دهند. مرحله آخرش هم تسلیم و تسلم و قبض و اقباض است.

البته این تحلیل کلی بیع است. ممکن است یک بیعی را که شما انجام می‌دهید خیلی این مراحل توش توجه نباشد. بروید دکان نانوایی یک هزار تومان بگذارید و یک دانه نان بردارید. اما طبیعتاً تمام این مراحل توش هست. و در مرحله تسلیم و تسلم و قبض و اینها همان چیزی را که در مقابله بوده انجام می‌شود.

و چون در مرحله تسلیم و تسلم، عین است، اینجا بله، مشکل ندارد. و می‌توانیم بگوییم این بیع، بیع عین است.

آن وقت عرض کردیم این در روایات ما که آمده بعضی‌هایش هم حتی اشاره به همین نکته دارد. الرجل همین صحیحه عبد الرحمن بن حجاج که خواندیم یجیئنی یطلب المتاع، فاقاوله علی الربح، یعنی من مقاوله می‌کنم. همان مرحله اول مقاوله. که مثلا یک کیلو گندم به شما می‌دهم، بعد مثلا هزار تومان، و قبول می‌کند

در این جامع الاحادیث صفحه 558 است جلد 22 اما در وسائل که خواندیم جلد 12 بود.

ثم اشتری فابیعه منه؛ حالا این اقاوله در اینجا، قلت فان من عندنا یفسده قال و لم قلت باع ما لیس عنده، عرض کردم این به عنوان یک سنت پیغمبر(ص) نقل شده غیر از حدیث عبدالله عمر و عاص جای دیگر هم آمده است. حالا انشاء الله در بحث فضولی متعرض می‌شویم.

س: 3:21

ج: چرا؟

س: 03:24

ج: نه بابا مراد فقهای علمای اهل سنت در کوفه، عندنا کوفه. چون عرض کردم عبد الرحمن بن حجاج مرد ملایی بوده، غیر از این هم حدیث دارد که می‌گوید امام می‌فرمایند فلان، می‌گوید آنها این طور می‌گویند، او مثلا ابن شبرمه این طور گفت.

بعد امام(ع) می‌فرمایند کان ابی یقول لا بأس ببیع کل متاع کنت تجده فی الوقت الذی بعته فیه؛ خیلی تعبیر زیبایی است امام(ع) می‌فرمایند. این تجده در اینجا به معنای قدرت داشتن، واجدیت، نه به معنای اینکه بالفعل موجود باشد. مثل فلم تجد ماءاً، البته آن هم یک مشکل کلی همیشه ما در فقه داریم، آن هم استظهار شده از آن که مراد از تجد، لم تجد یعنی آب نباشد. و لذا یک فتوایی دارند بعضی از اهل سنت که اگر آب بود مریض هم بود، کائنا ما کان باید وضو بگیرد، تیمم نکند، هر جور شده باید وضو بگیرد.

علی ای حال لم تجد ماءاً، ای لم تقدر علی ماءا، امام(ع) می‌فرمایند کنت تجده ظاهرا تجده در اینجا به معنای قدرت است. فی الوقت الذی بعته فیه، این وقتی که بعته بعد از مقاوله است، بعد از مساومه است.

س: وقت تسلیم نیست؟

ج: نه

س: یعنی وقتی که قرار دادی

ج: ظاهرا وقت الذی بعته فیه، احتمال هم دارد وقت تسلیم باشد. یعنی آن وقتی که می‌خواهی تسلیم بدهی.

آن وقت این نکته‌اش این می‌شود کأنما از حین مقاوله تا تسلیم یکی است. این نکته را می‌خواستم بگویم، دقت می‌کنید؟ آن را که شما تسلیم، این همان است که مقاوله شده، این همان است که بیع رویش واقع شده، آن لا تبع ما لیس عندک هم به معنای وجود خارجی نیست. لا تبع ما لیس عندک به معنای سیطره و سلطان است. و عرض کردیم احتمال می‌دهیم که اصلا در دنیای خارجی هم که الان مثلا در بیع، شرط می‌کنند در مبیع مقدور باشد تسلیم که ما هم داریم، یا همین نکته‌ای که اینجا هست این را درست، ظاهرا آنها هم از همین، احتمال دارد از همین روایت ما گرفته باشند، از همین مطلبی که در دنیای اسلام بوده، همین تحلیلی که در دنیای اسلام بوده، با کم و زیاد دیگر، همه یک جور معنا نکردند، اجمالا از اینجا گرفته باشند.

س: استاد وقت الذی بعته را چرا اجرای صیغه نمی‌گویند؟

ج: آن هم می‌شود. فی الوقت الذی بعته فیه وقت اجرای صیغه. اجرای صیغه هم بعد از مقاوله است. یعنی در وقت اجرای صیغه شما تمکن دارید، تمکن و قدرت دارید کافی است. این تمکن و قدرت کی؟ وقت تسلیم است. این کافی است. اما اگر در وقت الذی بعته فیه، تمکن نداشتی، مثل عبد عابق، عبدی داشتی، عبد شما فرار کرد، این را نمی‌توانی بفروشی. خب طبعا عرض کردم یک تفکر این بود که نه اشکال ندارد بفروش اگر تسلیم نکرد، آن وقت خیار دارد.

این را من دیروز یک توضیحی دادم تکرارش نکنیم. یعنی امام(ع) می‌خواهند بفرمایند نه ما این جور نمی‌گوییم، شما بفروش، اگر پیدا کرد آن وقت خیار دارد. چرا؟ چون عرض کردیم بیع از مقوله انشاء است و انشاء از مقوله اعتبار است. در باب اعتبارات مقبولیت مهم است نه معقولیت. این را مقبول نمی‌دانند که شما قدرت نداشته باشید مع ذلک بفروشید به قول امروزی ما الله بختکی، گیرش آمد درست است نیامد، این را حساب نمی‌کنند. یعنی

س: باید حساب غرر

ج: نه فقط غرر نیست کأنما اراده بیع نیست. خوب تأمل بکنید. اصلا آن اراده نمی‌آید. چون عرض کردیم یکی از ارکان اساسی قراردادها اراده است،

س: که عقلا انجام می‌دهند

ج: نه این می‌دانم عقلا چون معاملاتی را انجام می‌دهند که ممکن است به اصطلاح به حسب دقت سفحی باشد.

س: به ریسکش می‌ارزد

ج: هان، مثلا به قول خودشان به ریسکش می‌ارزد.

دقت می‌کنید؟ بله، همین عبد عابق را شما اگر بخواهید یک تصرفی بکنید که در آن قدرت شرط نیست، آنجا اشکال ندارد. این تصرف که قرارداد باشد این اشکال دارد. اما اگر خواستید تصرفی بکنید، شارع بیاید یک تصرفی قرار بدهد که احتیاجی به قدرت نباشد، مثل اینکه بخواهید به عنوان کفاره آزادش کنید. عبدی داشتید از شما فرار کرده، عبد عابقی است، بخواهید بفروشید اراده فروش نمی‌آید، اما اگر بخواهید آزادش کنید، بگویید هو حر فی سبیل الله، آزاد می‌شود. تا گفتید هو حر فی سبیل الله آزاد می‌شود، اما نقل و انتقال نمی‌شود. خوب دقت کنید.

این سرش این است، نکته فنی‌اش این است که چون در این جور کارها همه‌اش انشاء است، اعتبار است، اعتبار باید مقبولیت توش لحاظ بکنیم، نه معقولیت، نه امکان و عدم امکان. این را حساب نکنیم ممکن است یا نه؟ معقول هست یا نه؟ این که شما فرمودید این معقولیت را درست می‌کند. معقول هست اما مقبول نیست. بحث سر مقبولیت است.

و اینکه پیغمبر(ص) فرمود لا تبع ما لیس عندک هم تعبد نگیریم. بگوییم این که پیغمبر(ص) فرمود لا تبع ما لیس عندک، این در حقیقت بیان به اصطلاح این که عقلا بایدچه کار بکنند، آن راهی را که عقلا دارند این طوری است. یعنی بر فرض هم عقلا به قول شما آن را انجام می‌دهند لکن نباید این را انجام بدهند چون این به اصطلاح حالا غرر دارد یا غیر غرر، نکته‌ای دارد که صلاحیت انجام ندارد. آن وقت این عنوانش شده که مقبولیت، یعنی شده به اصطلاح همین نکته‌ای که عرض کردیم که قدرت و مالیس عند، لا تبع ما لیس عندک.

آن وقت بیاییم بگوییم نکته دیگر هم این است که در لا تبع ما لیس عندک، خوب دقت کنید، بگوییم که مفاد این روایت، چون آقایان مشهور بین اهل سنت حتی، مفاد این روایت را حرمت گرفتند. آن وقت بحث کردند که حرمت ملازمه با فساد دارد، متعرض شدیم ما مفصلا.

به ذهن این حقیر سراپا تقصیر می‌آید که حالا البته چون اینها نگفتند، اولا ما گفتیم تلازم مطرح نیست. اگر حرمت هم استفاده بشود حرمت با بطلان معا استفاده می‌شود نه به نحو تلازم؛ یعنی اول یکی می‌آید بعد دومی به تلازم به آن می‌آید. نه خود مفادش ابتدائا دو چیز است.

و توضیحی که به ذهن ما آمده بود این بود که لا نفی است. نفی لکن لا نفی است، یعنی اعدام، معدوم ساختن، لکن این معدوم ساختن در لا به نحو معنای حرفی به کار برده شده است. آن وقت معنای حرفی هم عرض کردیم کرارا و مرارا معانی هستند که در غیر خودشان ظهور پیدا می‌کنند. خودشان فی نفسه چیزی نیستند. مثل سرت من البصره، من حاکی از چیزی نیست، من معنایش در بصره و سیر است، یعنی سیر من قبل از بصره نبود. مسبوق به عدم، ابتداء، یعنی مسبوق به عدم، یعنی مثلا قرأت من سورة مثلا واقعه، این اگر می‌گفتند قرأت من سورة الواقعه الی کذا، یعنی ببینید در اینجا شما یک سوره واقعه هست مقابلتان، یک قرائت، چیزی به معنای من وجود ندارد. من فقط می‌خواهد بگوید این قرائت قبل از سوره واقعه نبود. مسبوق به عدم است. یعنی به این معنا، که قبلا نبوده، از سوره واقعه شروع شده است.

این را ما اصطلاحا اسمش را گذاشتیم که معانی حرفیه، معانی اندکاکی هستند. اندکاک در طرفین. خودشان به نفسه چیزی نیستند. مثل فرض کنید دست من الان روی کتاب است، این دست من روی کتاب است، چیزی نیست، و لذا بعضی هم گفتند یک چیزی به اسم وجود رابط در آن، قدمای حتی اهل سنت وجود رابطی مثل عرض می‌دانستند نسبت به موضوع، این دست من روی، این روی را مثل عرض و موضوع می‌دانستند. چطور مثلا رنگ دیوار سفید است، این هم همین طور. لکن بعدها مخصوصا می‌گویند مرحوم آقای نجم الائمه این را وجود رابط گرفته نه رابطی. که فی نفسه چیزی نیست، وجودش عین وجود طرفین است. حالا آن خود وجود رابط باشد یا نباشد معنایش چیست، ببینید شما دست دارید، کتاب هم هست. هیچی دیگر ندارد. دستتان را پایین روی کتاب که می‌آورد می‌گویید روی کتاب. این روی چیزی نیست، این قائم به طرفین است. به دست و کتاب. خودش هیچی نیست. حالا بعضی گفتند خودش هست، این که دست می‌آید روی این، این هم یک نحوه وجودی دارد. عده‌ای گفتند این نحوه وجود هم ندارد. این خیال می‌کنید، شما به اصطلاح فرض کنید مثلا ذهنتان این را درست می‌کند یا یک نوع تکثر ادراکی ما شاء الله

س: عند الانتفاع اندکاک معنا پیدا می‌کند یا نه؟

ج: اندکاک یعنی این روی مندک در دست و کتاب است. خودش چیزی نیست.

س: بله، مستقلا ما قبول داریم معنایی ندارد اما وقتی مندک می‌شود یک معنای مستقلی را دارد یا ندارد؟

ج: معنای مستقل ندارد، معنایش در ضمن طرفین… معنا دارد. مرحوم نائینی می‌گوید معنا ندارد ایجاد معنا، اخطاری نیست، ایجادی است. شما اگر مرادتان رد نائینی است بله ما هم مبنای مرحوم نائینی را قبول نکردیم. مشکل است مبنای ایشان.

علی ای حال کیف ما کان پس بنابراین خوب دقت کنید، مقدمات خیلی ما را از ذی المقدمه عقب نیاندازد.

س: تعریفی که مرحوم نائینی در مورد حق آورده اوجد فی غیره را چه معنا می‌کنید شما؟

ج: می‌گویم ایشان به این معنا گرفته که ایجادی است.دیگر خیلی از بحث خارج می‌شویم. اجازه بدهید که ما الان کمی به کار خودمان برسیم.

عرض کنیم که آن وقت اگر این باشد، حالا من مبنای خودم را بگویم بعد حالا صحت و سقمش بعد.

به نظر ما وقتی می‌گویند لا تبع، این لا که به معنای اعدام است می‌آید روی تبع. تبع وقتی تحلیل بشود چون لا به آن می‌خورد، یکی مفاد ماده دارد یکی مفاد هیئت دارد. مفاد ماده‌اش بیع است، مفاد هیئتش زجر است که نهی باشد. آن وقت به ذهن ما می‌آید که هردو مفاد را اعدام هر دو است نه اعدام یکی. هم اعدام است یعنی جلوی دست شما را می‌گیرد که این بیع را انجام ندهید. این مال هیئت. هم می‌گوید این بیع نیست، لا تبع این بیع نیست. این مال ماده.

اگر لا را به معنای حرفی گرفتید و اندکاکی گرفتید، آقایان لا تبع را به معنای نهی گرفتند، ملازمه دارد با بطلان یا ندارد، تلازم دارد. ما تلازم نفهمیدیم ما فهمیدیم که یک معنای واحدی است، دو تا نیست، در رتبه واحد هستند معذرت می‌خواهم. دو تا معنا در یک رتبه هستند. نه یکی رتبه‌اش مقدم بر دیگری است.

س: 14:58

ج: از لا تبع از هیئت تبع،

س: لا را که هیئت تبع، لا را نافیه می‌گیرید، ناهیه می‌گیرید؟

ج: ناهیه است که، لا تبیع که نیست که

س: لای ناهیه است پس

ج: لای ناهیه است، قطعا که لای ناهیه است. لا تبع که لای ناهیه است.

پس بنابراین به ذهن این حقیر سراپا تقصیر می‌آید که روایت مبارکه ناظر به نفی بیع هم هست. یعنی بیع حساب نمی‌شود.

آن وقت امام(ع) میفرمایند همین که قدرت داری، همین که می‌توانی انجام بدهی کافی است. و این عین همان است که مقاوله شده و بیع شده است. این راجع به این قسمت. حالا به ذهن ما می‌آید که انصافا حرف مرحوم نائینی درست باشد.

از جمله مطالبی که باز مرحوم نائینی در اینجا فرمودند و آقایان دیگر بیع دین است. اگر شما مدیون باشید و ذمه شما ملک دیگری باشد، این را بخواهید بفروشید یا شما مالک ذمه کس دیگری هستید، این ذمه را می‌خواهید بفروشید.

راجع به بیع دین باید مستقلا بحث بشود. به مقداری که حالا مناسب با نحن فیه است، بحث می‌کنیم انشاء الله تعالی. و طبعا این فروع فراوانی دارد. خود اصل مسئله، صحت بیع دین و فروعی که دارد جای خودش.

آنچه که الان محل کلام ماست، من محل کلام خودمان را بگویم، آیا واقعا ما بیع دین داریم یا این در واقع بیع نیست؟ مثلا من از یک آقایی صد هزار تومان پول میخواهم، می‌روم مثلا یک فرشی می‌خرم صد هزار تومان. فرش را می‌گیرم می‌گویم این را از آقا بگیر، یعنی من که مالک صد هزار تومان در ذمه این هستم، این صد هزار تومان ذمه را به شمافروختم. این دین را به شما دادم در مقابل فرش. آیا به این بیع الشراء گفته می‌شود؟ به دین هم بیع گفته می‌شود یا نه؟ الان محل کلام ما این است.

چون ممکن است در آنجا کسی تحلیل بدهد که اصلا بیع نیست. این اسقاط ذمه است. این اصلا بیع نیست. نقل و انتقال نیست. دین یک چیزی است که قابل نقل و انتقال نیست. پس الان ما در حقیقت مهمترین بحث ما این قسمت است.

و اجمالا هم متعرض صحت و فسادش می‌شویم. فروعش را الان متعرض نمی‌شویم چون جایش اینجا نیست. بیع دین بیع خاص خودش است.

پس بنابراین این سوال را مطرح می‌کنیم، یک، بیع دین درست است یا نه؟ اجمالا نه باز هم تفصیل. دو، صدق بیع بر آن می‌کند یا در حقیقت بیع نیست. این کسی بیع نمی‌تواند بکند ذمه کسی، چیزی نیست که بیع بکند.

مرحوم نائینی می‌خواهند بگویند تملیک عین، عین شامل دین هم می‌شود. آن نکته اینجاست. آن که ما الان می‌خواهیم این است. که آیا دینی که شما کسی به شما دارد، شما می‌توانید آن را بفروشید یا نه؟ و اگر فروختید آیا از مصادیق بیع عین هست، تملیک عین هست یا نه؟

خب در اینجا برای اینکه این مطلب تا حدی روشن بشود، یک مقدار ابتدائا روایات اصحاب را می‌خوانیم. یک مقدار هم کلمات اهل سنت حالا غیر از اصحاب. شاید هم بعد متعرض این آقایان جدیدی‌ها هم بشویم انشاء الله تعالی.

بله، این در کتاب وسائل هم بابی دارد، در جامع الاحادیث هم بابی دارد باب 42. البته روایاتی که به این مضمون است منحصر به این باب نیست. جاهای دیگر هم آمده است. انصافا اینجا درست اصحاب ما چیز نکردند، روایت را دسته بندی خوبی نکردند.

علی ای حال کیف ما کان یکی از روایاتی که ما در اینجا داریم روایت ابی بکر حضرمی است. من فقط در یک مقدار مختصر یک نکته‌ای را می‌گویم چون دیگر وارد این نکات بشویم از بحث خارج می‌شویم. این روایت ابی بکر حضرمی را مرحوم کلینی با این سند آورده: محمد بن یحیی عن احمد بن محمد که مراد احمد اشعری است. محمد بن یحیای زیاط، عطار، عطار قمی از بزرگان و اجلای اصحاب است. احمد هم که احمد اشعری است. ابن ابی عمیر، اینجا نسخه ابن ابی عمیر است، کتاب ابن ابی عمیر که نسخه خوبی هم هست این کتاب، نسخه احمد اشعری.

عن علی بن اسماعیل، البته در نسخه شیخ یک عماری هم دارد اما در کافی ندارد. به ذهن ما می‌آید که علی بن اسماعیل، میثمی باشد. اینها یک خاندانی هستند از شاید مجموعا من یک وقتی نگاه می‌کردم از این خاندان چیزی در حدود دوازده سیزده تا چهارده تا اسم ما داریم از خاندان میثم تمار. کرارا عرض کردم خود مرحوم میثم، ضبطش میثم است لکن بعدها که این اسمش استعمال شده میثم است. همه میثم هستند الا خود آن اصلی که میثم است. میثم تمار. به کسر میم. بقیه به فتح میم. فکر می‌کنم در نسب هم به فتح میم است. فکر می‌کنم حالا دقت نکردم، میثمی‌ها.

اینها از نوه‌های مرحوم میثم تمار هستند.

عن ابی بکر الحضرمی، توثیق واثقی در ذهنم نیست، اما خب شواهد جلالت قدر ایشان خیلی زیاد است. عبدالله بن محمد کرارا عرض کردیم برادر همین علقمه. آن دعای علقمه معروف حالا به اسم ایشان معروف شده، علقمة بن محمد حضرمی ایشان عبدالله بن محمد است، آن علقمة بن محمد.

قال قلت لابی عبدالله یکون لی علی الرجل الدراهم فیقول لی بعنی شیئا حتی اقضیه، اقضیک؛ یک چیزی من از او طلب دارم، فرض کنید ده هزار تومان از او طلب دارم، به من می‌گوید یک چیزی به من بفروش. بعنی، در این نسخه هم متاعا دارد، شیئا حتی اقضیک، تا من قضای دینم را بکنم.

فابیعه المتاع، ثم اشتریه منه و اقبض مالی؛ این مال چیز باشد، احتمالا همان مالی اولی که به او داده است. قال لا بأس.

نمی‌دانم فرع مسئله روشن شد یا نه؟ این امروز هم هست دیگر در دنیای اقتصاد اصطلاحا استمهال می‌گویند. زیاد می‌شود این رسمی است در دنیای مالی در دنیا یک حالت رسمی دارد. مثلا یک آقایی مقروض است به بانک، به صدهزار تومان، وقتش هم امروز رسیده، باید برود بدهد، ندارد، با بانک قرارداد می‌بندند که مثلا این را برای شش ماه دیگر، هشت ماه دیگر ،دو سال دیگر پرداخت می‌کند، با قسط‌های این قدر، و برای این استمهالش یک مبلغی قرار می‌دهد. مثلا می‌گوید الان صد هزار تومان شما از من می‌خواهید، الان ندارم، این را برای ما دو سال دیگر اجازه بده صد و چهل هزار تومان به تو می‌دهیم.

س: ربا نمی‌شود؟

ج: چرا دیگر خب رباست دیگر.

روشن شد؟ این متعارف است. الانش هم متعارف است الان در دنیای اقتصاد کاملا متعارف است. می‌گویند استمهال می‌کند با یک مقدار زیادی پول.

آن وقت در روایات آمده به قول امروزی حیل ربا، یکی از حیل ربا این آمده که شما وقتی به این آقا صد هزار تومان را طلبکارید، برای اینکه هم پول زیاد بشود و هم ربا نشود، می‌آیدبه طرف می‌گوید آن مدیون می‌آید می‌گوید آقا شما یک چیزی به من بفروش تا من دینم را بدهم. او می‌آید این کار را می‌کند، فرض کنید مثلا فرش دارد، فرش را به ایشان می‌فروشد صد و چهل هزار تومان نسیتا، تا یک سال. می‌گوید این فرش را خودم به شما فروختم صد و چهل هزار تومان تا یک سال. آن وقت فرش را می‌دهد به طرف مقابل. بعد می‌گوید من از تو صد هزار تومان می‌خواهم. این فرش را از تو می‌خواهم به آن صد هزار تومانی که من از تو می‌خواهم. این شد بیع دین.

نمی‌دانم روشن شد انشاء الله یا نه؟

این همان استمهال پول است اما در ضمن دو تا بیع آمد. دو تا معامله شد.

س: یک بار هم تصویر بفرمایید

ج: یک بار دیگر تصویر کنم؟ خیلی خب

آن صورتی که الان متعارف است که خیلی واضح است. آن که نمی‌خواهد تصویرش بکنیم. می‌گوید آقا دو سال این دین را عقب بیانداز ما صد و چهل تومان به تو می‌دهم. خیلی خب، این تمام شد. این که خیلی راحت. این همین متعارفی که الان صاف می‌گیرند اصطلاحا ربا می‌گویند به قول ایشان.

راه دومش که آن وقت به این بیع عینه هم می‌گویند. حالا من چون در اینجا کلمه عینه نیامده، بعددو مرتبه در حدیث دیگری عینه آمده آنجا می‌گویم.

این به این صورت است من صد هزار تومان از این آقا می‌خواهم مدیون است، باید امروز هم پرداخت بکند ندارد. می‌آید به من می‌گوید آقا شما یک متاعت را به من بفروش. من می‌آیم یک فرشی به ایشان می‌فروشم به صد و چهل هزار تومان. لکن نسیةً که بعد از یک سال پولش را بیاورد، بعد از یک سال صد و چهل هزار تومان را بیاورد. می‌گیرد از من. پس این فرش می‌شود ملک آقا، لکن ثمن متأخر است. بعد آن آقا می‌گوید شما از من ده هزار تومان می‌خواهی، من این ده هزار تومان شما را می‌فروشم به این فرش. چون فرش دیگر مال آن طرف است. این صد هزار تومان را می‌فروشم به این فرش. من هم می‌گویم قبلت. آن وقت فرش به خود من بر می‌گردد صد هزار تومان هم ملک خودش می‌شود.

س: این یکی صد هزار تومان گیرش آمد، باید صد و چهل هزار تومان می‌داد

ج: دینش ثابت می‌شود. چیزی گیرش نیامد.

س: صد و چهل تومان بدهکار شد دیگر

ج: صد تومان بدهکار بود، صد و چهل تومان

س: خودکارش را می‌داد می‌گفت صد و چهل هزار تومان سال بعد حل می‌شد دیگر.

ج: خب می‌خواستند ربا نشود دیگر

س: این ربا می‌شود؟

ج: بله دیگر

س: 24:58

ج: این رباست دیگر، این حیل رباست به اصطلاح. مرحوم مجلسی در مرآة دارد و هذا من حیل الربا. این هم یکی از حیل رباست دیگر. بیع عینه. بیع عینه را خیلی از اهل سنت قبول ندارند. همین هم همین طور است مشکل دارد.

س: استاد بیع اول مشروط به بیع دوم است یانه؟

ج: نه مشروط نیست.

س: اگر مشروط نیست می‌تواند طرف…

ج: روایت دارد که اگر مشروط نباشد… روشن شد؟ پس من از ایشان صد هزار تومان می‌خواستم که الان بدهد، ندارد. با این کار چه شد؟ یک سال دیگر صد و چهل هزار تومان می‌دهد. لکن دو تا بیع آمد در بین. دو تا بیع است.

سوال اول: این درست است یا نه؟ این سوال اول. لکن الان محط نظر من بیشتر این نیست. محط نظر من این بیع است یا نه؟ سوال؟

س: 25:46

ج: حالا آن صوری و موری را رها کنید. بیع هست؟ روشن بشود تصور بکنید. از نظر قانونی این بیع است؟ قرارداد بیع است؟ گفت آقا صد هزار تومانی که تو از من می‌خواهی به این فرش فروختم. آن ذمه خودم را فروختم به این فرض. تو صد هزار تومان از من می‌خواهی، این صد هزار تومان را فروختم به این فرش، من هم گفتم قبلت. چون من مالک صد هزار تومان بودم. یا مثلا خریدم. حالا بگویید خریدم فروختم. می‌گوید آقا من این فرش را از تو می‌خرم با آن صد هزار تومانی که در ذمه‌ داری، طرف هم می‌گوید قبلت.

س: سال بعد آن وقت چهل هزار تومان باید بدهد

ج: هان سال بعد صد و چهل تومان

س: چهل تومان

ج: صد و چهل تومان

فرش برگشت به صاحبش دیگر. روشن شد؟ مثل اینکه باز گیر دارد کمی.

س: 26:43

ج: مثل اینکه صدش را فراموش کردند. نسخه‌اش صدش افتاد.

علی ای حال دقت فرمودید چه می‌خواهم بگویم؟ نکته بحث روشن شد؟ نکته بحث این است که من اگر به او بگویم آقا من این فرش را از تو می‌خرم با آن صد هزار تومانی که در ذمه توست. این بیع صدق می‌کند یا نمی‌کند؟

و علی تقدیر، مرحوم نائینی که می‌گویند صدق می‌کند و این بیع عین هم هست، تملیک عین. کلام این است. محل کلام پس یکی صحت این بیع است، یکی این که این بیع این معامله اسمش بیع است، این قرارداد بیع است. یا نه، اگر این معامله هم درست باشد، اولا گفتند ربا است و حرام است. آن یک مشکل که حالا بعد عرض می‌کنم. مشکل دوم این بیع نیست، این اسقاط ذمه است. اصلا ذمه قابل بیع نیست.

و اگر این روایات را درش مناقشه کردیم به لحاظ مشکلات فنی ادبی، یعنی بگوییم مجازا، انصافا ما باشیم و مقتضای قاعده بیع صدق بیع بر آن مشکل است. خود من هم شبهه دارم در صدق بیع. لکن بحث سر این است که در روایات آمده و اطلاقش خیلی عادی است. یعنی انسان احساس نمی‌کند مجاز است. خوب دقت کنید. احساس نمی‌کند عنایتی در اطلاقش هست. راحت اطلاق بیع شده است.

س: چرا بیع نباشد می‌فرمایید؟

ج: چون ذمه قابل چیز نیست، این نهایتش یعنی مفاد واقعی‌اش ابراء ذمه است. این کتاب را می‌گیرد مثل یک هدیه می‌ماند. این کتاب را می‌گیرد ابراء ذمه می‌کند. اگر ما باشیم و مقتضای قاعده که این است.

خب این روایت روشن شد انشاء الله؟ این یک روایت ابو بکر حضرمی بود. همین روایت ابو بکر حضرمی باز توسط مرحوم احمد اشعری آمده، لکن از طریق سیف بن عمیره یا عُمیره، ضبط هر دوش درست است. این که مثلا سابقا عُمیره می‌گفتند، حالا در این کتابی که جدید چاپ شده رجال نجاشی، همه جا عَمیره نوشته، من در میان کتب اهل سنت دیدم هر دو صدقش صحیح است. هم به اصطلاح مکبرا و مصورا.

عن ابی بکر الحضرمی من عمدا می‌خوانم که ببینید با اختلاف، آن متن کتاب مرحوم ابن ابی عمیر بود. این در کتاب حسین بن سعید هم هست. احتمالا در کتاب سیف بوده است.

قال قلت لابی عبدالله رجل یعین، این رجل یعین این کلمه عینه اینجا آمده است. عین در لغت عرب خب می‌دانید خود چیز، و گاهی عین را به مال به ثمن می‌گویند، به نقد می‌گویند. آنوقت از این عینه درست کردند. خود اصل عینه به این صورت بوده که به یک شخصی می‌خواهد صد هزار تومان، این هم یک نحوه‌اش است. آن یک نحوه بود، این هم یک نحوه، نحو اصلی‌اش این جور بوده: من می‌خواهم شما به من می‌گویید آقا صد هزار تومان به من قرض بده، بعد از شش ماه صد و بیست تومان می‌دهم. خب می‌گویند این حرام است. صد هزار تومان به من قرض بده بعد از شش ماه… آنوقت می‌گویند این کار را می‌کند. می‌آید می‌گوید آقا من این جوری است صد هزار تومان می‌خواهم و بعد از شش ماه صد و بیست هزار تومان می‌دهم. من بر می‌دارم فرض کنید این کتاب را یا این فرش را به ایشان می‌فروشم نقدا به صد هزار تومان. کتاب خودم را نقدا معذرت می‌خواهم، کتاب آن آقا را نقدا از او می‌خرم به صد هزار تومان، من صد هزار تومان را به طرف مقابل می‌دهم، آن فرش را می‌گیرم، بعد می‌گویم آقا این فرش را به تو می‌فروشم نسیةً تا شش ماه به صد و بیست هزار تومان. میگوید خیلی خب، فرش خودش را می‌گیرد. پس فرش خودش را می‌گیرد صد هزار تومان هم از من می‌گیرد، سر شش ماه صد و بیست هزار تومان می‌آورد. این عینه است. این که در مکاسب شیخ هم خواندیم این است.

آن وقت این را چرا عینه مثل غیبة است، چرا عین می‌گویند؟ چون راهی است برای تحصیل عین، برای تحصیل نقد، پول. یعنی به جای اینکه ذمه باشد می‌خواهد پول بگیرد، پول نقد بکند. البته این طور گفتند در تفسیر این کلمه؛ چون این کلمه به ذهن من می‌آید از کوفه شروع شده، کوفه هم ایرانی زیاد بودند، احتمالا این لفظ شاید یک لفظ فارسی دیگری بوده، تعریف که شده به این صورت در آمده. احتمال من می‌دهم ذوق ارتکازی من مشعر به این است.

ببینید در اینجا دارد رجل یعین، یعین به این معناست. ثم حل دینه؛ ببینید این یعین ثم حل دینه، این توی نسخه ابن ابی عمیر افتاده بود. اگر شما این دو تا روایت را پهلوی هم بگذارید، اصلا می‌توانید بین پرانتز بگذارید. اینکه می‌گویند نسخه ابن ابی عمیر یک مقداری سقط دارد خیلی راحت می‌شود این من مثال زدم، جاهای دیگر هم زیاد است. نسخه صفوان را با نسخه ابن ابی عمیر مقارنه کردیم خیلی لطیف است اصلا مشخص است چه مقدار از نسخه ابن ابی عمیر افتاده است.

عن رجل یعین ثم حل دینه فلم یجد ما یقضی، اینجا یکن یعنی علی الرجل دراهم، یعنی پول نداشته بدهد. ایتیعن من صاحبه الذی عینه و یقضی، قال نعم؛ دو مرتبه بیع عینه بکند، این بیع عینه را ندارد در عبارت ابن ابی عمیر لکن مفادش همان است.

فرض کنید به همان ترتیبی که گفتم صد هزار تومان داد به طرف با بیع عینه که صد و بیست هزار تومان بعد از شش ماه بگیرد. سر شش ماه هم شد باز ندارد صد وبیست تومان. می‌گوید آقا شما بیا یک کاری بکن، یک چیزی به من بفروش، مثلا می‌آید من باب مثال یک فرشی را می‌فروشد صد و هشتاد هزار تومان. بعد می‌گوید الان تو از من صد و بیست تومان می‌خواهی، من الان این فرش را به تو می‌فروشم صد و بیست هزار تومان که در ذمه من داری، که بعد از یک سال صد و هشتاد تومان بدهد. یعنی همین که ما اصطلاحا امروز در دیون و در قرضها استمهال می‌گوییم.

فقال علیه السلام لا بأس. نعم این دارد که اشکال ندارد و این درست است.

این یک روایت دیگری، این از جناب مستطاب آقای به اصطلاح ابی بکر حضرمی.

ما عده دیگری روایت داریم از غیر ابی بکر حضرمی من دیگر همه را نمی‌خوانم چون طول می‌کشدو از محل بحث ما هم خارج است.

فقط محل آن که شاهد است عرض می‌کنم. باز این روایت داریم ما این را مرحوم فقیه هم دارد و در کتاب حسین بن سعید هم آمده است. عن بکار بن ابی بکر عن ابی عبدالله، احتمال دارد که عن ابیه ساقط شده باشد، احتمال دارد. البته به هر حال بکار پسر همین ابی بکر حضرمی است که گفتم.

قال فی رجل یکون له علی الرجل المال فاذا حل قال له بعنی متاعا حتی ابیعه؛ فاقضی الدین الذی لک علی؛ البته این اگر متن باشد به خودش نفروخته، به کس دیگری فروخته، اگر متن این باشد. مشکل ما همین مقارنه متن است. یعنی می‌گوید تو یک فرش به من بده، این فرش را چند می‌دهد؟ فرض کنید به صد و هشتاد تومان یک ساله، بعد این می‌رود می‌فروشد فرض کنید می‌فروشد صد و بیست تومان، صد تومان قرض این آقا را می‌دهد.

فابیعه فاقضی دین الذی لک علیه؛ این عبارت بیع دین نیست اگر این روایت این باشد. توی این عبارت بیع دین نیست. آن مال را به کس دیگری می‌فروشد از او بگیرد. از روایاتی که در ما نحن فیه وجود دارد و تقریبا به اصطلاح از روایات اساسی کار حساب می‌شود، روایاتی است که به اصطلاح هارون بن خارجه نقل کرده است.

قال قلت لابی عبدالله عین رجل عینة فحلت علیه، فقلت له اقضنی به من، فقال لیس عندی، فعینی احتی اقضیک، دو مرتبه به من بیع عینه بکن تا من… قال عینه حتی یقضیک؛ البته اینها هم احتمال دارد به هر حال ظاهرش این است که دو مرتبه به خودش می‌خواهد دین را بفروشد. عنوان بیع دین را حساب می‌شود.

باز هم دو مرتبه این را داریم. بله، این روایت به اصطلاح هارون بن خارجه بود. بد نیست می‌شود سندش را قبول کرد. از روایات دیگر داریم که عن عبدالله بن سنان عن ابی عبدالله، سألته عن رجل لی علیه مال و هو 36:05 فشتری بیعا من رجل الی اجل، از کس دیگری خرید، علی ان اضمن ذلک حالا ذلک باشد یا نه، عنه للرجل، و یقضینی الذی علیه، آن که دینی که از او می‌خواهد، که این فاشتری بیعا، این را بیاید من ضامن بشوم، و دین من را به او بدهد، حساب بکند. و یقضینی الذی علیه، آن را که من از او می‌خواهم او را قضاء بکند. این احتمالا حالا می‌گویم اینها یک مشکلی که در روایت هست، متن‌هایش کمی اختلاف هم دارد، مثلا ان یقضی دارد، الذی علیه دارد، الذی لی هم دارد، اختلاف متن دارد، این احتمال دارد که راجع به شخص دیگری باشد و من دینم را بفروشم. یعنی دینی که می‌خواهم به شخص دیگری بدهم.

چون عرض کردم بیع دین فروعی دارد؛ یکی به خودش یکی به شخص دیگری. یعنی شاید مراد این باشد که تو بیا بگو من از این آقا پول می‌خواهم، این آقا به اصطلاح من از او پول می‌خواهم، من این را به تو فروختم به این متاع، با آن متاعی که گرفته، دینی که به او دارم.

قال علیه السلام لا بأس، البته اینجا یک روایت معارض هم دارد که فعلا روایت معارضش را نمی‌خواهیم بخوانیم چون باید جواب بدهیم، فعلا ندارد.

قال سألت ابا عبدالله عن الرجل، روایت منصور بن حازم. این روایت منصور بن حازم هم از کتاب حسین بن سعید است، سندش صحیح است، عرض کردم غیر از روایتی که ایشان اینجا آورده روایت دیگر هم هست به این مضمون.

عن الرجل یکون له علی الرجل طعام او بقرا او غنما او غیر ذلک، فعطی المطلوب الطالب لی 37:59 آن که بله، قال لا یبیعه، این ربطی به ما نحن فیه ندارد. ایشان در اینجا آوردند ربطی به ما نحن فیه ندارد.

علی ای حال این مجموعه روایاتی است که در اینجا آمده، ثم اشتریه منه، بله، ایتعین من صاحبه که یک نوع بیع است. از این روایاتی که در اینجا آمده آیا می‌شود استفاده کرد که بیع دین، یک، جایز است؟ عرض کردم روایتش بیشتر است. دو، صدق بیع بر آن می‌کند یا نمی‌کند؟

اگر ما باشیم و انصاف قضیه انصافا از این روایت در می‌آید، از این روایت در می‌آید که بیع دین جایز است. خصوصا علی من هو علیه. این قدر متیقنش علی من هو علیه جایز است. و به اصطلاح صدق بیع هم می‌کند.

دیگر حالا امروز بحث ما تمام شد. فردا انشاء الله کلمات اهل سنت و عبارات اینها تا ببینیم مطلب چطوری است.

و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین

دانلود فایل‌ها

MP312MBدانلود
WORD142KBدانلود
PDF147KBدانلود
برچسب ها: 1396-1397خارج فقهمکاسب بیع
قبلی خارج فقه (جلسه23) چهارشنبه 1396/12/09
بعدی خارج فقه (جلسه25) یکشنبه 1396/12/13

اصول فقه

فقه

حدیث