خارج فقه (جلسه23) شنبه 1396/07/22
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین
اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین و ارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین
علی ای حال کلام راجع به این کلمه ای بود که شارک اخاه فی کتبه الثلاثین المصنفة که مراد از مصنف در این عبارت نجاشی این است که آیا این کتاب های حسین ابن سعید اعم بوده از حجت و لا حجت این خیلی بعید است، اولا خود ایشان فوق العاده جلیل القدر است خودش و برادرش حسن، اصولا تصور این که این ها احادیث ضعیف را بیاورند بسیار مشکل است، بله کرارا و مرارا عرض کردم یک مطلب دیگری در آن زمان وجود داشت و آن مسئله اختیار نه این که بگوییم این سند ضعیف است، ممکن بود در یک مسئله ای دو تا روایت باشد هر دو هم صحیح باشد یکی از فقها این را انتخاب بکند و یکی از فقها آن را انتخاب بکند. اصلا این اختیار را نمی شود انکار کرد شاید مراد حسین ابن سعید روایاتی بوده که خود ایشان قبول داشته و لکن بعدی ها که آمدند عده ای از روایات ایشان را قبول کردند و عده ای را هم قبول نکردند، این احتمال هست به هر حال چون مرحوم نجاشی بعد می گوید و کتبه حسنة معروفة و معمولٌ علیها، البته معمولٌ علیها اعم از این نکته است، علی ای حال کلمه مصنفات یا مصنف چه در عبارات مثل خود فهرست نجاشی یک نکته ای را هم عرض بکنم، مرحوم نجاشی از اصول فقط حدود شش تا را آورده، شش مورد دارد که گفته له اصلٌ، دیگه در مورد دیگه ندارد، این اصول چهارصد تایی اصول اربعمائة، و شیخ بیشتر آورده، شیخ نزدیک هفتاد تا، نزدیک هفتاد تا را شیخ نام می برد، من این را چند بار عرض کردم لکن سرّش هم به نظر ما این است که مرحوم نجاشی اسم کتابش فهرست مصنفات اصحابنا الامامیة است، اصلا اسم کتاب را مصنفات گذاشته اما مرحوم شیخ طوسی اسم کتابش فهرست مصنفات اصحابنا و اصولهم، یعنی مرحوم شیخ در همان عنوان کتاب، عنوان اصول را اضافه کرده، البته این فهرست مصنفات اصحابنا الامامیة و اصولهم این در یک عده از نسخ مطبوع یا حالا مخطوط فهرست شیخ آمده، اسم کاملش بیشتر از این است، حدود یک سطر است، در بعضی اجازات قدما آمده حالا وارد آن بحث نمی شویم.
به هر حال این طور به ذهن می آید که در میان کلمات این ها این کلمه مصنف خیلی همچین وضع روشنی ندارد، باید با قرائن تشخیص بدهیم مثلا فرض کنید مرحوم نجاشی دربارهی عبید الله ابن علی حلبی دارد و صنف الکتاب المنسوب إلیه، درباره برادر ایشان محمد ابن علی دارد له کتابٌ مبوبٌ فی الحلال و الحرام، این که حالا آیا آن مصنف بوده یعنی چی مثلا؟ حالا حلبی، آیا واقعا نکته ای دارد؟ من این را چند بار عرض کردم باز هم خیلی تاکید می کنم مرحوم نجاشی در استعمال کلمات فوق العاده دقیق است، برای کوچک و بزرگ کلمات ایشان ارزش قائل بشوید، فوق العاده دقیق است، یک نحوه عجیبی یعنی هر کلمه ای را با یک اعمال نظر عجیبی نوشته، با یک دقت نظر ، در یکی نوشته صنف، در یکی نوشته له کتابٌ مبوبٌ، اگر صنف به معنای این که مثلا این کتاب، کتاب الزکاة دارد، صلوة دارد، حج دارد، خب آن مبوب هم همین طور، لذا به ذهن می آید در بعضی جاها در این کلمه مصنف یا صنف نکته خاصی را بکار برده که الان هم واقعا بخواهیم دقیقا جهاتش را بگوییم برای ما مشکل است مثلا خود من با مقارناتی که کردم به ذهنم رسیده که مرحوم حلبی اضافهی بر سوالاتی که خودش از امام صادق کرده عده ای از کتاب های اصحاب هم پیشش بوده سوال و جواب ها را از آن ها آورده، شاید سرّ صنّف اش هم این باشد، چون نگفتند حالا من عرض بکنم اما به خلاف برادر ایشان، این کتاب برادر ایشان دقیقا از امام است، فقط ایشان مبوبش کرده، باب صلوة، باب صوم اما آن کتاب را چون عرض کردم اصحاب ما، چون گفته شده یکی از معانی کتاب یا حتی معنای اصل این است که مجموعه روایاتی به صورت نوشتار باشد که منظم نباشد، مصنف نه منظم بوده، مثلا روایت صلوة را یک جا بیاورند، زکات را یک جا بیاورند، حج را یک جا بیاورند لذا بهش مصنف گفتند، احتمال دارد مراد نجاشی از این عبارت کتبه الثلاثین المصنفة، شاید نظر مبارک ایشان این باشد که ایشان مرحوم حسین ابن سعید سی تا کتاب دارد، سی تا کتاب جداگانه، خوب دقت بکنید! کتاب الصلوة و کتاب الزکاة اما محمد حلبی یک کتاب دارد، سی باب دارد، این فرقش این است، فرق بین مبوب، این مبوب است یعنی سی باب دارد اما این مصنفه است یعنی سی کتاب است نه سی باب، مثل شرائع هم نیست، سی تا کتاب جداگانه است، کتاب الزکاة، کتاب الصلوة، سی تا کتاب جداگانه را ایشان نوشته، احتمال دارد که مراد ایشان این باشد احتمالا مراد مرحوم نجاشی این باشد، به هر حال فعلا یکمی ابهام دارد برای ما که دقیقا بخواهیم مثلا آن مصنفات اصحابنا که عنوان کتابش است مراد تالیف است دیگه، چون این قدر افراد را می گوید له کتابٌ، بعد می گوید له اصلٌ، اصل را کم می گوید پس بعید نیست که مرحوم نجاشی در مصنفات در عنوان کتابش یک معنا را اراده کرده جاهای دیگه چیز دیگری باشد و این ها را باید با قرائن تطبیق کرد، الان برای ما خیلی مشکل است، البته یک احتمال دیگری هم هست چون کلمهی مصنف را بکار برده سعی کرده روایاتی که مثلا در یک درجه ای از مقبولیت هستند نه با تنقیح نهایی، در جای خودش بیاورد چون من عرض کردم آنی که من خودم بهش رسیدم دیگه در این جاهایی که من خودم به عهده می گیرم دیگه سوال مصدر نفرمایید، آنی که ما بهش رسیدیم اصحاب ما که کتب را از کوفه به قم آوردند حالا با تقسیمات خاص خودش، یکی از تقسیماتش این است که ظاهرا عده ای از اصحاب کتاب را همین طور که بوده قم آوردند، مثلا احتمال می دهیم ابراهیم ابن هاشم این کار را کرده، فرض کنید کتاب ابن ابی عمیر بوده، کتاب سکونی بوده، همین کتاب ها، این کتاب را به طور کامل قم آورده اما عده ای از اصحاب ما که خودشان اضافه بر این که روات جلیل القدری هستند خودشان متفکرین بزرگی هم هستند، فقهای بزرگی هم هستند، این ها احتمالا تنقیح کردند یعنی وقتی آمدند کتاب فرض کنید سکونی یا کتاب مثلا فرض کنید وشاء یا کتاب ابان ابن عثمان را در قم بیاورند اضافه بر این که دقت کردند قوانین و ضوابط حدیث و تحدیث را مراعات بکنند خودشان هم مردان بزرگی بودند تصحیح کردند یعنی اگر کتاب هزار تا حدیث داشته سیصد تا حدیثش را شاهد پیدا کردند و درست بوده وقتی که قم آوردند این سیصد تا را آوردند یعنی آنی را که، کتاب را با هزار تا به قم آوردند اما وقتی آمدند اجازه بدهند، وقتی آمدند نقل بکنند این سیصد تایی را که انتخاب کردند اجازه دادند و لذا اگر می رفتند آن نسخه اصلی را پیدا می کردند به آن اصل می گفتند، اصل هم گاهی این بود، و این را عرض کردیم بین اهل سنت خیلی رائج بود، بین ما هم بود دیگه، مثلا فرض کنید شما الان احمد اشعری زیاد از محمد ابن سنان نقل می کند با این که محمد ابن سنان تضعیف شده، و این احمد اشعری جز واقعا اجلا است، من تعبدا نمی گویم، خودم به این نتیجه رسیدم که واقعا جز اجلا و عیون اصحاب و جز فقهای بزرگ اصحاب است قدس الله سرّه، به ذهن من می آید که ایشان انتخاب کردند، ایشان کتاب محمد ابن سنان را آوردند آن احادیثی که از کتاب محمد ابن سنان قابل ارزش نبوده در آوردند بقیه را اجازه ندادند نه این که کل احادیث محمد ابن سنان را اجازه دادند و احتمالا باز مثل کلینی یک تنقیح دیگر کرده باشد، عرض کردیم تنقیحی مثل احمد اوائل قرن سوم است، تنقیح مرحوم کلینی به ابن الولید اوائل قرن چهارم است، هر دو هم نیمه اول قرن چهارمند، هم ابن الولید و هم مرحوم کلینی، به ذهن ما این جور می آید. شاید مرحوم حسین ابن سعید در نقل از مصادر شبیه ابراهیم ابن هاشم بوده آن چه که بوده نقل کرده، این مصنف بودنش برای این جهت است مثلا آن چه که راجع به صلوة بوده نقل کرده، حالا یا بهش فتوا می داده یا نمی داده، احتمال قوی این را می دهم که مرحوم حسین ابن سعید چون خیلی الان برای ما روشن نیست که حسین ابن سعید روی انتخاب بوده.
به هر حال الان آن چه را که ما الان در این حدیث مبارک می بینیم حسین ابن سعید از صفوان نقل می کند، صفوان از اجلای اصحاب است، فوق العاده جلیل القدر و بزرگوار، و از اصحاب کوفی ماست، تفکراتش و انتخاب روایتش شبیه بغداد است، ما گاهی جز مکتب بغداد حساب می کنیم و إلا ایشان اهل کوفه است. مرحوم حسین ابن سعید از صفوان نقل می کند، خب مرحوم کلینی کتب صفوان، کتاب صفوان را به طریق بسیار خوبی دارد، نه این که حالا طریق ضعیف، بسیار طریق خوب، از طریق احمد هم نیست، بسیار طریق خوبی هم دارد، از این که کلینی نقل نکرده این جا دو تا مسئله می آید، یک شاید در یک نسخه صفوان بوده یا نبوده این بحث های فهرستی می شود، تاثیرگذار است، دو: آیا کلینی قبول کرده یا نه؟ این خیلی تاثیرگذار نیست، اگر برگردد به اختلاف نسخه خیلی تاثیرگذار است، البته حسین ابن سعید جلیل القدر است، ما در جلالت قدر ایشان بحث نداریم، جز عیون اصحاب است، اما این معلوم می شود در آن نسخه ای که در اختیار مرحوم کلینی بوده این نبوده، خوب دقت بکنید، کرارا عرض می کنم این حدیث به لحاظ سندی صحیح اعلایی است نه این که صحیح است، صحیح اعلایی است، چون همه شان اجلای اصحابند نه فقط ثقات اند، اجلای اصحاب اند لکن چون شیخ کلینی و شیخ صدوق نقل نکردند منحصرا در کتاب کافی آمده، منحصرا در کتاب تهذیب آمده و آن هم منحصرا از راه حسین ابن سعید خب این شبهه پیش می آید طبعا در حد شبهه که این حدیث از نسخه صفوان مختلف بوده، در آن نسخه ای که در اختیار مرحوم کلینی بوده این نبوده، خب این خدشه می کند به سند روایت بنابر مبنای ما که باید وثوق پیدا بشود خدشه می کند. اما اگر اختیار باشد خدشه می کند اما کم، به هر حال معلوم می شود که نه ابن الولید و نه کلینی این روایت را قبول نکردند، حالا علت چرایش را هم نمی فهمیم، غرض این روایت به لحاظ سندی مشکل ندارد، یکی به لحاظ تلقی اصحاب مشکل دارد و یکی به لحاظ نسخه، این مشکلی که ممکن است در روایت مطرح بشود و إلا مشکل دیگری ندارد. این راجع به این روایتی که عرض کردیم از کتاب تهذیب شیخ قدس الله سره الشریف آوردیم.
پرسش: این که از باب تعبیر به کتاب می کنند اصطلاح است یا نکته خاصی دارد؟
آیت الله مددی: نه اصطلاح است، این نکته خاصی ندارد.، فصل و همه این ها، گفته شده باب به چه عنوان گفته می شود، کتاب به چه عنوان، فصل به چه عنوان اما این ها ظاهرا اگر هم باشد این چیزی نبوده.
پرسش: مبهم 13:12
آیت الله مددی: همان را اجازه می دهد، مثلا شیخ طوسی در شرح عنوان محمد ابن اورمه دارد که این مثلا کان مخلطا، بعد می گوید اخبرنی بجمیع کتبه و روایاته فلان عن فلان إلا ما کان فیها عن غلوٍ أو تخلیط، اصلا روایاتی که تخلیط داشت در اجازه داخل نمی شد، دقت بکنید! اجازه نمی دادند حتی در اجازه، حالا آن روایت تخلیط را ما الان نمی شناسیم، الان روایت محمد ابن اورمه پیش ما هست، خب ما آن ها را نمی شناسیم، غلط و تخلیط را نمی توانیم تشخیص بدهیم، خدمتتان عرض کردم که گاهی اوقات به همین عنوان اجمالی بود، گاهی اوقات علامت می گذاشت، شیخ دارد که إلا روایات اعلم، این اعلم علیها یعنی علامت، به قول امروزی های ما خط قرمز روش کشید، متاسفانه آن نسخه هم به ما نرسیده علامات را هم نمی توانیم تشخیص بدهیم. من جمله از کارهایی که می کردند خصوص مشایخ را معین می کردند، این الان به ما رسیده، این ییکش به ما رسیده چون ابن الولید وقتی کتاب نوادرالحکمة را که کتاب معینی است در خارج دید ایشان فرمود روایاتش قابل اعتماد است مگر این روایات که مثلا در اول سند سهل ابن زیاد است یا محمد ابن موسی است این موارد استثنای ابن ولید، 21، 22 مورد را ایشان بیان می کنند، این یکی به ما رسیده الحمدلله، این اشتباه ندارد. اما آن های دیگه به ما نرسیده، دقت می فرمایید؟ که نمی دانیم چی بوده؟
پرسش: مبهم
آیت الله مددی: تکرار سند کافی است و واضح هم هست یکی است، سندش هم احمد ابن ادریس عن محمد ابن عبدالجبار، هر دو از اجلای اصحابند.
از جمله روایاتی که باز متاسفانه منفرد است به شیخ طوسی عنه یعنی عن حسین ابن سعید رحمه الله، عن الحسن ابن محبوب، حسن ابن محبوب هم کتاب های بسیار معروفی دارد، یعنی کتاب هایش در، تصادفا تا آن جایی که یادم می آید یک عده از روات را استخراج کردم، به نظرم روایات حسن ابن محبوب را استخراج، ندیدم در خارج اگر کسی چاپ کرده من ندیدم، لکن کتاب حسن ابن محبوب هم استخراج بشود خیلی ارزش دارد، عرض کردیم کتاب ایشان فوق العاده مشهور بوده، یکی از عجائب ما هم این است که، البته ابتدائا عجائب است احتمالا نکاتی دارد که حالا فعلا وارد بحثش نمی شوم، مرحوم نجاشی متعرض ایشان نشده خیلی عجیب است، ترجمه ایشان را ندارد. عن الحسن ابن محبوب لکن از اجلا است خود ایشان و عرض کردیم مثلا در آن رتبه های اصحاب ما در هر زمانی کتاب هایی که مثل الان کتب اربعه زمان ما، در زمان حسن ابن محبوب، حسن ابن محبوب چون متولد سال 150 است علی ما یقال، مگر تشریفا از بعضی اصحاب امام صادق حدیث نقل بکند، اصحاب بزرگ امام صادق یعنی به قول معروف پیرمرد ها، و إلا عادتا ایشان از جوان های اصحاب امام صادق که اصطلاحا احداث، احداث جمع حدث یعنی جوان، جوان ها، از جوان ها زیاد درک کرده حتی ایشان اصلا کتابی دارد که از مشایخی که یعنی ایشان نوشته از شصت نفر از اصحاب امام صادق، عادتا زمان حضرت رضا و حضرت موسی ابن جعفر بوده.
عنه عن الحسن ابن محبوب، کتاب های ایشان در زمانش فوق العاده مهم بوده و عرض کردیم کرارا و مرارا که در اختیار شیخ هم بوده، صدوق هم داشته و مرحوم کلینی هم داشتند، هر سه بزرگوار داشتند و از عجائب کار باز در این است که، حالا اگر این ها را هم بخواهیم بگوییم باز توضیحش طولانی است، در خیلی از موارد که من مطابقت کردم با این که مصدر هر سه یکی است با هم اختلاف دارند، این دیگه چرایش را نفهمیدیم، هنوز حل نکردیم.
عن الحسن ابن محبوب شخصی است بسیار پر روایت، کتاب بسیار معروفی هم به نام مشیخه داشته، ایشان روایات را، اهل سنت هم طبقات شیوخ دارند، ایشان روایات را به حسب مشایخش تنظیم کرده، این هم یکی از راه های طرق تنظیم است مثلا در این کتابش اول روایات عبدالله ابن سنان را آورده، فرض کنید پنجاه تا، بعد روایت همین جا که این آقا اسمش هست، خالد ابن جلیل را آورده، بعد روایت جمیل ابن دراج، به حسب استاد روایاتشان را آورده، خب طبیعتا این روایت هم در ابواب مختلف فقه است، بعد ها مرحوم داوود ابن کوره قمی کتاب را تنظیم کرد به حسب ابواب فقه، کتاب طهارت یک جا، صلوة یک جا، کتاب به حسب مشایخ بود تنظیم شد به حسب موضوعات به اصطلاح امروز ما، تنظیم موضوعی شد کتاب حسن ابن محبوب. چند دفعه هم عرض کردم مرحوم آقابزرگ قدس الله سرّه یک کتابی دارد مصفی المقال، البته این کتاب در اوائل جوانیش نوشته، انصافا خالی از تتبع است یعنی انصافا خیلی تتبع درستی توش نیست و تحقیق خوب توش نیست، در این کتاب ایشان مصنفین علم رجال را نوشتند، مصفی المقال فی مصنفی علم الرجال، کسانی که در رجال نوشتند ایشان ضبط کردند و مرحوم آقای خوئی در این مقدمه معجم – اگر آقایان دیده باشند- در جلد اول مقدمه معجم از قول مرحوم شیخ آقا بزرگ نقل می کنند که پانصد نفر، پانصد تا کتاب رجالی خمس مائة دارد، در چاپ سوم معجم شده صد تا، آن خمس مائة را کرده صد تا، بله هیچ کدامش هم درست نیست، نه پانصد نه صد تا، نه در کتاب آقا بزرگ آمده و نه این مطلب اصلا فی نفسه درست است. علی ای حال کیف ما کان این دو نسخه کتاب با همدیگر فرق می کند و کلا درست نیست. برای ایشان نقل کردند، دیگه حتما یکی از افراد نقل کردند و ایشان برداشته نوشته، مرقوم فرموده.
علی ای حال کیف ما کان راجع به حسن ابن محبوب بحث زیاد است، فعلا نمی خواهم وارد بحث بشوم چون نکات فنی زیادی دارد.
عن خالد ابن جریر بجلی، این نسبتا شخص معروفی است اما توصیف واضحی ندارد، یکی از عجائبش هم این است کتاب دارد و در عین حال راوی کتاب ابوالربیع هم هست، این هم خیلی عجیب است، چیز غریبش این است و آن چه که ما الان از خالد ابن جریر داریم آن چه که ما الان داریم توسط حسن ابن محبوب هست و آن هم از ابی الربیع یعنی مساوی است، الان در پیش ما آن چه که روایت ابوالربیع و خالد است با هم مساوی اند یعنی اصلا خالد ابن جریر از غیر ابی الربیع نداریم، ابوالربیع غیر از خالد ابن جریر ازش نداریم، این هم جزء عجائب کار است، خیلی چیز غریبی است این مطلب، بسیار مطلب غریبی است، البته راجع به این دو تا بحث های دیگری هم هست چون دیگه بنا نشد خیلی وارد رجال بشویم و این که اصحاب ما چه چیز هایی نوشتند در همین زمان خودمان مرحوم آقای تستری و دیگران، و تصحیح این مطالب، این یکمی طول می کشد، به هر حال جاش این جا نیست.
ابوالربیع را مرحوم نجاشی دو بار آورده، ابوالربیع شامی و ابوالربیع تنها یعنی خلید ابن اوفی، ایشان در خلید ابن اوفی راه دیگری به کتاب، در فهرست، خوب دقت بکنید و لذا در کتب رجالی ما آمده که روات ابوالربیع مثلا محمد ابن سنان است و همین خالد ابن جریر، این را من چند بار عرض کردم، کرارا عرض کردم چون این یکی از مبانی کار خود بنده است، ببینید ما در رجالمان، در اهل سنت دو محور دارند، یکی محور روایات و یکی محور کتب رجال، که کتب رجال غالبا از روایات گرفته و کتبشان ناظر به روایات است اما ما در شیعه سه محور داریم نه دو محور، یکی کتب رجال است، یکی روایات است و یکی فهارس است، فهارس خودش یک عنوان مستقلی است، فهارس عبارت از این است که ممکن است یک شخصی کتابی دارد در فهرست هایی که آمده، اجازاتی که آمده آن جا اسمش اسم دیگری باشد این امکان دارد، این نکته را خوب دقت بکنید، در فهارس عنوان دیگری دارد، آقایان ما چون یعنی وقتی کتب رجال نوشتند در همین زمان خودمان، کسی را استثنا نمی کنم چون ذهنشان مشوب است به همان طریقه ای که در اهل سنت بوده این خصوصیت و نکته لطیف را در میراث های ما در نظر نگرفتند. این نکته لطیف را مثلا گفتند ابوالربیع شامی، خب می دانید خالد ابن جریر است، هر چی در روایت است خالد ابن جریر است، گفتند و روی عنه محمد ابن سنان، این محمد ابن سنان کجا روایت کرده؟ در فهرست نجاشی، خوب دقت بکنید! در محور روایات ما نداریم محمد ابن سنان عن ابی الربیع، این در فهرست نجاشی آمده، آن وقت چون آقایان همه را با هم یک کاسه می گیرند، گفتند راوی این شخص مثلا محمد ابن سنان هم هست که در و عرض کردیم محور روایات را اصطلاحا ما بهش اسانید یا اسناد می گوییم، محور فهارس را اصطلاحا بهش می گوییم اجازات، ما یک باب اجازات داریم، یک باب اسانید داریم، این دو تا عنوان هم نباید با هم خلط بشود و چند بار شرح دادیم که عده ای از بزرگان اصحاب بین این دو تا خلط کردند، بین اجازات و اسانید، در اجازاتی که ما الان داریم به ابوالربیع اسم محمد ابن سنان هست، در همین کتاب نجاشی اما در کتاب شیخ طوسی همین خالد ابن جریر است، خوب دقت بکنید! اما در اسانیدی که داریم فقط خالد ابن جریر است، در اسانید فقط خالد ابن جریر است و نجاشی دو بار اسم ایشان را آورده، خلید ابن اوفی ابوالربیع آن جا می گوید محمد ابن سنان عن ابی الربیع، یک جا هم در باب کُنی، ابوالربیع شامی، آن جا خالد ابن جریر را اسم برده، چون این ها گفته نشده، من آن قسمت هایی را که گفته نشده را شرح می دهم شرحش و توضیحش در یک وقت دیگر چون این ها در کتب بزرگان ما مثل مرحوم تستری و آقای خوئی و دیگران نیاوردند این توضیح را عرض بکنم. من فکر می کنم نجاشی احتمال داده دو نفر باشند، یکی محمد ابن سنان راوی از اوست به اسم ابوالربیع، خوب دقت بکنید، در آن فهرستی که ایشان داشته یا اجازه ای که داشته چون حالا نحوه فهرست نجاشی از اجازات و فهارس احتیاج به یک شرحی دارد که حالا جاش این جا نیست، آن جا شاید بوده عن ابی الربیع، خوب دقت بکنید، اما در آن جایی که خالد ابن جریر بوده عن ابی الربیع شامی، این ها ظرافت های کار است، من عرض کردم کلمات نجاشی را کلمه کلمه روش حساب بکنید، من این جا را هی تکرار می کنیم آن جایی که آورده محمد ابن سنان عن ابی الربیع، خیلی دقت سات، آن جایی که در کنی آورده خالد ابن جریر عن ابی الربیع شامی، من احتمال می دهم مرحوم نجاشی احتمال داده دو نفر باشند، چون ابوالربیعی که ما در روایت داریم خالد ابن جریر است، ایشان احتمال داده که شاید، البته اصحاب ما رجالیین همه را یکی گرفتند، اصحاب ما همه را یکی گرفتند، نمی خواهم بگویم دو تا، همان کلام نجاشی را که در ابوالربیع بوده با این یکی گرفتند، لکن اگر دقت بکنید چون این دقت ها نشده، من عرض کردم اصلا واقعا قسمت هایی از کتاب نجاشی، بعضی قسمت هایش را در همین بحث های خودمان چند سال پیش یک قسمت عبارت را شاید دو روز، سه روز ما در شرح آن عبارت توضیح دادیم، نجاشی واقعا توضیح می دهد به خلاف فهرست شیخ، فهرست شیخ این دقت ها و ظرافت ها را ندارد، نجاشی فوق العاده دقیق است، آنی را که من احتمال می دهم باز آقایان مراجعه کنند چون هیچ کس نگفته می گویم و بنا هم نداریم که توضیح بیشتری بدهم، مرحوم نجاشی دیده این طور است که محمد ابن سنان عن ابی الربیع، دقت کردید؟ اما آن جا دیده خالد ابن جریر عن ابی الربیع الشامی، در اسانید ما هم همین است مثل این جا، خالد ابن جریر عن ابی الربیع شامی، احتمال می دهم مرحوم نجاشی احتمال داده دو نفرند. دو بار آورده، روشن شد؟ احتمالا و بد حرفی هم نیست، اصلا آقایان دقت نکردند که آن اجازه ای که در ابی الربیع است از طریق اصلا زیدیه است ابن عقده است، اما این سندی که این جاست از طریق حسن ابن محبوب است، اصحاب خودمان است، بزرگان اصحاب قم اند، این را توجه نکردند می گویم باز باید یکی دو روز کتاب نجاشی را برایتان بخوانیم و عبارات را توضیح بدهیم دیگه فعلا به همین مقداری که گفتیم اکتفا بفرمایید.
شواهد ما نشان می دهد که جریر ابن یزید ابن جریر ابن عبدالله بجلی جزء، در زمان، پدر خالد، جز شخصیت ها بوده ، در یک متن تاریخی هست که کان اوحد زمانه، این جریر را، من فکر نمی کنم، حالا نوشتند به عنوان وثاقت، فکر نمی کنم به لحاظ وثاقت، خود ایشان روایت دارد جریر پدر ایشان، در اهل سنت دارد و از عجائب این است که اهل سنت توسط پسرش ازش نقل نمی کنند لذا احتمال می دهیم که شاید این دو پسر ایشان شیعه بودند، یکی خالد و یکی اسحاق، و خالد را جزء اصحاب امام باقر هم نوشتند، عادتا نشان داده می شود که خالد عمرش بزرگ تر بوده، اسحاق کوچک تر بوده، اسحاق در عبارات اصحاب ما صراحتا توثیق شده اما خالد توثیق نشده اما پدر ایشان چون در یک قصه ای تعبیر از آن این است و کان اوحد زمانه، یک قصه ای هست راجع به منصور که می خواست ابومسلم را بکشد در آن قصه قتل ابومسلم چون دارد که ابومسلم فهمید که منصور نیت سوئی نسبت به او دارد، وقتی احضارش کرد بنا شد که به خراسان فرار بکند، از بغداد فرار بکند و نرود پیش منصور چون احتمال داد که قصه ای توطئه ای در کار است، می خواست فرار بکند، منصور جریر را فرستاد، جریر ابن یزید ابن جریر ابن عبدالله بجلی، خود جریر بجلی که جدشان است جز اجلاست بین آن ها، رئیس عشیره و خیلی هیکل عجیبی و زیبایی عجیبی و إلی آخرش، از قبیله بجیله و از کسانی است که به دست پیغمبر اسلام آورده، خیلی شانی از شئون دارد که جاش این جا نیست، این جریر می رود با ابومسلم صحبت می کند او را آرامش خاطر می دهد که مشکلی نیست، منصور دوانیقی هم قصه را تمام می کند، واسطه این قتل توسط همین جریر است، جریر ابن یزید، آن وقت تعبیر شده در آن متن تاریخی و کان اوحد زمانه، چون در کتب رجال اسمش هست، در کتب رجال اهل سنت، در ماها نیست و در کتب رجال اهل سنت اسمش هست فکر می کنم اوحد اهل زمانه به لحاظ اجتماعی و منزلت اجتماعی، احتمال نمی دهم به لحاظ علمی یا وثاقتی که ما داریم، همین اصطلاحات رجالی.
علی ای حال این آقا دو پسر دارد، خالد و اسحاق، اسحاق توثیق شده، راجع به اسحاق گفتند واقفی است، شیخ گفته واقفی است، من کرارا عرض کردم چون نمی خواهم وارد بحث بشوم، کرارا عرض کردم و صحتش هم روشن نیست، صحت این که اسحاق واقفی باشد روشن نیست، کرارا عرض کردم در مسائل رجالی مثل این جا که واقفی هستند غیر از مسائل فهرستی، در مسائل رجالی اگر شیخ طوسی انفراد داشت قبولش برای ما مشکل است، خیلی مشکل است مثلا اسحاق را فقط شیخ طوسی می گوید واقفیٌ، نجاشی می گوید ثقةٌ، هیچ چیز راجع به مذهبش نمی گوید، دیگه توضیح این بحث را چون چند بار گفتیم و عرض کردیم ظاهرا شیخ یک کتابی در اختیارش بوده که این در تایید مذهب واقفی بوده سعی کرده چهره های اصحاب را واقفی نشان بدهد، شیخ ملتفت نشده یعنی به همان حسن ظنی که داشته از این کتاب نقل کرده، این قابل ارزش نیست، خیلی افراد هستند، عده ای از افراد حتی سماعة، سماعة با این که خیلی معروف است که واقفی است، عرض کردم، البته سماعة را شیخ منفردا نگفته، صدوق هم دارد در فقیه می گوید واقفیٌ، لکن عرض کردیم که نه کلام صدوق به نظر ما درست است نه کلام شیخ و سماعة ابن مهران واقفی نیست، واقفی بودن ایشان ثابت نیست.
علی ای حال کیف ما کان هم خالد ابن جریر هم ابوالربیع شامی که تصادفا اسم آن هم خالد است، خالد ابن اوفی، هر دویشان وضعشان روشن نیست اما مثل حسن ابن محبوب نقل کرده، روایاتشان هم اجمالا پیش ما هست، بد نیست، آنی که به ذهن ما می آید روایاتش را با شواهد می شود، بعضی روایات عجیبه هم دارد مال همین ابوالربیع است، همین روایت معروف اکراد که هست که با اکراد معامله نکن این منحصرا از همین جناب آقای ابوالربیع شامی است، منحصر به این شیخ است. علی ای حال و با همین سند هم هست، اصولا آن چه ما از ابوالربیع داریم خوب دقت بکنید، سندش یکی است، حسن ابن محبوب عن خالد ابن جریر عن ابی الربیع، این سند بعینه تکرار می شود، خوب دقت فرمودید؟ این راجع به این نکته ای را که می خواستیم عرض بکنیم.
قال لا تشتری من ارض السواد شیئا إلا من کانت له ذمةٌ، مگر کسی که مسیحی باشد، این ظاهرا می شود یعنی این عبارت اگر یادتان باشد آقایان که مدت ها صحبت کردیم از بعضی عبارات روایات عرض کردم در می آید که زمین خراج ملک مالکش است نه فیءٌ للمسلمین، اگر نمی شود خرید به خاطر این که خراج به خاطر غیر مسلمان بودن است، اگر مسلمان گرفت دیگه معنا ندارد خراج بدهد، مسلمان باید زکات بدهد، معنا ندارد خراج بدهد، عرض کردم یک عده از روایات و اقوال اهل سنت هم هست، این روایت را دقت بکنید، لا تشتری من ارض السواد إلا من کانت له ذمةٌ فإنما هو فیءٌ للمسلمین، باز هم چند بار عرض کردم کلمه فیء گاهی به این معناست و گاهی به معنای خاصی است، گاهی به معنای عام، این فیءٌ للمسلمین یعنی اگر شما بگیرید این ظاهرا این طور بوده شما اگر بگیرید در این جا شما اگر از مسیحی بگیرید اگر خراج بخواهید بدهید خراج بر مسلمان نیست، زکات بدهید فیء مسلمین است از بین می رود، مگر بگوییم مراد این باشد که اگر گرفتید خراجش هم باید بدهید، زکاتش هم باید بدهید، این مراد جدی روایت این بوده
علی ای حال انصافا روایت ابهام دارد، فعلا چیزی نمی توانیم از این روایت بگوییم، یک روایت دیگری هم هست حالا بحث روایتش و بحث سندش هم باشد چون یک مقدار طول می کشد، این روایت را هم باز منفردا مرحوم شیخ طوسی در تهذیب و استبصار دارد، عن محمد ابن شریح، سندش را فردا بررسی می کنیم.
قال سالت اباعبدالله، چون این نکته دارد این را این جا بگویم چون الان آن نکته روایت است، عن شراء الارض من ارض الخراج، ما بخریم زمین خراجی را
فکرهه
عرض کردم اصطلاح کرهه به این معناست که گاهی می شده یک مطلب حالت اجتماعی داشته، طبق آن حالت اجتماعی خرید و فروش نمی شده، نه شرعی، اجتماعی،
و قال إنما ارض الخراج للمسلمین عرض کردم این کلمه ارض الخراج للمسلمین در حقیقت دو معنا داشته، شیخ می گوید دو معنا یا صلح بوده یا مفتوح عنونة، نه یک معنایش هم این است که این زمین خراجش مال مسلمان هاست، فقالوا له إنه یشتریه الرجل، و علیه خراجها، خوب دقت بکنید، این همان نکته ای است که من عرض کردم. می گوید من می خرم ولو من مسلمانم، آن خراجی را که مسیحی می داد من هم می دهم، آن خراجی بود که مسیحی می داد و علیه خراجها، این می خرد به این شرط یعنی به عبارت اخری چون مسلمان است زکات باید بدهد که اصطلاحا عشر می گفتند، از آن ور چون زمین خراجی است خراج هم باید بدهد ولو مسلمان است، دقت کردید؟
فقال علیه السلام لا بالس إلا أن یستحیی من عیب ذلک، اگر یاد آقایان باشد وقتی ما کتاب الاموال ابوعبید را خواندیم گفتم در باب خراج چند تا باب دارد، عنوان دارد، یکی از باب هایی که ما نخواندیم، نمی دانم حالا متحیر هم بودم، دیدم اگر بیاوریم خیلی طول می کشد آقایان مراجعه بکنند، اصلا یک بحثی دارد که عده ای کراهت داشتند ارض خراج را بخرند ولو خراج را پرداخت بکنند، خوب دقت بکنید! ولو خراج را پرداخت بکنند
پرسش: مثل زمین های وقفی
آیت الله مددی: نه، زمین وقفی هم مشکل ندارد چون در ذهنشان این بود که زمین که خراجی است چون مسیحی است، چون مسلمان نیست، چون مسلمان نیست خراج گذار دولت اسلامی است، یک شعر فارسی هست هر که گریزد ز خراجات شاه، این چون خراج گذار چون این شخص خراج گذار است مثل جزیه، اصلا دارند خود جزیه دادن را صغار حساب می کردند، خود دادن جزیه، ابا داشتند بگویند ما جزیه می دهیم، می گفتند شما زکات می گیرید از ما هم مثل همان بگیرید، اسمش را جزیه نگذارید، و لذا حتی یوتی الجزیة عن یدٍ و هم صاغرون، این صغار که در این جا آمده خود دادن جزیه است، مفسرین و علما و فقها گفتند صغار یعنی جزیه بگیرید یک اردنگی هم بزنید، یک توگوشی هم بزنید، کله اش هم بزنید، این چیز ها همه اش بیهوده است، خود دادن جزیه صغار است چرا؟ چون به این معنا که ما داخل در جامعه اسلامی نیستیم و خارجیم، یک چیزی به عنوان زندگی خودمان می دهیم، ما در زبان فارسی خراج گذار می گوییم، این را اصلا دارد، در کتاب اموال ابوعبید دارد، می خواهم بیاورم فردا بخوانم، نخواندم، گفتم عده ای از احکام دیگه در همین کتاب الاموال است، یکی از چیز هایی که بابی دارد اصلا دارد که مثلا یا عمر یا از دیگران نقل کرده خداوند به شما عزت د اد شما خراج گذار نشدید، نروید زمین خراجی بخرید دو مرتبه خراج بدهید، ببینید! تصادفا این بحثی که در کتاب الاموال ابوعبید است این جا هم منعکس شده، چون عرض کردم در باب بحث زمین خراجی عده ای از ابحاث مطرح شده، روشن شد؟ یکی از بحث ها این بود که خریدن زمین خراجی را برای مسلمان عیب می دانستند، چرا؟ چون می گفت اگر من خراجش را بدهم می شوم خراج گذار، خراج ندهم باید زکات بدهم خب حق زمین از بین می رود، این باید به مسلمان ها برگردد، این عنوان را تلقی اهانت می کردند، از همین جهت عرض کردم که مثل این که ما نوکر این ها هستیم، ما به این ها باید خراج گذار این ها باشیم، باج به این ها بدهیم، به فارسی این طور
خود خراج گذار بودن عیب بود
پرسش: حیثیت زکات هم این جوری است
آیت الله مددی: نه حیثیت زکات که مالیات است، خذ من اموالهم صدقة تطهرهم بها، این حیثیت با آن حیثیت فرق می کند.
پس اینی که امام می فرماید إلا أن یستحیی من عیب ذلک، خوب دقت بکنید! خیلی عجیب است، یک چیز عجیب این است که با این که اراضی خراجی دست ائمه نبوده، ائمه سلطه نداشتند خیلی از ابحاثی را که سنی ها سلطه داشتند، خراج دستشان بود، خیلی از ابحاثی را که آن ها مطرح کردند در روایات ما هم آمده، چیز عجیب این است، یعنی درست همان مطلبی که در روایت آمده یکی از مطالبی که من نخواندم حالا بعد می خواهید با این اینترنت نگاه بفرمایید اصلا یک بحث، چند تا روایت دارد به تعابیر مختلف، می گوید خدا شما را آزاد کرد، چرا دو مرتبه می آئید خودتان را خراج گذار می کنید، چرا خراج را به عهده خودتان می گذارید؟ خدا به شما گفت زکات بدهید لذا این بحث مطرح می شد که یا خراج گذار دولت اسلامی باشید که این عیب بود یا خراج ندهید خب نمی شود، فیءٌ للمسلمین، این جز اموال مسلمان هاست، یکی از عجائب این روایت این است، البته روایت منحصرا از طریق واقفی آمده و شیخ هم منحصرا نقل فرمودند.
به هر حال ما داشتیم تنی که این موجب
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین