معهد الامام المهدی
  • خانه
  • اصول فقه
    • 1395-1396
    • 1396-1397
    • 1397-1398
    • 1398-1399
    • 1400-1401
    • 1401-1402
    • 1402-1403
    • 1403-1404
    • 1404-1405
  • فقه
    • حج عربی
    • مکاسب بیع
      • 1396-1397
      • 1397-1398
      • 1398-1399
      • 1400-1401
      • 1401-1402
      • 1402-1403
      • 1403-1404
      • 1404-1405
    • مکاسب محرمه
      • 1395-1396
      • 1396-1397
    • ولایت فقیه عربی
  • حدیث
    • تدوین الحدیث عربی
    • متن الحدیث
    • فهرست الحدیث
    • الذریعه
  • تماس با ما
معهد الامام المهدی
  • خانه
  • اصول فقه
    • 1395-1396
    • 1396-1397
    • 1397-1398
    • 1398-1399
    • 1400-1401
    • 1401-1402
    • 1402-1403
    • 1403-1404
    • 1404-1405
  • فقه
    • حج عربی
    • مکاسب بیع
      • 1396-1397
      • 1397-1398
      • 1398-1399
      • 1400-1401
      • 1401-1402
      • 1402-1403
      • 1403-1404
      • 1404-1405
    • مکاسب محرمه
      • 1395-1396
      • 1396-1397
    • ولایت فقیه عربی
  • حدیث
    • تدوین الحدیث عربی
    • متن الحدیث
    • فهرست الحدیث
    • الذریعه
  • تماس با ما

وبلاگ

خارج فقه (جلسه22) سه‌شنبه 1396/12/08

1396-1397، فقه، مکاسب بیع

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین

اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین و ارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین

بحثی که بود راجع به بعضی روایاتی که به درد مانحن فیه می خورد مسئله بیع کلی فی الذمه یا بیع کلی، عرض کردیم که این اهل سنت اشکال داشتند، اشکالشان این بود که بیع ما لیس عنده است، اگر بیع ما لیس عنده است آن وقت همان روایتی که لا تبع ما لیس عنده، بله بعضی هایشان گفتند اگر هم چنین بیعی را انجام داد در همان مجلس قبض بشود یعنی در مجلس بیع، نه این که بعد بشود و عرض کردیم روایت بیع ما لیس عندک را غیر از حالا راهی که در کتاب صحیفه صادقه آمده متن مشهورتری هم دارد لا تبع ما لیس عندک، آن متنش مشهورتر از این است و این چهار تایی الان به این صورتِ چهار تایی در روایات عامه هم نیامده، اصولا ببینید ما الان وقتی صحبت می کنیم می گوییم مثلا چنین مطلبی که مهم است باید چند نفر از صحابه آن را نقل کرده باشند مثلا امیرالمومنین یا حتی همان هایی که آن ها برایش ارزش قائلند اما این که فرض کنید عبدالله پسر عمروعاص آن هم یک جوان پانزده شانزده ساله آن هم در حکم احتمالا حکومتی در مکه این کافی نیست برای اثبات این حکم، مخصوصا ربح ما لم یضمن مثلا، برای اثبات حرمت ما لم یضمن. این را دقت بکنید این که ما می گوییم این در حقیقت توجه شاید، البته اهل فن که توجه دارند، ما برای این که اول کارمان است ببینید اصولا بحث حجیت خبر واحد همین بود، اصلا بحث خبر واحد برای همین بود، معتزله یا حتی غیر معتزله امثال ابوحنیفه که در مواردی اشکال می کردند یا بغدادی های ما یا متکلمین شیعه، متکلمین اوائل اشکال می کردند اشکال هم همین بود، این ها بهش خبر واحد گفتند یعنی یک مسئله ای که عامة البلوی است و محل احتیاج کردم است، پیغمبر یک نفر از صحابه نقل می کند. خب اگر این بود چند نفر نقل می کردند، الان این متن چهار تایی را فقط ایشان، این اسمش خبر واحد است، اصلا بحث خبر واحد است، اگر هم ما می گوییم خبر واحد حجت نیست مراد این است یعنی باید ضمیمه شواهد بشود تا قبول بشود. آن ها می گفتند نه همین مقدار که طرف ثقه است ولو هیچ صحابی نقل نکرده همین یکی کافی است، این اصلا حجیت خبر واحد همین است، تمام بحث حجیت این است، بنده اگر فرض کنید می گوییم شواهد باید پیدا بکنیم این حدیث در طرق اهل بیت آمده، علمای ما نقل کردند، اصحاب ما نقل کردند این مبنایش عدم حجیت خبر تعبدا است و إلا اگر به حجیت خبر تعبدا باشد می گوییم مطلب تمام است دیگه ولو یک نفر گفته باشد، آن هایی که از اهل سنت هم عمل کردند نظرشان به این است. البته عرض کردم بعضی از فقرات روایت به سند دیگر و به مصدر دیگر هم آمده و عرض شد انصافا در فقه ما، در مجموعه روایات اهل بیت شواهد قوی ندارد، شاهد قویش را خواندیم، متعرض شدیم انصافا اثبات این چهار تا را الان به این مقدار با انفراد شیخ طوسی آن هم در باب زیادات تهذیب با این، و نیاوردن ایشان حتی در مثل نهایة و این ها انصافا این ها اثباتش، نهایة را علی ما ببالی الان، شاید هم آورده باشد. به هر حال عده ای از روایات و فقط بله یک نکته هست آن که وقتی در این روایت صحیحه عبدالرحمن ابن حجاج امام می فرمایند درست است و بعد علمای کوفه می گویند درست نیست من عندنا، حضرت می فرمایند چرا؟ می گوید لأنه باع ما لیس عنده، اشاره ای به این بیع ما لیس عنده بوده و عرض کردیم امام سلام الله علیه نفرمودند آن حدیث باطل است. یک توجیهی فرمودند که این باع ما عنده چون وقتی که به او می دهد ما عنده صدق می کند، دقت می کنید؟ نفی روایت هم نفرمودند، اثبات هم نفرمودند، حالا لذا احتمال می دهیم که امام علیه السلام واقعا نظرشان این است که این سنت ثابت است، باع ما لیس عنده یا نظر مبارکشان یک نحوه جدل است یعنی وقتی علمای اهل سنت گفتند امام می خواهند به یک نحوی رد آن ها بکنند، روی مبانی خودشان، اصطلاحا در محل خودش رد یک مطلب روی مبانی طرف مقابل را جدل می گویند، شاید امام جدلا فرمودند برای این که صدق بکند.

به هر حال این روایت بود که خواندیم، از جمله روایاتی که ما الان در مانحن فیه داریم روایتی است که مرحوم فقیه آن را آورده و مرحوم شیخ طوسی، در کافی نیامده، در کتاب فقیه این طور دارد، سال اباعبدالله ابوالصباح الکنانی، البته سابقا هم توضیح دادیم بعضی ها گفتند طریق صدوق را به ابوالصباح کنانی این جا، چون سال دارد، اگر گفت رَوی ابوالصباح به آن طریق در مشیخه مراجعه می کنیم، این جا مراجعه نمی کنیم. روشن نیست، ظاهرا تفنن عبارت باشد، حالا طریق ایشان را به ابوالصباح هم بخوانید، الان در ذهنم هست که توش محمد ابن فضیل دارد، به ذهنم الان این طور است، این را نگاه بکنید ما کان یا شاید هم ابوصباح ندارد، چند تا از مشایخ طریق به ایشان ندارد.

عن رجلٍ

آن وقت باز هم می گویم هی می گوییم، می خواهیم از بحث خارج نشویم احتمال هم دارد که مرحوم شیخ طوسی، صدوق که طریق نیاورده عرض کردیم احتمالا کتاب ابوالصباح در قم مشهور بوده چون عرض کردم مرحوم شیخ صدوق فهرست هم دارد، غیر از این مشیخه ای که در آخر فقیه است یک فهرست هم دارد، عرض کردم من خودم نشمردم، یک مقدارش را حساب کردم خیلی مختصر اما مرحوم حاجی نوری در خاتمه لیستی داده از اسمای کسانی که ایشان از آن ها روایت نقل نکرده، طریق به آن ها در مشیخه ندارد، حدود نود و پنجاه تا فکر می کنم اگر حافظه من خراب نشده باشد 94، 95 نفر اما وقتی که نگاه می کردم به نظرم بعضی هایش مکرر بودند. حالا مجموعا می شود نود تا فرض کنید. من احتمال می دهم ایشان به عده ایشان لا اقل، حالا به همه شان نه، در فهرستش طریق داشته و کتاب در قم مطرح بوده، اگر کتاب در قم مطرح بوده به همین مقدار اکتفا می کرده، روی ابوالصباح، چون کتاب مطرح بوده، کتاب ابوالصباح کنانی، این ترجمه ابراهیم ابن نعیم را بیاورید، شاید از این مطلب در بیاید که کتاب در قم مطرح بود.

سال اباعبدالله ابوالصباح الکنانی عن رجل

ابوالصباح جز اجلای اصحاب ماست، فوق العاده، حالا غیر از توثیقاتی که دارد حضرت فرمودند انت میزانٌ، تو اصلا ترازو هستی برای شناخت حق و باطل، خیلی تعبیر بالایی است، تو میزان هستی

یکی از حضار: مبهم 8:28

آیت الله مددی: حالا من نکاتش را هم بگویم

ایشان از عبد قیس است، چون عبد قیس را می شود ابقسی هم گفت، عبدی هم گفت، در باب نسب یک اصطلاحی دارند و می گوید اگر عبدی است چطور کنانی است؟× می گوید نزل فیهم، یعنی بنی کنانه، می گوید از کنانه نیست لکن چون در عشیره کنانه رفت بهش گفتند کنانه و إلا اساسا مال عبد قیس است، چون عرض کردم این یکی از مزایای نجاشی است، شیخ این ها را ندارد چون مرحوم نجاشی اصلا کتابی در انساب دارد، نجاشی خودش نسابه است، عشائر عرب را مسلط است، انساب العرب دارد، البته کتاب به ما نرسیده اما ایشان یک اهتمامی در این جهت دارد و عرض کردیم کرارا مرارا در بخش تمییز این نسب کارگشا بود که مثلا این آقا کنانی است، آن آقا عبقسی است، عبقسی یعنی عبد قیس. آن آقا تیمولی است، تیمولی یعنی تیم الله و لذا هم باید ضابطه اش این طوری باشد تیمولّی، با تشدید لام چون مخفف است، چون از کلمه الله گرفته شده یعنی تیم الله، این مرحوم. نجاشی این نکات فنی را دارد

یکی از حضار: قال ابوعبدالله علیه السلام یسمّیه المیزان

آیت الله مددی: بعد در روایت دارد که به حضرت عرض کردم که ترازو ها هم بعضی ها کج می شود مثلا صاف نیستند، یک پله بالا پایین می رود، حضرت فرمودند أنت میزانٌ لا عیب فیه، میزانی که صاف است، تردید ندارد. خب این دیگه بزرگترین تجلیل و توثیق این آقا این است و احتیاج به توثیق دیگر ندارد

یکی از حضار: ذکرنا ابوالعباس فی الرجال

آیت الله مددی: مراد ایشان از ابوالعباس ابن نوح استاد ایشان است، صیرافی هم بهش می گویند، ابوالعباس هم بهش می گویند. چون در رجال اسم برده، اگر ابن نوح، چون ابن عقده هم ابن عباس است، آن را می گفت فی التاریخ، این رجال دارد، ظاهرا استادش ابن نوح این مطلب را نقل کرده در کتاب رجالش.

یکی از حضار: رأی اباجعفر و روی عن ( مبهم 10:30)

آیت الله مددی: یعنی به لحاظ عمری حضرت باقر را دیده اما روایت نکرده، از امام صادق و امام موسی ابن جعفر روایت نقل می کرد

یکی از حضار: له کتاب یرویه عنه جماعةٌ

آیت الله مددی: ببینید یرویه عنه جماعة یعنی کتاب مشهور است، کتاب مشهوری است لذا این خودش خیلی تاثیرگذار است یعنی بر فرض هم می گویند اگر نجاشی گفت یرویه جماعة و بعد یک طریقی آورد طریق ضعیف بود مهم نیست چون کتاب مشهور است دیگه، مثلا می گوید چند تا چاپ دارد، بعد می گوید من چاپ قم پیش من است، آن وقت این چند تا چاپ داشت دیگه حالا تشخیص این که این چاپ دقیقا دقیق است و کذا دیگه خیلی روش حساب نمی کردند.

پرسش: چرا بهتر را نمی آورد وقتی چند تا هست قاعده این است که آدم سراغ بهتر بود

آیت الله مددی: همین، یک قاعده این است، یک قاعده هم این است که خیلی دیگه نمی خواهیم اهتمام بکنیم، آنی که پیشش موجود بوده و به نظر خودش صاف بوده را آورده

یکی از حضار: اخبرنا محمد ابن علی قال حدثنا علی ابن حاتم

آیت الله مددی: این محمد ابن علی یا ابوعبدالله شاذانی بهش می گویند، ابوعبدالله قزوینی، از علمای قزوین بوده، این جور سند ها که اولش قزوینی هست یا محمد ابن علی است یا ابوعبدالله شاذانی هست این سند ها از انفراد های نجاشی است، کسی دیگر ندارد یعنی شیخ طوسی ندارد چون این آقا در قزوین بوده یک سفر به عراق آمده، تصادفا در آن سفری به عراق که هنوز شیخ طوسی در بغداد نبوده. به نظرم چهار صد و یک آمده و هنوز مرحوم شیخ طوسی و لذا فقط نجاشی، هر جای این سند بود منحصرا مال نجاشی است.

آن وقت عرض کردیم نجاشی به طرق مختلف به قم می رود چون نجاشی یک کتابی که نقل می کند ولو ابوالصباح کوفی است، اصل میراث کوفی است گاهی از بغداد به کوفه می رود و گاهی به قم می رود، بیشتر به قم؛ آن وقت راه های رفتنش به قم هم مختلف است، مثلا این طریقی که الان، تصادفا آن آقایی که ایشان استادش است هم توثیق ندارد، شیخ هم از این راه نمی رود چون درکش نکرده، این منحصر در نجاشی است، تا این اسم آمد این طوری بگوییم که نجاشی که بغدادی است از این آقا که قمی است. از علی ابن حاتم آن هم قزوینی است. قمی اشتباه کردم، قزوینی است، علی ابن حاتم هم قزوینی است.

یکی از حضار: حدثنا علی ابن حاتم عن محمد ابن احمد ابن ثابت قیسی

آیت الله مددی: این محمد ابن احمد ابن ثابت قیسی وضعش روشن نیست، این احتمالا بغدادی باشد حالا چطور ایشان بغداد آمده.

یکی از حضار: قال حدثنا محمد ابن بکر و الحسن ابن سماعة

آیت الله مددی: این حسن ابن سماعه از علمای کوفه است، ببینید از قزوین آمد به کوفه، دقت کردید؟ آمد به عراق و حسن ابن سماعه

یکی از حضار: عن صفوان

آیت الله مددی: صفوان بغدادی است یا حالا مثلا میراث کوفه و بغداد و از ابوالصباح کنانی، البته احتمال می دهم یک سقطی وارد شده باشد صفوان مستقیم از ابوالصباح الان یکم مشکل دارد.

مال فهرست شیخ هم بیاورید،

یکی از حضار: ابوالصباح کنانی قال ابن عقده اسمه ابراهیم ابن ( مبهم 14:16) له کتابٌ اخبرنا به ابن ابی جیل عن ابن الولید عن الصفار عن احمد ابن محمد عن محمد ابن اسماعیل و الحسین ابن علی ابن فضال عن محمد ابن فضیل و رواه صفوان ابن یحیی

آیت الله مددی: این صفوان ابن یحیی نسخه نجاشی است.

علی ای حال راوی معروف، به اصطلاح جناب آقای ابوالصباح محمد ابن فضیل است که همین نسخه قمی ها هم بوده، روایت این طوری است عن رجلٍ، الان به لحاظ سند ظاهری مشکل دارد مگر با همان قرائنی که عرض کردم. رجلٌ اشتری من رجلٍ مائة من سُفرا، سفر یعنی مس، صد من مس خرید به کذا و کذا و لیس عنده ما اشتری منه، این همان کلی است که ما می گوییم، صد من، تازه این از روایات خیلی خوبی در بحث کلی است، از روایت قبلی هم بهتر است. صد من خرید و لیس عنده ما اشتری منه اما پیش بائع از آن مس وجود ندارد.

قال علیه السلام لا باس

اشکال ندارد

إذا اوفاه الوزن الذی اشترط علیه

این متنی که هست این طوری است. این یک متن است، مرحوم نائینی دارد که بعد از این که بیع تمام شد قبض می شود و عین می شود همین کافی است، این شبیه آن است

إذا اوفاه

یعنی به او بدهد، وفا، وفا را عرض کردیم در اصل لغت به معنای تمامیت است، اوفوا العقود یعنی تمام بکنید، عقد ها را تمام بکنید، چیزی که عقد بستیم اتمام و این در لغت عرب درهم وافی می گفتند، درهم وافی درهمی بود که هیچی توش غیر از نقره نداشت، خالص بود، تام بود، درهم تام بود

الذی اشترط علیه

حالا این را بعد توضیح بیشتری می دهم

مرحوم شیخ طوسی در تهذیب از راه دیگری این حدیث را نقل کرده

الحسن ابن محمد ابن سماعة

عرض کردیم این آقا متاسفانه از واقفی های تند بود، توضیحش گذشت، عن جعفر ابن سماعة

جعفر بد نیست، حالا برادرش بوده عمویش بوده

و صالح ابن خالد،

ایشان هم بد نیست

عن ابی جمیله

ایشان توثیقه ندارد بلکه تضعیف هم دارد مفضل ابن صالح

عن زید الشحام

دیگه اسم ابوالصباح نیست، حالا این بحث را اصولا ما سابقا مطرح کردیم ما گاهی روایات واحده داریم، گاهی هم طولانی است سه چهار سطر سوال و جواب، هم ابوالصباح نقل کرده و هم حلبی، هیچ لفظش هم با همدیگر فرق نمی کند، این هم یکی از مشکلات است چون آن مصادر اولیه پیش ما نیست نمی دانیم از روی همدیگر نوشتند و چکار کرده، در مطلب چی شده، خیلی عجیب است.

عن ابی عبدالله فی رجلٍ اشتری من رجل

خیلی عجیب است

مائة مَنٍّ سفر

مس خریده

و لیس عن الرجل شیء

این جا عنده دارد آن جا عند الرجل دارد.

شیء منه

از این هیچی ندارد

قال علیه السلام لا باس إذا اوفاه دون الذی اشترط له

این را نفهمیدم، حالا این چیز غریبی است مگر یک نکته خاصی باشد. عرض کردیم اشکال به شیخ طوسی می کنند. روشن شد؟ إذا اوفاه دون در کتاب تهذیب آمده، در کتاب فقیه الوزن، به جای دون، خیلی عجیب است. حالا غیر از این که در سند جابجا شده. اولا دون که ظاهرا معنایی ندارد ، دون که اصلا معنا ندارد مگر چیز دیگری باشد. یکی هم اشترط علیه است و یکی هم اشترط له، نسخه فقیه علیه است و آن، خیلی عجیب است، البته چون در آن روایت مرحوم شیخ طوسی اولا از میراث های واقفیه است و میراثش هم مشهور نبوده، احتمالا نسخه، نسخه صافی نبوده، مضافا که به لحاظ سندی هم توش ابوجمیله دارد که مشکل دارد.

علی ای حال این، البته این جا که خب می توانید سریع مشکل را حل کرد اما ما در روایات دیگه هم داریم، عرض می کنم این جا که روایت را می خوانم برای این که ده ها روایت، صد ها روایت روشن بشود، الان نسخه مرحوم شیخ دون دارد، دون الذی اشترط له، همین کلمه دون شده الوزن، ظاهرا یکی است، خط ظاهرا خرابی شده، مال مشکل خط باشد، ظاهرا و العلم عندالله مشکل خط بوده.

پرسش: سند قبلی را چجور می شود درست کرد؟

آیت الله مددی: راهی ندارد چون ابوجمیله مشکل دارد و این اصولا چون از منفردات واقفیه است، کتابی نیست که بین اصحاب تداول داشته باشد، به لحاظ کتاب بلااشکال کتاب ابوصباح اگر تداولش ثابت بشود بهتر از آن است.

پرسش: مبهم 19:37

آیت الله مددی: مثلا از آن راه و صدوق هم که، عرض کردیم صدوق اگر نقل بکند عادتا مثلا از ابن الولید گرفته و ابن ولید تصحیحش کرده، ظاهرا که این طور باشد.

علی ای حال الان می گویم گاهی اوقات روایت یک نکته فنی دارد که ما الان ملتفتش نیستیم، الان که به ذهن ما همین وزن درست است، به ذهن ما این وزن درست است اما اشترط علیه مشکل هم دارد، اولا این کلمه شرط در این جا به معنای شرط نیست، چون مراد از شرط یعنی آن مبیع را که گفته، گفته صد من مثلا مس، اگر صد من مس را بهش بدهد، إذا اوفی، اوفی یعنی صد من مس را بهش برساند، آن وقت مبیع و ذکر مبیع و ذکر ثمن در عقد این ها را اصطلاحا شرط نمی گویند، مثلا گفت بعتُک الکتاب بمائة تومان کتاب را نمی گویند شرط، نه کتاب شرط است نه مائة تومان، اصطلاحا شرط التزامٌ فی التزام است یعنی یک التزامی در ضمن عقد مثلا بعتُک الکتاب بشرط أن تکتب لی ورقة، معنای شرط این است، مبیع و ثمن که در عقد ذکر می شود بهش اشتراط نمی گویند عادتا، عقد می گویند، اتفقا علیه، عادتا این طور است مگر بگوییم معنای عرفی بکار برده شده، اشترط یعنی التزم، و ان شا الله تعالی شاید به همین زودی ها در بحث معاطات و این ها برسیم، در اصالة اللزوم، مرحوم سید یزدی عقیده اش این است، می گوید در روایات اطلاق شده، این هم از شواهد سید یزدی است. سید یزدی معتقد است که المومنون عند شروطهم مطلق التزام را می گیرد، می خواهد در ضمن التزام دیگری باشد یا نباشد. مشهور بین علما شرط التزامٌ فی التزام، لکن یک قولی هم داریم که المومنون عند شروطهم مال مطلق التزام است، یعنی بیع را هم می گیرد، اجاره را هم می گیرد، اجاره هم شرطٌ، گفت آجرتک هذه الدار لستة اشهر بکذا، می گویند به این هم می شود گفت شرط، انصافا عرفیت که ندارد، یک جایی هم بکار برده شده باشد باید بگوییم یک نحوه مجاز است، اشتراط یک التزامی است که در ضمن التزام دیگری است، شرطه یعنی ربطه، ظاهرش این طور است، می گوید فروختم، و شرط کردم، شرط یعنی در ضمن آن، اما اگر فروخت به جای فروختن بگوید شرط کردم کتاب به این قدر، چون ابتدائا ذهن آدم باور نمی کند، کتاب را به صد تومان شرط کردم، فروختم به صد تومان، شرط التزام فی التزام است، این جا هم شرط نیست، صد من مس به یک مقدار فروخت، این إذا اوفی، فاعل اوفی هم بر می گردد به بایع یعنی بایع بهش بتواند آن مقداری که گفته برساند، گفت صد من، صد من را برساند، ظاهر حدیث این است، آن وقت اگر این باشد مناسب تر اشترط علیه است، باید مثلا این، اگر بخواهیم اشترط له بگوییم، خوب دقت بکنید، اشترط له را کی اشتراط می کند؟ بائع، علیه را کی می گوید؟ مشتری، دقت کردید؟ اگر اشترط له یعنی اشترط البائع له یعنی بائع شرط کرد به او برساند، اشترط علیه یعنی مشترط اشترط که بر بائع بگیرد، دقت کردید؟

پرسش: مجهول نمی شود؟

آیت الله مددی: مگر اشترط بخوانیم، به صورت مجهول بخوانیم، آن وقت فاعل اوفی قطعا بائع است، این که مسلم است بائع است، إذا اوفاه یعنی بائع آن صد من مس را بدهد، اوفی یعنی بدهد، این که واضح است بائع است، اولیش که بائع است، آن وقت اگر این طور باشد إذا اوفاه الوزن الذی، باید بخوانیم اشترط له، یعنی اشترط البائع له یعنی التزم البائع له، اگر اشترط علیه بخوانیم یعنی اشترط المشتری علیه، روشن شد؟ لذا این مشکل این جا این است لا باس إذا اوفاه البائع الوزن الذی اشترط المشتری علیه، ضمیر یکیش به بائع بر می گردد و یکیش به مشتری، لذا به ذهن می آید باز متن شیخ طوسی اشترط له بهتر می آید، یعنی اگر بائع آن چیزی را که التزام داده بهش برساند، این جا اشترط له بهتر می خورد. به هر حال به ذهن می آید یا اشتُرِط علیه بخوانیم به صیغه مجهول بخوانیم که مشکل حل بشود یا اگر به صیغه معلوم خواندیم باید جمع بین دو نسخه بکنیم، بین نسخه شیخ و نسخه فقیه، حاصل جمعش این است که کلمه دون را وزن بگذاریم عبارت فقیه را ترجیح بدهیم. له و علیه که در تهذیب و فقیه آمده، له که در تهذیب است ترجیح بدهیم، یکیش آن را ترجیح بدهیم و یکیش این را ترجیح بدهیم، آن که می خواهیم نتیجه بگیریم این است، یک جایش باید فقیه را ترجیح بدهیم و یک جایش باید تهذیب را ترجیح بدهیم تا عبارت جور در بیاید، حالا به صیغه اشتُرط نخوانیم.

پرسش: معنایش چیست؟

آیت الله مددی: معنا هم روشن است.

پرسش: مبهم 25:25

آیت الله مددی: یعنی وزن، وزن که شرط نیست، مبیع است دیگه

پرسش: نه دیگه، به این مقدار بود یعنی شرط بشود دیگه

آیت الله مددی: دو تا شرط جایی گفته می شود که در ضمن عقد باشد، ضمنش نیست، خود عقد است، صد من مس را به این قدر فروختم. به شرط این که صد من، این که بدتر شد، انصافا اگر در شرط این باشد که خیلی بدتر شد.

علی ای حال کیف ما کان ظاهرا اطلاق عرفی مجازی، عرض کردم مرحوم سید می گوید اصلا این اطلاق درست است، ان شا الله می آید، المومنون عند شروطهم شامل عقد بیع هم می شود، انصافا عرفیت ندارد، شامل عقد اجاره هم می شود، این نظر مرحوم سید است، آن وقت ایشان شواهدی هم از روایات نقل می کند که در آن اطلاق شده، شرط بر خود عقد اطلاق شده، داریم، این مطلب راست است حتی ما مواردی داریم که بر خود حکم، شرط گفته می شود، شرط الله قبل شرطکم، این شرط الله یعنی حکم الهی. اصلا عقدی توش نیست، حالا ان شا الله در محل خودش عبارت سید را خواهیم خواند. انصافا ما داریم، شرط الله قبل شرطکم یعنی حکم الهی، آن را که خدا قرار داده قبل از قرار دادن شماست، اصلا آن جا به معنای جعل است. شاید هم این جا اشترط له یعنی جعل له

إذا اوفاه

اما به نظر من مطلب روشن است، همان وزن صد من را اگر بهش بدهد اشکال ندارد، لا باس به، فقط نکته ای که هست این است اولا معلوم شد این روایت چون می گوید و لیس عند الرجل شیءٌ، در هر دو متن دارد، این اشاره به چیست؟ اشاره به این است که نهی عن بیع ما لیس عنده این ثابت نیست، چون لیس عنده، معلوم می شود امام روی کلمه این اشکال دارد که این متن نمی شود به آن حدیث در مانحن فیه تمسک کرد و از این مطلب معلوم می شود که اگر در مقام نتیجه عقد، قبض محقق بشود و عنده باشد کافی است، خوب دقت بکنید! إذا اوفاه، اگر عملا صد من را داد کافی است.

پرسش: مبهم 27:55

آیت الله مددی: آهان، فقط یک نکته، عده ای از اهل سنت گفتند درست است، در این جا درست است اما به شرطی که همان مجلس عقد بهش بدهد. در آن مجلس عقد صد من مس را بدهد اما فتوای اصحاب این است که مطلقا، ولو مجلس عقد نباشد، حالا ما در مجلس، روشن شد؟ در همان مجلس عقد صد من را حاضر بکند بهش بدهد اما اگر ما باشیم و این روایت، در مجلس عقد هم توش ندارد، انصافا بینی و بین الله در مجلس عقد هم ندارد.

پرسش: یعنی اگر مدت زمان زیادی طول کشید خیار برای مشتری می آورد

آیت الله مددی: حالا آن بحث دیگری است.

به عبارت دیگر ان شا الله توضیحش را عرض می کنیم، خب این روایتی بود که مجموعه روایاتی بود، البته انصافا ما کم داریم که هم اسم راوی عوض شده هم متنش با این مشکلات برخورد بکند اما چون وظیفه ما به هر حال این روایات است به هر حال این روایت در دو مکتب بغداد و قم آمده، مرحوم کلینی هم که کلا روایت را نیاورده

پرسش: صدوق در باب الربا چرا آورده؟

آیت الله مددی: بله این هم خیلی عجیب است.

من تصادفا شاید دو بار این کتاب چون این آدرس هایی که دادم با آن چاپ دیگری است می خواستم پیدا بکنم، شاید بیش از یک ساعت وقت من را گرفت. از اول معیشت صدوق تا آخر تا رسیدیم به، تقریبا دو بار از اول تا آخر را پیدا نکردم، آخرش در باب ربا در آمد، خیلی خلاف قاعده است، راست است.

به هر حال انصاف قصه این است که این که صدوق هم، شاید شبهه ربا داشته که ضمان دارد، اجل دارد مثلا فاصله می شود قیمت عوض می شود، این چیز عجیبی هم که صدوق در باب ربا آورده، این هم خیلی عجیب است، حالا مرحوم شیخ قدس الله نفسه در همین باب بیع در اول در زیادات نیاورده، این حدیث را در باب اصلی آورده، اما مرحوم شیخ صدوق در باب الربا آورده در ضمن کتاب المعیشة باب الربا، هنوز هم نمی فهمیم، این راجع به این مطلب

آن وقت در این کتاب جامع الاحادیث باب های دیگری هم دارد که معلوم می شود که اصل این مطلب که لیس عنده این به این معنا ثابت نیست، یک باب مفصلی است، البته این ربطی به مانحن فیه یعنی دقیقا مانحن فیه نیست، این دقیقا همان روایت لا تبع ما لیس عندک ای هم هست که به حکیم ابن حزام نسبت داده شده، از آن می شود برای مانحن فیه استفاده کرد، ما معتقدیم وقتی این فروع در روایات می آید در حقیقت امام می خواهند در آن قاعده تشکیک بکنند، مثلا قال لا باس بأن تبیع الرجل المتاع لیس عنده، لا تبع ما لیس عنده، تساومه باهاش معامله می کنی اما بیع توش نیست، خوب دقت بکنید! ثم تشتری له نحو الذی طلب، ثم توجبه علی نفسه، توجبه یعنی این را لازم می کنیم، می خریم، ثم تبیعه منه بعده، البته این یک مشکلی که دارد فقط در حد مساومه است، مثلا می گوید یک دوره وسائل می خواهم، می گویم چشم یک دوره وسائل برات می خرم مثلا ده هزار تومان، می رود یک جای دیگه پیدا می کند هشت هزار تومان می گیرد بیع را تمام می کند بعد می آید به این می فروشد، این تفاوتش در مساومه است، دقت می کنید؟ یا مثلا دارد که و موارد دیگه.

بعد مثال های دیگری که زده شده که امام در مساومه می فرمایند اشکال ندارد.

پرسش: جمعش با قبلی چطور می شود؟ در قبلی این شرط را نگفتیم، بیعش هم طوری است ولی این جا بحث را روی مساومه برده

آیت الله مددی: نه آن چا چون فرض این است که این را ندارد و شیء معینی است و مالک، این جا شیء معین نیست و کلی است، فرقش این است

این روایاتی که در مانحن فیه آمده، البته عرض کردم ما فعلا دنبال بقیه روایات نیستیم، آن روایت خیلی مهمی که به نظر ما، به نظر خود ما از همه اش روشن تر بود همین روایت اخیر بود، آن دو تا روایت عبدالرحمن ابن حجاج هم بد نبود. این راجع به این مطلب.

پس انصاف قصه این است که بگوییم بیع کلی اشکال دارد و عرض کردم مرحوم نائینی و دیگران به این حدیث تمسک نکردند، لکن ظاهرا تمسک به این حدیث مانع ندارد، ظاهرا کلمه اشترط له، چون شما حالا فرمودید شاید ناظر به این باشد که بیع را تمام کرده، اشترط له یعنی تمام شده و بیع مساومه نبوده، در حد مساومه نبوده، مقاوله به قول خودشان

مطلب دیگر این که آیا این مطلب حسب القاعده درست است؟ حالا با قطع نظر از لا تبع ما لیس عندک، و با قطع نظر از آن روایات، راجع به لا تبع ما لیس عندک ان شا الله در بحث فضولی چون عمده تمسک به این حدیث در بحث فضولی شده. ان شا الله آن جا عرض می کنیم. با قطع نظر از این اشکال این سنت که حالا ثابت است یا نه، آیا طبق قاعده که مرحوم نائینی هم سعی کردند این را طبق قاعده درست بکنند.

ما عرض کردیم ببینید ما در باب بیع نکاتی که داریم یکیش این است که بیع این طور نیست که فقط ایجاب و قبول ابتدائا باشد، غالبا به طور متعارف، مگر روی قرائنی حذف بشود، به طور متعارف مساومه و مقاوله، در آن روایت دارد مقاوله یعنی آقا مثلا من صد من مس می خریم به این قدر، مثلا صد من مس قیمتش این قدر است، یک مقاوله ای ابتدائا هست، بعد آن ایجاب و قبول است یعنی آن عقد است، خود عقد است، اسم این را مقاوله می گذارند، اسمش را مساومه می گذارند، بعد نوبت خود عقد است، بعد از مسئله عقد ترتیب آثار است یعنی اثر عقد که آن نقل و انتقال باشد. حالا به مجرد نقل و انتقال کل آثار باید بار بشود یا نه یک چیز های دیگر هم هست که لوازم عقد است نه اثر عقد، لوازم عقد است، آن لوازم عقد عبارت از تسلیم و تسلم است یعنی به عبارت دیگر می گوید صد من مس فروختم، مس مثلا منی چقدر؟ این قدر، صد منش این قدر، بعد می گوید صد من را فروختم آن هم می گوید خریدم، این دو تا خود عقد، اثر این عقد عبارت از این است که صد من مس در ذمه من ملک آن می شود، من هم مالک این می شوم، این اثر بلافاصله بعد از عقد بار می شود اما مسئله تحویل دادن نقره، تحویل دادن مس، آن جز آثار است، آثار نقل و انتقال است یعنی به عبارت دیگر می شود گفت آن جز اثر بعید است مثل غرض اقصی و ادنی، چطور ما در باب اوامر قائل شدیم یک غرض اقصی هست و یک غرض ادنی، در معاملات هم همین طور است یک اثر ادنی دارد و یک اثر اقصی دارد. ببینید مثلا اگر گفت آب بیاور، این یک غرض ادنی دارد، این غرض ادنی مترتب می شود، انفکاک هم ندارد، آن غرض ادنی در ذمه آن قرار دادند، آن را تحریک کردند تا آب بیاورد، این غرض ادنی اما این تا نیم ساعت دیگه آب می رود، اسم این را غرض اقصی می گذارند، پس یکی من که می گویم آب بیاور، مُنشا چیست؟ مُنشا در ذمه او گذاشتم تحریک کردم آب بیاورد، اسم این را غرض ادنی می گذارم، اسمش را مُنشا گذاشتم.

دو: آن هم آب می آورد، این آب آوردنش مُنشا نیست، این آب آوردنش غرض اقصی است، پس یک غرض ادنی داریم تحریکش است، بعثش است، یک غرض اقصی داریم که عملا آب را بیاورد.

پرسش: نقل و انتقال با تسلیم و تسلم فرقش چی می شود؟

آیت الله مددی: نقل و انتقال غرض ادنی است، اثر ادنی است. به مجرد این که گفت صد من فروختم گفت قبلتُ، نقل و انتقال محقق است. اما این که مس را عملا بیاورد و پول را بیاورد این اثر ادنی است، نکته فنی این است.

آن هایی که آمدند گفتند لا تبع ما لیس عندک خیال کردند باید همان اثر ادنی بار بشود یعنی موجود باشد، بیاییم بگوییم نه، آن وقت ما یک روایتی را خواندیم مفصلا اگر یاد مبارکتان باشد از روایات مبارک این طور در می آمد خود عقد بیع دو نکته دارد، یکی به اصطلاح تملیک است و یکیش هم حق است، دو تاست، خیلی آن تعبیر را ما آن جا شرح دادیم، اگر گفت صد من مس فروختم به ده هزار تومان، این جا یک اثرش تملیک است یعنی من مالک، یعنی من الان این آقا در ذمه من صد من مس می خواهد و لذا می تواند به کس دیگری بفروشد، من هم در ذمه ایشان ده هزار درهم می خواهم، ده هزار تومان مثلا می خواهم، این اثر ادنی یا نقل و انتقال است.

دو: یک حق هم می آید، آن حق را هم دقت بکنید، آن حق این است که من باید صد من مس را به ایشان تحویل بدهم، این هم حق است، آن هم باید ده هزار تومان را به من تحویل بدهد. این نکته را خوب دقت بکنید، ما عرض کردیم در روایات ما، چون این بحث را گفتیم حتی از کتاب سنهوری خواندیم و آن وقت این مطلب را در روایت امام صادق خواندیم، خیلی هم مطلب عجیبی بود یعنی مطلب واقعا خالد ابن عقبه این را آورده بود، این روایت خیلی مطلب غریبی بود، امام می فرمایند اگر گفت صد من مثلا مس به ده هزار تومان فروختم:

یک: تملیک مترتب می شود.

دو: حق هم رویش می آید غیر از تملیک.

آن حق این است من باید صد من مس را بهش برسانم، خوب دقت بکنید! آن هم می گوید من باید ده هزار تومان را بهت برسانم، حالا اگر فرض بر این شد که اصلا مس در بازار نیست امکان ندارد من صد من مس برسانم، امام می فرمایند عقد منفسخ می شود. چرا؟ چون این عقد مال عقد بود و لذا بین اصحاب ما آمد کل مبیع تلف قبل قبضه فهو من مال بائعه، این را ما این طور، خیلی عجیب است، عرض کردم روایت امام صادق را چون آقایان ننوشته بودند ما خواندیم شرح دادیم پس بنابراین یک تملیک است آن اثر ادنی است و یک حق تولید می کند، در نتیجه آن نتیجه نهایی نهایی با قبض و اقباض تمام می شود پس از مساومه و مقاوله شروع شد به لفظ رسید، از لفظ به تملیک رسید، از تملیک به قبض و اقباض رسید تا این جا تمام شد، معامله تا این جا تمام شد، آن وقت امام چی می فرمایند؟ می فرمایند درست است که الان لیس عنده لکن تا مرحله نهایی معامله اگر عنده باشد کافی است. این حرفی است که مرحوم نائینی ه مفرمود. در آن مرحله نهایی که قبض و اقباض است صد من مس بهش تحویل بدهد این کافی است. در وقتی که فروخت صد من مس را نداشت، گفت صد من مس فروختم لکن در مرحله إذا اوفاه الوزن اشترط له، در وقتی که وفا می کند یک تعبیر در این جا بود، چون دیگه وقت گذشت فردا این مطلب را تکمیل بکنم چون ناقص نمی شود گذاشت

 و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

دانلود فایل‌ها

WORD157KBدانلود
PDF147KBدانلود
MP312MBدانلود
برچسب ها: 1396-1397خارج فقهمکاسب بیع
قبلی خارج فقه (جلسه21) دوشنبه 1396/12/07
بعدی خارج فقه (جلسه23) چهارشنبه 1396/12/09

اصول فقه

فقه

حدیث