خارج فقه (جلسه2) دوشنبه 1404/06/17
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین
اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین و ارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین
عرض کردیم یک بحثی بود، همینطور که دیروز گفتند، ما وقتی که میخواندیم مکاسب را، یک وقتی آمدند نگاهش کردند در آن وقت، دیدم که این پیچیدگی دارد. گفتیم آقا این یکی را بگذاریم بعد، جداگانه میخوانیم بعد از مباحث. بعد الان دیدیم که بله، این پیچیدگی درش هست لکن خب چون کتاب باید با پیچیدگی هم روشن بشود، ما گفتیم که این بحث چون خوانده نشده، این خوانده بشود بعد از بحث بیع فضولی.
عرض کنم پیچیدگی این بحث دو جهت دارد. اصولاً پیچیدگیها دو جهت دارد. یک جهت پیچیدگی به خاطر لفظ است. یعنی بحث را یک جوری قرار داده، قاطی کرده با همدیگر، این منشأ پیچیدگی بحث شده. یک دفعه پیچیدگی به خاطر خود مطلب است، عمق مطلب است، ربطی به لفظ ندارد. مثلاً همین مطلبی را که شیخ در اینجا الان دارد، این را اگر یکییکی معین میکرد، عناوین به آن میداد، خب بحث روشن بود.
عرض کردیم، یکی از صفات اساسی که خداوند متعال در وجدان انسان، در فطرت انسان قرار داده که اصلاً حقیقت انسانیت انسان به آن است، این قدرت جداسازی است. «علمه البیان». بیان، خودش بان و بیان به معنای جدایی است. و لذا فراق هم به آن بیان میگویند. «بانت سعاد»، قصیده معروفی است. بانت به معنای جدا شد. «غراب البین» اگر شنیده باشید، کلاغ جدایی. یعنی کلاغ وقتی مثلاً صدا میکند، میگویند صدایش میشومه، منشأ جدایی میشود. غراب البین به این جهت به آن غراب البین میگویند.
خود بیان به معنای جداسازی است. این یک نکته خیلی عجیبی است که خداوند متعال میفرماید: «خلق الانسان» در سوره الرحمن، بعد از تعلیم قرآن، مباشرتاً «الرحمن، علم القرآن، خلق الانسان، علمه البیان». این خلقت انسان، آن وقت ندارد که «فعلمه». «فعلمه» ندارد. این معنایش این است که این ذاتی نیست، ذات انسان است. اصلاً ذاتی هم نیست، نمیشود بگوییم ذاتیاش است. اصلاً ذات انسان بیان است. یعنی آنی که انسان را از تمام موجودات جدا میکند این است. آنها نمیتوانند تفکیک بکنند، انسان میتواند. شما این درخت را تفکیک میکنید، میوه جدا، تفکیک میکنید. شما در علم تفکیک میکنید. این تفکیک بعد به لغت، به کمک لغت انجام شد .
و من این توضیح را عرض کردم، تفکیکی که به کمک لغت راجع به جهات ظاهری، یعنی جهات تمدنی انجام شد، اینجا معنای اسمی به کار بردند. مثلاً ماشین، یکی شد دوچرخه، یکی شد هواپیما، یکی شد، هی جدا کردند. ممکن است همه وسایل حملونقل باشند اما هرکدام یک ضوابط خاص خودش را دارد. اتوبوس جدا شد، مینیبوس جدا شد. یک نکته جداسازی بود، یک نکته این بود که بعد از جداسازی که انسان میتوانست انجام بدهد، برای آنها لفظ قرار داد. این هم نکتهای است برای وجود انسان. یعنی در این جداسازی، یک لفظی هم قرار داد.
لذا این را در آیه مبارکه در سوره، آنکه در سوره الرحمن بود، در سوره بقره است «و علم آدم الاسماء». یکی «علمه البیان» داریم، یکی «و علم آدم الاسماء». البته فرقش این است، در سورهی مبارکهی الرحمن، صفت «علمه البیان» را به صفت رحمانیت حضرت حق نسبت داده که بنا بر قولی، بعد از اسم الله که اخفای اسماء الهی است، اسم ذات، اسمی که بعد از آن میآید رحمان است. چون اسماء الهی هم درجات دارند در ظهور و خفا. اخفای اسماء، الله است، بعدش رحمان است. اما در سورهی بقره، همین را نسبت داده به ربک، رب رسول الله. و عرض کردیم شواهدی در قرآن موجود است که ربک، یعنی رب رسول الله، کسی که پیغمبر را ساخته، کسی که پیغمبر، این را، این مصادف و مرادف با کلمهی رحمان است. این هم از اصطلاحات قرآنی است.
«و اذ قال ربک للملائکة». هنوز پیغمبر خلق نشده، اصلاً آدم خلق نشده. هنوز آدم، آدم خلق نشده میگوید «و اذ قال ربک». همان کسی که تو را تربیت کرد، کسی که تو را به این درجات رساند، آن به، حدیثی هست «کنت نبیاً و آدم بین الماء و الطین»؟ ظاهراً آیه مبارکه هم همین است. «و اذ قال ربک».
آن وقت در اینجا «انی جاعل فی الارض خلیفة» و علمه، ضمیر علمه به ربک برمیگردد. روشن شد؟ «و علم آدم الاسماء». تمام اسماء را به آدم یاد داد. آنجا الرحمن بود، اینجا ربک است. عرض کردیم، در اصطلاحات قرآنی، ربک به معنای الرحمن است. در سورهی مبارکهی عم هست: «ان للمتقین مفازاً» الی ان یقول: «حدائق و اعناباً»، بعد الی ان یقول: «جزاء من ربک». این صفتی که برای متقین هست، این آثاری که برای متقین هست، «جزاء من ربک». کلمهی ربک را به کار برده. «عطاء حساباً». این جزاء، تویش عطاء هم دارد. در باب گناه، عطاء نیست. اما در باب جزاء، عطاء هست.
یکی از حضار: الان فرق اینکه تصریح بشود به رحمان یا تعبیر ربک به رحمان باشد، فرقش چیست؟ چرا یک جا تصریح کرده، یک جا تعبیر؟
آیت الله مددی: خب دیگر حالا این اصطلاحات قرآنی است دیگر، آدم روش فکر بکند معلوم میشود.
عرض کنم که، آن وقت دقت کنید: «جزاء من ربک عطاء حساباً». حالا ربک کیست؟ ربک را تفسیر میکند: «رب السماوات و الارض و ما بینهما». ربک، رب این است. بعد «الرحمن». «رب السماوات و الارض و ما بینهما الرحمن». الرحمن تفسیر رب است. رب تو همان رحمان است. «لا یملکون منه خطاباً» الی آخر آیه، الی آخر سوره.
علی ای حال، این اینکه صفت ربک، این در قرآن خیلی لطیف است یعنی اگر آقایان هم حال کردند لطیف است. موارد استعمال رب و این خیلی آثار دارد. عرض کردم یک وقت هم مرحوم آقای ملکی رسالهای دارد «لقاء الله». این را از همین آیهی مبارکهی «یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحاً فملاقیه». لقاء الله را از این گرفته. لکن دقت نکردند ایشان. لقاء الله درش نیست، لقاء الانسان لربه است.
یکی از حضار: آیه دیگری هست که لقاء الله هم دارد.
آیت الله مددی: ملاقوا ربهم دارد باز. این آیه که، آیه «انک کادح الی ربک»…
یکی از حضار: این آیه نیست استاد، این آیه…
یکی از حضار : من کان یرجو لقاء الله… آیه آن هست، سوره کهف.
آیت الله مددی: لقاء ربه دارد. لقاء ربه شاید باشد.
علی ای حال، این لقاء، این «کادح الی»، ببینید،
یکی از حضار : «قد خسر الذین کذبوا بلقاء الله»، سوره انعام.
آیت الله مددی : خب آن لقاء الله ممکن است اعم باشد از این معنا.
علی ای حال، اینکه ایشان رساله لقاء الله دارد، «کادح الی ربک کدحاً فملاقیه»، این لقاء انسان، ربش است. اینکه انسان «من عرف نفسه عرف ربه»، اشاره به همین است. یعنی اگر انسان نفس خودش را با تمام خصوصیاتش بشناسد، این به آن نیرویی که او را آورده پدید آورده، به آن نیرو علم پیدا میکند، نه به نیرویی که کل دنیا را ایجاد کرده، کل وجود را ایجاد کرده. «تنزل الملائکة و الروح فیها باذن»، ببینید، ربهم، باذن الله ندارد. باذن رب ملائکه. خیلی عجیب است . یعنی آن نیرویی که این ملائکه را به وجود آورد. این، این الله نیست. باذن الله نیست، باذن ربهم است.
و لذا از امام سؤال شده که آیا آنچه که در شب قدر مقدر میشود، درش بدا حاصل میشود؟ امام میفرمایند بله، حاصل میشود. اگر باذن ربهم، به رب، به رحمان بود یا باذن بالله بود، بدا درش حاصل نمیشد. چون رب ملائکه است. این خودش یک، ملائکه، رب، نیرویی که بالاتر از ملائکه است.
یکی از حضار: اسم برتری وجود دارد.
آیت الله مددی: بله. باز تا میرسد به الله. خیلی باید برود تا برسد به الله. فرمودند به اینکه بله، این سر عجیبی است، روایات عجیبی است. میپرسد که در شب قدر، آنچه که مقدر شد، باز هم درش بدا حاصل میشود؟ میفرمایند بله، بدا درش حاصل میشود. چون باذن الله نیست، باذن ربهم است.
یکی از حضار: امام هم تحلیل آوردند؟
آیت الله مددی: نه، نفرمودند نه.
یکی از حضار : اما رب الله دوئیت نمیبینم، شاید دوئیت…
آیت الله مددی : نه، ببینید گاهگاهی، ببینید، «الحمدلله رب العالمین». اول الله را آورده، بعد رب را آورده. لکن رب عالمین. یعنی به عبارت اخری، اگر شما میخواهید حمد بکنید، چون الله اخفای اسماء الهی است، شما، بعد ببینید، خیلی آیهی لطیفی است. چون ادعایشان این است که رب اظهر اسماء الهی است. اخفای اسماء الهی، الله است و اظهرشان رب است. چون در هر چیزی هست، در و دیوار و سنگ و درخت و همه چیز، اظهر رب است دیگر. ربانیت حضرت حق در همه چیز ظاهر است. همه چیزی را ظاهر کرده، این ربانیت حضرت حق است. آن الله است که در غایت خفاست. خیلی عجیب است این آیهی مبارکه: «الحمدلله»، اسمی را آورده که در غایت خفاست، بعد اسمی را آورده که در غایت ظهور است.
یکی از حضار: اول و آخر، ظاهر و باطن.
آیت الله مددی: «رب العالمین». برای اینکه این نفهمد که اگر ملتفت شد که مثلاً من چطور میتوانم حمد حضرت حق را بکنم، حضرت میآید یک درجه پایینتر، میگوید رب العالمین، تو تمام مظاهر وجود را که میبینی. این کسی که تمام این مظاهر وجود را به وجود آورده. اگر میخواهی ستایش بکنی، این را ستایش بکن. دقت کردید؟
کلمهی رب در قرآن، الله در قرآن ۹۰۰ مورد استعمال شده و کلمهی رب در قرآن با اضافه، البته بعضیهایش هم به، به اله اضافه نشده، مثل «یا ایتها النفس المطمئنة ارجعی الی ربک». آنجا هم ربک دارد. غرض اینکه رب اینطور نیست که همیشه به خطاب به پیغمبر باشد. اما مجموعهی آیاتی که رب است، حدود ۴۰۰ و خوردهای است. اگر انسان این آیات را جمع بکند و نسبتها را نگاه بکند، یک عجایبی را در قرآن میبیند. این عجایب عرض کردم، یک وقتی حالا از بحث خارج شدیم، این عجایب گاهگاهی اصلاً آدم فکر میکند ها، آدم فکر میکند دیگر که نکند مثلاً پیغمبر در مدینه، کلمه ربک را به کار بردند که مثلاً عظمت خودشان را نشان بدهند که مثلاً «اذ قال ربک للملائکة».
لکن عرض کردیم، اولین آیاتی که به اتفاق مفسرین بر پیغمبر نازل شده، اول سوره اقرأ، پنج تا آیه اول. چون میگویند بقیهاش سال دوم نازل شده. بقیهی سوره اقرأ تمام سورهی اقرأ یک دفعه نازل نشده. چون درش هست «ارأیت الذی ینهی عبداً اذا صلی؟» این در اول بعید است، «عبداً اذا صلی» باشد، این در سال دوم است. دقت میکنید؟ اما آن پنج تا آیه اول در سوره، در اولین آیاتی است که بر پیغمبر…
یکی از حضار: چرا؟ وقتی پیغمبر میگوید «قولوا لا اله الا الله تفلحوا» و بعد که یا سردش شد پیغمبر،
آیت الله مددی : بله آن در آیات بعد است «یا ایها المزمل» و «یا ایها المدثر» است. همان پنج تا آیه اولین آیات است
یکی از حضار : وقتی پیغمبر از کوه آمد همان آیات نازل شد
آیت الله مددی : نه ببینید آنجا «قم اللیل الا قلیلاً» درست است اما ببیید در اینجا در پنج تا آیهی که به عنوان اولین آیات است، در دوتایش ربک آمده. خیلی عجیب است ها. از همان اولین نزول قرآن، خیلی عجیب است. آن چیزی که شما در رسول الله در قرآن میبینید، یک چیز یکنواختی است که از اولین لحظات مبعث هست تا آخر حیات پیغمبر. یک رشتهی همنواختی است.
«اقرأ باسم ربک الذی خلق». هنوز اصلاً صحبت پیغمبر و این حرفا نبوده. «خلق الانسان من علق. اقرأ و ربک الاکرم». و چیز عجیبی که در اینجا است، پیغمبری که به حسب ظاهر امی بوده، دست به نوشتار نبرده است، «الذی علم بالقلم». از جمله نخستین آیات و نشانهها که الان هم بشر به این نتیجه رسیده، تمدن انسانی مرهون قلم است، مرهون نوشتار است. افکار ارسطو ۲۵۰۰ سال قبل اگر نوشته نمیشد به شما نمیرسید الان. و چیز دیگری که در اینجا است، «الذی علم بالقلم، علم الانسان ما لم یعلم». با همین قلم، با همین نوشتار، راه باز میشود برای مناطقی که مجهول است. یعنی مجهولات و علم مستقبل هم باز با قلم است.
یکی از حضار: اهمیت مکتوب را…
آیت الله مددی: خیلی تعبیر غریبی است ها. هم «علم بالقلم»، هم «علم الانسان ما لم یعلم». این چیز عجیبی است ها. یعنی قلم و نوشتار هم میتواند حفظ بکند علم را، علم را برای شما، هم باز میکند برای آینده. چون علم خودش حرکت دارد، یک حرکت، این آینده هم باز با قلم است. «علم الانسان ما لم یعلم». باز هم با قلم و با نوشتار، این باید حفظ بشود. این با نوشتار هم آینده حفظ میشود، هم حالی، فعل شما، هم شما به آن میرسید، هم راه را برای علم در آینده باز میکنید. این میآید میخواند، مطالعه میکند، میبیند، نوشتارهای شما را میبیند، باز راههای جدیدی باز میشود، زوایای جدیدی در، خیلی تعبیر غریبی است این تعبیر در قرآن. آن هم چیست؟ پیغمبری که به حسب ظاهر میگویند «ما کنت تخط بیمنیک»، اصلاً ایشان خب خطی ننوشته. هم تعبیر ربک در پنج تا آیه، دو بار ربک آمده. خیلی عجیب است. یعنی اینطور نیست که در آیات مدنی باشد. در آیات مکی هم باشد فقط نیست. اولین آیات باز ربک مطرح است. خیلی عجیبه، عظمت عجیبی است از رسول الله.
یکی از حضار: «بلغ» هم بعد هست. تا «فبلغ»
آیت الله مددی: «بلغ ما انزل الیک من ربک». دقت میکنید؟
حالا به هر حال، یک مقداری از بحث خارج شدیم. این مسئله چون یک مقدار پیچیدگی پیدا کرده بود، ما آن در آن وقت نخواندیم، حالا گفتیم چون نخواندهایم آن را بخوانیمش. این مسئله پیچیدگیاش به خاطر این است، اگر میآمدند، یعنی مثلاً مکاسب چاپ کردند یا رسائل که چاپ میکنند، عنوان بدهند خیلی خوب است. بین پرانتز عنوان بدهند، جدا بکنند. چون اینها پشت سر هم نوشته شده، این خلط میشود، مباحث با همدیگر خلط میشود.
عرض کردم، اینجا چند تا مسئله است که مشابه همدیگر هستند. حاصل آن مطلب این است، ما گاهگاهی در عقدی که انجام میدهیم، در مفرداتش، در دلالت تصوریاش، در مفرداتش یک معنا دارد اما جمله معنای دیگری پیدا میکند. ما اینجا چه کار بکنیم؟
مثلاً کسی نصف خانه را مالک است. به یک کسی میآید میگوید نصف این خانه را به تو فروختم. آیا معنایش، نصف در لغت عرب برای مشاع است. در لغت عرب نصف کل، نصف برای این است دیگر. اما وقتی میگوید فروختم، یعنی آنی که من بر آن سلطه دارم، آن نصف خودش است. پس این بحث را شیخ خیلی لطیف نوشته به تعارض. میدانید اگر شیخ همین را بزرگ میکرد، قوام این بحث به تعارض است.
لذا ایشان، مرحوم شیخ هم در اول بحث فرمودند که: «و منشأ الاحتمالین اما تعارض». این تعارض درست است. تعارض بین چیست؟ بین دلالت مفرد، دلالت تصوری کلمه نصف که مشاع است. و بین دلالت جمله و دلالت حال، دلالت سیاق. وقتی میگوید فروختم، یعنی ملک خودم دیگر. ظاهرش ملک خودش است . ایشان مالک نصف خانه است. وقتی میگوید نصف این خانه را فروختم، این جمله یا فروختم، خود فعل یا وقتی میگوید نصف خانه، این نصف که متعلق به فروختن است، منصرف میشود به نصف مختص.
یکی از حضار: یعنی اصلاً فضولی شامل نمیشود؟
آیت الله مددی: نه، نه شامل نمیشود.
حتی اگر ولی باشد، نصف خانه ملک ایشان است، خوب دقت کنید، نصف خانه ملک یک بچهی صغیر است، ایشان ولیاش است. اگر گفت نصف خانه را فروختم، خب ولایت دارد. بگوییم نصف در اینجا یعنی نصف تمام خانه، نصف مشاع. فقط ربعش، این نصف، ربعش اصالت است، ربع دیگرش ولایت است. اینها میخواهند بگویند آقا، فعل ظهور در عمل خودش دارد، در ملک ولو ولی است. ظهور در ولایت ندارد، ولو وکیل است، ظهور در وکالت ندارد. این نکته روشن شد چه میخواهم بگویم؟
نکتهی این بحثها، نکتهاش یک نکتهی واحدی است. عدهای از ابحاث است یا اقرار. مثلاً اقرار میکنم، من مقرم که نصف این خانه، من مالک نصف خانه هستم. من اقرار میکنم نصف این خانه مال فلانی است. آیا إقرار من در ربع مال من میشود؟ در ربع آن مال من میشود، ربعش هم مال او میشود؟ مال آن شریک من میشود؟ دقت کردید؟ یا وقتی میگویم اقرار کردم، یعنی چه؟ یعنی در همان نصفه خود من، نصفه مختص خود من. معلوم شد چی شد؟ تمام بحثها این است.
مثلاً آیهی مبارکه «نصف ما فرضتم». حالا اگر یک عین، عینی باشد، این را مهر قرار داده. این خانم خب چون مهرش بوده، نصفش را، نصف آن عین را به پدرش بخشید. نصف عین هنوز در اختیار خودش است، دقت کردید؟ شوهرش قبل از دخول طلاق داد. چه کار بکنیم؟ گفتهاند اگر بخواهیم ظهور کلمه نصف را مراعات بکنیم، یعنی ایشان، خانم از آن نصفی که دستش مانده الان، ربعش را، نصفش را بدهد، یعنی ربع میشود. نسبت به آن قسمتی هم که به پدرش بخشیده، قیمتش را بدهد. پس قیمت آن مقداری، نصفی که به پدرش بخشیده با عین مال خودش نصفش را بدهد. نصفی که دست خودش هست، نصفش را بدهد، نصف دیگری هم از، یعنی ربع کل، از آن قیمت بگیرد. چرا؟ چون گفت «نصف ما فرضتم». نصف، فرض چه بود؟ کل عین بود. کلمه نصف هم ظهور در مشاع دارد. مثل اینکه عرض کردیم، عدهای از آقایان معتقدند که خمس بر عین مال، دیروز هم در همین بحثها عرض کردم. خمس بر عین مال تعلق میگیرد.
چرا؟ چون در آیه مبارکه «فان لله خمسه». خمس آمده. خمس مشاع است. خود لفظ ظهور در مشاع دارد. پس بنابراین خمس این مال مال او میشود. عرض کردم، بعضیها معتقدند به خمس مال، تعلق میگیرد به عین مال و در نتیجه مثلاً در نجف بعضی از این مقدسها بودند، نفت میخریدند از این نفتها، دبهها ۲۰ لیتری، دبهها میگویند، گالن خودشان. از این گالنهای ۲۰ لیتری، گالن هم که انگلیسی است، تویش هم عربی است. از این ظرفهای ۲۰ لیتری نفت میخریدند، ۴ لیترش را کنار میگذاشتند، خمس حساب میکردند. مثلاً چون نفت معدن است، دولت هم دولت مثلاً سنی است که نمیدهد، خمسش را نمیدهد. ما خمسش را بدهیم. خمس تعلق گرفته به عین. از هر ۲۰ لیتری که نفت میخریدند، ۴ لیترش را وجوهات حساب میکردند، میدادند به اهل وجوهات. تخمیس میکردند. دقت میکنید؟
خود ظاهرش این است که به خود عین مال گرفته. عرض کردم، بعضیها معتقدند، عرض کردم یکی از آقایان بود خدا رحمتش کند، میشناختمش. آدم بسیار با استعدادی بود، هم با هوش و با استعداد و از علمای بزرگ بود رحمة الله. لکن رفت یک گوشهای، شخصیتش شناخته نشد. گفت من حساب کردم ۱۳ سال که بگذرد، کسی که خمس ندهد تمام اموالش خمس میشود. با گذشت ۱۳ سال، تمام اموالش تبدیل به خمس میشود. امسال اول اینطور، سال دوم اینطور، اینجور حساب کرده. بله، هی حساب کرده، نداده، هی باز میآید، در طی ۱۳ سال تمام اموالش تبدیل به خمس میشود. اگر ما باشیم و ظاهر آیهی مبارکه، خمس مشاع است.
لذا مثل آقای خویی هم خمس را قبول کردهاند که عین باشد اما نه به عین عین، عین به معنای قیمت، به معنای مالیتش. چون با روایات نمیسازد. آن روایتی که اباحه کرده، میگوید آقا من میروم بازار میخرم، امام میگوید اشکال ندارد، خمسش را نمیخواهد اشکال کند. این معلوم میشود که به عین مال نیست. و الا خب، مثلاً در آن زمان کنیز میآوردند. کنیز را در جنگ میآوردند دیگر. این خب کنیز جزو غنائم است، باید خمسش را بدهند. کنیز باید خمس بدهند. خب میآید کنیز را میفروشد تو بازار. این نمیگفت امام برو خمسش را بده. حالا که خریدی خمسش را پرداخت کن. اگر به عین مال تعلق گرفته بود، شواهد خارجی مؤید این نیست که به عین مال به این معنایی که به ذهن ما هست تعلق پیدا کند.
یکی از حضار: کنیز و مناکح بخشیده نشده؟
آیت الله مددی: خب برای چه بخشیده شده؟
یکی از حضار: طبق روایات…
آیت الله مددی: میدانم خب برای چه خب؟ یعنی نکتهاش این است. یعنی از آن خمس نمیگیریم.
یکی از حضار: یعنی ذمه بوده خمس.
آیت الله مددی: آه، یعنی شما مسئول نیستی. آن آقایی که آورده، خمس را نداده به ذمه آن است. آن حاکم که خمس کنیز را نداده، به ذمه حاکم است.
یکی از حضار: دولت که مکلف نیست. مشغول تکلیف نیست.
آیت الله مددی: چرا؟
یکی از حضار:چه کسی غنیمت گرفته دیگر؟
آیت الله مددی: حاکم دیگر حالا، حاکم حالا و دولت آن حاکم. بالاخره در دولت بحث بکنیم، حاکم که مشخص بوده. حاکم این، حاکم مسئول این کار است.
خیلی خب، پس بنابراین خوب دقت بکنید، آنچه که در اینجا منشأ مشکل این بحث شده، چند مورد است. این چند مورد کار را مشکل کرده است. و اگر مرحوم شیخ قدس الله نفسه از همان اول میگفت آقا تعارض است بین دو چیز، بین یک دلالت افرادی تصوری، کلمهی نصف که مشاع است. بین یک جمله که ظهور در فعل خودش دارد. فروختم یعنی ملک خودم.
و لذا میبینیم که در نسخهی اصلی شیخ، این هم گفتم بعد، دیروز خواندم اما توضیح ندادم. میبینید: «لو باع من له نصف الدار نصف ملک الدار». بعضیها اشکال کردند که این ملک چرا شیخ آورده؟ در بعضی از نسخهها «نصف تلک الدار» آمده. در کتاب مرحوم نائینی در همین تقریراتش آمده «نصف تلک الدار». بعضی از محشین هم اینجا محشیش را نقل کرده، قائل شدهاند «نصف الدار» اصلاً، چرا ملک؟ این نکتهاش این است که میخواهد شیخ دلالت را، یعنی تعارض را قوی بگیرد. اگر گفت نصف ملک خانه، این مشاع دیگر مشاع بودن ضعیف میشود. اگر گفت نصف خانه، خوب دقت کنید، احتمال مشاع میآید، نصف است. اما وقتی گفت نصف ملک خانه، اضافه کرد، ملک را اضافه کرد. نصف ملک مال خود این آقاست، میشود ملک مختص. روشن شد؟ اینی که آقایان اشکال کردند یا گفتند نه نسخه «تلک الدار» است یا اصلاً ملک زیادی است، «نصف الدار» است. نه، این توجه شیخ به جا بوده است.
یعنی جوری میخواهد تعارض را قوی بکند که نصف در نصف مشاع است لکن عبارتش در نصف مختص است. اگر گفت «بعتک نصف ملک خانه»، نصف ملک، ملک خودش است. اگر نصف خانه گفت، این احتمال مشاع در آن قوی میشود. اما اگر گفت روشن شد چه میخواهم بگویم؟
یکی از حضار: به نظرم تعارض نمیشود.
آیت الله مددی: چرا؟ اینی که آقایان در اینجا حاشیه نوشته که «نصف الدار» یا مرحوم، مرحوم آقای نائینی آورده «نصف تلک الدار»، فرقش این است که اگر گفت «نصف الدار» خب احتمال اشاعه قوی میشود. اما اگر گفت «نصف ملک الدار»، ملک را اضافه کرد. نصف ملک دار مال من است، نصف مختص میشود.
یکی از حضار: از بیرون هم میدانیم که نصفش مال خودشه.
آیت الله مددی: ها، نصف مال خودشه. اگر گفت نصف ملک، دقت کردید چه میخواهم بگویم؟ اگر گفت نصف ملک، در اینجا دیگر احتمال اینکه نصف، نمیدانم دقت شد، روشن شد؟ چون دیروز من اگر ضبط را گوش کرده باشید، دیروز عرض کردم، این نکتهای دارد که بعد عرض میکنم. حالا که بحث را مطرح کردیم، روشن شد که بگوید نصف ملک الدار. اگر گفت نصف ملک الدار، اینجا دیگر ظهور نصف در مشاع خیلی ضعیف میشود. اینجا ظهورش میشود در نصف مختص. چون ملک، نصفش مال ایشان است. اما اگر گفت نصف الدار، این ممکن است نصف مشاع باشد. نه نصف مشاع میشود.
یکی از حضار: نصفش مال اون، ملک هم ممکنه به این مشاع حساب بشود.
آیت الله مددی: ممکن را میفرمایید. ممکن به درد نمیخورد. ظهور چیست الان؟ یکی است؟ نه نصف ملک با نصف دار یکی است؟
بعید است. نصف دار به نحو اشاعه احتمال دارد بشود. اما وقتی گفت نصف ملک، ببینید، نصف ملک. نصف ملک، نصف خودشه.
یکی از حضار: اگر ملک را به معنای مالیت بدانیم، به قول آقا، حرفش درست است.
آیت الله مددی: بله، ملک، نه اینجا ملک و مالیت دو تاست دیگر. ملک غیر از مالیت است.
ببینید، ما پس بنابراین این مطلب را خوب دقت بفرمایید که شیخ این را فرموده. حالا ما عبارت شیخ را دیگر فقط میخوانیم، یک مقدار نکاتی را از خارج میگوییم و بحث را تمامش میکنیم.
یکی از حضار: صفحه چند؟
آیت الله مددی: صفحهی ۵۲۱.
بعد ایشان مرحوم شیخ، بله، مرحوم شیخ بحث ولایت و وکالت را آورده که فرق نمیکند. بعد ایشان میفرمایند به اینکه عدم قطع آن نکته را دیروز عرض کردیم ، یک بحثی دارد که اگر ولایت این بحث را تکرار کرده خب. بعد از اینکه این بحثها را آورده ایشان، بحثی خواسته یک کاری بکند که بحث که بگوید در جایی که ولی باشد یا وکیل باشد این حرف را نمیزنیم. بعد بحث کرده یک کمی پسوپیش. چون میگویم این نکته مال خود بحث است، دیگر ما تکرارش نمیکنیم.
بعد ایشان میگوید «و لعله لما ذکرنا»، یعنی لعله به خاطر اینکه به نصف مختص میخورد، «ذکر جماعة کالفاضلین و الشهیدین و غیرهم انه لو اصدق المرأة»، ببینید، برگشت به بحث صداق. خب اگر این را جدا میکرد، بحث صداق را جدا میکرد، در بحث صداق نکتهاش چیست؟ نکتهاش در بحث صداق این است که در آنجا دارد «نصف ما فرضتم» ببینید. نمیگوید نصف العین «نصف ما فرضتم». آنی که ایشان فرض کرده این عین بوده، نصفش را به پدرش داده، الان نصفش مانده. دقت کنید.
«ذکر جماعة انه لو اصدق المرأة عیناً فوهبت نصفها المشاع قبل الطلاق استحق الزوج بالطلاق النصف الباقی» بحث سر همین شده که «نصف ما فرضتم»، دقت کردید؟ آنجا گفت «بعتک نصف ملک الدار». اینجا آیهی مبارکه است، خدا فرموده «نصف ما فرضتم». «ما فرضتم» خود عین بوده است. ایشان نصفش را بخشیده، خیلی خب. الان بگوییم از آن نصف باقی و قیمت آن نصف، نصف قیمت آنی که فروخته، آن نصف آنی که هبه کرده. قیمت این، خود این عین باقی و نصف آنی که به اصطلاح قیمت، هبه کرده. قیمت، نصف قیمت. نصف آن را هم از، یعنی ربع کل، از آن قیمت بگیرد. یک ربعش را این نصف را از به اصطلاح آن آقا به نحو قیمت بگیرد.
فوهبت نصفه المشاع قبل الطلاق استحق الزوج الطلاق النصف الباقی لا نصف الباقی و قیمةنصف الموهوم .
یکی از حضار : این همان روایتی است که فرمودید .
آیت الله مددی : ها اینجا ایشان بحث کردند آقایان دیگر هم بحث کردند حالا فردا ان شاء الله چون وقت هم دیگر آخرش است فردا میخوانیم . خیلی هم عجیب است برای من خیلی عجیب بوده واقعا خیلی عجیب بوده این أصلا روایت دارد این بحث ، این أصلا روایت دارد تعجب است از مرحوم ایشان سعی میکند این مطلب را حسب القاعده درست کند ، میگویم اینجا اشکالش چیست ؟ اینجا اشکالش از آنجا بیشتر است چون دارد نصف ما فرضتم تعیین را داده به آن تعیینی که زوج کرده آن که زوج تعیین کرده عین بوده کل عین بوده است آن فرضتم دقت کردید چه میخواهم بگویم آن کل عین بوده است ، این غیر از این است که بگوید بعتک نصف الدار ،
یکی از حضار: بیع است دیگر.
آیت الله مددی: خب نه فرضتم آمده. آنی که شما فرض کردید. فرض کل عین بوده. پس عادتاً باید نصف اینی که دستش هست بدهد، قیمت نصفی هم که بخشیده بدهد. این عادتا، ایشان میگوید نه، جماعت، عرض کردم یک نکتهای را من چند بار گفتم، حالا باز تکرار میکنم.
از زمان صاحب جواهر تقریباً روی کلمات فقها خیلی اعتنا شده. مخصوصاً مثل شیخ و مثل علامه. خیلی اعتنا شده. الان از زمانی که مخصوصاً آقای خویی قدس الله سره، اصلاً اعتنایی به کلمات ندارند. این دو تا با همدیگر فرق میکند. ببینید: «ذکر جماعة کالفاضلین و الشهیدین». فاضلین محقق حلی و علامه حلی. شهیدین هم شهید اول و شهید ثانی. دقت کردید؟
این یک روشی است در شیعه. عدهای از علمای ما روی کلمات خیلی اهتمام دارند. یک شوخی در این جلسه که آقایان میگویند، میگفت در جواهر، البته شوخی است، در جواهر وجود ندارد. گفت در جواهر گاهی میگوید در این مسئله سه تا روایت هست لکنها لا تقاوم محتمل کلام العلامة فی التذکرة. محتمل کلام، بله، روایت نمیتواند محتمل کلام علامه در تذکره مقاومت کند. یعنی گفت شوخی است. اما این هست. و انصاف قصه، هر دو تفریط و افراط شده.
یکی از حضار: عملاً که همین جور است
آیت الله مددی: بله. نه اینجور در، نه شوخی را نفرمایید.
غرض اینکه این مرحوم شیخ انصاری هم همین راه را دارد. دقت کردید؟ به خلاف مرحوم استادنا آقای خویی، اصلاً اعتنایی به کلمات نداشت. دنبال دلیل بود ایشان. اصلاً دنبال روایت بود. حالا روایتی چه کسی عمل کردهاند، چه کسی عمل نکرده، تا زمان ما چند نفر عمل کردهاند، چه جور شده، چه جور شده، چه مناقشات، مناقشات هم اگر ذکر میکرد بدون ذکر اسما و بدون ذکر تاریخ. مثلاً «نوقش فیه سنداً»، «نوقش فیه دلالة»، اینجوری. دقت میکنید؟
اما مرحوم شیخ انصاری نه. و عرض کردیم، این کار مرحوم شیخ انصاری خیلی خوب است، لکن ای کاش این را چیز میکرد، این را به اصطلاح از ابتدا میگرفت. یعنی مسئله اینجور نیست که شهید اول یا علامه آن را نقل بکنند. علامه غالباً مطالبی را نقل میکند که اهل سنت گفتند. این را اگر از ریشههاش، از اهل سنت شروع میکرد، از آن زمان شروع میکرد، از زمانی که اهل سنت گفتند بعد آمدنش در فقه شیعه، عرض کردم، این ضوابط را خوب دقت کنید. مثلاً آمدنش در فقه شیعه توسط شیخ صدوق نیست. شیخ صدوق فروعی را که اهل سنت دارند نیاورده تو فقه شیعه. شیخ طوسی آورده تو فقه شیعه. شیخ صدوق فروعی را ذکر کرده که در روایات است.
ما اصولاً یک مکتبی داریم که هر چه از فروعات هم دارند، فروعاتی است که در روایات است. یک مکتب دیگری مرحوم شیخ طوسی قدس الله سره در خلاف و در کتاب مبسوط، ایشان فروعی را آوردند که در روایات نیست. این بیشتر متأثر به کلمات اهل سنت است. عرض کردم، من هنوز اسم کتاب را پیدا نکردم. کتاب مبسوط شیخ کاملاً واضح است، اصلش یک کتابی است مال یک سنی شافعی. مرد ملایی هم بوده هر کی بوده. شافعی مسلک است.
شیخ سعی کرده فرع را از آنها بگیرد، جواب را رو مذهب شیعه بدهد. خوب دقت کنید؟ نه اینکه متأثر به فقه سنی شده باشد. طبیعتاً نوشتن هشت جلد، هشت جلدش، خب یک کتابی به آن بزرگی، با کارهای شیخ و با این همه آثاری که شیخ، چون مرحوم شیخ جزو تنها چهرهای است که در تمام معارف حوزوی ما کتاب دارد. در رجال دارد، در فهرست دارد، در حدیث دارد، در فقه تفریعی دارد، در فقه، چه است؟ متلقی و، فقه مأثور به حساب، فقه روایی. در فقه روایی دارد، چند در، یعنی در کلام دارد، در تفسیر دارد. تمام آثاری که شما، رجال دارد، تمام آثاری که شما الان در حوزهها میخوانید، مرحوم شیخ طوسی تو آنها دارد.
یکی از بزرگان برای من نقل میکرد از قول مرحوم استاد آقای خویی، میگفت اگر ما مذهب شیعه را مذهب شیخ طوسی بگوییم بعید نیست. انصافاً همینطور است، خیلی تأثیرگذار است. و این من خیلی تکرار میکنم برای اینکه واقعاً تنبهی پیدا بشود، یک فکری بشود برای اینکه این مقدار تأثیر آثار روشن بشود. چون من، معروف است که تا ۲۰۰ سال مقلد شیخ بودند. این کلام بنده هم معروف است. همیشه عرض کردم، تا الی الان مقلد شیخ هستند، نه تا ۲۰۰ سال. لکن ملتفت نیستند. تا همین لحظه که من در خدمتتان هستم، مقلد شیخ طوسی هستند لکن ملتفت نیستند چه جور مقلد شیخ طوسی هستند. پس اگر مرحوم شیخ انصاری قدس الله نفسه از علامه به آن طرف میرفت، از علامه و فاضلین و شهیدین آن طرف میرفت، میرفت جلوتر، اینجور فروعی را که علامه نقل میکند، عادتاً، چون میدانید کتاب علامه با مغنی ابن قدامه خیلی تشبیه، که نه میشود گفت همان است. البته معروف مغنی ابن قدامه است.
ابن قدامه یک کتابی هم خودش نوشته به فقه، پسر برادرش شرحش کرده، اسمش شرح کبیر است، پسر برادر ابن قدامه. بعد این شرح کبیر از مغنی زیاد گرفته، پسر برادرش است. از مغنی زیاد گرفته. علامه کتابش با شرح کبیره، اشتباه شده.
یکی از حضار: تذکره؟
آیت الله مددی: بله. تذکره با شرح کبیره. فروعش، اصلاً گاهگاهی اگر شرح کبیر، عبارت تذکره ابهام داشته باشد با شرح کبیر میشود ابهامش را برداشت، اینقدر از آن گرفته. شرح کبیر از مغنی گرفته، چون کتاب عمویش است. لذا این، خب مرحوم شیخ این امکانات در اختیار ایشان نبود. انصافاً اختیارات، امکانات نبود. الان این امکاناتی که در اختیار ما آمده، این لطف الهی است. این کار شیخ، کار خوبی است. اینکه ما توجه نکنیم، وقتی این روشن میشود، الان برای شما روشن شد، اینجور فروع را در مکتب قم پیش شیخ صدوق و پدرش نمیبینید. در فقه مأثور، در فقه روایی، حتی در کتاب نهایه شیخ طوسی نمیبینید. در مبسوط و خلاف ممکن است ببینید. من مبسوط را مراجعه نکردم. عادتاً اینطور است از اینجا آمده به علامه. علامه احتمالاً از کتاب شرح کبیر گرفته است، از آنجا آمده به علامه.
و شیخ طوسی قدس الله نفسه اولین کسی است که مقدار زیادی از روایات عامه را وارد فقه ما کرد. چون فقهاش مقارن بود، فقه مقارن بود. میآید به قول امروزیها میگویند تطبیقی بود. این مثلاً روایاتی بود، ایشان آورده بود در کتابش، آقایان بعدیها آوردند هی بعد گفتند آقا نبوی، مرسل، فلان، منجبر به عمل اصحاب، هی شروع کردند از این حرفا زدن. و ما عدهای از روایات داریم اینطوری است. مثل «علی الید». علی الید اصلاً مصدر ما نداریم درباره علی الید. «علی الید ما اخذت حتی تؤدیه». این را شیخ آورده، اولین کسی هم که آورده شیخ است بعد از شیخ آمده، شهرت پیدا کرده. الان هم آقایانی که میگویند میگویند آقا این منجبر به عمل اصحاب است، قبولش میکنیم. پس متأثرند به شیخ، یعنی مقلد شیخاند، لکن نمیدانند، خبر ندارند. اینجور چیزهایی را مرحوم صدوق نیاورده، دقت کردید؟ این تفاوت بین، و این تاریخ مسئله خیلی، یعنی اینها دقیقاً میشود گفت مثلاً از زمان علامه وارد فقه شیعه شده یا از، این دو نفر تأثیرگذارند در انعکاس فقه اهل سنت، یکی شیخ طوسی یکی علامه.
شیخ طوسی از این کتابی است که مال یک شافعی است که نمیدانیم کیست، هنوز پیدا نکردیم. و از خود کتاب شافعی نیست. در این کتاب بعضی از فروع، عبارتش مثلاً ممکن است چند سطر عبارتش با کتاب الام شافعی یکی باشد، من مقارنه نکردم. اما کتاب الام نیست. یک فقیه شافعی است که خب کتاب شافعی هم، عبارت شافعی را آورده. علی ای حال، لکن علامه از کتاب شرح کبیر خیلی متأثر بوده. بقیه بحث برای فردا.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین