خارج فقه (جلسه12) یکشنبه 1395/07/04
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین
اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین و ارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین
عرض شد که مرحوم شیخ در بحث جوایز سلطان بحثی را مطرح کردند که با خمس دادن آن کراهت تصرف برداشته میشود.
دلیل بر خمس را سه طائفه از روایات گرفتند. یک طایفه روایاتی که اصولا در حقوقی که از دستگاه جور اخذ میشود عنوان خمس آمده که عرض کردیم فعلا یک روایت بیشتر نداریم و آن هم روایت جناب مستطاب عمار ساباطی. آن وقت معارض هم دارد که امام(ع) فرمود همه حلال است برای تو. و توضیحاتش گذشت. مضافا به اینکه شمول آن روایت برای ما نحن فیه خالی از اشکال نبود.
روایت دوم طائفه دوم به تعبیر بعضی از علما، روایاتی است که دال است بر خمس در جایزه مطلقا. عرض کردیم از این طائفه ما فعلا دو تا داریم؛ یکی همان روایتی که مال مرحوم کلینی بود که لفظ جایزه داشت، اطلاق دارد. لکن خیلی مشکل بود. آن روایت را هنوز هم که هنوز است نفهمیدیم چه کار کنیم سندا مصدرا وغیره روشن نبود. یکی هم روایت علی بن مهزیار بود. که عرض کردیم روایت علی بن مهزیار صحیح است و در اختیار مرحوم شیخ طوسی بوده از طریق مرحوم صفار. از صفار نقل میکند. لکن شیخ طوسی راجع به ذیل این روایت یک مطلبی را باز از علی بن مهزیار مستقیم نقل میکند. راجع به ذیلش. حالا نمیدانیم ایشان چرا خود روایت را مستقیم از علی بن مهزیار نقل نکرده، این را هم نمیدانیم.
و عرض شد که مرحوم کلینی قبل از ایشان روایت مفصل علی بن مهزیار نیاورده، شیخ صدوق هم نیاورده، با اینکه قطعا این کتاب یعنی کتاب صفار در قم موجود بوده، و هر دو بزرگوار آن را دیدند. بله، در ذیل روایت دارد که فاما الذی اوجب من الغلات والضیا فی کل عام فهو نصف الثلث ممن کان ضیعته تقوم بمؤونته و من کان ضیعته لاتقوم بمؤونته فلیس علیه نصف ثلث و لا غیر ذلک. این ذیل است.
البته یک نکتهای در این ذیل هست که این را مثلا باید باز یک جوری توجیه بکنیم. چون دارد که اوجب علیهم فی کل عام. معروف این است که خود حضرت در همان سال وفات کردند. یک سال مثل تخصیص اکثر به قول آقایان. مگر حالا نظرشان این بوده که مثلا یک نحوه خاصی گفته بشود و الا این کل عام سال 220 است که وفات خود حضرت است اصلا به کل عام نکشیده است.
عنوان نصف الثلث است که نصف الثلث ما هیچ سهمی نداریم. یک روز من سهام را عرض کردم مالیاتها را مواردش را که از کلش گرفته میشود مثل فیء تا 20 درصد که در باب غنایم است. تا ده درصد تا پنج درصد، همین جور نسبت دارد. تا نصفش، دو و نیم درصد که آخرین و کمترین سهمیهای که ما داریم، یک درصد است. لکن متعارف در باب زکات دو و نیم درصد است. بعضی مواردش هم پنج و ده است. اما یک دوازدهم دیگر ما نداریم. که میشود هشت و نیم درصد. یک دوازدهم هشت و نیم درصد. ما نسبت هشت و نیم درصد که نصف الثلث باشد، مگر بگوییم یک حکم ولایی است که حضرت فرمودند و شاید مثلا سهم ذی القربی را نصفش را قبول کردند مثلا. چون شش تا سهم است ظاهر آیه مبارکه، یک سهم را نصفش را گرفتند، بقیه را بخشیدند. احتمال دارد غرض و الا با قواعدی که ما داریم این روایت نمیخورد.
مضافا به اینکه در اینجا دارد که ممن کان ضیعته تقوم بمؤنته، یعنی نصف ثلث را هشت و نیم درصد را بعد از اخراج هزینه خود آن زمین، خود آن زمین زراعتی، یا حالا روستایی که بوده، دهی که بوده، بعد از آن. این هم معروف نیست بین علمای ما. چون مؤونه را که حساب میکنند، مؤونه خود ضیعه هم حساب میشود نه مؤونه شخص. این دو نکتهای است که در روایت یک مقداری طبیعی نیست.
راجع به این نکته آخری که عرض کردیم طبیعی نیست در این کتاب جامع الاحادیث، پشت سر آن هم نیاورده، با فاصله آورده، در تهذیب و استبصار منفردا از کتاب علی بن مهزیار نقل کرده که کتب الیه ابراهیم بن محمد الحمدانی که ایشان هم وکیل است، اقرأنی علی کتاب ابیک علی بن مهزیار، کتاب ابیک حضرت جواد(ع) فی ما اوجبه علی اصحاب الضیاء انه اوجب علیهم نصف الثلث بعد المؤنه، الف و لام آورده، ظاهرا الف و لام به عنوان اینکه به قول آقایان الف و لام بدل از مضاف الیه، مؤونة نفسه.
و انه لیس علی من تقل ضیعته بمؤونته چون بعد دیگر تصریح کرده، نصف الثلث. فاختلف من قبلنا فی ذلک فقال یجب علی الضیاء الخمس؛ اولا نصف ثلث نیست، خمس است. این اشکال اول. دوم اینکه بعد المؤونه، مؤونة ضیعه و خراجها، لا مؤونة الرجل و عیاله؛ این هم باید آنجا مؤونة ضیعه نوشته، هان، مؤونة الرجل نوشته، در صورتی که باید مراد مؤونة ضیعه باشد، آن زمینی که دارد.
فکتب علیه السلام و قرأه علی بن مهزیار ، عرض کردیم این توقیعات را یک مشکل اساسی چند تا مشکل دارد؛ یکی اینکه خیلی از این توقیعاتی که ما داریم، اصحابش مجهول هستند اصلا. استفتاء بوده، یک نفر از شیعه استفتاء کرده است. زیاد هستند. حالا اینکه آقا گفتند وکیل است. البته ایشان هم خیلی وضع روشنی ندارد، اما گفته شده وکیل است. و اثبات اینکه چون مثلا میگویند بخطه فقرأت، اثبات آن چه راهی دارد؟
عرض کردیم یکی ازبهترین راهها مسئله این است که یک وکیل بگوید که این خط امام(ع) بوده و من تأیید میکنم. این خودش یک نکتهای است. راههای دیگر هم بوده که حالا اگر پیش آمد عرض میکنم.
فقرأه علی بن مهزیار، این قرأه علی بن مهزیار برای اثبات اینکه این نوشتار و جواب، جواب امام(ع) بوده است. چون وکیل است علی بن مهزیار خودش وکیل است. من دارم تأیید میکنم که این کلام، کلام امام(ع) است.
یک: علیه الخمس، آنجا نصف الثلث بود، امام(ع) فرمودند نه خمس است. بعد مؤونته و مؤونة عیاله و بعد خراج السلطان؛ از این عبارت معلوم میشود که مؤونه خودش و زن و بچهاش وخراج سلطان. چون در آنجا مؤونة الضیعه بود، حالا این طورکه ایشان نوشته، مؤونة الرجل بود، ایشان دارد نه خراج ضیعه هم هست.
عرض کردم این یک متن روایت که معلوم میشود ذیل روایت درش تصرف شده است. این ذیل را هم باز مرحوم کلینی نقل کرده، البته این نقل مرحوم کلینی در کتاب اصول است. عرض کردم آنجاهایی که در اصول نقل میکند مرحوم شیخ نمیآورد. واز طریق سهل بن زیاد است. همان ابراهیم بن محمد حمدانی کتبت الی ابی الحسن، اسم برده، حضرت هادی(ع) اقرأنی علی بن مهزیار، اینجا هم اسم برده. کتاب ابیک فی ما اوجبها علی اصحاب الضیاء نصف الثلث بعد المؤونه و انه لیس علی من لم تقم ضیعته بمؤونة نصف … خیلی متنش با متن مرحوم شیخ طوسی متقارب است. فوق العاده.
فکتب علیه السلام بعد مؤونته و مؤونة عیاله وبعد خراج السلطان؛ اینجا علیه الخمس را ندارد. بقیه متنش با هم خیلی نزدیک هستند یعنی تقریبا یکی است. و تأیید کرده مؤونة خودش و مؤونة عیاله و بعد خراج السلطان. خراج سلطان هم حساب میشود. این مطلب را هم این مال مرحوم کلینی. البته طریقی که ایشان دارد طریق سهل بن زیاد است. خب طبیعتا در اینجا هم ندارد وقرأه علی بن مهزیار. خود سهل دارد نقل میکند.
در کتاب فقیه این جور آمده: و فی توقیعات الرضا حالیه، عن الرضا الی ابراهیم بن محمد الحمدانی ان الخمس بعد المؤونه؛ شاید یک نامه دیگری بوده، این که خیلی مشوه کرده است. این که به هم ریخته است. اولا این مال حضرت رضا(ع) نیست. شاید توی روایت ابی الحسن بوده، ایشان حمل بر ابی الحسن ثانی کرده است، مرحوم شیخ. چون عرض کردیم ابی الحسن مطلق در روایات ما مراد موسی بن جعفر(ع) است. در تاریخ ابو الحسن اول حضرت امیر المومنین(ع) است. ابو الحسن دوم حضرت سجاد(ع) است. ابو الحسن سوم حضرت رضا(ع) است. این در تاریخ. در روایات ما این جور نیست، در اصطلاح روایت ابو الحسن یاابو الحسن مطلق یا ابو الحسن اول، مراد موسی بن جعفر(ع) است. ابو الحسن ثانی حضرت رضا(ع) است وابو الحسن ثالث حضرت هادی صلوات الله و سلامه علیهم است. این توقیع واضح هم هست؛ چون ابراهیم بن محمدهم از اصحاب حضرت هادی(ع) است، به حضرت رضا(ع) نمیخورد.
حالا چطور شده مرحوم شیخ صدوق تعبیر کرده فی توقیعات الرضا(ع)، این هم خیلی عجیب است یعنی واقعا تصویرش بسیار مشکل است. بگوییم ایشان ابو الحسن را جابجا کرده، هیچ شاهدی نیست که اینجا حضرت رضا(ع) باشد. ابراهیم بن محمد حمدانی هم که واضح است. ان الخمس بعد المؤونه، البته اینجا مختصرش کرده. احتمال دارد یک نامه دیگری بوده است. آن وقت بگوییم مؤونه مطلق است، هم مؤونه زمین و خراج و مالیاتی که دولت از زمین میگیرد، هم مؤونه خودش، خرج سالانه خودش را خارج کند، هزینه سالانه خودش.
س: عرف میگوید هزینههای سالیانه، اینها عرفی هستند دیگر
ج: خب میگویم هزینه هر دو. داردبعد المؤونه، تصریح نکرده. همین مقدار.
شواهد نشان میدهد که به اصطلاح شایدروایت دیگری بوده است. خیلی بعید است صدوق این قدر دست کاری بکند. هم سند را دستکاری کرده هم خیلی بعید است، مگر نسخه ما اشتباه باشد. به هر حال.
در کتاب تفسیر
س: دأب مرحوم صدوق هم بر دستکاری است دیگر
ج: نه نیست نه
س: چرا متعارف است دیگر
ج: حالا ایشان شاید در مشایخ قم شنیده که این توقیع به حضرت رضا(ع) است. نمیدانم. به هر حال ابراهیم بن محمد حمدانی که به حضرت هادی(ع) میخورد.
در تفسیر عیاشی که ایشان هم سندش را برای ما الان ننوشته، یعنی الان پیش ما نیست، نه اینکه نبوده، قال کتبت الی ابی الحسن الثالث که همان حضرت هادی(ع) است. اسئله عن ما یجب فی الضیاء، احتمال داردکه دو تا نامه بوده؛ یک نامه ناظر به آن نامه حضرت جواد(ع) باشد، یکی هم خودش ایشان نوشته. احتمال این دارد آن توقیعات الرضا هم از این باشد. کتب الخمس بعد المؤونه. یعنی آنچه که صدوق نقل کرده، الان ما توی عیاشی داریم. الان توی عیاشی داریم. متأسفانه چون سند عیاشی به ما نرسیده، الان نمیتوانیم دقیقا بگوییم از کجا آورده؟ این فکتب الخمس بعد المؤونه.
پس آن مطلبی را که مرحوم صدوق نقل کرده، احتمالا نامه دیگری باشد. دو تا نامه باشد.
فناظرة اصحابنا فقال الموؤنة بعد ما یأخذ السلطان و بعد مؤونة الرجل؛ یعنی همچنان که در آنجا دارد که بعد از اینکه نامه حضرت جواد(ع) و مناظره شد، فکتبت الیه انک قلت الخمس بعد المؤونه و ان اصحابنا اختلفوا فی المؤونه، فکتب بعد الخمس بعد ما یأخذ السلطان و بعد مؤونة الرجل و عیاله.
پس تا اینجا این طور روشن میشود. ببینید انصافا مثلا مرحوم عیاشی با اینکه کتابش مرسل به ما رسیده، از تقریبا به یک معنا میشود گفت از حدیث کافی و تهذیب و اینها بهتر بود. معلوم میشود ابراهیم بن محمد دو تا نامه نوشته است. یک نامه نوشته خمس در زمینههای زراعتی چیست، حضرت فرموده الخمس بعد المؤونه. باز توضیح خواسته که مراد از مؤونه چیست؟ حضرت فرموده مؤونه زمین، خرجی که برای زمین، خرج خودش، زندگی خودش. روشن شد؟ یک سوال دیگر هم ظاهرا کرده که در روایتی که از پدر شما نقل شده به جای خمس نصف الثلث است و مؤونة الرجل است. امام(ع) جواب میدهند نه خمس است و مؤونة الرجل و مؤونة الضیعه
س: سه تا
ج: احتمالا سه تا بوده
جمع بین اینها این را اقتضاء میکند. خب طرق ما به این روایت آن که الان از همهاش بهتر است کتاب شیخ طوسی است. در طریق مرحوم کلینی سهل هست، شیخ صدوق هم دارد توقیعات الرضا، اصطلاحا مرسل است، واضح نیست. عیاشی هم که سند الان ندارد. اصحش فعلا در این سوال و جواب این است. آن نکته اصلی این است که آیا در متن اصلی جواب امام(ع) الخمس بوده، علیه الخمس بوده یا نبوده؟ در نسخه کافی دارد که نبوده، کتب بعد مؤونة و مؤونة عیاله. در نسخه شیخ طوسی دارد که بوده، علیه الخمس. بالاخره کدام یکی را میتوانیم ترجیح بدهیم؟ خب به ترجیح ظاهری باشد که نسخه شیخ طوسی بهتر است. چون نسخه سهل توش سهل دارد. لکن چون در کتاب شیخ صدوق هم آمده، فی توقیعات الرضا که مراد امام هادی(ع) است، الخمس بعد المؤونه، در تفسیر عیاشی هم آمده، کتب الخمس بعد المؤونه، دو مرتبه هم دارد، فکتب الخمس بعد المؤونه بعد ما یأخذ السلطان، انصافا شواهد را که جمع میکنیم کلمه خمس ثابت بوده است. مضافا به اینکه فتوا هم بر همین است. لکن این معنایش این نیست که آن روایتی که گفته نصف ثلث باطل باشد. به نظر من معنایش این است که امام هادی(ع) میخواستند بفرمایند آنچه که پدر من حضرت جواد(ع) فرمودند حکم ولایی بوده. در آن شرایط خاص و در آن زمینه خاص بوده است. تعارض نگیرید. لازم نیست. آن یک حکم ولایی بوده، هم مقدارش ولایی بوده که نصف ثلث بوده، هم این که مؤونه باشد یا نه. آن روایت مؤونه را کامل ندارد، ناقص ندارد. آنجا مؤونة الرجل است.
پس امام(ع) دو تصرف حضرت هادی(ع) میکنند؛ یکی مشخصا خمس است. یکی مؤونة الضیعه و مؤونة، یعنی خراج ضیعه و مؤونة الرجل. فتوا هم بعد بر همین است. بر هر دو مورد است.
لذا به ذهن این طور میآید اصولا آن روایت، آن روایتی که دارد و کذلک این روایتی که کتبت الیک جعلت فداک، همین نسخه کافی جایزه، بلکه بعید نیست روایات عمار ساباطی هم همین طور بوده است. شاید مثلا در یک زمانی بوده که هنوز حضرت به اصطلاح مثلا در حال جنگ و جدال با بنی امیه بودند. مثلا بین فاصله 121 تا 132. بعید نیست در این فاصله زمانی حضرت فرموده باشند در حقوقی که شما از دولت میگیرید از بنی عباس میگیرید، شما خمس، از بنی امیه آنوقت بنی امیه بود تا 132، شما باید خمس را بدهید. چون در روایت دیگر داردکه نیست.
پس برای این که حل این مشکل را بکنیم، کلیه، چون مجموعا من حیث المجموع خب امیر المومنین(ع) و امام مجتبی(ع) که به حسب ظاهر حکومت داشتند، حضرت سید الشهداء(ع) که در راه مقدمات حکومت شهید شدند. ماند مسئله به اصطلاح حضرت سجاد(ع) و حضرت باقر(ع). شواهد موجود است که گرفتن خمس از زمان امام صادق(ع) است. رسما از آن زمان امام(ع) شروع کردند به خمس گرفتن. و عرض کردیم به لحاظ روایات ولایت فقیه هم از امام صادق(ع) است. روایات فقیه، ولایت. چون عرض کردیم روایاتی که الان در کتب اصحاب ما من جمله مرحوم عوائد نراقی چون ایشان حدود بیست یا بیست و یک روایت آورده، بیست و خردهای روایت آورده، اینها به طور کلی به دو دسته تقسیم میشوند روایات ولایت فقیه.
یک عدهای حالت به اصطلاح مدح و شأن و مثلا مقام علما و العلماء ورث الانبیاء و نمیدانم العلماء امناء الرسل و الی آخره… یک تعبیر اللهم ارحم خلفائی و تعبیرات این طوری که کم وزیاد در کتب عامه هم هست و هیچ کدام از آن ولایت نفهمیدند. هیچ کس نفهمیده فقیه، یعنی هیچ سنی نفهمیده به خاطر اللهم ارحم خلفائی فقیه مثلا، سنیها این اللهم ارحم خلفائی را آوردند، از امیر المومنین(ع) هم نقل میکنند که ما هم نقل میکنیم. اما از یک مصدر دیگری که حالا سابقا متعرض شدیم، اگر وقت شد بعد متعرض میشویم.
س: خود حضرت رسول(ص) چرا این را به اجرا در نیاوردند با اینکه شأن نزول آیه مال جنگ بدر است دیگر
ج: چرا در جنگ به اجرا که در آوردند.
س: در جنگ نه، تعمیم میدادند دیگر اما شبهه اهل سنت الان همین است دیگر
ج: میدانم چرا دیدم مفصل
س: نه میخواهم بگویم مطلب به این مهمی را امر به این مهمی که اصلا قوام
ج: اولا اجمالا عرض کردم آیه مبارکه ممکن است این اصطلاحشان در آن زمان تفسیر نبود. این اسمش تأویل بود. چون کلمه تأویل یعنی اول. من چند دفعه عرض کردم کلمه تفسیر در قرآن یک بار به کار برده شده و احسن تفسیرا. در مربوط به قرآن تفسیر به کار برده نشده است. در مربوط به قرآن تأویل (و اما الذین فی قلوبهم مرض فیتبعون ما تشابه من ابتغاء تأویله)؛ تأویل در حقیقت غیر از تفسیر است. تأویل از کلمه اول به معنای رجوع است. به این معنا که ممکن است یک مفهومی در زمان پیغمبر(ص) یک ظهور و بروزی داشته، این مفهوم، همان مفهوم در زمان دیگر ممکن است شکل بروز وظهورش عوض بشود. این را اول میگفتند نه تفسیر. این اشتباه نشود.
س: مورد داریم؟
ج: خیلی هست دیگر زیاد است. همین که حضرت امیر(ع) فرمود شما با پیغمبر(ص) بر تنزیل قرآن جنگ کردید، با من در تأویل قرآن. یعنی شما با کفار قریش جنگیدید این تنزیل قرآن بود. الان معاویه هم مثل همان کفار قریش هستند اما این تأویل قرآن است.
س: نه میخواهم بگویم مصداق فعلی دارد واقعا؟
ج: الی آخره… انواع مختلف.
این خودش یک بحثی است غیر از بحث تفسیر است. این عرض کردم در دعای سمات حالا مال هر کسی باشد، هر جوری باشد سندش با قطع نظر از سندش، در دعای سمات هم تأویل دارد هم تفسیر هم تدبیر. ان هذه الاسماء لا یعلم تفسیرها و لا تأویلها و لا تدبیرها، آنجا تدبیر هم دارد. اینها کلماتی است که به کار برده شده و دارای کاربردهای مختلفی است.
ببینید حضرت میفرماید شما با کفار قریش جنگیدید، خیلی واضح بود. اما الان هم این معاویه مثل همان کفار قریش است، مثل جنگ بدر است. اما این تأویل است. حاربتم علی تنزیله، که خود از عمار یاسر هم نقل شده حاربنا مع رسول الله(ص) علی تنزیل القرآن و معک علی تأویله. این تأویل به این معناست.
آن وقت آنچه که در آیه مبارکه آمده عنوان غنیمت است. متعارف غنیمت در آن زمان این جور تأویل را فقهای اهل سنت هم اگر فقیه باشد قبول میکنند، یا حاکم باشد، اذا اشتهر، نه اینکه هر بچه طلبهای مثل بنده بخواهد این حرفها را بزند. آن وقت این پیش میآید که مثلا غنیمت در آن زمان آن که متعارف بوده، به صورت غنایم جنگی بوده، پیغمبر(ص) هم یک فرد دیگرش را بیان فرمودند رکاز. معادنی که استخراج میکنیم. چون معادن یک ثروت معتنابهی بود. غیر از این است که انسان مثلا یک درخت در خانهاش بکارد چند کیلو میوه گیرش بیاید. یا گنجی را که پیدا میکنیم. چون رکاز را عرض کردم بین مدینه وبین کوفه یکی از اختلافات معروف بین دو تا مکتب، همین کلمه رکاز است در فقه.
یکی میگفت به نظرم ابو حنیفه و کوفیها میگفتند رکاز گنج است، آنها میگفتند رکاز معدن است. در روایات ما هر دوش. دعوا نکنید، هم این رکاز است هم آن رکاز است.چون رکاز یعنی مالی که ثابت است تکان نمیخورد. معدن هم مال ثابت است، گنج هم مال ثابت است. داعی نداریم دعوا بکنیم، این هم خمس داده بشود…
و بعد این را من شأن فقیه میدانند. بگوید مثلا الان در زمان ما با شکلی که پیش آمده، آنچه که شما در طول سال اکتساب میکنید، همان غنائمی است که مثلا دیگر در این زمان ما مثلا حالت جنگ کم شده، در زمان فعلی ما که اصلا غنائم جنگی را تقسیم به مقاتلین نمیکنند، کلش را دولت میگیرد اصلا. اصلا نظام کلش را میگیرد، اصلا صحبت تقسیم غنائم مطرح نیست اصلا. این طور نیست که بیایند غنایم را حساب بکنند، بعد مقاتلین را اندازه گیری بکنند بعد تقسیم بندی بکنند، اول خمسش را خارج بکنند، بعد صواف و مواف و اینهایی که گفتیم و دیروز هم توضیح دادم. اصلا کلا میگیرد نظام کلا همه را یک جا میگیرد که خیال را راحت بکند. بحث بیست درصد نیست، بیست و پنج درصد هم نیست.
عرض کنم خدمتتان که پس بنابراین خوب عنایت بفرمایید، این یک نوع تأویل است. این را قبول میکنند اهل سنت. حتی آنهایی که ظاهری مسلک هستند. خود همین ابن حزم قبول میکند مثلا میگوید در رکاز خمس هست، لان الله تعالی قال واعلموا انما غنمتم، میگوید رکاز هم جزو غنایم است. حالا ابن حزم ظاهری است، یعنی اخباری صرف است. یعنی اگر بنا بشود کسی سخت مقید به ظواهر الفاظ باشد یکی ابن حزم است. این را قبول میکند، خود ایشان قبول میکند که غنیمت یک معنای عامی دارد. این را یک اصطلاحی بود که اگر این مطلب را فقیه گفت قبول میکردند. بچه طلبه میگفت این را قبول نمیکردند.
آن وقت در حقیقت امام صادق(ع) این که چرا مثلا اهل سنت در آن زمان با ایشان مخالفت نکردند، این یک لغت علمی است نه اینکه مثل این سنیهای معاصر ما که پرت و پلا مینویسند، این لغت علمیاش این بود. این اشکال ندارد. عرض کردم ابن حزم خودش خب ظاهری است دیگر، تصریح میکند در بحث جهاد ایشان دارد. خمس را در بحث جهاد و سیر ایشان دارد و تصریح میکند که رکاز از مصادیق فاعلموا انما غنمتم من شیء است، که غنیمت است. با اینکه خب معروف الان بین اهل سنت غنائم را زدند به غنایم دار الحرب.
این درست است نمیخواهم بگویم، یک، توسعهای است سنتی است که رسول الله(ص) داده است. این رسم بود. اسم این را میآمدند اصطلاحا به عنوان سنت. و یسنی الخمس مثلا در غنایم. به عنوان در ارباح مکاسب. یعنی اینها میامدند مجموعه آیه مبارکه را با مجموعه سنن پیغمبر(ص) با مجموعه شواهد قانونی با هم جمع میکردند. آن وقت اگر فقیه به این نتیجه رسید که ما بر کلیه ارباح میتوانیم خمس قرار بدهیم به خاطر آیه، مشکل نداشت. ولذا هم زمان امام صادق(ع) با ایشان مشکل نکردند. این سرش این است.
بعدها چون از این الان که خیلی سنیها انصافا الان کمی حدیث و تخریجات واینها کمی دارند کار میکنند. اما هنوز فقه و اصولشان خیلی ضعیف است. تحلیلات اصولیشان تحلیلات فقهیشان همین سنیهای معاصر ما، فوق العاده ضعیف هستند، مثل همین بچه دانشجوها، دانشگاهیها، مثل دانشجوهای خودمان، یک حالت خیلی ضعف علمی دارند. این آن قوت علمی و متنانت علمی که سابقا عدهایشان، خب واقعا هم عدهای خیلی در این جهات زحمت کشیدند و کار کردند و لطایفی هم دارند در فکرشان که سابقا یک مقدارش در خلال ابحاث خواندیم.
غرض این اشکال چون زیاد مطرح شده، سابقا هم مطرح هم فرمودید جواب ندادیم. حالا امروز یک جواب اجمالی خدمتتان عرض کردیم. این تصویر یک تصویر ممتنعی نبود. بله یک فقهی میگفت همان غنایم دار الحرب، این هم ممتنع نبود. یعنی این را میآمدند قبول میکردند. این را یک نوع اجتهاد، اصلا معنای اجتهاد و استنباط یک معنایش این بود. معنای اجتهاد این بود. که ما وقتی آیه… حتی اگر آیه را بزنیم به غنایم دار الحرب. دیگر غیر از این که نیست دیگر، آیه را بزنیم به غنایم… این با
س: آیه که صدر و ذیلش همان عرض کنم در مورد حرب است دیگر
ج: میدانم چون یک روایت هم دارد و ان تبعث علی بخمس مغنمک، خطاب به وفت عبد القیس، آنجا هم دارد. آنجا ندارد غنایم دار الحرب. چون این یکی از نامههای معروف رسول الله(ص) است که رویش هم حساب باز کردند. یکی از نامههایی که در سنن، دیروز یک توضیحی، پریروز یک توضیحی عرض کردم. چون یک مطالبی است عرض کردم در پیش ماها متعارف نبوده، هی ما باید برای شما شرح بدهیم تا آن قرن اول ودوم برایتان روشن بشود.
عرض کردم از اول قرن دوم که عمر بن عبد العزیز شروع کرد به تدوین سنن پیغمبر(ص)، تدوین سنن در بین اهل سنت از مجموعه نوشتارهای رسول الله(ص) که متفرق بود، از آنجا ریشهاش از آنجا شروع شد. یکی کتاب ابی بکر بن عمر بن حزم بود. یکی کتاب دختر عموی این است. عمره بنت عبد الرحمن. عمره جزو صحابه نیست. آن کتاب از صحابه بوده، پیغمبر(ص) برای یمن نوشته است. هست قسمتهایی از آن کتاب عمر بن حزم هست. حتی در یک روایت دارد امام صادق(ع) ارجاع به آن فرمودند. به یکی از اصحاب فرمودند صحیح هم هست روایت، برو به خاندان محمد بن ابی بکر بن عمر بن حزم، یک کتابی دارند، فان عندهم کتابا عن سنن رسول الله(ص) ببین مثلا دیه فلان زخم چقدر است، جارحه است نمیدانم چیست، گفت رفتم دیدم نوشته بود مثلا ثلث. آمدم به حضرت گفتم حضرت فرمود درست است این مطلب درست است.
این کتاب این چرا ارجاع، چون این یواش یواش در جو مدینه از قرن اول اواخر قرن اول که در فکر جمع آوری افتادند، دنبال اینها افتادند. یکی از آنهایی که خیلی مهم بود، همین کتاب وفد عبد القیس بود. چون وفد عبد القیس که آمد، عرض کردم وفود در سال هفتم هجرت آمدند. وقتی صلح شد بین مثل فرض کنید همین رفع تحریمی که از ایران شد، رفتند، چون صلح شد بین پیغمبر(ص) و قریش، سال هفتم
س: صلح حدیبیه
ج: صلح حدیبیه
سال هفتم از قسمتهای مختلف جزیرة العرب آمدند برای اظهار اسلام که معروف شد به عام الوفود. وفد یعنی فرستادگان. سالی است که فرستادههای مختلف آمدند و بیعت کردند. عدهای هم خب بیعت نکردند، آمدند گفتند نه آقا شرایط ما نمیسازد برگشتند. وارد آن بحث نمیشویم. در این عام الوفود عدهای از مطالب را پیغمبر(ص) برای افراد نوشتند. عدهای از مطالب در همین عام الوفود که عرض کردم چاپ شده است. اخیرا هم یک کتابی یک نفر از این پاکستانیها است نمیدانم کجاست، هند یا پاکستان، یا ساکن انگلستان، جمع کرده به فارسی هم ترجمه شده، صدا و سیما، سروش به اصطلاح چاپ کرده است. خیلی خوب است این کتاب تصادفا خیلی جمع کرده انصافا، خیلی جاها را هم نوشته که همچین کتابی بوده لکن فعلا در اختیار ما نیست، مضمونش را اجمالا آورده است. نسبتا خوب زحمت کشیده است. از این مکاتیب الرسول(ص) که آن آقا در قم جمع کرده بود آن خیلی بهتر است. وفنیتر هم هست، علمیتر است، روی نکات فنیاش مراعات بهتری شده است.
به هرحال یکی از آنها نامهای است که وقتی وفد عبد القیس میگویند، میگویند یا رسول الله(ص) دیگر ما نمیشود شما را ببینیم، یک مطلبی برای ما بنویسید. آن وقت میفرماید ان تومن بالله و تصلی فلان، و ان تبعث علی بخمس مغنمک، تعبیر این است. خمس مغنم را برای من بفرست.
این بحث این است. این که دیگر آیه مبارکه نیست که شما بفرمایید. اینها را اسمش را گذاشتند سنن النبی(ص). اصطلاح سنن النبی(ص)، دیروز ظاهرا یک توضیحی دادم، پریروز بود. این را من گاهی تکرار میکنم چون باید شما در آن جو قرار بگیرید، یعنی آن جو قرن اول ودوم، اینها مجموعه چیزهایی بود که بعد که آمدند به اینها خب، بعضیهایشان هم محل شبهه شد. یکی هم لا ضرر… ما در بحث لا ضرر توضیح دادیم، نوه عبادة بن صامت از جدش این نامه را نقل میکند که پیغمبر(ص) این مطالب را نوشتند. از همان اول هم، این اصلا این شخص در مدینه در زمان امام صادق(ع) بوده است. یکی از عجایب این است که آن هم که راوی از این کتاب است، حدود ده دوازده سال بعد از صاحب کتاب فوت میکند. آن هم زمان امام صادق(ع) است. راوی کتاب صد وسی و خردهای زمان امام صادق(ع)، آن یعنی نوه، راوی کتاب هم صد و چهل وخردهای، آن هم زمان امام صادق(ع). مقداری از این متن روایت در روایت ما هست. و با متن به سند واحد هم هست. خیلی عجیب است. محمد بن عبدالله بن هلال. خیلی عجیب است یعنی یک چیز غریبی است. عین روایت عبادة بن صامت است. یکیاش هم لا ضرر است، لا ضرر و لاضرار.
آن متن عباده آن که یک جا در کتاب مستند احمد یا بچهاش آمده، حدود شانزده هفده مورد است، یا هجده مورد است. حدود هفت هشت موردش در ما هم آمده، اما متفرقش کردند اصحاب. آن متن عباده جای دیگر هم دارد، منحصر به آن نیست. آن یک مقداری هم تفرق دارد.
علی ای حال ما این توضیحات، چون یک مقدار از روایات ما هم در اینجاها ریشه دارد. نمیخواهم بگویم از آن گرفته شده است. تأیید میکند که این مطلب درست است. دقت میکنید؟ این خیلی مطلب… ما کتابهایی داریم که از عهد صحابه بوده، نوشتارهای، خود کتاب عمره، این عمره یکی از مصادری بوده که عمر بن العزیز به او میگوید به آن عامل خودش در مکه و مدینه، در مدینه، میگوید از سنن عمره نقل بکن. سنن عمره را به اصطلاح پیدا بکن، جمع بکن. سنن عمره را مثلا بیاور. عمره بنت، این زن است. عرض کردم در بعضی از کتب ما اشتباها سنن عمر نوشتند، خیال کردند مثلا سنن عمر است. سنن عمره بنت عبد الرحمن الانصاریه. این دختر عموی از همان عموزادگان همان ابن حزم است. عمر بن حزم.
و عرض کردیم این عمره جزو صحابیات نیست. آن یکی جزو صحابیون بوده، این جزو صحابیات نیست. این سنن را از زبان عایشه نوشته است. از عایشه گرفته است. اینها را خوب دقت کنید. چون الان اگر شما بخواهید با اهل سنت صحبت بکنید میتواند تحقیقا از این راه، یکی یکی آن مصادر و منابع اصلی کاملا واضح بشود. راهی که ما داریم این است. ما از امام صادق(ع) شروع کنیم به بن بست میخوریم. اما میتوانیم از آن مصادر شروع کنیم. جایی را قبول نداریم، جایی را اشکال داریم. مثلا بگوییم یا عایشه بد فهمیده یا عمره بد نوشته. علی ای حال اینها چون همه مصدر دارد، یعنی همه اینها یک تاریخ معینی دارد، گفته شده، بحث شده، آن وقت ما این طور توجیه بکنیم که پیغمبر اکرم(ص) عنوان مغنم را آورده، حالا غیر از اینکه در مثل قرطبی و دیگران دارند که غنیمت در اصل لغت، عام بوده. چون سنت پیغمبر(ص) رکاز آمده، این یک تصویری بوده که ما یک جامعی بین کتاب و بین سنت پیدا بکنیم. این را شأن فقیه میدانستند. این را شأن فقیه…
و عرض کردم از اوایل قرن دوم که دیگر فقه یک شکل مرتبتری میگیرد، خوب دقت کنید، میآمدند چه کار میکردند؟ اولا اینها اجازه میدادند، شأن فقیه میدانستند. دوم، خوب دقت کنید چون اینها کمتر گفته شده، در مقام تعبیر هم به فقیه میگفتند تعبیر مناسب این باید بیاوری. مثلا اگر میگفتند که خمس در غنایم دار الحرب، میگفت یجب علیه. به سنت پیغمبر(ص) گاهی میگفتند یجب، گاهی میگفتند یلزمه الخمس. بین آنجایی که با سنت بود، با کتاب فرق میگذاشتند. مثلا یحرمها علیه کذا، اگر با سنت بود یکرها علیه. این اصطلاح فقهی بود. این که آقای خویی و دیگران نوشتند، خیلیها نوشتند که یکره در لسان لغت گاهی با حرمت میآید، ملتفت تحلیلش نشدند. این یک اصطلاحی بود در جو فقها. برای اینکه بین آنچه که به عنوان سنت است با آنچه که به عنوان کتاب است، تفریق قائل بشوند.
یک، مواردی را که از سنت رسول الله(ص) بود، تعبیر مثلا واجب نمیگفت، یلزمه ذلک. غیر از یجب، یجب را برای کتاب به کار میبردند. یحرم را برای کتاب به کار میبردند، برای سنت یکره. دو، اگر با اجتهاد و استنباط آن را در آورده بودند، آنجا هم همان تعبیر را به کار میبردند. دقت میکنید؟ یک دفعه مثلا فی الرکاز الخمس خب خیلی سند دارد. اسناد فراوان، خیلی فراوان، قائل هم هستند اهل سنت. این را هم به تعبیر سنت به کار میبردند. آنجایی که مثلا صریح نیست ارباح مکاسب، لکن ارباح مکاسب را با یک نوع اجتهاد ملحق میکرد به خمس مغنمک مثلا. میگفت با این، همین قرائنی که الان عرض کردم برایتان، این را هم اگر فقیه بود، اجازه میدادند. اگر یک فقیهی میگفت نه، خمس مغنمک همان غنایم دار الحرب است یا آیه مبارکه. آن هم اجازه میدادند. این توسعهای که پیدا شد، در باب فقه و شأن فقیه این بود. دقت میکنید؟
البته این گاهی منجر میشد به این تصور که آنچه که فقیه گفت، شد حکم الله الواقعی. همان تصویب. آن نکته این بود. که اگر یک فقیه گفت خمس دار الغنائم است، غنائم دار الحرب است، یک فقیه گفت مطلق ارباح است، این چه کار میکند؟ ما میگوییم اسمش حجت است. ممکن است دو تا حجت باشد. این ربطی به تصویب ندارد. واقع گرایی نیست. و لذا خود اهل سنت هم که قائل به تصویب شدند، من چند بار عرض کردم، خوب دقت کنید، چون اهل سنت خب حرفهای پرت وپلا زیاد دارند، اما خب خیلی حرفها را هم رویش فکر کردند انصافا. خب میگوید شما میگویید در اینجا حکم نداریم. مجتهد سعی کرد فحص بکند ادله دیگر نگاه بکند، این را ملحق بکند به ادله دیگر. از آن طرف هم میگویید حکم نداریم. از آنطرف هم میگویید اصاب، تصویب، این درست است. خب این چه جوری میشود اصلا. خود این چطور میشود اصلا این را چه جور تصویر بکنیم؟
به قول یکی از رفقا به نظرم خودش نقل نکرد، از کسی، یکی از علمای نجف به نظرم.گفت پیش یکی از این پادشاه، یعنی سعودیهای خبیث، نمیدانم فیصل یا سعود، به من گفت شنیدیم شما شیعهها میگویید خان الامین جبرائیل. آخر میگویند این سه تا مرتبه تکبیر که آخر صلاة در آوردند که شیعهها در آن سه تکبیر میگویند خان الامین جبرائیل. گفت من به این گفتم به نظر تو مثلا شیعه فقط مثلا ایرانی و هندی و پاکستانی و این طوری است یا نه در عرب هم شیعه پیدا میشود؟ گفت نه در عرب هم هست. گفتم خب کدام عربی میگوید خان الامین جبرائیل، اگر امین است چطور خان است، اگر خان است چطور امین؟ آخر عرب که اینها، تو خیال میکنی همه مثلا عربی بلد نیستند، همه ایرانی و هندی و پاکستانی هستند عربی سرشان نمیشود. آخر کدام عربی میآید بگوید خان الامین. خب بگو مثلا خان جبرائیل، دیگرخان الامین معنا ندارد. اگر تو او را امین میداند، این خان، خب مطلب که باطل بود، میخواست به عقل او صحبت بکند. اگر خان است، چطور به او امین میگویی، دقت بکنید.
خب اینجا این صحبت است، از یک طرف شما میگویید هیچی در لوح واقع نیست، حکم نیست. از آن طرف هم میگویید تصویب. این صواب است. خب یعنی چه؟ این دو تا با هم دیگر قابل جمع… این در همین احکام امدی دارد. توجیهش به نظر آنها که قائل به تصویب هستند، میگویند بله، ما تصویب به این معنا میگوییم، حکم نیست، مجتهد فحص کرد، بررسی کرد، این موضوع را ملحق به موضوع دیگر کرد، حکمش را در آورد، به این معنا تصویب. اگر خداوند جعل میکرد این بود. خوب دقت کنید. یک حکم واقعی فرض نکردیم تا این مطابق آن باشد. نیست در واقع. لکن اگر بنا بود خدا جعل بکند، اگر بنا بود خدا جعل بکند، این را جعل میکرد. جعلش به این میخورد.
به هر حال یک مقداری از بحث دیگر شما حالا فرمودید من چون…
پس بنابراین این در اصطلاح علمی هیچ، خب امام صادق(ع) امام کبیر، در خود مدینه همه با احترام خاص، این کارهای بچه گانه نبود که امام(ع) بفرماید غنایم مثلا ارباح مکاسب. در یک روایت دارد حتی انی اخذ من الخیاط، خیاطی که پنج درهم گیرش میآید، یک درهمش را من میگیرم. خب نمیشود امام صادق(ع) یک کار خلاف قرآن و خلاف شرع و خلاف سنت، اصلا تصور این مطلب از یک طلبه تصویر نمیشود، چه برسد به امام صادق سلام الله علیه.
علی ای حال کیف ما کان این یک نحوه اجتهاد بود. روشن شد؟ چون میخواهم بگویم که اصطلاحات هم… و طبق این اصطلاح و طبق این اجتهاد تعبیرها و ادبیاتش هم فرق میکرد. البته بعدها ادبیات به هم ریخت، قر و قاطی شد، ادبیات قرن اول و دوم خیلی دقتهای دقیقی را در این جهت مراعات میکردند.
پس بنابراین این مطلب که خمس ارباح مکاسب که خود امام(ع)، آنکه ما الان داریم، عرض میکنم شاید چیزهای دیگر هم باشد. یکی روایت ولایت فقیه به معنای جعل منصب. به معنای جعل. اما العلماء و الرسول الانبیاء به اصطلاح مثل احکام عقل عملی میماند. توش جعل نیست. مثل فرض کنید فارابی که مدینه فاضله میگوید باید حاکمش دوازده تا صفت دارد، اول ان یکون فیلسوفا، این شبیه همان میماند. دقت میکنید؟ فارابی که نمیآید جعل بکند، بیاید منصب را به فیلسوفها بدهد. خودش بیچاره منصب نداشت، میخواهد به کس دیگری بدهد. فارابی که جعل منصب نمیکند. آنچه که ما در مورد ولایت فقیه داریم، آن نافع به درد ولایت فقیه میخورد که توش نصب باشد.
عرض هم کردیم نصب هم فقط سه روایت است. این بیست، بیست ویک روایت، یا بعضی بیشتر کردند و احادیث ضعیفتری هم تمسک کردند، اینها هیچ کدامش ربطی به ولایت فقیه ندارد. سه تاروایت داریم که نصب است. فلیرض به فانی جعلته قاضیا، مال ابی خدیجه به این مضمون است. فانی جعلته حاکما، روایت عمر بن حنظله، اما الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الی رواة، این فارجعوا به معنای نصب است. فانهم حجتی علیکم و انا حجة الله، ما فقط در کل روایات ولایت فقیه سه تا روایت داریم که نصب است.
و لذا هم عرض کردیم در چون مرحوم استاددر بحث ولایت فقیه ایشان در ضمن یک هفته گفتند. ما در بحث صوم چاپ شده در بحث مستند، خدمتشان بودیم. ایشان در طی یک هفته، گفت خلاصهاش هم یعنی بنده سراپا تقصیر در طی سه دقیقه برای شما میگویم، چون ایشان میگفتند بقیه روایات که ربطی به ولایت فقیه ندارد. این سه روایت را قبول داشت. روایت ابی خدیجه را ایشان قبول داشت که خب عدهای در آن اشکال دارند، قبول داشت میگفت قاضی تحکیم است، قاضی منصوب نیست. روایت عمر بن حنظله را میفرماید در قاضی منصوب است، اما حجت است؛ چون عمر بن حنظله توثیق ندارد. توقیع مبارک هم ایشان میفرمود که حالا غیر از اشکال که احتمالا در فتوا باشد، فارجعوا یعنی فتوا، غیر از اشکال در مضمون و در دلالت، سندش به خاطر اسحاق بن یعقوب خوب نیست. دیگر خب تمام شد دیگر ایشان تمام بحث ولایت فقیه را مختصر و مفید، سه تا روایت بیشتر نیست. بقیه هم به درد نمیخورد. راست هم هست، بقیه به درد ولایت فقیه نمیخورد. هر سه را هم ایشان مشکل داشتند.
یکیاش قاضی تحکیم است، یکی قاضی منصوب است سندش ضعیف است. آن یکی دیگر هم با اشکال در دلالت سند ضعیف دارد. این کل تصوری که … لکن روایاتی که ما در به هر حال ولایت فقیه داریم، اینها هم از امام صادق(ع) است که نصب فرمودند. روایات خمس هم عملا آن که الان ما داریم، حالا عرض میکنم احتمالا چیزهای دیگری باشد که امام حسین(ع) یا فرض کنید حضرت سجاد(ع) یا امام باقر(ع) گرفته باشند، اما آن که الان ما داریم و تأکید رویش شده، از زمان امام صادق(ع) است. زمان موسی بن جعفر(ع) بیشتر شد. ما زمان امام صادق(ع) الان یادم نمیآید وکیل داشته باشند. زمان امام صادق(ع) را عرض میکنم. الان یادم نمیآید. زمان موسی بن جعفر(ع) چرا، معروف است وکلایی داشتند که اخذ خمس میکردند. زمان حضرت رضا(ع) هم هست، دیگر چون وقت تمام شده فردا روایاتش را میخوانیم. زمان حضرت جواد(ع) هم هست، زیاد است، زمان حضرت هادی(ع) و عسکری(ع) هم بوده، لکن چون دو بزرگوار تحت نظر و مراقبت و زندان به قول امروزیها خانگی بودند، حصر خانگی بودند، توسط وکلای ایشان در بغداد که علی رأسهم مرحوم حسن بن راشد، ابو علی بغدادی، بسیار مرد بزرگواری است. ایشان اخذ میکرد. یک مقدار روایتی هم که در اموال هست توسط ایشان است.
تقریبا ما این طور میخواهم طرح اجمالی ما ظاهرش از زمان حضرت صادق(ع) تا زمان امام هادی(ع) یعنی زمان حضرت جواد(ع) ظاهرش در حدود غنیمت واینها یک مقداری اختلاف هست. یک مقداری در حدودش. که به ذهن ما باید این را با حکم ولایی حلش کرد.
اما تقریبا آنچه که الان ما داریم بعد از حضرت هادی(ع) است که یکی همین. ببینید خمس است، نصف الثلث نیست، مؤونه خودش، خرج خودش، هزینه خودش، و مالیاتهایی که سلطان از این زمین میگیرد، بلکه مؤونهای که برای زمین است. اینها را باید خارج بکند خمس بدهد. بین ما در روایات حضرت جواد(ع) این نبود و مطلب توضیحی دارد فردا انشاء الله.
و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین