معهد الامام المهدی
  • خانه
  • اصول فقه
    • 1395-1396
    • 1396-1397
    • 1397-1398
    • 1398-1399
    • 1400-1401
    • 1401-1402
    • 1402-1403
    • 1403-1404
    • 1404-1405
  • فقه
    • حج عربی
    • مکاسب بیع
      • 1396-1397
      • 1397-1398
      • 1398-1399
      • 1400-1401
      • 1401-1402
      • 1402-1403
      • 1403-1404
      • 1404-1405
    • مکاسب محرمه
      • 1395-1396
      • 1396-1397
    • ولایت فقیه عربی
  • حدیث
    • تدوین الحدیث عربی
    • متن الحدیث
    • فهرست الحدیث
    • الذریعه
  • تماس با ما
معهد الامام المهدی
  • خانه
  • اصول فقه
    • 1395-1396
    • 1396-1397
    • 1397-1398
    • 1398-1399
    • 1400-1401
    • 1401-1402
    • 1402-1403
    • 1403-1404
    • 1404-1405
  • فقه
    • حج عربی
    • مکاسب بیع
      • 1396-1397
      • 1397-1398
      • 1398-1399
      • 1400-1401
      • 1401-1402
      • 1402-1403
      • 1403-1404
      • 1404-1405
    • مکاسب محرمه
      • 1395-1396
      • 1396-1397
    • ولایت فقیه عربی
  • حدیث
    • تدوین الحدیث عربی
    • متن الحدیث
    • فهرست الحدیث
    • الذریعه
  • تماس با ما

وبلاگ

خارج فقه (جلسه11) شنبه 1395/07/03

1395-1396، فقه، مکاسب محرمه

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین

اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین و ارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین

عرض شد خدمت آقایان که این روایتی که روایاتی را که شیخ به مناسبت در جوایز السلطان متمسک شدند برای اخراج خمس از آن، یکی مال مخلوط به حرام بود که خود شیخ اشکال کردند. یکی روایاتی بود که درباره این که در جوایز اصولا خمس هست.

روایات جوایز عبارت از این است که، یکی در باب جوایز عنوان فقط جایزه است، کلمه جایزه. یکی هم الجایزه من الانسان للانسان التی لها خطر، عنوان این است عنوانی که دارد این است.

ما دیروز این روایتی را که در آن لها خطر بود، خواندیم. آن روایتی که جایزه، آن را زودتر بگوییم چون آن کمی تتمه دارد. حالا کاش این را دیروز اول می‌خواندیم.

یک روایتی است که در کتاب کافی در اصول کافی آمده است. من سابقا عرض کردم شواهد ما حاکی است که روایاتی که در اصول کافی است، تا آنجایی که من دیدم، شیخ نقل نمی‌کند. احتمال اینکه ایشان اصول را ندیده باشد که خیلی بعید است. چند تا هم اجازه دارد برای… در اول مشیخه که در جلد ده تهذیب وچهار استبصار است، اولین کتابی را که نقل می‌کند کتاب کافی است. خیلی بعید است قائل بشویم اصول را ندیده، اما چرا نقل نمی‌کند، نمی‌فهمم. هنوز نفهمیدیم. هنوز چون مرحوم کلینی به یک مناسبت‌هایی در اصول روایاتی دارد که به درد فقه، همین حدیث رفع را در اصول آورده است. شیخ اصلا حدیث رفع را که به طریق ماست نقل نکرده، به طریق ما یعنی شش تا یا نُه تا. شیخ کلا نقل نکرده است.

آن که به طریق اهل سنت سه تا است نقل کرده است. اما به طریق ما را مرحوم شیخ نقل نکرده است. آن هم اهل سنت گرفته در کتاب خلاف آن را از اهل سنت گرفته است. حدیث من بلغ را شیخ نقل نکرده است. کافی در اصول آورده است.

علی ای حال زیاد است حالا من نمی‌خواهم یکی یکی، زیاد است روایاتی که به درد فقه می‌خورد، حتی مرحوم صاحب وسائل آنها را آورده، لکن شیخ طوسی نقل نمی‌کند. هنوز هم نفهمیدم نکته‌اش چیست؟ مثلا اجازه داشته فقط به کافی، اصول را نخوانده، اصول را بعد دیده، نمی‌دانم حالا چیست اصلا نفهمیدیم.

علی ای حال در کتاب اصول کافی در ابواب الحجه، جلد یک عدة من اصحابنا عن احمد بن محمد بن عیسی به حسب این کتابی که الان دست من است، صفحه 31 از جلد 10، از جامع الاحادیث یا حدیث شماره 4 از باب 12. اول باب خمس، فرضه وفضله.

عن محمد بن عیسی عن یزید، حالا یک نسخه هم دارد عن محمد بن عیسی بن یزید. یک نسخه هم دارد احمد بن محمد بن عیسی عن برید، این هم یک چیز عجیبی است. حالا غیر از اینکه مرحوم شیخ هم نقل نکرده، نمی‌دانم حالا منشأش این بوده؟ اصلا نسخه واضح نیست یزید است؟ برید است؟ ظاهرا جور دیگر هم خوانده نمی‌شود و الا به همان عدد خوانده‌هایش خوانده می‌شد. هیچ روشن نیست. و تعجب هم هست یعنی چون می‌گوید عدة من اصحابنا یعنی این مطلب کاملا از نسخه مشهور کتاب احمد اشعری است. واین نسخه کاملا مشهور است. یعنی کتاب احمد در قم، جزو کتب معتبر و حالا چه شده، یعنی از جاهایی است که برای ما حالا به قول بعضی‌ها در اهل سنت معلول می‌گویند، معتل می‌گویند، معلول می‌گویند، مضطرب می‌گویند، معضل هم می‌گویند، اصلا این نمی‌دانیم فوق تمام این معلول و معضل و مضطرب و اصلا همچین حدیثی جای دیگر کلا نداریم. منحصر به این کتاب به این باب است. این برید یا یزید احمد بن محمد بن عیسی از کی نقل کرده؟ بعد هم دارد، قال کتبت، این به کی هم نوشته، یا این اشتباها اصلا کس دیگری باشد، احمد بن محمد نبوده، محمد بن عیسی باشد. چون من سابقا عرض کردم محمد بن عیسی بن عبید یقطینی به قم آمده، قمی‌هایی مثل علی بن ابراهیم از او حدیث نقل می‌کنند. از این محمد بن عیسی و شواهد ما نشان می‌دهد که ایشان در فکر جمع آوری استفتائات اصحاب از ائمه(ع) بوده است. اسم آنها را در آن زمان توقیعات می‌گذاشتند. مثل استفتائاتی که اصحاب از حضرت هادی(ع) کردند، ایشان جمع کرده است. جمع آوری کرده و به نظرم یک مقداری هم شاید در همین شهرهای ایران که گشته، و لذا از افراد مجهول و اینهایی که نمی‌شناسیم. الان این احمد نمی‌خورد من هر چه فکر کردم هنوز جزو عجایب روایاتی است که اصلا عقل ما به هیچ جایی‌اش قد نمی‌دهد. و می‌گویم شاید مرحوم سعد مرحوم ابن الولید که معاصر کلینی است، مشکلاتی داشته که حدیث را قبول نکرده، صدوق هم نیاورده، شیخ طوسی هم که به نظر ما بحث مشکلات ندارد. در مقابل چشمش نبوده نیاورده، به نظر ما این طور است. بعید می‌دانم مشکل، چون این در اصول کافی است، درجلد یک و دو اصول، ما روایات زیادی داریم که الان وجود دارد، بعضی‌هایش هم به احکام می‌خورد یا عمومیت دارد و مرحوم شیخ طوسی اینها را نیاورده، مثل همین روایت.

به هر حال فعلا هیچی نمی‌دانیم. همین عدة من اصحابنا را می‌فهمیم. این که واقعا احمد است یا محمد بن عیسی است، اشتباه شده، اسم اشتباه شده، آن اصلا ممکن است یک شخص دیگری باشد، احمد بن محمد بن عیسی بن یزید باشد که، هیچی‌اش الان از آن احادیثی است که کاملا برای ما بسته است، کاملا، همه جهاتش بااینکه دو تای اولش خیلی عالی هستند، نمی‌دانیم اصلا چه شده، چرا به این صورت شدند.

قال کتبت جعلت لک الفداء، مخاطب ایشان هم کدام یکی است؟ اگر آن محمد بن عیسی باشد مخاطب امام هادی(ع) است. این را هم الان نمی‌دانیم دقیقا. تعلمنی، تعلمنی به صیغه به اصطلاح مضارع جمله خبری است، لکن مراد یعنی علمنی. اصطلاحا از باب احترام. این طور شما می‌فرمایید من چه کار کنم؟ نمی‌گوید بفرمایید، می‌گوید این طور می‌فرمایید من چه کار کنم، تعلمنی از باب احترام، ما الفائده، البته احتمال دارد تُعلمنی هم باشد، اعلام بفرمایید برای بنده. اعلام می‌فرمایید برای بنده. لکن تعلمنی به نظرم بهتر باشد. ما الفائده و ما حدها، رأیک ابقاک الله تعالی رأیک، احتمال هم دارد رأیک یعنی اذکر رأیک به صیغه منصوب باشد، به مفعولیت، لکن رأیک بهتر است، یعنی بیان یعنی مثلا بیان رأی یعنی، رأیک یبین مثلا این طوری. انت تمن علی یا رأیک ان تمن، خبر رأیک باشد، احتمال هست، ان تمن علی ببیان ذلک، لکی لا اکون مقیما علی حرام، لا صلاة لی و لا صوم، که من از حق خمس چیزی کوتاهی کرده باشم، نماز و روزه من باطل باشد. فکتب علیه السلام الفائدة مما یفید الیک، فی تجارة من ربحها یا تجارة باشد و حرث، یا زراعت باشد بعد الغرام، بعد از آن هزینه‌ها و آن چیزهایی که انسان خرج می‌کند، او جائزة، این تنها روایتی است که ما داریم. که توش کلمه جائزه آمده است. روشن شد انشاء الله تعالی؟

و معلوم شد که ابهامات این روایت متأسفانه خیلی زیاد است. تجارة من ربحها، آنوقت هم خیلی چیز غریبی است در این روایت که مسئله مؤونه را هم استنثاء نکرده، مؤونه چیز را استثناء کرده، مؤونه تحصیل شیء؛ چون گفت او حرث بعد الغرام، بعد از غرامت یعنی بعد از اینکه هزینه را پرداخت بکند. مثلا برای این کشاورزی این قدر خرج کرده، گاو آهن گرفته، سابقا نمی‌دانم بذر کرده چه گرفته، اما در باب کشاورزی هزینه خود شخص هم هست، هم هزینه زمین است، هم هزینه زراعت و هم هزینه خود شخص.

او جائزةً، در هیچ کدامش هزینه نیامده با اینکه روایات ما زیاد است. الخمس بعد المؤونه.

س: شاید مفروغ عنه

ج: نمی‌دانم چه بوده، شاید مثلا مراد اینجا مثلا زکات بوده، نمی‌دانم.

به هر حال این هم یک روایتی است که عده‌ای از اصحاب آوردند در باب جایزه که الان ما نحن فیه الان اصولا، جایزه است.

عمل به این روایت که خیلی مشکل است. انصافا به نظرم با شرحی که دادیم روشن شد. می‌ماند مسائل این کلام را خوب بود روایت را چون موجز بود اول می‌خواندم. می‌ماند آن روایت مفصلی که دیروز وارد بحثش شدیم. عرض کردیم از روایات مشکل آن روایت مشکل دارد، هم توش عنوان جایزه دارد، که آقایان قائل نیستند. نصف ثلث دارد که خب ما همچین میراثی، همچین سهمیه‌ای نداریم.

به ذهن بنده عرض کردم دیگر من چون وارد بحث خمسش نمی‌شوم. ما روایت جایزه همین دو تا را داریم. این که بعضی عبارات در روایات الداله علی ان الجائزه فیه الخمس، روایات نیست، مگر اینکه گفت اقل جمع را دو تا بدانند. کل روایات ما در باب جایزه همین دو تاست. یکی این مال مرحوم کلینی که منفرد منفرد است، هیچ کس دیگر نیاورده، و خیلی بسته است روایت اصلا راهی، اینقدر بسته است ما نمی‌توانیم هیچ علمی پیدا بکنیم، مگر با ایقوفی با علم احضار ارواحی چیزی، هیچ علمی الان نمی‌توانیم این روایت را حل بکنیم که اصلا چیست، این را چه کار بکنیم.

ولکن روایت بعدی از روایات علی بن مهزیار است. اصحاب هم توش بحث کردند. توی این روایت هم کلمه جایزه آمده، منحصر به این روایت است بعد از آن روایت. و لکن جایزه‌اش در اینجا مقید است. و الجائزه من الانسان للانسان التی لها خطر. حالا در بعضی از نسخ تهذیب هم هست عظیم. خیلی با اهمیت باشد. آن یکی مطلق بود. این یکی قید دارد. و الجائزه من الانسان للانسان التی لها خطر. و در این روایت عنوان میراث من لا یحتسب هست، که خب عده‌ای از اصحاب فتوا دادند، شاید ملاحظه کرده باشید. عده‌ای هم احتیاط وجوبی، احتیاط استحبابی، من غیر عدو یستلم فیأخذ ماله، مثلا به قول امروزی‌ها، همین تروریست‌ها به قول معروف، با آن وسایلشان و تشکیلاتشان به یک شهری حمله می‌کنند، شکست می‌خورند، فرار می‌کنند، تانک ومانک و وسایلشان می‌ماند، لوازم زندگی‌شان، این هم باید خمسش داده شود.

و مثل مال یوخذ لا یعرف له صاحبه، بعد ایشان مثال می‌زند همان تروریست‌های آن زمان که خرمی‌ها بودند، بابکی‌ها، بابکیه، مثل ما صار الی قوم من موالی من اموال الخرمیه الفسقه فقد علمت، حضرت جواد(ع) می‌فرماید من فهمیدم که اموالا عظاما صارة الی قوم من موالی؛ اینها مثلا وقتی شکست خورد، چون بابک فرار کرد آخرش گرفتند، افشین را هم گرفتند. بعد بردند و سرش را بریدند به قول معروف. خب اموال زیادی چون اتباعی داشت. این اموال حضرت می‌فرمایند اموالی از ایشان به دست شیعیان رسیده، این هم باید خمسش را بدهند.

س: 13:09

ج: نه خرمیه است، واضح است.خب نسخه خطی است دیگر، کم و زیاد می‌شود.

آن وقت نکته اساسی این است که در اینجا روایت دارد والغنائم و الفوائد یرحمک الله فهی الغنیمه یغنهم المر و الفائده یفیدها؛ این دوتاش را نخواندیم، بقیه را هم که خواندیم.

این تعابیری که در این روایت آمده، و عرض کردم این روایت را تا اینجای روایت را که الان خواندیم، نه مرحوم کلینی دارد که قبل از اول بوده، و نه مرحوم شیخ صدوق، این را منحصرا مرحوم شیخ طوسی از کتاب صفار نقل کرده است. من در ذهنم هست زکات دارد صفار، شاید خمس هم داشته باشد، نمی‌دانم. این را از کتاب صفار نقل کرده، سند ایشان هم صحیح است، از علی بن مهزیار که وکیل حضرت بوده است.

علی ای حال روایتی است از حضرت جواد(ع)، محل کلامشان شده، چون نکته مهم در این روایت مسئله تفسیر آیه مبارکه هم هست. البته روایت صدر روایت مشعر به احکام ولایی دارد. که حکم ولایی است؛ چون می‌گوید الذی اوجبت فی سنتی هذه و هذه سنة عشرین و مأتین فقط؛ خب اینها احکام ولایی هستند دیگر، وقتی می‌گوید فقط، لمعنی من المعانی، یک نکته‌ای دارد که فقط برای امسال اکره تفسیر المعنا کله، کله، اگر برای معنا باشد کلِه، برای تفسیر باشد کلَه، خوفا من الانتشار، لسان، لسان تقیه است. عرض کردم حضرت می‌فرماید اگر من بنویسم این نوشته من ممکن است پخش بشود و این ممکن است مشکل درست بکند.

و افسر لک بعضه انشاء الله تعالی؛ صدر حدیث که خب می‌خورد به اینکه ولایی باشد، حکم ولایی باشد. لکن وقتی که حضرت در شرح آیه وارد می‌شوند می‌فرمایند والغنایم چون شرح آیه مبارکه، فاما الغنایم و الفواید فهی واجبة علیهم فی کل عام، قال الله تعالی، فی کل عام مراد درآمدی است که در سال می‌شود. الا الخمس لا یخمس، المخمس لا یخمس. لازم نیست.

عرض کردیم اصولا همین اصطلاحی که امروز هم هست، ما دو نحوه زکات در اسلام دو نحوه مالیات داریم، مالیات بر دارایی که طبیعتاً مالیات بر دارایی تکرار می‌شود. مثل اینکه الان شهرداری می‌آید سال به سال از شما مالیات برای خانه‌تان را می‌گیرد که هر کسی دارای خانه‌ای به این متر باشد، سالی باید این قدر بدهد، سال دیگر ممکن است زیاد بکنند با همین چیزهایی که دارند.

 و یک مالیات بر درآمد است. مالیات بر درآمد طبیعتاً تکرار نمی‌شود. چون درآمد یک بار است. شما درآمدی داشتید. ما در لغت عربی یعنی در این اصطلاحات روایی ما درآمد را گاهی از آن تعبیر به فایده کردند، گاهی تعبیر به غنیمت. لذا مالیاتی که بر این هست که خمس باشد، این فقط یک بار است، المخمس لا یخمس، چون عنوان درآمد است. درآمد عنوانی نیست که تکرار بشود. اما زکات جزو مالیات بر دارایی است. و لذا هم در آیه مبارکه دارد، خذ من اموالهم، اموالهم این نکته‌اش این است. یعنی دارایی‌شان. آن مقداری که دارایی آنهاست، از اینها باید مثلا صدقه گرفته بشود که اصطلاحا پس این دو تا با هم اشتباه نشود، مالیات بر دارایی که اصطلاح ماها شده فعلا زکات و این تکرار پیدا می‌کند. شما اگر پنجاه تا گوسفند داشتید، مادام چهل تا هست، هر سال باید زکاتش را بدهید. زکات چهل تا. یکی هم خمس است که فاعلموا انما غنمتم، عنوان غنیمت رفته که این می‌شود مالیات بر درآمد. آن وقت اینکه می‌گوید واجبة علیهم فی کل عام، مرادش این است که در هر سالی که درآمد هست، آن وقت در مالیات بر درآمد، چون عنوان درآمد است، حالا توضیحاتش را یک وقت دیگر باید عرض کنم. یک مقداری که اندازه الان می‌شود. این دو جور مالیات، یعنی در حقیقت یک نکته فنی‌اش، اساسا که خب پرداخت هزینه‌ها هست، در باب زکات هم گفتند بعد از مؤونه حالا قبل از تعلق زکات، تا حین برداشت حالا آن بحث خودش را دارد در باب زکات، اما در باب خمس، چون باید به اصطلاح عنوان غنیمت باشد، آن مقداری را که در راه آن خرج کردند، آن مقدار خارج می‌شود.

خوب دقت کنید، چون دیدم بعضی خیال کردند ما دو جور خمس داریم. یک جور مواردی که سریعا باید خمس داده بشود؛ یک جور مواردی که یک سال. نه فرق نمی‌کند، خمس یکی بیشتر نیست. خمس بعد المؤونه همان که حضرت فرمودند. آن نحوه مؤونه فرق می‌کند. تارة شما زمینی می‌کنید گنجی پیدا می‌کنید، این خمس به عنوان گنج است. این مؤونه‌ای که این دارد مؤونه حفر و حالا مثلا رفتید طلاهایش را خواستید بفروشید جای دور بردید، علی ای حال مسئله حفر و لوازمش و خصوصیاتش، این مؤونه.

خمس معدن مؤونه‌اش همان استخراج معدن است. شما الان درآوردید و این طلا را گرفتید مال به اصطلاح گنج، شما بعد از اینکه خرج‌هایتان را کردید، خمسش را همان وقت می‌دهید. این طبیعت این خمس این است. چرا؟ چون این مالیات طبیعتش این است به عنوان گنج است. پس چون الخمس بعد المؤونه، در اینجا خواهی نخواهی مراد از مؤونه و هزینه آن مقداری است که در راه تحصیل آن گنج پیدا شده است. این اسمش می‌شود هزینه.

اما اگر خمس را فواید زندگی‌تان گرفتید، یعنی خرید و فروش می‌کنید، در بازار می‌روید کار می‌کنید، کسب می‌کنید، زندگی می‌کنید، اینجا هم مؤونه معتبر است، لکن چون در اینجا خمس از راه زندگی شماست، اینها آمدند مؤونه زندگی‌تان را حساب کردند. آنجا مؤونه استخراج گنج است، اینجا مؤونه زندگی است. روشن شد؟

در حقیقت مؤونه یکی است. چون از دو چیز خمس گرفته شد، همان طور که الان توضیح دادیم، مؤونه یکی یک جور است، مؤونه یکی می‌شود مؤونه گنج. مؤونه دیگری می‌شود مؤونه زئدگی شما. چون شما الان که درآمد دارید خرید و فروش می‌کنید، در حقیقت اگر دقت بکنید، می‌گویند اصلا غنیمت در لغت عرب هم حقیقتش این است. غنیمت غیر از سود است که ما در فارسی ربح می‌گوییم، در عربی ربح می‌گوییم، در فارسی سود می‌گوییم. سود آن تفاوت مابین خرید و فروش را می‌گویند. اما این تفاوت دائما غنیمت نیست. شما یک جنسی را خریدید صد هزار تومان، فروختید صد و بیست هزار تومان، بیست هزار تومان شما سود بردید. اما اگر فرض کنید دو روز گذشت، در این دو روز شما غذا خوردید ده هزار تومان خرج کردید؛ یعنی برای درآوردن این سود، شما ده هزار تومان خرج کردید. بیست هزار تومان سود شما بود، ده هزار تومان خرج کردید. این ده هزار تومان باید استثناء بشود. یعنی الان در نظامی که مالیات‌های دنیا هست، بعضی‌هایشان می‌آیند نرخ فروش را فقط حساب می‌کنند. که شما چند فروختید؟ فرض کنید 120 هزار تومان. مثل این یک چیزی هست مالیات بر درآمد. یک چیزی می‌آید حساب می‌کند سود را، همان افزوده، شما بیست هزار تومان سود بردید.

در شریعت مقدسه آمده حساب کرده غنیمت را، سود نیست. چون این سود به دو بخش اساسی تقسیم می‌شود؛ یک بخش از این سود در مقابل عملی است که شما انجام می‌دهید، زندگی که کردید. یک بخش از این سود ما به الازاء ندارد. مثلا شما در طی دو روز که این جنس را خریدید تا فروختید، ده هزار تومان خرج شده خودتان شده، بالاخره باید زندگی باشد که شما بتوانید جنس را بخرید و بفروشید. بیست هزار تومان سود شما بوده. در اینجا در نظر شرع مقدس، مالیات را از بیست هزار تومان نمی‌گیرند. به قول آقایان ارزش افزوده. مالیات را از بیست هزار تومان نمی‌گیرند. مالیات را از ده هزار تومان. ده هزار تومان خرج شما شده است. یعنی به عبارت دیگر تفسیر غنیمت مقداری از سود که ما به الازاء ندارد. آن مقداری از سود که ما به الازائش بر می‌گردد به تحصیل آن شیء یا به زندگی شما به آن می‌گویند مؤونه.

پس سود به دو بخش، بالاخره شما صد تومان فرش را خریدید، صد و بیست فروختید. آن صد تومان که رفت، آن که مال خود فرش. بیست تومان شما گیرتان آمده است. این بیست تومان را آمدند محاسبه کردند این جوری؛ آنچه که ما به الازاء دارد، این را اسمش را گذاشتند مؤونه. آنچه که ما به الازاء ندارد اسمش را غنیمت. فاعلموا انما غنمتم من شیء. روشن شد؟

آن وقت خمس آمده، ان الله رضی علیکم بالخمس؛ چون شما شاید مطلق باشید نظام‌های کمونیستی اصلا یک اصطلاحی دارند در زبان عربی من کل حسب طاقة و لکل حسب حاجته. حالا به فارسی، یک ضرب المثل عربی است. یعنی تمام افراد مجتمع تا آن مقداری که نیرو دارند باید کار کنند، اما نه حاصل کار را به آنها بدهیم، به مقداری که احتیاج دارند به آنها بدهیم. از هر کس به مقدار نیرویش و به هر کس به مقدار حاجت. حالا فرض کنید زحمت کشید، یک روز کار کرد، فرض کنید 50 هزار تومان من باب مثال، اما خرجش 20 هزار تومان است. ما 50 تومان را به ایشان نمی‌دهیم، 20 تومان را به ایشان می‌دهیم. چرا؟ چون این اگر دقت بکنید این 30 تومان، حق جامعه است.

اصلا کلمه اشتراکی یا سوسیالیستی اصلا سوسیال یعنی جامعه اجتماع، این در حقیقت شما زحمت کشیدید، فرض کنید کاری کردید، 50 هزار تومان گیرتان آمد. خرج خودتان، زندگی خودتان 20 هزار تومان. می‌گوید این 20 هزار تومان مال خودت، چون احتیاج داری، غذا و اینها احتیاج داری، آن 30 تومان مال جامعه است. اگر جامعه نبود تو گیرت نمی‌آمد که، گوشه بیابان بودی، توی کوهی بودی، توی غاری بودی، آن پول که گیرت نمی‌آمد.

س: اگر خرجش بیشتر شد چه؟

ج: هان، خرجش هم بیشتر شد باید داده بشود.

این 30 تومان مال تو نیست و لذا خوب دقت کنید، او می‌گوید همه 30 تومان را باید بگیرید. تفکر سوسیالیستی این است دیگر. البته تفکر کمونیستی، حالا سوسیالیستی کمی نرم‌تر است. تفکر کمونیستی تمام باید گرفته بشود.

آن که در شریعت مقدسه، لذا هم تعبیر ان الله تصدق علیکم رضی منکم، دقت می‌‌کنید؟ شکر خدا را بکنید چون بعضی تفکرها می‌آید همه را می‌گیرد. از این سی تومان که زیادی است، یا به اصطلاح آقایان حق جامعه، حق جامعه به اصطلاح آقایان اصلا در خود قرآن، فان لله خمسه. خیلی عجیب است. یعنی شارع خدا. نه عجیبش این است که اول کلمه الله آمده، بعد خمس آمده، و للرسول و لذی القربی. یعنی اینها را پشت سر هم نیاورده است، خمس را وسط انداخته است. چون ما افاء الله علی رسوله من اهل 24:57 فما اوجبت علیهم بخیل و لا رکاب، فلله و للرسوله و لذی القربی. از اولش می‌گوید فلله. این در این آیه مبارکه فلله و للرسوله، به هم چسبیدند پشت سر هم. در آیه خمس اولش خدا را جدا کرده، فان لله خمسه، این اولش، بعد و للرسول و لذی القربی، و لذا هم عده‌ای از اهل سنت اگر شنیده باشید خمس را پنج سهم می‌دانند. شش تا نمی‌دانند؛ چون معتقدند آن لله که آمده یک نوع تشریف است. آن اصلا از بحث ملکیت خارج است.

به ذهن ما می‌آید جدا کردن آن این همین تصوری است، در حقیقت این مال فقط جامعه نیست، لله است. اصلا خدا. آن حقی را که خدا، عرض کردم سابقا در غنایم که غنایم جنگ بود، در میان عرب، 25 درصد رسم بود. ربع رسم بود. ربع را به اصطلاح امروزی‌ها بودجه ویژه امیر عشیره قرار می‌دادند، امروزی‌ها اصطلاحا. آخر چون می‌دانید که شما مثلا فرض کنید رئیس جمهور یک بودجه‌ای دارد فرض کنید ماهی یک میلیون دو میلیون، حالا هر قدر که هست، پنج میلیون، یک بودجه خاصی هم ردیف بودجه مثلا دویست میلیون، پانصد میلیون، دو میلیارد قرار می‌دهند به اسم بودجه ویژه رئیس جمهور که مثلا گرفتاری، مهمانی کسی می‌آید، می‌رود، هدیه‌ای می‌خواهد بدهد، فرض کنید مثلا پول پاسدارها چون آنها هم تنظیم خاصی دارند. در حقیقت این پول و این پول در میان قبل از اسلام در غنایم برای به اصطلاح شیخ عشیره، آن رئیس، رئیس قبیله، به این عنوان قرار داده می‌شد. و یکی از اهدافش هم این بود که دیگر جناب شیخ عشیره به اموال عمومی دست نزند. اموال عمومی همان عشر بود که ما اصطلاحا زکات می‌گوییم. چون اینها عشر می‌گرفتند قبل از اسلام. اینها می‌خواستند کاری بکنند که رئیس عشیره و فامیل‌های نزدیک و دور و برش اینها چشم داشتی به بودجه عمومی نداشته باشند. لذا برای اینها یک ردیف بودجه به قول امروزی‌ها قرار دادند و آن ربع به اصطلاح غنایم جنگی… آن هم چون غنایم در آن زمان متعارف جنگ بود دیگر. کتب القتل والقتال علینا، آن شعر معروف که کار ما آدمکشی است. کتب القتل و القتال علینا و علی 27:21

علی ای حال خوب دقت فرمودید؟ این برای اینکه اینها دست نزنند، این هم که در روایت ما دارد که ان الله مثلا اعطی لاهل بیت قرابت رسول الله(ص) خمس عوضا عن الصدقه، این در حقیقت در خود عرب هم بود. در خود عرب جاهلی، به این معنا بود که برای چون این رئیس است، بودجه ویژه‌ای دارد. بعد هم اطرافیان دارد، فامیل دارد، بچه دارد، فلان دارد، ممکن است اینها یک ناخنکی به بودجه عمومی بزنند، برای اینکه اینها دست نکنند، طمع در بودجه عمومی نکنند، می‌آمدند برای آن ردیف بودجه خاص قرار می‌دادند. که عرض کردم چون منبع مهم درآمد در آن زمان همان غنایم بود، بیشترین قسمتی را که بودجه، مثل فرض کنید الان یک کشوری بیشترین بودجه منبع درآمدش نفت است فرض کنید یا معادن دیگر. می‌آمدند این را از آن قرار می‌دادند. یعنی می‌آمدند طبق تشکیل کاری می‌کردند که از آن غنایم که عمده درآمد مثل جنگ، مثل نفت، از آن برایش بودجه ویژه قرار می‌دادند. که چون یکی از اساسی‌ترین کارها آن بود.

یک شعر عربی است، شاید سابقا هم خواندم، همین جا خواندم، ظاهرا خواندم. چون بد نیست، چون یک مقدارش هم پیش ما منعکس شده، یک شاعری شعری دارد خطاب به امیر عشیره راجع به رئیس، راجع به سهمی که ایشان از غنایم دارد.

لک المرباع منها و الصفایا، منها یعنی غنایم. لک المرباع منها و الصفایا و حکمک و نشیطة و الفضولوا، پنج تا قسمت از این غنیمت؛ چون غنیمت را بین رزمنده‌ها تقسیم می‌کردند. پنج نکته‌اش بر می‌گشت به رئیس عشیره. در این شعر هم اشاره کرده است.

لک المرباع اول مرباع، که 25 درصد است. مرباع، 25 درصد. لک المرباع منها از غنایم، و الصفایا، صفایا چیزهای برگزیده، مثلایک اسب خیلی گرانبها، چون نمی‌شد تقسیمش بکنند، تکه و پاره‌اش بکنند، تقسیمش بکنند، و ما هم اصطلاحا توی انفال گذاشتیم. صواف الملوک در انفال. این هم بوده، این هم قبل از اسلام می‌خواهم بگویم. لک المرباع منها والصفایا، و حکمک، حکمک اصطلاحا این بود؛ مثلا رئیس عشیره می‌گفت این مال من باشد. علی خلاف فقهای ما مثلا این مال من، مثلا این فرض کنید شتر مال من باشد.

س: این کنیز

ج: هان، یا به قول ایشان کنیز. این عبد، کنیز، پول طلا، تاج، تاج که جزو صفایا بود باز.

و حکمک و النشیطة، نشیطه در اینجا مراد گم شده است. اینجا کلمه نشیطه چون گاهی چون از صحنه جنگ از صحنه نبرد به قول آقایان، می‌آوردند غنایم را تا فرض کنید عشیره‌ای که بودند، تا این محلی که بودند، گاهی ممکن بود در راه یک شتری گم بشود. یا یک تکه‌ای طلایی مثلا افتاده گم شده، بعداز اینکه این تقسیم می‌کردند، 25 درصدش را به جناب امیر می‌دادند، بقیه را هم بین رزمنده‌ها تقسیم می‌کردند. یک دفعه یک کسی می‌گفت آقا توی راه یک شتری پیدا کردیم، جزو این غنایم بود. دیگر این تقسیم، مثلا فرض کنید سه هزار، می‌خواهد این شتر را به سه هزار تقسیم بکند، این دیگر تقسیم نمی‌شد. می‌دادند به حاکم. هر جا گیر می‌کرد می‌دادند به حاکم. این نشیطه هم مال تو. این هم، و حکمک والنشیطة و الفضولوا، این هم چهارمی. پنجمی فضول یعنی زیادی، فضل یعنی زیادی؛ چون گاهی اوقات که تقسیم می‌کردند به سه هزار نفر که در جنگ بودند یا چهار هزار نفر یا پنج هزار نفر، فرض کنید یک تکه موکت زیاد می‌آمد به اصطلاح ما، یک فرش، دیگر این قابل تقسیم به سه چهار هزار نبود. این را زیادی اسمش را می‌گذاشتند. فضول. این را هم می‌دادندبه حاکم.

پس مجموعا پنج قسمت در اختیار حاکم قرار می‌گرفت. صفایا بود، مرباع بود، حکمک، گمشده‌ها بود و مسئله زیادی که می‌آمد. خب این احکام هم اجمالا پیش ما روشن شده است.

در حقیقت خمس به این معنا، لذا در مبحث خمس نکته‌ای را که ما عرض کردیم خلافا، یعنی چون از این راه وارد نشدند، که اگر خود رسول الله(ص) الان بود، یا خود بقیة الله(ع) خدمتشان می‌رسیدیم، خود ایشان با خمس چه کار می‌کردند؟ حالا بحث بعدی این است که فقیه در زمانی که ما هستیم چه کار بکند. اول خود رسول الله(ص).

ما این را توضیح دادیم شواهدش کاملا روشن است که مجموعه برخورد پیغمبر(ص) یا بقیة الله(ع) با خمس به این نحو بود؛ یک، مطالب شخصی خودشان اگر احتیاج داشتند. دو، به اصطلاح مال خاندان، یعنی کسانی که خاندان رسالت بودند و نیازی داشتند، مساکین ابن السبیل. سه، اگر بعضی وقتها گرفتاری عمومی پیدا می‌شد، و بودجه کافی نبود. از این پول جبران می‌کردند، از این پول خمس. این سه تا این که ما بالاخره با زحمت زیاد، چون تا حالا این جوری هم بحث، نمی‌خواستیم وارد این بحث هم بشویم، چطور شد.

س: طلبه‌ها کجایند پس؟

ج: آنها فوق الکل بر کل هستند. آنها همه را می‌گیرند.

عرض کنم که این سه بخش اساسی قرار داده می‌شود.دقت فرمودید؟ یکی مصرف شخصی خودشان؛ یکی خاندان رسالت و خاندان امام(ع)، مرتبطین که اصطلاحا ما می‌گوییم سادات، سهم سادات؛ یکی هم مسئله نیازهای اجتماعی که پول خاصی برایش یعنی نداشته باشیم، بودجه‌ای برایش نباشد. فرض کنید یک جایی سیل می‌آید کمک می‌خواهد، الان هم دیگر بودجه عمومی تمام شده، بودجه‌ای نیست. این را از همین ردیف ویژه به اصطلاح، از همین بودجه ویژه رئیس جمهور به اصطلاح بنده، از این ردیف ویژه این را تأمین می‌کرد.

سه تا بخشی است که پیدا، این که ما به زور، و عرض کردیم همین هم به فقیه منتقل شده، اما چون فقیه معصوم نیست، خواهی نخواهی محدودیت دارد. اصلا در روایت دارد که عطاک، چون کلمه بیت المال است، خمس جزو بیت المال نیست، امام(ع) می‌تواند بیت المال را همه‌اش را برای خودشان، گفتند بله، گفت درست است. مثلا امام(ع) بخواهد همه خمس را برای خودشان بردارند، حق دارند، فقیه معلوم نیست، یا زندگی حالا فرض کنید مثلا چهار تا اسب

س: بعضی فقهاء اجتهاد یا اعلمیت را در اخذ وجوهات لازم می‌دانند. اینها پس چه جور

ج: از خودشان بپرسید، چرا از بنده سوال می‌کنید؟

س: نه می‌خواهم بگویم این یک چیز تقریبا من درآوردی می‌شود دیگر

ج: دیگر نه دیگر، دیگر بنا نیست در این بحث ما از این حرفها زده شود.

س: بی ارتباطی است دیگر

ج: دیگر به همان آقایان مراجعه کنید.

عرض کنم که چون بناست که خیلی مراعات شرایط ادبی هم بشود. عرض کنم خدمتتان که این وضعی است که ترسیم کلی. فرض کنید امام(ع) ممکن است وجوهات را کلا، فقیه می‌تواند بر دارد و مصرف شخصی خودش، لکن باید متوسط باشد، عادی باشد، انصافش، این چون فرق بین عصمت و غیر عصمت، شاید امام(ع) بتواند همه وجوهات را به یک سید بدهد، فقیه باید مراعات بکند. به هر حال دست او در هر سه قسمت خواهی نخواهی بسته است؛ چون مقام عصمت فاصل اصلی است. اما مواردش برای فقیه هم همان طور است. هیچ فرقی نمی‌کند.

س: ولایت بر بذل و بخشش هم دارد؟

ج: فقیه؟

س: بله

ج: عرض کردم محدودیت پیدا می‌کند

س: نه مثلا به شخصی بگوید اصلا شما معفو عنه کلا هم از سهم سهادات، از سهمین دیگر

ج: یعنی چه کارش کند معفو عنه

س: یعنی خمس نده

ج: هان آن بحث دیگری است. چرا خب آن حق دارد چرا، آن بحث دیگری است.

س: حتی در سهم ساداتش هم؟

ج: سهم سادات حالایک مقداری مشکل دارد اما اگر واقعا به این نتیجه رسید که حقیقت خمس یکی است، چرا خب می‌شود آن کار را کرد.

لکن به هر حال عرض کردم در کل این مسائل فقیه محدودیت دارد. این را در هر سه بخشی که ما عرض کردیم به خاطر این نکته.

آن وقت عرض کردیم این روایت مبارکه کمی طولانی شد، اما خب دیگربحث خمس هم چون خیلی نکات فنی دارد، بعضی از نکاتش که جای دیگر غالبا گفته نشده مامجبور شدیم امروز بگوییم.

در این روایت مبارکه امام(ع) آن نکته‌ای که هست خوب دقت بکنید، چون اولش صدر روایت حکم ولایی است. ظاهرش واضح است دیگر. فی سنتی هذه و سنة عشرین مأتین فقط. بله، این روایت اینطوری است، لکن چون تفسیر موضوعی کرده، یعنی می‌آید موضوع آیه مبارکه واعلموا انما غنمتم من شیء؛ لذا یک بحث دیگری را هم ما به این مناسبت الان باز می‌کنیم، یک بحث کلی. حالاما چون شؤون ولایت را قبول کردیم. گفتیم کرارا در فقه اهل بیت(ع) به طور کلی فقه اهل بیت(ع) فقه ولایی هم هست. اصولا اهل سنت به طور متعارف یعنی حالا غیر از مثل خوارج، اینهایی که قیام به سیف می‌کردند حرکت مسلحانه، اما به طور متعارف اهل سنت فقهایشان ولایت برای خودشان قائل نبودند. حالا خودشان را هم فقیه می‌دانستند، همه جهات، امتیازات، لکن چون قائل به بیعت بودند، که مسلمان‌ها مثلا بافلانی بیعت کردند، ولی امر را او می‌دانستند. حتی ممکن بود مثلا با ولی امر اختلاف داشته باشند، مثل همین عرض کردم احمد بن حنبل را می‌بردند دستگاه معتصم 120 تا چوب می‌زدند خیلی درب و داغون هم بر می‌گشت. بعد یکی را می‌فرستادند که آقا از طاعت خلیفه در بیا، ایشان می‌گفت نه نه، از طاعت خلیفه در نیایید. کتک را می‌خورد می‌گفت از طاعت خلیفه هم در نیایید. غرض این یک تفکری بود، خود این یک تصوری بود که طاعت خلیفه به طور کلی باید حفظ بشود واگر هم بنا بود در یک مسئله اجتماعی فتوایی بدهند، خلیفه از آنها بخواهد، آنها بگویند. دخالت در ولایت نمی‌کردند.

اینها مثلا فرض کنید ابو حنیفه خودش را برای افرادی که تابع خود او بودند، ولی امر نمی‌دانست. شأنش را استنباط می‌دانست. این را کرارا عرض کردم. اصولا درفقه اهل سنت به طور طبیعی شأن فقیهشان استنباط صرف است. اگر هم بناست احکام ولایی گفته بشود، به عنوان استنباط است، نه اینکه ایشان حکم ولایی بکند.

و عرض کردیم خب یکی از کارهایی که بنی عباس کردند، سعی کردند یک مقدار مسائل مالی منضبط‌تر بشود. مسائل مالی که وارد به اصطلاح دستگاه خزانه می‌شود. به اصطلاح شوخی و صحبت بنده، مصدر و مصرف مشخص بشود. مصدر مثلا فیء از کجا می‌آید، کجا باید مصرف بشود. غنایم از کجا می‌آید کجا باید مصرف بشود. صدقات از کجا هست، کجا باید مصرف بشود. زکات همین طور، عشر همین طور، عُشر که بعدها اضافه شد. انفال همین طور. این مطلب که باید این مسائل اموال مصدرا و مصرفا و کیفیت و خصوصیاتش مشخص بشود، تا آنجایی که من می‌دانم حالا شاید هم باشد، از نیمه‌های قرن دوم زمان هارون است.

انصافا هم چند دفعه عرض کردم زمان هارون بالذات، یعنی از زمان اصلا بنی عباس، خیلی رشد علمی غیر طبیعی در جامعه اسلامی پیدا می‌شود. عرض کردم احمد امین نوشته در تمام دوران بنی امیه یک مدرسه در دنیای اسلام ساخته نشد. یعنی از سال 41 تا 132، 81 سال اصلا مدرسه‌ای ساخته نشد. احمد امین مصری این طور نقل می‌کند. ودر زمان هارون، حالا شاید هم مثلا بعدها آمدند برامکه، علم یک پیشرفت خیلی غیر طبیعی پیدا می‌کند. در همه شؤون، حتی در شؤون تمدنی، فناوری، صنعت، حالا غیر از شؤون کشورگیری، خب تا نزدیک‌های فرانسه می‌روند، از این طرف هم تا آن طرف. در این کتاب العلم و السیاسه یکی از آقایان عراقی استاد دانشگاه پیش من بود خواند، گفت من قبول ندارم، اصلا باورم نمی‌شود. ابن قطیبه دینوری در این العلم و السیاسه اواخرش نوشته که علم پیشرفت زیادی درزمان هارون کرده، به حیث ان احدهم یتبحر، اصلا تعبیر تبحر دارد، در علوم و در کلام و در فقه و مباحثه می‌کند و مناظره می‌کند، در اشعار عرب و در نحو و در کلام، و هو ابن احدی عشر سنه. یازده ساله، خیلی عجیب است تصریح می‌کند یتبحر هم دارد. می‌گویم این آقا استاد دانشگاه بود، گفت آقامن باور نمی‌کنم، اصلا امکان ندارد چنین چیزی.

غرض این خب مورخ نوشته فعلا همچین چیزی. این پیشرفت خیلی پیشرفت واقعا چشم گیری است. غرض این که در کتاب تهذیب التهذیب ابن حجر دارد راجع به شافعی که کان یفتی فی مسجد رسول الله(ص) و هو ابن خمس عشر سنه، خیلی عجیب است که پانزده ساله در مسجدالنبی(ص) که دیگر قلب عالم اسلام این بود دیگر. حجاج می‌روند، می‌آیند، افراد سوال می‌کنند، فتوا می‌داد. خوب دقت کنید. راجع به حضرت رضا(ع) هم دارد در تهذیب التهذیب در احوال حضرت رضا(ع) کان یفتی فی مسجد النبی(ص) و هو ابن عشرین سنه. راجع به شافعی پانزده نوشته، راجع به حضرت رضا(ع)… خودش در آن زمان تقریبا بیست ساله تازه راه می‌افتاد برای طلب حدیث، آن وقت فتوا بالاتر از طلب حدیث بود؛ یعنی فقاهت بالاتر از طلب حدیث.

یک پیشرفت غیر طبیعی می‌شود. یکی از کارها هم همین است. یعنی کارها سر و سامان پیدا می‌کند. اموال سر و سامان پیدا می‌کند. الان خود ما در فقه شیعه انصافا بحث مستقلی راجع به اموال نداریم. خوب هم هست؛ چون خود من اینجا در همین مکان متعرض شدم، حدود شش ماه،هشت ماه، شش ماه، متعرض بحث اموال در فقه شیعه شدیم. ده سال دوازده سال قبل.

علی ای حال اولین کسی که این را نوشته، تا آنجایی که من می‌دانم ابویوسف است، شاگرد ابو حنیفه، کتاب خراج، اسمش خراج است؛ یعنی مالیات‌هایی که درآمدی که هست، لکن اقسام مالیات‌ها را نوشته، مال غنایم، مال صدقات، مال اراضی خراجیه، اینها را یکی یکی شرح داده است. مثل نامه، به قول امروزی ما نامه مانندی است خطاب به هارون. یا امیر المومنین فلان خطاب به او نوشته. وبه فاصله مثلا چهل سال پنجاه سال بعدش یا حالا کمتر، ابو عبید قاسم بن سلام بصری کتاب الاموال را نوشته، بسیار کتاب نافعی است این کتاب اموال ایشان. این هم جزو اوایل است. بسیار کتاب نافعی است. و مرد ملایی است، مرد رجالی است، این کتاب اموال ایشان از آن کتاب ابویوسف بهتر است.

و من همیشه عرض کردم این خیلی خوب است. چون این راهی را که مثلا این شاید در حدود 100، صد وخرده‌ای سال بعد از عمر بن عبد العزیز است. عمر بن عبد العزیز که شروع کرد به تدوین سنت رسول الله(ص)، سنت را از مجموعه نامه‌ها و نوشته‌های رسول الله(ص) گرفتند. من این را توضیح دادم. بعضی از کتاب‌ها هم اسم‌هایش هست. نامه فلانی، نوشته فلانی، نوشته فلانی، این اصلا این خیلی مهم است، این را دقت بکنید. یعنی ما می‌توانیم حتی با اهل سنت از آنجا وارد بحث بشویم. وآنها هم راهی ندارند چون در نوشته‌هایشان آمده، در کتاب‌هایشان آمده، از اینجا وارد، یعنی دقیقا می‌توانیم درست تفکر را با زمان خودشان، با زبان خودشان وارد بشویم.

در کتاب اموال هم همین کار را کرده است. یکی از کارهای مهم اموال ابو عبید، مثلا می‌گوید فلان چیز هست، حدیث می‌آورد، حدثنی که رسول الله(ص) که نوشت اینطور. حدثنی فلان عن فلان رسول الله(ص) کتب الی مثلا فلان در اهل یمن به این جور. خیلی از نکات سنت را ابو عبید در این کتابش ابو عبیده است به نظرم، چون یکی معمر بن مثنا است یکی قاسم بن سلام است. یکی ابو عبیده است، یکی ابو عبید است. حالا من الان این لحظه فراموش کردم. اول گفتم ابو عبید حالا شک کردم پیدایش کنم، حالا مدتی است حافظه ما به هم ریخته احتیاط می‌کنیم. علی ای حال به نظرم ایشان قاسم بن سلام است. حالا نمی‌دانم ابو عبید است یا ابو عبیده، معمر بن مثنا نه او هم همین لقب را دارد یک هاء با همدیگر فرق می‌کنند.

علی ای حال کیف ما کان ایشان در آنجا نقل می‌کند وانصافا هم کتاب نافعی است. ریشه‌های یعنی این کتاب خوبی‌اش این است که ریشه‌های مبانی مصارف مالی دولت اسلامی را از زمان رسول الله(ص) شروع کرده است. فردا انشاء الله

و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین

دانلود فایل‌ها

WORD283KBدانلود
PDF158KBدانلود
MP313MBدانلود
برچسب ها: 1395-1396خارج فقهمکاسب محرمه
قبلی خارج فقه (جلسه10) دوشنبه 1395/06/29
بعدی خارج فقه (جلسه12) یکشنبه 1395/07/04

اصول فقه

فقه

حدیث