معهد الامام المهدی
  • خانه
  • اصول فقه
    • 1395-1396
    • 1396-1397
    • 1397-1398
    • 1398-1399
    • 1400-1401
    • 1401-1402
    • 1402-1403
    • 1403-1404
    • 1404-1405
  • فقه
    • حج عربی
    • مکاسب بیع
      • 1396-1397
      • 1397-1398
      • 1398-1399
      • 1400-1401
      • 1401-1402
      • 1402-1403
      • 1403-1404
      • 1404-1405
    • مکاسب محرمه
      • 1395-1396
      • 1396-1397
    • ولایت فقیه عربی
  • حدیث
    • تدوین الحدیث عربی
    • متن الحدیث
    • فهرست الحدیث
    • الذریعه
  • تماس با ما
معهد الامام المهدی
  • خانه
  • اصول فقه
    • 1395-1396
    • 1396-1397
    • 1397-1398
    • 1398-1399
    • 1400-1401
    • 1401-1402
    • 1402-1403
    • 1403-1404
    • 1404-1405
  • فقه
    • حج عربی
    • مکاسب بیع
      • 1396-1397
      • 1397-1398
      • 1398-1399
      • 1400-1401
      • 1401-1402
      • 1402-1403
      • 1403-1404
      • 1404-1405
    • مکاسب محرمه
      • 1395-1396
      • 1396-1397
    • ولایت فقیه عربی
  • حدیث
    • تدوین الحدیث عربی
    • متن الحدیث
    • فهرست الحدیث
    • الذریعه
  • تماس با ما

وبلاگ

خارج فقه (جلسه10) چهارشنبه 1396/06/15

1396-1397، فقه، مکاسب محرمه

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین

اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین و ارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین

بحثی که مطرح بود این بود که آیا به اصطلاح حکم اراضی از کجا در آمده عرض کردیم دیگه حالا این یک مقداری وارد بحثش بشویم که ببینیم این مسئله چطور می شود، بحث خود ما به عنوان روایت، داشتیم روایت مرسله حماد خوانده می شد در آن جا حضرت فرمودند که لیس لمن قاتل شیءٌ من الارضین، این چیزی به آن ها داده نمی شود و زمن تقسیم نمی شود.

به این مناسبت عرض کردیم که من یک مقداری وارد بحث تقسیم غنائم غیر منقول یا اراضی بشویم، طبعا خوب دقت بکنید بحث غنائم بعد ها مفصلا در کتب فقهی ما، اهل سنت در کتب فقهی و غیر فقهیشان، رساله هایی که در این جهت نوشتند مفصل این را مورد بررسی قرار دادند و از جهات مختلف و از حیثیات مختلف نه این که از یک نکته واحد، یکیش هم این حیثیت بود مثلا از حیثیت های خیلی مهم اگر خانم هایی در جبهه بودند فرض کن کمک می کردند، بینشان معروف است که خانم، بچه کلا، یا حتی اگر کافری را اجیر کرده بودند همان پول اجرت بهش می دهند، از غنیمت چیزی بهش داده نمی شود، به زن، به بچه، مفصل عرض کردم این ها بررسی شده، هم در میان کتب آن ها هم در کتب ما و یکی از مباحثی که در همان جا مطرح شده بحث اراضی بوده که اگر اراضی غنیمت بردند آیا اراضی هم تقسیم می شود یا اراضی تقسیم نمی شود؟ ما به این مناسبت که دیروز روایت حضرت موسی ابن جعفر را خواندیم لیس لمن قاتل شیءٌ من الارضین، آن جا تعبیر این بود که به نیرو های رزمنده زمین داده نمی شود. به این مناسبت عرض کردیم برای این که اجمالا روشن بشود حالا ما مجبوریم برای این که چون بحث، به هر حال بحث کلی ما نیست، به اندازه آشنائی با اصطلاحات و روایات و روایات خودمان و روایات سنی ها و فقه اجمالا من فکر می کنم اگر بخواهیم عبارت بخوانیم همین یک عبارت را از یک کتاب اهل سنت می خوانیم و یکی هم شاید از جواهر اجمالا از عبارت ایشان. البته مطالب زیاد است اما فعلا این مقدارش را می گوییم، حالا بعد یک جای دیگه یکی دو تا مصدر قدیمی را هم متعرض می شویم.

و تُقَسَّم الغنائم

در این کتاب محلی ابن حزم که اخیرا صحبتی راجع به ایشان کردیم در این صفحه 341 از این چاپ 11 جلدی چون بعدا چاپ دیگه کردند، در صفحه 341 مسئله 957، این جلدش هفت است

و تقسم الغنائم کما هی بالقیمة

این بالقیمة بودنش خلاف ظاهر است، یک بحث همین است، بحث مهمی که باز بین مسلمان ها شده است این است که فرض کنید وقتی رفتند غنیمتی را از یک لشگری گرفتند ممکن است شمشیر باشد یا توپ و تانک و غذا و خوردنی مثلا کمد های پر لباس داشتند، درجه های ارتشی چون مخصوصا در آن زمان بعضی از این درجات ارتشی از طلا بود، غیر از آن علامت های ارتشیشان از خود طلا بود و بعد مثلا فرض کنید دیگ و این جور چیز هایی که داشتند، کل این ها، یک بحث این بود که آیا این ها را همین جور که هست قسمت بکنند؟ کنیز بود، عبد بود، فلان بود، این ها را همین جور که هست بگویند آقا تو با آن آقا مثلا سهمت شما سه هزار نفر نیرو بودند شما دو از سه هزار نفر، شما دو تایی تان این عبد را بگیرید با همدیگه کنار بیایید مثلا یا با همدیگه این دیگ را بگیرید یا یک نفرتان دیگ را بگیرد إلی آخره.

یک بحث این بود که خود اعیان خارجیه تقسیم بشود، یک بحث این بود که از همان اول قیمت گذاری بکنند، قیمت بگذارند قیمت را تقسیم بکنند، چون اشیاء مختلف بوده، دیگ و سه پایه و لباس، نه لباسی که به بدن مقتول است چون آن به قاتل می رسیده، لباس هایی که در اردوگاه هایشان بوده، در محل استراحتشان بوده، تخت خواب بوده، لباس بوده، میز بوده، صندلی بوده، می توانید حساب بکنید کل این ها که بوده، یک بحثی این بود که اصولا این ها را باید قیمت گذاری کرد بعد از قیمت گذاری آن پولش را تقسیم کرد مثلا شد سیصد هزار درهم من باب مثال، سه هزار نفر هم بودند، نفری مثلا صد درهم که بشود سیصد هزار درهم، این طوری، راه تقسیم این است.

پرسش: خود جنس را؟

آیت الله مددی: بفروشند دیگه، قیمت گذاری بکنند بفروشند

یک راه این بود، پس یک بحث روشن شد، می خواهم نحوه بحث ها، این را هم مطرح بکنیم، خیلی ظرافت ها را علمای اسلام سعی کردند روشن بکنند، یک بحث دیگه احتمالا ایشان و تقسم الغنائم کما هی بالقیمة، این بالقیمة ظاهرا غلط است، در حاشیه هم نوشته، کما هی شاید اشاره به یک بحث دیگری باشد، یک بحث دیگر باز این بود که آیا غنائم را در همان صحنه جنگ، در همان جایی که پیروز شدند تقسیم بکنند، در اردوگاه دشمن؟ یا نه غنائم را جمع کنند بیاورند به محلی که محل مثلا شهرشان، مثلا مدینه، در مدینه قسمت بکنند مثلا در جنگ خیبر غنائم را در خود خیبر تقسیم بکنند همان جا که محل جنگ بوده این هم باز یک بحث دیگری، روشن شد؟ بحث اول عین غنائم یا قیمت غنائم، بحث دوم مکان تقسیم غنائم

پرسش: مبهم 7

آیت الله مددی: قطعا خب، طبعا خودش آوردند، بردند، ممکن است در راه تلف بشود یا نشود، آن جا صحنه جنگ است

پرسش: قطعا آن هایی که سهم دارند سربازان و این ها هم سهم دارند.

آیت الله مددی: بله مثلا ایشان دارد و تعجل القسمة فی دار الحرب، دقت کردید؟ دیگه نیاورند به شهر مدینه، در همان جایی که جنگ واقع شده در همان جبهه همان جا تقسیم بکنند، این اشاره به آن نزاع دوم که گفتم

و تقسّم الارض

این بحث ما البته این است، حالا من برای توضیح مطلب خواندم، بحث ما این است

و تقسم الارض و تخمس کسائر الغنائم

ارض هم باید تقسیم بشود، ظاهرش در تقسم الارض تبدیل به قیمت نمی شود، اصل زمین تقسیم بشود

کسائر الغنائم پس ابن حزم من چند بار تا حالا اسم بردم که ایشان مخالف با اراضی خراجی است، این عبارت خود ایشان است، ایشان معتقد است که زمین هم باید تقسیم بشود

کسائر الغنائم و لا فرق

بله ایشان دارد که اگر رزمنده ها قبول کردند که این زمین مثلا بماند برای همه مسلمان ها، نگیرند، بگویند ما سهممان را گذاشتیم مثل خراجی بشود، ارض خراجی بشود، ارض درآمد زا بشود.

فَإِنْ طَابَتْ نُفُوسُ جَمِيعِ أَهْلِ الْعَسْكَرِ عَلَى تَرْكِهَا أَوْقَفَهَا الْإِمَامُ حِينَئِذٍ لِلْمُسْلِمِينَ

حکم اولیش تقسیم است لکن با این حساب می توانند، فقط فرق فتوای ابن حزم این است که ایشان فإن طابت نفوس جمیع اهل العسگر، در فقه ما آمده اگر به اذن امام صلاح بود تقسیم بخورد، وقف بشود. برای این دو تا را دیدیم، من یک بار دیگه هم عرض کردم یک نکته لطیفی است ما در مجموعه اقسام ولایت آنی که در قرآن داریم چهار تاست که کلمه ولایت بکار برده شده، إنما ولیکم الله، اول ولایت الهی است و رسوله بعد پیغمبر است، بعد و الذین آمنوا، این یک آیه، اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر، اگر این الذین آمنوا را به اولی الامر بزنیم سومیش اولی الامر است که در روایات ما اهل بیت اند سلام الله علیهم اجمعین. چهارمیش المومنون و المومنات بعضهم اولیاء بعض، ولایت عامه مومنین و مومنات، در این جا مومنات هم ذکر شده، مومنین و مومنات ولایت عامه دارند، آن وقت اگر کسی قائل به ولایت فقیه شد یعنی از شیعه قاعدتا این ولایت فقیه درجه بین وسط می شود، بین سوم و چهارم، بین اولی الامر و ولایت مومنین، اگر این اضافه شد می شود پنج تا، الله و رسوله و اهل بیت و ولایت فقیه و ولایت عامه مومنین، اصطلاحا در کتب فقه ما معروف شده به ولایت عدول مومنین، اما ظاهر آیه مبارکه عامه مومنین است، و المومنین و المومنات پس بنابراین این ها آمدند زدند به نفوس عسگر، یعنی زدند به ولایت مومنین، در روایات ما زده شده به ولایت ولی امر

پرسش: در روایتی که دیروز خواندیم شرط ولایت نبوده، این که ارض تقسیم بشود فهی للمسلمین

آیت الله مددی: حالا بعد توضیحش را ان شا الله می دهم، خود مرحوم شیخ نوشت دیگه، شرط دومش این است که به اذن امام باشد

پرسش: فتح به اذن امام باشد

آیت الله مددی: بله

پرسش: این که زمین به اذن امام باشد

آیت الله مددی: خب همان، آن جنگ که به اذن امام شد تاثیرگذار است و احتمال هم دارد حالا بعد ان شا الله می آید، احتمال دارد که اصلا این وقف چون خب در اسلام خیلی زمین ها را گرفتند حتی زمان امیرالمومنین، زمان عمر، عثمان، زیاد گرفتند، چطور شد خصوص عراق شد خراجی، بقیه نشد خراجی؟

أَوْقَفَهَا الْإِمَامُ حِينَئِذٍ لِلْمُسْلِمِينَ وَإِلَّا فَلَا، وَ مَنْ أَسْلَمَ نَصِيبَهُ

اگر کسی گفت آقا مثلا پنج هزار نیروی رزمنده بودند چهار هزار تایش گفتند ما برای مسلمان ها قرار دادیم هزار تا قرار ندادند، ایشان گفت ما هزار تا را باید به خودشان بدهیم، از زمین به مقدار هزار تا را کم می کنیم به آن ها

و من اسلم نصیبه كَانَ مَنْ لَمْ يُسَلِّمْ عَلَى حَقِّهِ، لَا يَجُوزُ غَيْرُ ذَلِكَ

روشن شد؟ این فتوا

وَ هُوَ قَوْلُ الشَّافِعِيِّ

راست هم می گوید شافعی هم عقیده اش همین است، شافعی هم عقیده اش این است که زمین هم تقسیم می شود

 وَأَبِي سُلَيْمَانَ.

این چون اسم ابی سلیمان در کتاب محلی زیاد برده می شود مراد از ابی سلیمان امام خود مذهبشان، عرض کردم ظاهری ها مثل اخباری های ما هستند به ظواهر ادله تمسک می کنند، آن وقت موسس این تفکر داوود ابن علی اصفهانی است که این داوود را عادتا در کتب رجالی داوود کنیه اش ابوسلیمان است، مراد ایشان از ابوسلیمان امام مذهب خودش، امام مذهب ظاهری، قول شافعی و ابی سلیمان

وَقَالَ مَالِكٌ:

عرض کردم مالک در این اقوال، در اقوال علما من چند دفعه عرض کردم این خوب ارتکازیتان بشود، قول مالک یا یکی دو نفر که شبیه مالک اند این ها خیلی ارزش دارند چون تقریبا منعکس کننده فقه مدینه هستند مثلا شافعی نه منعکس کننده نیست، ابوسلیمان که هیچی اصلا کلا خارج است اما مالک تاثیر دارد و ابوحنیفه و چند تا هم فقیه کوفه، این هم سرّش این است که کلمات یعنی آن چه که ما داریم به عنوان معارف دینی شیعی صدورش در مدینه است یعنی امام در مدینه بودند، خب آن جو مدینه خواهی نخواهی تاثیرگذار است دیگه، تدوینش هم در کوفه بوده، اصحاب ما در کوفه اند، این دو تا شهر و جو علمی حاکم بر این دو تا شهر خیلی موثر است، و اصطلاحشان این جوری است جو مدینه را علمای اهل سنت جو سنت می دانند، اصطلاحی دارند که فقه مدینه را سنت رسول الله، چون می گویند پیغمبر آن جا بودند، صحابه بودند، تابعین بودند، بچه های صحابه بودند این ها سنت پیغمبر را سینه به سینه حفظ کردند، در کوفه چون ابوحنیفه قائل به رای و قیاس بود کوفه را مدینة الرأی می داند، مکتب رأی کوفه است، همین قیاس و این جور چیز ها، این را کوفه می دانند پس بنابراین این دو تا هم با همدیگه، دو تا ماهویا با همدیگه فرق می کنند، یکی به عنوان مرکز سنت است که مدینه باشد، یکی هم مرکز قیاس و رأی و ابداع در دین و از این حرف  ها باشد که کوفه است، برای این در پیش اهل سنت.

در پیش ما مدینه به خاطر این که ائمه علیهم السلام آن جا بودند خیلی تاثیرگذار است، مخصوصا عرض کردم در اصطلاح خودشان فقه مدینه را فقه عمر و عبدالله ابن عمر می دانند، خب طبعا اهل بیت باید تقیه می کردند، در صورتی که فقه کوفه را اهل سنت نه ما، اهل سنت فقه علی ابن ابی طالب و عبدالله ابن مسعود می دانند، لکن به طور کلی فقه کوفه را، مکتب کوفه را مکتب رأی می دانند

و قال مالک

این معلوم شد که من روی کلمه مالک اصرار دارم فقط اقوال را نخوانید، این اقوال برای این که تشکیل آن صورت ذهنی بدهد، ایشان می گوید

 تُبَاعُ الْغَنِيمَةُ

اولا غنیمت عین مالش تقسیم نشود، قیمتش تقسیم بشود

وَ تُقْسَمُ أَثْمَانُهَا

چون اشیاء مختلفند، دیگ و سه پایه و قند و شکر و لباس، انواع مختلف است، سلاح و سپر و شمشیر و انواع شمشیر و قیمت های مختلف

وَ تُوقَفُ الْأَرْضُ وَ لَا تُقْسَمُ

ارض خراجی این است، و توقف الارض زمین را نباید تقسیم کرد، ببینید و امام هم که در مدینه اند و لیس لمن قاتل شیء من الارضین، مالک تقریبا با موسی ابن جعفر هم دوره است ولو ایشان ولادتش زمان امام باقر است و حتی احتمالا امام سجاد و همراه امام، مالک از امام صادق حدود سیزده چهارده سال کوچکتر بوده لکن عمده حیات علمیش با موسی ابن جعفر سلام الله علیه است، مالک متوفای 179 است، موسی ابن جعفر شهادت ایشان 183 است یعنی حدود چهار سال با هم تفاوت دارند و آن روایتی که ما خواندیم لیس لمن قاتل شیءٌ من الارضین، من می خواهم آن زمینه های فکری هم روشن بشود، چیزی از زمین تقسیم نمی شود.

و لا تقسم و لا تکون ملکا لاحدٍ، این هم رأی دوم، رأی سوم:

وَ قَالَ أَبُو حَنِيفَةَ:

دیگه الان جایگاه این رأی هم روشن شد که کوفه است، عرض کنم آن ها معتقدند کوفه اصلا چون، کوفه می دانید به عنوان شهر کوفه سال هفده هجری است، زمان عمر آن را، نه این که این جا سبز نبود، سبز بود، چمن بود، درخت بود، چون رودخانه است اما به عنوان شهر کوفه که تقریبا کوفه معنای اردوگاه می دهد، کوفة الجند یعنی اردوگاه لشگر، چون جبهه در اصل فرماندهی جنگ در مدینه بود، حضرت امیر به عمر پیشنهاد دادند که یک واسطه ای بگذار بین فرماندهی و بین خود جبهه جنگ که نیرو ها مستقیم بخواهند از مدینه تا آن جا بروند طول می کشد، یک اردوگاهی، الان پایگاه نظامی می گویند، پادگان و قرارگاه نظامی، پایگاه نظامی تا نیرو ها از مدینه آن جا بیایند تازه نفس بشوند این واسطه باشد، آن وقت این کوفه را قرار دادند و معروف است که سعد ابن ابی وقاص که فاتح ایران حساب می شد آن ایستاد و چهار تیر به چهار طرف زد، عرض کردم مثل این که تیر ها مختلف بوده، اصطلاح قدیم استاندارد تیر این است، چون غلوة سهم در تیمم داریم این را هم من این جا بگویم فائده بدی نیست، استانداردی که در تیر بوده بعضی ها دویست متر حساب می کردند و بعضی ها هم دو تا استاندارد، مثل این که مثلا می گویند این هفت تیری که هست بردش این قدر است، برد موثر و کشنده اش این قدر است، تیر را اصطلاحا چهارصد متر حساب می کردند کل بردش را، برد متوسطش را اما برد موثرش را دویست متر حساب می کردند که کشنده باشد، این مسجد کوفه این جوری است، آن طرف و این طرفش، چهار طرفش، به نظرم فکر می کنم دویست متر است یعنی چهار طرف مسجد چهارصد متر است، علی ای حال و بعد نیرو هایی که آمدند مخصوصا یواش یواش از یمن نیرو های زیادی آمدند که در اول هم کرارا عرض کردم به صورت خیمه بود، مجموعه خیمه ها بود مثلا جعفی ها مجموعا مثلا هشتاد تا، دویست تا، سیصد تا نیروی رزمنده بود این ها خیمه هایشان پهلوی هم بود، فرض کنید مثلا سوری ها یک طرف بودند، حمدانی ها یک طرف، خولان یک طرف، همین قبائل که حالا نمی خواهم اسم ببرم این ها خیمه خیمه بودند، بیست تا، سی تا، صد تا، 150 تا خیمه، بعد که امیرالمومنین کوفه را پایتخت قرار داد اول هم همین طور بود، بعد یواش یواش دیگه کوفه شهر شد، از حالت خیمه ای در آمد، یک شرحی دارد که اگر یک مناسبت دیگه آمد من عرض می کنم

و قال ابوحنیفه الْإِمَامُ مُخَيَّرٌ

امام مخیر است، دلش می خواهد وقف بکند خراجیش بکند و دلش هم می خواهد تقسیم بکند می کند

إنْ شَاءَ قَسَّمَهَا وَ إِنْ شَاءَ أَوْقَفَهَا، فَإِنْ أَوْقَفَهَا فَهِيَ مِلْكٌ لِلْكُفَّارِ الَّذِينَ كَانَتْ لَهُمْ،

شبیه ارض صلح، ما سابقا عبارات شیخ انصاری را توضیح دادیم که ارض صلح اصطلاحا این بوده اگر جایی را می گرفتند مصالحه می کردند که کفار بمانند فقط مالیات بدهند، این را اصطلاحا ارض صلح می گفتند پس در ارض صلح زمین در اختیار خودشان قرار می گرفت اما اگر آن ها را بیرون می کردند ارض خراج بود مثل خود عراق، پس ایشان می خواهد بگوید

وَ لَا تُقْسَمُ الْغَنَائِمُ إلَّا بَعْدَ الْخُرُوجِ مِنْ دَارِ الْحَرْبِ.

روشن؟ آن بحث دوم را مطرح کردم پس بنابراین معلوم شد که این ها چند جهت روی غنائم بحث داشتند که ان شا الله روشن است، آن بحثی را که ما الان داریم بحث زمین است که غیر منقول باشد.

قَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ:

مراد ایشان از ابومحمد در آن زمان متعارف بوده، مراد مولف کتاب است،

پرسش: مقصود از امام چیست؟

آیت الله مددی: همان حاکم دیگه

این در کتاب محلی زیاد است، بعضی وقت ها هم دارد قال علیٌ، به جای قال ابو محمد قال علی، چون علی ابن احمد است، صاحب کتاب اسمش علی است، خودش از بنی امیه است، نسبا به بنی امیه بر می گردد چون اندلس است، اندلس بنی امیه حاکم بودند، نسبا به بنی امیه بر می گردد، خب ضد شیعه هم هست الحمدلله

يُبَيِّنُ مَا قُلْنَا قَوْلُ اللَّهِ تَعَالَى:

غرض من چون دیدم یک جایی یک کسی مثلا ایشان قال علیٌ نوشته، بعد مطلبی گفته، این آقا که مثلا شیعه بوده خیال کرده این کلام امیرالمومنین است گفته خیلی عجیب است امیرالمومنین مطلبی فرموده در کتاب های ما هم نیست، این قال علیٌ مولف کتاب است، مال علی ابن ابی طالب نیست، اشتباه نشود.

قَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ: يُبَيِّنُ مَا قُلْنَا قَوْلُ اللَّهِ تَعَالَى:{فَكُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلالا طَيِّبًا}

حالا آن بحث های خودش

وَ مِنْ طَرِيقِ الْبُخَارِيِّ نَا مُسَدَّدٌ نَا أَبُو الْأَحْوَصِ  أَنَّهُمْ أَصَابُوا غَنَائِمَ فَقَسَمَهَا النَّبِيُّ – صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ – بَيْنَهُمْ فَعَدَلَ بَعِيرًا بِعَشْرِ شِيَاهٍ

من دیروز اگر یادتان باشد گفتم قیمت شتر این استانداردش بوده، هر شتر ده تا گوسفند، این جا ده تا، هشت تا هم بوده، هفت تا هم بوده، وقتی پیغمبر زکات را در شتر نصاب معین کردند روی هشت تاست، اشتباه نشود، این در جنگ روی ده تا حساب شده، چون عرض کردم زکات به طور متعارف ولو تعبدی است قبول داریم، به طور متعارف دو و نیم درصد است، این که در روایت داریم، ما در فقه خواندیم دیگه، در باب زکات پنج تا یک گوسفند، چون پنج تا شتر مساوق با چهل تا گوسفند می شده، هر شتر هشت تا دیگه، یکی از چهل تا می شود دو و نیم درصد، چهل نسبت به صد دو و نیم درصد، دقت کردید؟ این که دارد تا 25 تا هر پنج تا یک گوسفند، این هر پنج تا یک گوسفند این را شما الان در زکات تعبدی می خوانید، این در خارج نظام مالیاتی حساب می شد، دقت کردید؟ من می خواهم شما را در جو آن زمان، زمان پیغمبر قرار بدهم آن زمان این نظام مالیاتی است، وقتی گفت پنج تا شتر اما اگر می گفت مثلا شتر ده تا بود، ده تا گوسفند بود می گفت پنج تا شتر می شد پنجاه تا گوسفند، می شد چند؟ مثلا به اصطلاح به عبارت دیگر دو درصد، نه دو و نیم درصد، از این که دو و نیم درصد آمده تطبیق شده به پنج تا شتر، این را دقت بکنید، ایشان می گوید

فعدل بعیرا بعشر شیاه

البته عرض کردم متعارف تر در هفت تا هم من دیدم، نمی دانم حالا در کتاب الاموال ابوعبید دیدم یا کجا دیدم، متعارف ترش هشت تا بود، این جا می گوید در این غنائم، معلوم می شود قیمت شتر بالا رفته بود، هر شتری را ده تا گوسفند حساب کردند، این تقسیم بندی ای که شده.

بعد دیگه رابطه به بحث ادامه بحث، چون من نمی خواهم کل این آثار را بخوانیم، آن وقت ایشان بحث کردند در خیلی از جنگ ها عین مال را دادند، حالا دیگه وارد آن بحث نشویم.

چون ایشان دو تا مسئله دیگر هم غیر از تقسیم اراضی مطرح کردند دنبال آن بحث رفتند، من فعلا نمی خواهم، حدود یک صفحه، یک چیزی کمتر را حذف کردم

وَأَمَّا الْأَرْضُ، فَإِنَّ الصَّحَابَةَ اخْتَلَفُوا.

این را خوب دقت بکنید اگر این مطلب درست بشود معلوم می شود در باب ارض، زمین و منقول از خود پیغمبر چیزی نبوده، رأی صحابه بوده، همین بحثی که من هم اخیرا مطرح کردم

فَرُوِّينَا

عرض کردم این سه جور خوانده شده، رَوَینا، رُوینا، روّینا، سه جور خوانده می شود، مثل این که در کتاب صدوق هم دارد ما کان فیه عن فلان فقد رَویتُه، بعضی ها رَویتُه می خوانند، بعضی ها رُویتُه می خوانند، بعضی ها هم رُوّیتُه، به تشدید از باب تفعیل خوانده می شود و کرارا هم عرض کردیم همین درست است، رُوّینا درست است، این رُوّینا به این معنا یعنی من از کسی نقل می کنم و اجازه روایت به من داده یعنی تحمل روایت شده به نحو صحیح، لذا بهش رُوّینا می گفتند اما اگر می نشست یک کسی صحبت می کرد و نمی گفت به من اجازه بده سمعته یقول می گفتند، این ها می آمدند فرق می گذاشتند، الان متاسفانه زمان ما روایت مساوق شده با حکایت، وقتی می گوید روایت یعنی نقل کرد، این درست نیست، در صدر اول این نبود، روایت یک نوع اجتهاد بود، چون می آمد به طرف می گفت طرف می گفت خیلی خب، گاهی اوقات هم می گفتند با وضو باش، اعوذ بالله می گفت، بعد می گفت حدثنی کلمه کلمه تفهیم می کرد که حدثنی فلان، بعد می گفت قال حدثنا، می گفت دقت بکن، آن گفت قال حدثنا چون اگر تنها شنیده بود می گفت حدثنی، اگر کسانی باهاش بود می گفت حدثنا، حالا بنا بر این که باز با آن لفظ اخبرنا و انبانا فرق داشته باشد تمام این ظرافت ها را به او تفهیم می کرد و این بعد از این که این ها را گوش می کرد و حفظ می کرد و چیز، می گفت أجزت لک أن تروی عنّی، این می شود رُوینا، این رُوینا این است و لذا در آن زمان روایت یک نحوه اجتهاد بود، حکایت نبود، این را اشتباه نکنید

پرسش: حکایت است دیگه

آیت الله مددی: نه با دقت، با ظرافت، الفاظ، کوچکترین الفاظ، بعد می گفت آقا یک کس دیگه خلافش را نقل می کرده، تصحیح می کرد می گفت از کس دیگه این طور، می گفت نه من این طور شنیدم، تمام این خصوصیات گفته می شد، همین کاری که ما الان در حدیث می کنیم، همان کار که در حد اجتهاد در حدیث می کنیم و لذا خوب دقت بکنید اما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها إلی رواة احادیثنا، این روات در این جا به معنای مجتهد است نه به معنای حاکی و إلا یک یهودی برود کتاب کافی را بردارد نقل بکند این نیست، این مراد از روایت حکایت نیست، هر کسی برود نسخه کافی بخواند برایتان بخواند، عربیش هم خوب باشد، صحیح هم بخواند، بعد بگوید امام زمان من را ولی امر قرار داده، آن روات احادیثنا مبدأ اشتقاقش روایت به این معناست

پرسش: فقهاست

آیت الله مددی: آهان یعنی فقها چون همین معناش بوده

پرسش: عوام هم بودند، عوام الناس هم گاهی بودند

آیت الله مددی: نه نبودند، عوام الناس یعنی مثلا بقال و شحام و قصاب بود اما عوام نبود، ابو اسامه که عوام نیست، شحام یعنی قصاب بود اما درس خوانده بود، احادیث بلد بود، احادیث را مراجعه می کرد، از امام شنیده بود، مقارنه کرده بود، عالم بود اما مثلا شغل خارجی داشت، این نه این که مثلا عوام به این معنا بود.

پرسش: این ها را فقیه نمی گویند

آیت الله مددی: چرا

پرسش: اجتهاد مصطلح اصلا آن زمان مطرح نبوده

آیت الله مددی: یک جور دیگه، اجتهاد بود یک جور دیگه چون امکان وصول به امام بود، اختیار روایات بود، این که کی نقل کرده به امام عرض می کند حدث فلان عنک فلان، مقارنه می کردند، این اجتهادش این جوری بود نه این که مثل ما بنشینند کتاب جواهر بخوانند، خب معلوم است که نبود، به قول یک آقایی شوخی می کرد گفت که متوکل خانه حضرت هادی فرستاد گفت حضرت هادی روی جانماز نشستند یک قرآن و مفاتیح پیش ایشان بیشتر نیست! گفت مفاتیح که مال شیخ عباس قمی است!

فرُوّینا أَنَّ ابْنَ الزُّبَيْرِ

این ابن در این جا غلط است، زبیر مراد است نه ابن زبیر، اصلا ابن زبیر در این حد ها نبود که حرفی بگوید،

زبیر وَ بِلَالًا، وَ غَيْرَهُمْ دَعَوْا إلَى قِسْمَةِ الْأَرْضِ

عده ای از صحابه گفتند این هایی که رفتند عراق را گرفتند زمین را هم تقسیم بکنیم مثلا یک هکتار، نیم هکتار سهم خودشان را هم به خودشان بدهند

وَ أ َنَّ عُمَرَ، وَ عَلِيًّا، وَ مُعَاذًا، وَ أَبَا عُبَيْدَةَ، رَأَوْا إبْقَاءَهَا رَأْيًا مِنْهُمْ

ابن حزم می خواهد این جا مخالفت بکند، می خواهد بگوید این ها از سنت پیغمبر نقل نکردند، رای بوده، رایا منهم

وَ إ ِذْ تَنَازَعُوا فَالْمَرْدُودُ إلَيْهِ

ما باید به قرآن رجوع بکنیم

هُوَ مَا افْتَرَضَ اللَّهُ تَعَالَى الرَّدَّ إلَيْهِ إذْ يَقُولُ: {فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الآخِرِ

چون ابن حزم قائل به انسداد باب اجتهاد نیست، خودش را هم مجتهد می داند، امامش هم ابوسلیمان را هم مجتهد می داند

فَوَجَدْنَا

این خیلی لطیف است که نحوه، البته عرض کردم همین چند شب پیش بعضی از این اهل سنت کردستان پیش من بودند گفتند ما ابن حزم را قبول نداریم، گفتم معلوم است قبول ندارید چون تند است، هم به شافعی بد می گوید هم به ابوحنیفه، مخصوصا به ابوحنیفه خیلی بد می گوید، زبان ابن حزم تند است، خب گاهی هم این جا با عمر هم در می افتد دیگه، خب این ها قبول نمی کنند کسی با عمر در بیفتد

فوجدنا مَنْ قَلَّدَ عُمَرَ فِي ذَلِكَ

خیلی کنایه دارد می زند، می گوید این روایت نیست، سنت پیغمبر نیست، خواست عمر است

يَذْكُرُ مَا رُوِّينَاهُ مِنْ طَرِيقِ مَالِكٍ

مراد همان امام مدینه

عَنْ زَيْدٍ بْنِ أَسْلَمَ عَنْ ابیه قال قال عمر لَوْلَا آخِرُ الْمُسْلِمِينَ

من به فکر همه جامعه اسلامی تا روز قیامت هستم

مَا افتُتِحَت قریةٌ یا ما افْتَتَحْتُ قَرْيَةَ

هر دوش احتمال است

إلَّا قَسَّمْتهَا كَمَا قَسَّمَ رَسُولُ اللَّهِ – صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ – خَيْبَرَ.

این را من اشاره بهش کردم

قَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ:

این می گوید دلیلشان این است، این روایت است

وَ هَذَا أَعْظَمُ حُجَّةً عَلَيْهِمْ لِوُجُوهٍ.

این ردشان است

أَوَّلُهَا: إقْرَارُ عُمَرَ – رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ – أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ – صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ – قَسَّمَ خَيْبَرَ.

پس معلوم می شود زمین باید تقسیم بشود

پرسش: استاد این پیش ما هم ثابت است که پیغمبر قسم خیبر؟

آیت الله مددی: نه، دیگه ما نمی خواستیم وارد بشویم، خود من نظرم این بود که بعد خیبر را هم یک توضیحی بدهم

وَ الثَّانِي: أَنَّهُ قَدْ أَخْبَرَ – رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ – أَنَّهُ إنَّمَا فَعَلَ ذَلِكَ نَظَرًا لِآخِرِ الْمُسْلِمِينَ

به خاطر مراعات مسلمان هایی که بعد می آیند

وَ اَلَّذِي

حالا این جا شروع می کند به بد و بیراه به خود عمر گفتن که عرض می کنم که خود سنی ها هم یک مقدار با ابن حزم بدند چون گاهگاهی این طور می شود یعنی ابن حزم خودش را می آورد در زمان صحابه در مقابل عمر هم قرار می دهد

و الذی لَا شَكَّ فِيهِ

خیلی خب عمر گفت من حال آخر مسلمین، مگر پیغمبر اولی نبود که حال آخر مسلمین؟ چطور پیغمبر نگفته و عمر گفت؟ این تعبیر ابن حزم را این جا می خوانم چون عین عبارت را ببیند، می گوید چطور می شود تو به فکر مسلمان ها می افتی ولی پیغمبر به فکر مسلمان ها نیست؟

و الذی لا شک فیه [فَهُوَ] أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ – صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ – كَانَ أَنْظَرَ لِأَوَّلِ الْمُسْلِمِينَ وَ لِآخِرِهِمْ مِنْ عُمَرَ

خب پیغمبر که اولی بود، اگر بنا بود که عمر به فکر آخر مسلمان ها باشد خب پیغمبر به فکر آخر مسلمان ها می افتاد، پیغمبر همین کار را می کرد، چطور پیغمبر این کار را نکردند؟

فَمَا رَأَى هَذَا الرَّأْيَ؛

پیغمبر این مطلب را نفرمود

بَلْ

خب جواب دوم، در حقیقت می خواهد جواب دیگری بدهد، خود پیغمبر هم حتما به فکر آخر مسلمان ها بود لکن راه پیغمبر این بود که همچنان که برای مسلمان های زمان خودش جهاد قرار داد برای مسلمان های بعدی هم جهاد

أَبْقَى لِآخِرِ الْمُسْلِمِينَ مَا أَبْقَى لِأَوَّلِهِمْ الْجِهَادَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ، فَإِمَّا الْغَنِيمَةُ وَ إِمَّا الشَّهَادَةُ

برای مسلمان های بعدی هم همین

وَ أَبْقَى لَهُمْ مَوَارِيثَ مَوْتَاهُمْ، وَ التِّجَارَةَ، وَ الْمَاشِيَةَ، وَ الْحَرْثَ.

ماشیه به معنای حیوان است لکن مراد همان گوسفند و گاو و این ها، حرث هم به معنای زراعت

وَ الثَّالِثُ: أَنَّهُ قَدْ خَالَفَ عُمَرَ الزُّبَيْرُ و بلال

این دو نفر، این خیلی عجیب است صدور این کلمات از ابن حزم مثلا بیاید بین بلال و عمر مقایسه بکند بگوید این ها مثل هم اند

وَ لَيْسَ بَعْضُهُمْ أَحَقُّ بِالِاتِّبَاعِ مِنْ بَعْضٍ

فکر نمی کنم جای دیگه، حالا من این جا را می خوانم ولی فکر نمی کنم جای دیگه این حرف را این ها بزنند که بیایند بین بلال و بین عمر مقایسه بکنند بعد بگوید لیس لاحدهم بالاتباع من الاخر

فَحَتَّى لَوْ صَحَّ عَنْ عُمَرَ – رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ – مَا ظَنُّوهُ بِهِ لَمَا كَانَ لَهُمْ فِيهِ حُجَّةٌ، وَ لَكَانَ رَأْيًا مِنْهُ غَيْرُهُ خَيْرٌ مِنْهُ، وَ هُوَ مَا أَخْبَرَ بِهِ عَنْ النَّبِيِّ

غیره نه این که بلال، مراد پیغمبر چون می گوید قسم رسول الله خیبر پس معلوم می شود حکم آن بوده، تو حق نداشتی به خاطر آخر مسلمان ها حکم رسول الله را عوض بکنی

فَكَيْفَ وَ عُمَرُ قَوْلُهُ كَقَوْلِنَا فِي هَذِهِ الْمَسْأَلَةِ؟ كَمَا نُبَيِّنُ بَعْدَ هَذَا إنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى.

تازه خواهد آمد

وَ هَذَا الْخَبَرُ مِنْ عُمَرَ يُكَذِّبُ كُلَّ مَا مَوَّهُوا بِهِ مِنْ أَحَادِيثَ مَكْذُوبَةٍ مِنْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ – صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ – لَمْ يُقَسِّمْ خَيْبَرَ كُلَّهَا، فَهُمْ دَأَبًا یعنی دائما، يَسْعَوْنَ فِي تَكْذِيبِ قَوْلِ عُمَرَ نَصْرًا لِرَأْيِهِمْ الْفَاسِدِ وَ ظَنِّهِمْ الْكَاذِبِ.

خب عرض کردم ابن حزم به علمای اهل سنت باجمعهم، به استثنای خودش به همه شان حمله می کند.

وَ قَدْ رُوِّينَا عَنْ عُمَرَ أَنَّهُ قَالَ: إنْ عِشْت إلَى قَابِلٍ لَا تُفْتَحُ قَرْيَةٌ إلَّا قَسَّمْتهَا كَمَا قَسَّمَ رَسُولُ اللَّهِ – صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ – خَيْبَرَ -، فَهَذَا رُجُوعٌ مِنْ عُمَرَ إلَى الْقِسْمَةِ.

این هم

وَ احْتَجُّوا بِخَبَرٍ صَحِيحٍ

حالا آن خبر صحیح را چون دلالتش خیلی واضح نیست من الان وارد آن بحث نمی شوم.

ایشان می گوید :

فإذ لا دلیل علی صحة قولهم

چون ما الان بناست

فلنذکر الان البراهین علی صحة قولنا

قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: {وَ أَوْرَثَكُمْ أَرْضَهُمْ وَ دِيَارَهُمْ وَ أَمْوَالَهُمْ} [الأحزاب: 27]

این آیه در یهود است، فقط نمی دانم یهود بنی نضیر است یا بنی قریظه، الان اشتباه از من است چون عرض کردم سه طائفه از یهود در مدینه بود طائفه اول را پیغمبر اکرم از مدینه بیرون کرد و لذا هم این ها خانه هایشان را خراب کرد بیرون بروید، سال چهارم هجری است، طائفه دوم هم که، یک طائفه هم که خودشان رفتند، یک طائفه هم که بنی قریظه بود که بعد از جنگ خندق بود که مرد هایشان کشته شدند و بقیه شان هم به طرف خیبر رفتند یعنی مدینه تقریبا از سال پنجم یا ششم دیگه از یهود خالی شد، آن چه که کشته شدند کشته شدند، بقیه شان هم به خیبر رفتند، عده ایشان هم به جای دیگه رفتند.

این اورثکم ارضهم مراد ارض یهود است، غیر از خیبر

فَسَوَّى تَعَالَى بَيْنَ كُلِّ ذَلِكَ وَ لَمْ يُفَرِّقْ، فَلَا يَجُوزُ أَنْ يُفَرَّقَ بَيْنَ حُكْمِ مَا صَارَ إلَيْنَا مِنْ أَهْلِ الْحَرْبِ مِنْ مَالٍ، أَوْ أَرْضٍ

لکن این ها معلوم نیست جنگ کردند، به صلح اشبه است، این استدلال ایشان درست نیست

وَ قَالَ تَعَالَى: {وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ

به اطلاق آیه تمسک می کند، این هست، اطلاق آیه هست

بعد ایشان نقل می کند حدیثی را ابوهریره

قال افْتَتَحْنَا خَيْبَرَ فَلَمْ نَغْنَمْ ذَهَبًا، وَ لَا فِضَّةً إنَّمَا غَنِمْنَا الْإِبِلَ، وَ الْبَقَرَ، وَ الْمَتَاعَ، وَ الْحَوَائِطَ “

عرض کردیم خیبر حوائط بود یعنی دیوار داشت قلعه بود، هفت تا قلعه بود، این حوائط سبعه که در متون تاریخ آمده این نیست، ایشان می گوید غنیمت باغ حوائط هم بود

فَصَحَّ أَنَّ الْحَوَائِطَ، وَ هِيَ: الضِّيَاعُ

البته حوائط ضیاع نیستند که ایشان نوشته، ما هم در روایت ضیعه داریم، إن لی ضیعةً، ضیعة در اصطلاح زمین کشاورزی است اشتباه نشود، توش گندم و این جور چیز ها می کارند، این را اصطلاحا ضیعه می گویند، حوائط آنی است که توش درختکاری است، اگر توش درختکاری بود دیوار نداشت حدیقه می گفتند، دیوار داشتند حائط می گفتند، پس حائط عبارت از باغ، باغ یعنی آنی که توش درخت است نه کشاورزی زمین زراعت، اگر زمین های بزرگ بود که توش گندم می کاشتند ضیعه می گفتند، این که ایشان نوشته و الحوائط ضیاع وَ الْبَسَاتِينُ: مَغْنُومَةٌ كَسَائِرِ الْمَتَاعِ، این مطلب ایشان درست نیست، ضیاع نیست اما بساتین درست است

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

دانلود فایل‌ها

WORD93KBدانلود
PDF382KBدانلود
MP312MBدانلود
برچسب ها: 1396-1397خارج فقهمکاسب محرمه
قبلی خارج فقه (جلسه9) سه‌شنبه 1396/06/14
بعدی خارج فقه (جلسه11) يكشنبه 1396/06/19

اصول فقه

فقه

حدیث