خارج فقه (جلسه10) دوشنبه 1395/06/29
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین
اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین و ارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین
همین بحث تعبد را که الان عرض کردم خب همین روایت عمار ساباطی را که خواندیم و معلوم شد که مرحوم صدوق هم در مقنع آورده، من خودم مراجعه نکردم، همین که ایشان خواندند، خب این روایت را به هر حال باید ما به مجرد اینکه بگوییم اینها ثقه هستند، ما یک تعبد عقلایی داریم، یا مثلا به اینکه بگوییم نه، حالا مثلا ان جاءکم فاسق بنبأ، چون اینها فطحی هستند، دیگر اظهر مصادیق فسق اینها هستند. این تعبد این طرفش، تعبد آن طرفش، هر دوش محل تأمل است.
ببینید متن روایت این است که عن الرجل یخرج فی عمل السلطان، قال لا، الا ان لا یقدر علی شیء لا یأکل و لا یشرب و لا یقدر علی حلیة؛ خب ما این همه بزرگان اصحاب داشتیم مثل علی بن یقطین، در عمل سلطان، بالاتر از عمل سلطان، اینها واقعا به این درجه بودند که لا یقدر لا یأکل لا یشرب، لا یقدر علی حلیة، مثلا این تصور میشود این معنا را تصور کرد؟
بعد دارد فان صار فی یده شیء فالیبعث بخمس؛ مثلا علی بن یقطین مرتب خمسش را برای امام صادق(ع) یا امام موسی بن جعفر(ع)…
ببینید ما عرض کردم یک مطلبی بود که کرارا عرض کردم در همین جوایز السلطان هم میخواستم بگویم، دیگر حالا چون یک جمع بندی آخر میکنم آنجا عرض کردم. ببینید اصولا در برخورد با دستگاه خلافت، انحاء مختلف برخوردها در دنیای اسلام بود. یک جور نبود دیگر. یکی هم سر جوایز، که حالا بعد توضیح میدهم انشاء الله. برخورد با عمل چون این بحث قبول ولایت. فرض کنید مثلا خوارج، خوارج اینها با حکومت میجنگیدند و خون و خونریزی و بکش بکش و طبعا به طور طبیعی اصلا قبول نداشتند. نه اینکه دستگاه سلطنت را قبول نداشته باشند، کافر میدانستند. عرض کردم تکفیری به معنای واقعی خوارج هستند. یک معنا هم شاید بعضی از علمای مثلا بعضی از شیعه که قائلند تمام اهل سنت کفار هستند. اینها تکفیری هستند؛ چون البته به این معنا. آنها هم که در شیعه گفتند چون به خاطر روایت حالا معنای کفر گرفتند. خوارج چون به منزله ثالثه قائل نبودند. این را گاهی به اصطلاح منزله به واسطه میگفتند قول به واسطه. البته قول واسطه جای دیگر هم هست، اینجا هم، به منزله به اصطلاح چیست، تعبیر شبیه واسطه،
س: منزله بین المنزلین
ج: آهان، منزله بین المنزلین یا امر بین الامرین. البته آن در جبر و تفویض هم هست، در اینجا هم هست.
اینها قائل نبودند.قائل بودند شخص یا مسلمان است یا کافر است. این که یک شخصی مسلمان باشد و فاسق باشد، قبول نداشتند. این را اندیشه تکفیری میگویند. این فکر است نه اینکه مثلا بیاید همین جور کشکی بیاید بگوید تو مسلمان نیستی تو دین نداری، این نبوده که. اینها تفکرشان در بحث ایمان و کفر این بوده است. یا شخص کافر است، یا شخص مسلمان است.
آنوقت دیگر چیزی به نام کبائر وصغائر نداشتند. میگفتند کسی که کبائر را انجام بدهد، صغائر را شاید داشتند، کبائر را انجام میدهد فاسق نیست، این کافر است. و لذا استدلالشان این بود که دستگاه خلافت کافر است. فرض کنید خلیفه شراب میخورد، کارهای بد میکرد، ظلم میکرد، جنایت میکرد، این که کافر است. عامه مردم صغیرا و کبیرا حالا در صغیرش محل اختلاف بود در خوارج. آن نجده 03:58 نامهای نوشت به عبدالله بن عباس که راجع به صغیر چه میگویید. درصغیرش اختلاف بود آن هم به خاطر آیه مبارکه، (رب لا تذر علی الارض من الکافرین دیارا انک ان تذرهم یضلوا عبادک و لا یلدوا الا فاجرا کفارا)؛ به این تمسک میکردند که حتی بچه شیرخوار هم کافر است، به ظاهر آیه مبارکه. میکشتند بچه شیر خوار را هم میکشتند. یعنی وقتی میکشتند همه را دیگر از دم میگذارندند. قتل عام میکردند. این جور نیست که مثلا بزرگان را بکشند. البته باز هم عدهای از خوارج راجع به بچه کوچک بحث داشتند. لکن عدهایشان قائل بودند همه باید کشته بشوند، صغیر وکبیر باید کشته بشوند.
ادعا شده البته من فکر نمیکنم، از بس برای شیعه زیاد دروغ گفتند، این کیسانیها هم که میگویند این شخص ایرانی بوده، نمیدانم حالا صحت و سقمش، فکر میکنم جعلی باشد، چون خود قصه مختار خیلی برایش دروغ گفتند. جزو اصحاب مختار بود کیسان. اینها به عنوان انتقام از قتله امام حسین(ع) حدود شش هزار و خردهای را ایشان سر برید دیگر، شش هزار و ششصد نفر. که به عنوان کسانی که در کربلا حاضر بودند و به عنوان جیش عمر سعد و قتله سیدالشهداء(ع). یک مقدارش توسط همین کیسان بود. ادعا میکنند کیسانیها… من خودم اعتقادم این است که کیسانیه وجود خارجی ندارد. این دروغ است دروغهایی است که برای در آوردند.
غرض میگویند این میرفته مثلا میگفتند این خانه مثلا جزو قاتلهای امام حسین(ع) است. اینها هم میرفتند با اصحابی که داشتند دور خانه را میگرفتند، تمام را از صغیر و کبیر و طفل شیرخوار، همه را سر میبریدند. فکر نمیکنم راست باشد، به ذهن من میآید قویا که دروغ است.
به هر حال این خوارج اینها معتقد بودند که عامه مردم هم چون ترک امر به معروف کردند کافر هستند. اینها باید قیام بکنند علیه خلیفه جائر و چون ترک امر به معروف کردند، امر به معروف هم جزو به اصطلاح فرائض است، ترکش هم جزو کبائر است. لذا خوارج رسمشان این بود، به یک شهر حمله میکردند، همه را میکشتند، هیچ فرق نمیگذاشتند دیگر. کوچک وبزرگ. مگر کسانی که به اینها ایمان میآوردند. تسلیم میشدند.
فکر تکفیری که ما اصطلاحا میگوییم مراد این است.
به هر حال یک عدهای مثل این بودند. یک عدهای مثل زیدیه بودند. زیدیه ظاهرش نمیآید تکفیر کرده باشد. آنها هم قیام مسلحانه داشتند. آنها هم علیه دولت قیام مسلحانه، اما نه به این حد تکفیر.
علی ای حال در شیعه تقریبا در فرق شیعه قیام مسلحانه از آنها بود. و قیام مسلحانه در اهل سنت از خوارج. خب این کسی که قیام مسلحانه دارد با دولت قطعا دیگر با دولت مقاطعه دارد، این قطعی است دیگر. اصلا معنا ندارد که برود در اموال دولت. قطعا با دولت مقاطعه دارد. نه در دستگاه آنها میرود، نه از آنها غذا میگیرد. عرض کردم بعضیهایشان حتی نسبت به ائمه متأخر ما مثل حضرت رضا(ع) اهانت میکنند که چرا مثلا در دستگاه مأمون بودند و به جای اینکه امر به معروف بکنند، جهاد بکنند، قیام به سیف بکنند، رفتند در دستگاه اینها، حضرت جواد(ع) که داماد مأمون بود. عرض کردیم یک تفکر این است.
یک تفکر هم خب درست در مقابلش عدهای از علمای اهل سنت بودند که هر چه خلیفه گفت اصلا حکم الله هم هست دیگر. آقا فرمود همین طور است. و ما بینهما درجات.
عرض کردم آن که طریقه اهل بیت(ع) بود و طریقه شیعه بود، نه مثل خوارج است نه مثل زیدیهاست. این واضح است. با وجود یک روایت حالا سندش هم عمار باشد، مطالب واضح تاریخی به هم نمیخورد. این که ما عدهای از بزرگان شیعه از روات معروف داریم. اینهایی که عنوان کاتب دارند، اینها مأموران دستگاه مالیاتی بودند، ثبت وضبط میکردند. مثل یعقوب بن یزید. یکی از روات بسیار جلیل القدر ماست. این طور نیست که حالا هر کسی که میگوییم در دستگاه بوده حتما باید مثلا در زمان ائمه(ع) باشد، مثل علی بن یقطین.
و ما در آنجا توضیح دادیم عدهای بودند که فکر میکردند که اصلا به هیچ نحوی نبایددر دستگاه اینها رفت، مثل همین روایت، الا ان لا یقدر علی شیء لا یأکل لا یشرب و لا یقدر… دیگر مثل اکل میتهای که دارد تلف میشود، آن وقت برود در دستگاه. و توضیحاتش مفصل عرض کردیم مرحوم سید مرتضی رسالهای اصلا نوشته، چاپ شده توی رسائل ایشان. که قبول العمل من السلطان. یک عده از آن طرف که تند بودند که به هیچ وجه نباید به اینها نزدیک شد، چون سید مرتضی هم خودش خب پدر ایشان، بعد برادر ایشان، رسما مقام دولتی داشتند، مقام نقابة الاشراف. نقابة الاشراف یک چیز بین بین بود. ما بین دولت و ما بین ملت. کارش رسیدگی به امور سادات و تشخیص سادات بود. یک شغلی بود الان نیست، الان، به نام نقابة الاشراف نقیب الاشراف، اشراف یعنی سادات. آن وقت فرض کنید نقیب الاشراف بصره بود، بغداد بود، مدینه بود، مصر بود، خراسان بود، فرض کنید ری بود، اینها کارشان احصاء سادات، این جزو سادات هست، این گفته من از سادت بنی فلان هستم، ثابت است یا ثابت نیست. که کتابهای انساب سادات هم در حقیقت از همین کلمات نقبا پر است.
علی ای حال اینها نقیب الاشراف در بغداد بودند. خب عرض کردم یک چیز امروزیها چه میگویند به اصطلاح NGO به قول امروزیها، یک چیز نهادهای غیر دولتی، یک چیز ما بینهما بود. هم مربوط به سادات بود و هم از طرف خلیفه تعیین میشد. یک چیز ما بینهما حساب میشد. غرض این است که سید مرتضی رسالهای داد. البته عرض کردم از عجایب این است که در آن نسخه کشی نجاشی معروف، نوشته رسالة فی قتل السلطان. این رسالة فی قبول العمل من السلطان بود. حالا چطور شده قتل السلطان، جابجا شده.
علی ای حال کیف ما کان چاپ شده رساله چاپ شده در همین رسائل سید مرتضی چاپ شده و حق هم با سید مرتضی است خب اصحاب ما قبول میکردند.
یعنی ببینید با یک روایت نمیشود آن بگوییم که مثلا در خارج هر کسی که مثل امثال علی بن یقطین باید به این حد برسند تا قبول بکنند ولایت را از قبل سلطان. البته او که خب وزیر بود، در درجات بسیار بالایی بود.
س: نسبت به قبول قضاوت چطور؟ قبول قضاوت چطور؟
ج: قضاوت بالخصوص عرض کردیم مؤونه ظالم بالخصوص خودش خارج است، میخواهد سلطان هم نباشد. قضاوت بالخصوص توش تأکید شده، مخصوصا که مجلس لا یجلس الا نبی او وصی نبی او شقی؛ البته این روایت معروف است اما سند روشنی ندارد.
عرض کنم که قضاوت بالخصوص رویش خیلی تأکید شده است. یعنی اینکه در قوه قضائیه و قوه مجریه؛ چون مقننه که نداشتند به اصطلاح فتوا بود. آن که خب اهل سنت مستقل بودند.این دو تا قوه، یکی قضائیه یکی مجریه که اداره مملکت، این دو تا، این مجریه هم نه به معنای اصطلاح ما مثلا فرض کنید مثلا در نظام مشروطه شاه خارج میشود آن وقت قوه مجریه و وزرا میشدند. نه، قوه مجریه شامل از خلیفه بگیر تا به پایین. یک اصطلاحی اصلا دولت الان هم همین را میگویند. کل مجموعهای که اداره جامعه دستش است. از جناب خلیفه بگیرید تا مدیران ادارات و فلان، حتی بعضی وقتها به این معنا شامل قوه قضائیه هم میشود.
یکی اینکه در روایات ما روی خصوص قوه قضائیه خیلی بحث شده است. این هست چرا. آن بحث دیگری است. و آن روایت معروف عمر بن حنظله، روایت معروف ابو خدیجه سالم بن مکرم،این هر دو در باب قضاوت است. چون نص خاص دارد آن بحث دیگری است. اما تقبل عمل از قبل آنها در جایی که میتواند به وظیفه دینیاش هم انجام بدهد، خلاف شرع هم نیست. فرض کنید زکاتی است معین است، زکاتی هم که معین کردند طبق همان قواعد است، مثلا رفت آنجا شتر داشت، از شترهایش این قدر، گوسفند داشت، طبق همان احکام. در احکام زکات یک اختلاف کمی با ما دارند. چون در آن احکام زکات نامه دارند آنها. آنجاهایی که نوشته شده اختلاف بین مسلمانها کم است. توضیحش جای دیگر انشاء الله.
س: علی بن یقطین پس شما میفرمایید که ممکن است حکم ولایی باشد
ج: احتمال دارد، چرا، چون بعید است مثلا تا این حد بگوییم که لا یقدر، لا یأکل لا یشرب، خیلی بعید است، مگر حکم ولایی قبول بکنیم.
لذا بعدش هم ما نمیدانیم این سوال وجواب مثلا در آن ده سالی بوده که در کوفه قیام و انقلاب شروع شده سال 121 و مراد زمان بنی امیه است؟ شاید امام(ع) در آن زمان فرمودند. این عمار ساباطی آن وقت نوشته. لذا دیروز من عرض کردم آنچه که الان به ذهن ما میآید احتمالا روایت یک نوع حکم ولایی باشد، نه حکم اولی. اصلا یک نوع حکم ولایی بوده. در یک فترهای از زمان این طور شده است. شواهدش هم حالا مثلا فرض کنید مطلب اگر حکم ثابت اهل بیت(ع) بود، زراره، محمد بن مسلم، اینها نقل میکردند دیگر. نه اینکه عمار بن موسی فطحی مثلا نقل بکند. بعد هم خب این جا میافتاد، کلینی نقل نکرده، صدوق فتوایش را در مقنع آورده، نمیدانم حالا چرا صدوق فرق بین مقنع و فقیه چیست آن هم الان برای ما روشن نیست الان.
س: حاج آقا یک روایتی هم از صفوان جمال هست که میگوید من امام(ع) فرمود که این کارت غلط است شتر کرایه میدهی و گفت برای حج به اینها کرایه میدهم. بعد امام(ع) فرمود که حتی راضی نباش که یک لحظه اینها زنده بمانند.
ج: بله آن بحث دیگری است. آن حالا ممکن است قصه شخصی باشد. اما خب میرفتند. و به اصطلاح فرض کنید مثلا قبل از این کلام، حالا صفوان که خب جزو بزرگان است، جزو اجلاء نیست، آن که اجلاء است صفوان بن یحیی است، این مهران است. ابن مهران است این جزو اجلاء نیست، اما جزو بزرگان است. بالاخره ایشان از امام صادق(ع) هم نقل میکند. به هر حال در ذهنش ابتدائا بوده که شتر را کرایه دادن اشکال ندارد، خب دارد دیگر عملا.
من میخواهم بگویم این اگر واجهه مذهب بود به مثل صفوان که مخفی نمیماند. دقت بکنید چه میخواهم بگویم. این همان بحثی بود که امثال سید مرتضی مطرح کردند و معتزله. که هر حدیث را ببینیم تلقیاش در جامعه چه بوده است. شما نیایید سند را حساب بکنید. آیا این تلقی شیعه در جامعه این بود که کسی در دستگاه نرود الا ان لا یقدر علی ان یأکل، یشرب، بعد هم حتما، این تلقی بود یا نبود. شما الان میگویید به تعبد، سند موثق است، اینها فطحی هستند، ثقه هستند. آنها میگفتند ثقه باشد یا نباشد، ببینید در خبر تلقی را نگاه بکنید.
عرض کردیم مراد سید مرتضی از اجماع آن میگوید اگر شما میخواهید به احکام برسید، راه وصول به احکام تلقی است که، فرض کنید حنابله چه تلقی کردند؟ حنفیها چه تلقی کردند؟ شافعیها چه تلقی کردند؟
س: فرهنگ
ج: هان فرهنگ دقت میکنید؟
آیا شما چنین فرهنگی داشتید در شیعه؟ خوب دقت کردید؟
س: روایت عمر بن حنظله که دعی الشاذ النادر هم همین است
ج: بله، آن دعی الشاذ النادر احتمال دارد که در صورت تعارض باشد که ظاهرش مراد تعارض است. ممکن است مطلق باشد. نه من الان چون معارض این را نمیخواهم بگویم. فرض کنید همان جا قصه صفوان، این نشان میدهد که صفوان این کار را درست میدانسته است. و الا خب صفوان ابتدائا این، یعنی اگر میدانست صفوان شاگرد امام صادق(ع) است. اگر میدانست مذهب این است، خب اصلا اجاره نمیداد به هارون. شترهایش را به هارون اجاره نمیداد. دقت کردید؟
لذا من حرفم این است که مثل این
س: شاید در سعه و ضیق حرف داشتند، در صغری حرف داشتند، در کبری مشکل نداشتند
ج: میگویم نبوده همچین چیزی در شیعه خب.
یعنی ما ببینید در شیعه ما نهی داریم که من 16:04 اما عرض کردم از اینکه عدهای از شیعه، فرض کنید از زمان امیر المومنین(ع) سلمان از طرف آن دومی حاکم مدائن بود. یعنی تلقی عمل از طرف آنها در طول تاریخ تشیع بوده است. البته ائمه(ع) اصرار داشتند که بهتر این است که انسان تنزه بکند، مؤونه ظالم نشود. و لذا سابقا هم عرض کردیم ما یک عنوان اعوان الظلمه حرام است، یکی عنوان مؤونه ظالم. مراد از اعوان ظلمه، فرض کنید یک ظالمی دارد جایی میرود، یک عدهای دور و برش باشند، به قول ما میگوییم بادمجان دور قاب چین، ظلم هم نمیکند، فقط با هیکلش دور و بر اینها آقا راه میرود عظمت به او میدهد. این هم حرام است. در ظلم به او کمک میکند، آن هم حرام است. عرض کردیم این دو تا عنوان ثابت است. شیخ انصاری هم همین دو عنوان را گرفته، آقای خویی هم همین دو عنوان را.
یکی یؤد الرجل من اعوان الظلمه؛ دقت میکنید؟ نه اینکه کمک او در ظلم باشد، نه کمکش هم نمیکند، ظلم هم نمیکند. لکن
س: سیاهی لشکر
ج: سیاهی لشکر
عظمتی برای ظالم توسط این ایجاد میشود. یکی هم کمک در ظلمش بکند. و لذا عرض کردیم بحث ظلم غیر از به اصطلاح سلاطین جور است. ممکن است یک کسی چاقوبکش باشد سلطان جور هم نباشد، ظلم میکند به مردم، با آدم، توی حتی خیابانها که سابقا عدهای میآمدند از دکانها پول به زور میگرفتند. این هم دور و بر او کمک میکند در این کار. عنوان ظالم و مؤونة الظالم، غیر از سلاطین جور و خلفای جور است.
علی ای حال یک احتمال این است و این سر اینکه اصحاب ما هم این روایت را نیاوردند، درحقیقت این بوده. فرض کنید مثلا این روایت در آن زمانی بوده که در کوفه مثلا توسط زید که این انقلاب شروع شد، زمان بنی امیه، حضرت در این ده سال میفرمودند که آقا دیگر شما با بنی امیه قطع بکنید، با این جنایتی که کردند، احتمال دارد. در اصطلاح فقهی ما حمل بر احکام ولایی به این معنایی که من میگویم کم وجود دارد. اصولا در این مقدارش کم است.
به هر حال از آن طرف هم یک روایت بسیار معروفی داریم که خب خیلی آقایان دیگر من وارد آن بحث نمیخواهم الان اینجا بشوم.
س: از اصطلاح نسخ استفاده نمیکنند؟
ج: هان چرا، گاهی هم از اصطلاح نسخ استفاده میکنند.
به نظر ما به نسخ نمیخورد. به نظر ما به نسخ نمیخورد. بلکه به نظر ما به مسئله به اصطلاح مسئله احکام ولایی. به ذهن ما این طور میآید.
یک روایت خیلی مفصلی است که خب چون در باب خمس بحثهای خاصی دارد و من نمیخواهم الان بحث خمس وارد بشوم. به مقداری که در ما نحن فیه است. چون به همان روایت هم در ما نحن فیه تمسک شده است. همین روایتی که الان عرض میکنم، به آن روایت هم در ما نحن فیه تمسک شده. آن روایت را الان من میخوانم مخصوصا آن قسمتی که ما به اصطلاح محل کلاممان است فعلا؛ یعنی بخش سوم از روایات.
عرض کردیم سه بخش را مرحوم شیخ انصاری و بعد مرحوم استاد آوردند. این بخش سوم روایاتی است که دلالت میکند که به اصطلاح در جایزه مطلقا به اصطلاح خمس وجود دارد. این روایت معروف است به روایت به اصطلاح روایت صحیحه علی بن مهزیار، مکاتبه علی بن مهزیار که روایت معروفی هم هست.
نه روایت شماره 12 از این باب 12. باب 12 روایت شماره 12.
مرحوم این روایت با اینکه خیلی هم الان رویش بحث کردند، این هم از منفردات شیخ طوسی در تهذیب و استبصار است. مرحوم شیخ طوسی این روایت را از کتاب محمد بن حسن صفار نقل کرده است. من دیگر چون میگویم نمیخواهم اینجا وارد بحث خمس بشویم، عرض کردم مقداری که الان از میراثهای صفار به ما رسیده، معظمش توسط شیخ طوسی است. یک مقدارش هم یک میراثهای خاصی توسط مرحوم صدوق است. توسط کلینی خیلی کم است و نمیدانم حالا این چه هم هست. هنوز هم برای ما روشن نیست. خود مرحوم صفار به توصیفاتی که نجاشی و غیر دارد، هیچ شواهدی در این که در روایات ایشان یا کتب ایشان شبههای باشد وجود ندارد. انشاء الله تفصیلش یک جای دیگر، الان جایش اینجا نیست.
س: صفوان جمال است؟
ج: نه صفار. محمد بن حسن صفار. قمی
از این کتاب عرض کردم مثلا ایشان مجموعهای دارد که بعضیهایش را صدوق نسبتا زیاد نقل میکند، شیخ کم نقل میکند. باز به عکس بعضی جاهایش را شیخ زیاد نقل میکند، صدوق کم نقل میکند. و صفار استاد مرحوم ابن الولید هم هست. ابن الولید نسبتاً زیاد از ایشان نقل میکند. و چیزی الان من در کتب ندیدم که طعنی در ایشان یا در نوشتههای ایشان یا در آثار علمی ایشان باشد. و کرارا عرض کردم در کتاب صدوق دارد، محمد بن حسن عن محمد بن حسن. اولی ابن الولید و دومی صفار است.
صفار عن احمد بن محمد مراد اشعری قمی است که از اجلاء اصحاب است. و عبدالله بن محمد، برادر ایشان. الملقب به چیست اسم خوبی داشت حالا یادم رفت، به هر حال، برادر ایشان. عبدالله بن محمد برادر احمد است.
س: بنان
ج: بنان، ملقب به بنان
ایشان هم توثیق روشنی ندارد؛ یعنی توثیق صریحی ندارد اما ظواهر نشان میدهد که ایشان تألیف نداشته، بیشتر راوی میراثهاست. توضیحات حال ایشان احتیاج به یک شرح طولانی دارد.
عن علی بن مهزیار، احتمالا علی بن مهزیار ایام… عرض کردم میراثهای ما به حسب جغرافیا هم فرق میکند. علی بن مهزیار ما چند تا میراث مال اهواز داریم. که از همهاش مشهورتر این دو بزرگوارند: علی بن مهزیار و حسین بن سعید. البته حسین بن سعید اواخر عمر میآید قم، به نظرم همین نزدیک ابن بابویه کجا میگویند قبری منسوب به ایشان. مرحوم حسین بن سعید میآید قم و خب بالاخره آثارش هم توی قم پخش میشود
س: علی بن مهزیار میتواند از امام باقر علیه السلام روایت نقل کند؟
ج: ابی جعفر الثانی(ع)، باقر(ع) نه؛ چون ربطی به باقر(ع) ندارد. علی بن مهزیار هم از بزرگان اهواز است. این دو تا بزرگوار، راجع به حدیث اینها و کارهایی که اینها دارند، احتیاج به یک صحبتهای دیگری دارد که الان جایش اینجا نیست. مرحوم علی بن مهزیار جنبه وکالت داشته، یک مقدار زیادی از مطالبی که ایشان نقل میکند، نامههاست. توقیعات و سوالاتی که شده، ایشان نقل میکند. اینجا هم همین طور است: کتب الیه ابو جعفر و قرأت انا کتابه علیه فی طریق مکه؛ حالا این کتب الیه ابو جعفر، شاید این قرأت انا مراد مرحوم احمد باشد و الا بله، چه شده نمیفهمم علی ای حال. حالا من بعد یک توضیحی چون بعد عرض میکنم حالا اول این جایش را بخوانیم.
کتابه الیه فی طریق مکه، قال خوب دقت کردید؟ الذی اوجبت فی سنتی هذه، همان سنه وفات ایشان است شهادت ایشان، و هی سنة عشرین و مأتین فقط، لمعنی من المعانی اکره تفسیر المعنا کله یا کلَه خوفا من الانتشار ، یک عبارتی هست که در مکاتبات احتمال تقیه بیشتر است. این خوفا من الانتشار یعنی این. چون اگر من به خودت زبانا میگفتم خب پخش نمیشد، اما چون نامه است، ممکن است نامه دست دشمنان بیافتد. این خوفا من الانتشار این همان اصطلاحی است که الان در روایات در عبارات فقهای ما زیاد است که در مکاتبه احتمال تقیه اقوی است.
و افسر لک بعضه انشاء الله تعالی ان موالی اسئل الله صلاحهم او بعضهم قصروا فی ما یجبوا علیهم؛ حالا این اگر مراد خمس باشد که این موالی قصروا خیلی بعید است. من اجمالا عرض بکنم روایاتی که ما عملا داریم ائمه علیهم السلام یعنی به صورت واضح خمس میگرفتند، از زمان امام صادق(ع) است. داریم بعضی از موارد در مورد ائمه(ع) همین مال مختلط به حرام یا گنجی بوده به امیر المومنین(ع)، لکن از زمان امام صادق(ع) دیگر علنی بوده، خمس رسما و زمان موسی بن جعفر(ع) هم که ایشان وکلا داشتند.
الان یادم نمیآید امام صادق(ع) وکیل مالی داشتند. الان در ذهنم نیست حالا ممکن است داشته باشند. اما موسی بن جعفر(ع) داشتند. ادعا هم شده یک مقدار واقفیه برای همین مسائل مالی بوده است. مال پیششان بوده، انکار حیات موسی بن جعفر(ع) وفات ایشان را کردند. فلذا خیلی بعید است که امام(ع) بفرمایند که اوجبت فی سنتی هذه و هذه سنة عشرین مأتین فقط. به نظرم میآید این حکم ولایی باشد. به نظرم الان این طور میآید. آن وقت در این روایت، که اول حضرت بله، باز دو مرتبه و انما اوجبت علیهم الخمس فی سنتی هذه فی الذهب و الفضه التی قد حال علیه الحول، حالا با اینکه در فضه زکات است، خمس نیست. مگر یک معنای دیگری باشد که درآمد باشد و اینها، حالا من
س: 27:00
ج: عرض کردم روایت به نظر من یکی از روایات مشکل است دیگر این روایت. خیلی هم آقایان بحث کردند مفصل آقای خویی و دیگران. من فعلا نمیخواهم وارد این بحث بشوم. من تصورم این است که روایت کلا لسانش لسان حکم ولایی است. این روایت. و این در اینجا و الغنائم و الفوائد یرحمک الله فهی الغنیمة التی یغنمه المرء و الفائده یفیدها و الجائزه من الانسان للانسان التی لها خطر و المیراث الذی لا یحتسب. این میراث لا یحتسب همین جا آمده، جای دیگر نیامده است. من غیر اب و لا ابن و مثل عدو یستلم، دشمنی میآید این را به اصطلاح دفعش میکنند اموالی از آن دشمن میماند.
و مثل مال یوخذ لا یعرف له صاحبه من قبیل ما صار الی قوم من موالی من اموال الخرمی الفسق؛ بابک خرم دین که در زمان معتصم کشته شد، حضرت میفرمایند که اموال عظامی از جماعت بابک به شیعه رسیده است. آنها هم خمس دارد.
فمن کان عنده شیء من ذلک، فلیوصل الی وکیله، و من کان ناعیا بعید الشقه فلیتعمد لایصاله ولو بعد حین؛ فان نیتة المومن خیر من العمله؛ این بحث میراث من لا یحتسب و بحث جایزه که آقای خویی اینجا سعی کردند به معنای هدیه بگیرند. این جایزه است هدیه نیست. بعد هم این دارد جایزه التی لها خطر، نه جایزه مطلقا.
عرض کردیم مرحوم شیخ این طایفه روایت هم تمسک کردند برای ما نحن فیه که جایزه که گرفت، خمسش را بدهد. به این روایت.
و این روایت خب در سابق نداریم ما در روایت موسی بن جعفر(ع)، روایت حضرت رضا(ع) خیلی عجیب است. به ذهن من آنچه که به ذهن من میآید این است که روایت را حمل بکنیم بر یک حکم ولایی. در آن سال، حضرت چنین چیزی را قرار دادند. این معنایش این نیست که این حکم ثابت باشد. و از چون اصحاب ما به نکات فنی که من عرض کردم توجه نشده، ببینید، این روایت منحصرا از طریق شیخ طوسی آمده است. یعنی نه در فقیه هست، و نه در کتاب کافی هست. روشن شد؟
از آن طرف غیر از این دو سه مطلبی که در بقیه روایات نیامده، بعدش امام(ع) میفرماید فاما الذی اوجب واجب میکنم، من الغلات، غلات همان گندم و جو و اینها، والضیاع، ضیاع اصطلاحا زمین کشاورزی را میگویند، باغ نه، همین زمینهایی که توش مثلا گندم و اینها… فی کل عام، البته ضیعه به اصطلاح به قول ماها به مجموعه روستا هم میگفتند. مثلا یک ده کامل ملک کسی بود ضیعه میگفتند. فی کل عام فاما الذی اوجب من الغلات و الضیاع فی کل عام، فهو نصف الثلث. ممن کان ضیعته تقوم بمؤونته، یک دوازدهم.
من یک روزی انواع زکات و نسبتهایش را عرض کردم در درس، توی ذهنم بود اینجا بگویم حالا آنجا اشتباها زود گفتیم. خب ما این نسبتها را گفتیم دیگر در عدهای از آنها مثل فیء کلا مال حکومت اسلامی مال رسول الله(ص) است. مثل غنایم بیست درصد. در بعضی از زکاتهای زراعتی ده درصد، نصفش. در بعضی پنج درصد. در زکاتهای متعارف دو و نیم درصد، اینها را توضیح دادیم یک روز. دو و نیم درصد که یک چهلم باشد. دو و نیم درصد. و کمترین زکات هم یک درصد در 400 ـ 500 تا گوسفند به بالا. این کمترین نسبت.
اما یک دوازدهم که هشت و نیم درصد میشود ما الان یادمان نمیآید. اصلا ما چنین چیزی نداریم نصف ثلث یعنی یک دوازدهم. خیلی نسبت عجیبی است.
س: به خاطر همان چیزی که من میخواهم انتشارش ندهم
ج: نمیدانم.
یعنی این خب بالاخره روایت اهل بیت(ع) را باید روی ضوابط معنا کرد. با کدام نسبت بسنجیم، الان جور در نمیآید. فقط یک احتمال دارد که امام(ع) بخواهند بقیه اقسام را اسقاط بکنند، نصف حق خودشان، یعنی تمسک به آیه خمس کرده باشند (فان الله خمسه و للرسول و لذی القربی) به عنوان ذی القربی نصف ذی القربی را بگیرند. چون شش تا سهم میشود. هر چه من فکر کردم، به فکر من نرسید. لذا هم این باید حکم ولایی باشد. حکم عجیبی هم هست. اصلا نصف ثلث ما جای دیگر نداریم. و این روایت هم که صحیح است.
و عرض کردم شیخ طوسی منفرد به این روایت است. عرض کردم آقایان علمای ما چون این جور را بررسی نکردند، گفتند روایت علی بن مهزیار صحیح است. درست است صحیح است، اما از آن طرف دقت بکنید، گفتم میخواهیم اینجا مطالبی بگوییم که جای دیگر نیست حالا بقیهاش را بعد خودتان به کتاب مراجعه کنید.
در همین باب در تهذیب و استبصار از علی بن مهزیار نقل کرده مستقیم. آنجا توسط صفار بود، اینجا مستقیم. قال کتب الیه ابراهیم بن محمد الحمدانی، ضمیر الیه را روشن نکرده، ظاهرا بر میگردد به ابی الحسن الهادی، فرزند حضرت جواد(ع)، امام هادی(ع). ظاهرا. اقرأنی علی کتاب ابیک، ظاهرا اقرأنی علی یعنی علی بن مهزیار. اقرأنی علی کتاب ابیک، یعنی حضرت جواد(ع). ظاهرا همین نامه، همین نامهای که الان خواندیم. حالا از عجایب این است که از هیچ قسمت این نامه را اشکال نکرده، کتاب ابیک، فی ما اوجبه علی اصحاب الضیاع، همین دو سه سطر آخر نامه را اشکال کرده، چون دو سطر آخر نامه بود. نامه تمام میشد.
فاما الذی اوجب من الغلات و الضیاع، این یک ظرافتهای خیلی لطیفی است چون کسی نگفته به شما میگوییم که فوت و فن این کار را، فی کل عام فهو نصف الثلث، که گفتیم این هم خیلی عجیب است این نصف ثلث را همین الان شرح دادیم.
حالا نامه اولش هم عجیب داشت. از عجایب کار به حضرت هادی(ع) همین آخر نامه را اشکال میکند. اقرأنی، اگر این کتاب پیشتان بود یا از کتاب تهذیب و استبصار معنا بکنید. کتب الیه، یعنی الی الهادی سلام الله علیه. ابراهیم بن محمد الحمدانی، خودش هم وکیل است ایشان. اقرأنی علی، یعنی علی بن مهزیار، کتاب ابیک، یعنی حضرت جواد(ع)، آن نامه الحمد لله موجود است. خواندیم در کتاب صفار نامه را خواندیم. فیما اوجبه علی اصحاب الضیاع، در ذیل همان بود، و اما الذی اوجب من الغلات و الضیاع، البته غلات هم داشت اینجا افتاده.
انه اوجب علیهم نصف الثلث، دقیقا همانی که ما الان اشکال کردیم که این نصف ثلث یعنی چه اصلا. معلوم میشود که ابراهیم بن محمد حمدانی به حضرت هادی(ع) نامهای مینویسد که آقا این ما نفهمیدیم که این آقا میگوید که نصف الثلث بله، بعد المؤونه، و انه، اصلا عجیب این است روایت متن روایت حضرت جواد(ع) را چون کامل نخواندیم، دو سطر است، کامل نشد بخوانیم، حالا کاملش را میخوانم تا بعد ببینیم این آقا به حضرت هادی(ع) چه نوشته است.
متن کامل روایت حضرت جواد(ع) این است: و اما الذی اوجب من الغلات و الضیاع فی کل عام فهو نصف الثلث، ممن کان ضیعته تقوم بمؤونته، اگر از این زمین زراعتی زندگیاش را اداره میکند، و من کان ضیعته لا تقوم بمؤونة فلیس علیه، نصف الثلث و لا غیر ذلک. روشن شد عبارت حضرت جواد(ع)؟
حالا این آقای حمدانی این طور نوشته: اقرأنی علی کتاب ابیک فی ما اوجبه علی اصحاب الضیاع انه اوجب علیهم نصف الثلث بعد المؤونة، و انه لیس علی من لم تقوم ضیعته بمؤونة نصف الثلث و لا غیر ذلک؛ دقیقا همان، فقط ما تعجبمان این است که صدر روایت هم مشکل دارد. این آخری که خب واقعا عرض کردیم چون نصف الثلث را ما جای دیگر نداریم. خیلی لطیف است. این به حضرت هادی(ع) مینویسد آقا همچین کتابی را نامهای را علی بن مهزیار از حضرت جواد(ع) نقل میکند. فاختلف من قبلنا، قبلنا به اصطلاح ظرفیت، منسوب به ظرفیت است. کسانی که پیش ما هستند اختلف فی ذلک. فقالوا یجب علی الضیاع الخمس نصف الثلث چرا؟ یک دوازدهم چرا؟ یک پنجم است. آن که ما داریم در مؤونه یک پنجم است. یجب علی الضیاع الخمس بعد المؤونه، مؤونته الضیع و خراجها لا مؤونة الرجل و عیاله، این هم خودش باز سوالش هم عجیب است.
فکتب علیه السلام و قرء علی بن مهزیار علیه الخمس بعد مؤونته و مؤونة عیاله؛ این باز کار اینجا را خراب میکند. که حضرت هادی(ع) نوشتند علیه الخمس بعد مؤونته و مؤونة عیاله و بعد خراج السلطان؛ مالیاتی که سلطان میگیرد آن را هم خارج بکند.
من چون دیگر وقت تمام شده، سریعا این را بخوانم. از عجایب کار مرحوم کلینی نامه علی بن مهزیار را نیاورده، کلینی عن محمد بن الحسین و علی بن محمد این محمد بن الحسن است، محمد بن حسین نیست. این دو نفر از شاگردان سهل هستند. از آن شاگردان چهار تا هستند، اینها دو تا هستند. عن سهل عن ابراهیم بن محمد بن الحمدانی.
شیخ طوسی این مطلب را منفردا از علی بن مهزیار نقل میکند. مرحوم کلینی از طریق سهل. قال کتبت الی ابی الحسن، اینجا تصریح شده یعنی حضرت هادی(ع). اقرأنی علی بن مهزیار، اینجا دیگر تصریح شده، آنجا علی بود. اقرأنی علی بن مهزیار، کتاب ابیک، حضرت جواد(ع)، فی ما اوجبه علی اصحاب الضیاع نصف الثلث بعد المؤونه، یک مقداری، نه مثل همان عبارت مهزیار است. و انه لیس علی من لم تقوم ضیعته بمؤونة نصف الثلث و لا غیر ذلک، فاختلف من قبلنا فی ذلک، فقالوا یجب علی الضیاع الخمس بعد المؤونة الضیعه و خراجها، لا مؤونة الرجل و عیاله؛ سبحان الله، نامه یکی است.
خیلی عجیب است. یعنی کلینی خود نامه را نیاورده کلا، هیچی نامه را نیاورده است. این اعتراض اخیر مال آن صفحه اخیر نامه را این هم برای تعجب است.
حالا دقت بکنید چون میگویم اصحاب ما متأسفانه مثلا در نقد متن بررسی نکردند، فکتب بعد مؤونته و مؤونة عیاله و بعد خراج السلطان، فهمیدید نکته چه شد؟
در این جوابی که این مرحوم کلینی نقل میکند فکتب بعد مؤونته؛ چون گفته بود مؤونه خودش نه، مؤونه زمین، خرج زمین. امام(ع) میفرماید نه زمین، اما چی نگفته چی، سوال نصف الثلث بوده، اگر ما آن سوال را با این جواب بگیریم میشود نصف الثلث بعد مؤونته. اما در کتاب علی بن مهزیار دارد این طور فکتب و قرأه علی بن مهزیار علیه الخمس بعد مؤونته، ببینید دو تا. یعنی حضرت جواد(ع) فرمودند نصف الثلث، حضرت هادی(ع) فرمودند یک پنجم، حضرت جواد(ع) فرمودند یک دوازدهم.
کلینی خیلی عجیب است ما الان بعید نمیدانم چه کار بکنیم
س: در زمان امام جواد(ع) مردم در فشار بودند نصف الثلث، در زمان
ج: حالا آن جای خودش، اصلا الان نمیدانم روشن شد؟ نه حالا آن غیر خودش، فشارش جای خودش. دقت بکنید. الان آن نامه حضرت هادی(ع) چیست؟ الان سوال روشن شد؟
آن نامه حضرت هادی(ع) چیست؟ توی عبارت شیخ طوسی دارد علیه الخمس بعد مؤونته و مؤونة عیاله. در عبارت کلینی دارد بعد مؤونته علی الخمس را ندارد.
س: 40:31
ج: نمیفهمم.
بعد
س: شاید دو تا سوال کردند یکی به خاطر مؤونه کار بود یکی مؤونه شخص
ج: در تفسیر عیاشی این طور نقل کرده، که تفسیر عیاشی سند را حذف کرده عن ابراهیم بن محمد قال کتب الی ابی الحسن الثالث اسئله عما یجب فی الضیاع فکتب الخمس بعد المؤونه.
مثل مرحوم شیخ طوسی نقل کرده، به آن تفصیل نه. از عجایب این است که متن کافی با متن مرحوم شیخ طوسی، البته این نه به معنای این است که حمله به عبارت شیخ طوسی بشود. دو تا مصدر هستند. تصادفا مصدر کلینی ضعیفتر است و سهل بن زیاد از آثار سهل است. لکن همین متن سهل به اوفق به قواعد است. چون این دقیقا کلام امام(ع) هادی معارض با کلام پدرشان است. روی آن متن، مگر حمل بر حکم ولایی بکنیم.
علیه الخمس بگوییم حضرت فرمودند این که پدر من فرمود یک دوازدهم حکم ولایی بود، من که میگویم علیه الخمس حکم اولی است.
و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین