معهد الامام المهدی
  • خانه
  • اصول فقه
    • 1395-1394
    • 1395-1396
    • 1396-1397
    • 1397-1398
    • 1398-1399
    • 1400-1401
    • 1401-1402
    • 1402-1403
    • 1403-1404
    • 1404-1405
  • فقه
    • حج عربی
    • مکاسب بیع
      • 1396-1397
      • 1397-1398
      • 1398-1399
      • 1400-1401
      • 1401-1402
      • 1402-1403
      • 1403-1404
      • 1404-1405
    • مکاسب محرمه
      • 1395-1394
      • 1395-1396
      • 1396-1397
    • ولایت فقیه عربی
  • حدیث
    • تدوین الحدیث عربی
    • متن الحدیث
    • فهرست الحدیث
    • الذریعه
  • تماس با ما
معهد الامام المهدی
  • خانه
  • اصول فقه
    • 1395-1394
    • 1395-1396
    • 1396-1397
    • 1397-1398
    • 1398-1399
    • 1400-1401
    • 1401-1402
    • 1402-1403
    • 1403-1404
    • 1404-1405
  • فقه
    • حج عربی
    • مکاسب بیع
      • 1396-1397
      • 1397-1398
      • 1398-1399
      • 1400-1401
      • 1401-1402
      • 1402-1403
      • 1403-1404
      • 1404-1405
    • مکاسب محرمه
      • 1395-1394
      • 1395-1396
      • 1396-1397
    • ولایت فقیه عربی
  • حدیث
    • تدوین الحدیث عربی
    • متن الحدیث
    • فهرست الحدیث
    • الذریعه
  • تماس با ما

وبلاگ

خارج اصول فقه (جلسه95) شنبه 1396/12/12

1396-1397، اصول فقه

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین

اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین و ارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین

بحث راجع به استصحاب و اصل مثبت بود بالمناسبة مرحوم آقای خوئی فرعی را متعرض شدند یعنی اختلاف بین بائع و مشتری در این بود که بائع گفته بهت فروختم و شما ضامن هستید باید پولش را بدهید و مشتری آن طرف مقابل گفت شما این را به من بخشیدید و ضامن چیزی نیستند، ایشان فرمودند که طبق قاعده این طور، بعد فرمودند که لکن روایت صحیح آمده که اگر عین موجود باشد قول قول بائع است و اگر نباشد قول قول مشتری است، قول بائع بمینه، البته روایت که همان طور که ایشان فرمودند مورد روایت در اختلاف در مقدار ثمن است، روایت در این مورد است که مشتری می گوید شما به پنج دینار فروختید بائع می گوید به ده دینار.

آقای خوئی روایتی را که قبول فرمودند از آن هم به مانحن فیه تعبیر کردند، به موردی که الان محل کلام است. البته خب مسئله مسئله فقهی است لکن چون این روایت منشا بحثی بین اعلام شده و نکات فنی دارد حالا یکمی از بحث اصولیش خارج می شویم این مسئله را یکمی بررسی کنیم، چون هم خودش هم ارزش دارد و هم حالا اگر نکات جدیدی در ذهن باشد. فعلا اصل خود مورد روایت را بحث می کنیم، ان شا الله بعد مسئله تعدی از مورد روایت به امثال مانحن فیه.

محل بحث در خود روایت جایی است که بین بائع و مشتری در مقدار ثمن اختلاف باشد.  بائع مثلا می گوید ده تومان بوده آن می گوید پنج تومان بوده، آن وقت در تعابیر اصحاب ما آمده که اگر عین موجود باشد قول قول بائع است، خب خلاف قاعده است اصطلاحا اصحاب دیدند چون بائع مدعی زیاده است ایشان باید بینه بیاورد نه این که ایشان قول قولش باشد و قسم بخورد لکن اگر هلاک شده باشد قول مشتری است. آن خب حسب القاعده است چون مشتری کمتر می گوید بائع بیشتر می گوید، اثبات بیشترش دلیل می خواهد، آن وقت مشکل دیگه این است که در باب بیع بنای اصحاب این است که به خود عقد نقل و انتقال می شود، می خواهد عین موجود باشد می خواهد نباشد، خب چه فرق می کند؟ بالاخره چون ادعا دارند که عقدی واقع شده، نقل و انتقالی شده، مشتری می گوید به پنج تومان، آن می گوید به ده تومان، طبق قاعده عامه حق با مشتری است چون کمتر را می گوید، بائع باید مقدار زائد را اثبات بکند چه حالا عین موجود باشد و چه عین موجود نباشد، تا این جا عرض شد، این اجمال مطلب و عرض شد مرحوم آقای خوئی فرمودند نص صحیح داریم، عرض کردیم این ظاهرا آن مبانی قدیم مرحوم استاد است یعنی روی این مبانی ای که نه مبانی داشتند مثلا شاید بعضی ها تعبیر به صحیح کردند ایشان هم تعبیر به صحیح فرمودند و إلا این روایت روی مبانی خود ایشان ضعیف است چون مرسل بزنطی است، عن بعض اصحابه عن ابی عبدالله، و ایشان مراسیل بزنطی را قبول نمی فرمایند، بله احتمال دارد شاید بعضی از علمای متوسط یعنی از وقتی که ابحاث رجالی در شیعه آمد مثل شهید ثانی مثلا، گاهی اوقات از این جور احادیث این جور تعبیر می کنند که الصحیح إلی البزنطی، نه این که صحیح عن ابی عبدالله، الصحیح الی البزنطی، این تا بزنطیش صحیح است، بعدش گیر دارد، این هم اصطلاح دارند، الان کمتر بکار برده می شود مثلا خود آقای خوئی این اصطلاح را کمتر بکار می برد. علی ای حال گفتیم یکیش این است که این روایت مرسل است و این که ایشان فرمودند صحیح، روی مبانی یعنی روی تفکرات سابق ایشان است و نکته دوم این که انصافا با این که مرسل است و واضح هم هست که از کتاب بزنطی است مشایخ ثلاثه آن را آوردند، هم مرحوم کلینی آورده و هم صدوق و هم شیخ طوسی، این هم خیلی عجیب است با وضعی که به حسب ظاهر روشنی ندارد تمام این بزرگان آن را نقل کردند و بعد هم عده زیادی از اصحاب طبق او فتوا دادند حتی مثل صاحب شرائع، عین همین روایت را فتوا داده، البته فتوای اصحاب إذا کانت العین موجودة أو لم تکن، این جوری است لکن در روایت دو تا ندارد، یکی دارد آن هم إذا کان الشیء قائما بعینه، وجود و عدم نیست در روایت، إذا کان الشیء قائما بعینه.

و عرض کردیم قائما بعینه غیر از وجود و عدم است، مثلا یک هندوانه ای خریده قاچ کرده دو قسمتش کرده اما هیچی یک ذره هم از آن خورده نشده، خب این را روی هم بگذارند این شیء موجود است اما قائما بعینه نیست، حالت جدایی پیدا کرده و إلا عین الان موجود است، هندوانه موجود است، فقط قائما بعینه نیست و به مناسبت ان شا الله، نمی دانیم کی برسیم در خیارات چون در بحث خیار عیب که می تواند رد بکند آن جا هم این تعبیر هست إذا کان قائما بعینه، آن جا به مناسبتی آقایان بحث دارند.

اما این تعبیر که موجود و مفقود حتی عرض کردیم در شرائع هم آمده.

پرسش: مبیع که ندارد، بیع دارد

آیت الله مددی: إذا کان المبیع هم دارد، بیع هم دارد. مبیع هم بعضی نسخ است. در اهل سنت دارد، در نسخ ما الان نمی دانم.

عرض کنم این راجع به این، إذا کان البیع قائما بعینه. به نظرم شیء دارد، یکی هم شاید شیء داشته باشد، بیع دارد، إذا کان البیع قائما، این راجع به این قسمت و اما عرض کردیم این طور که از جواهر در می آید مثل علامه و این ها در بعضی از کتب گفتند روایت ضعیف است و از روایت خارج شدند سعی کردند حسب القاعده فتوا بدهند. روی بحث قاعده و فتوای به قاعده بردند.

به هر حال کلمات اصحاب ما تقریبا تا زمان محقق تقریبا، مثلا ابن ادریس در یک جای سرائر بهش فتوا داده، یک جای دیگه بهش حمله کرده گفته اصلا این مطلب معقول نیست، به شدت حمله کرده لکن با قطع نظر از امثال ایشان روی هم رفته، روی هم رفته تقریبا مورد نظر بوده و خود صاحب جواهر، البته همه هم گیر کردند انصافا متاخرین اصحاب ما کاملا متحیرند که با این نص چکار بکنند، یکی این که در مورد خودش چکار بکنند و یکی این که تعدی از آن مثل این که در مانحن فیه مرحوم استاد تعدی کرده. این راجع به این مسئله و زمینه های این مسئله پیش ما.

ما عرض کردیم به خاطر این که یکمی از بحث خارج می شود زمینه این مسئله را در فقه اهل سنت و در روایات آن ها ببینیم چون نکات دیگر هم دارد غیر از حالا اصل مطلب.

عرض شد این مطلب این طور که صحبت شده از زمان صحابه، البته بعد از رسول الله بین دو نفر، یک نفر از صحابه و یک نفر دیگر بحث شده بود، از آن جا شروع شده، از کوفه به اصطلاح، این بحث شروع شده و دیگه پیش آن ها خیلی کش و قوس دارد. من برای این که مطلب تا حدی واضح بشود حالا یکمی طول می کشد، دو مطلب را از کتب اهل سنت می خوانم، یکی بیشتر جنبه اقوال دارد و یکی بیشتر جنبه استقصای روایات است، آن روایتی که وارد شده دارد.

اما جنبه اقوال، ایشان خود، من از محلای ابن حزم از این جلد 8 صفحه 367 نقل می کنم، خود ایشان خودش رای خاصی دارد و سعی کرده آرا را نقل بکند، دقت بکنید من در همین بحث مکاسب هم عرض کردیم ما در دنیای اسلام مشکل در غیر این ها هم داریم، گاهی اوقات می شود از یک کتاب دو سه جور از شافعی نقل می شود یا خود شافعی، خود شافعی ها اختلاف دارند. انصافش وقت خودمان را نمی خواهیم صرف این بکنیم که آیا نقلی که ایشان از شافعی یا مالک کرده این درست است چون وقت می گیرد، این اگر بخواهد کاری بشود این باید مثل یک گروهی، لجنه ای به اصطلاح باشد که ریشه های این را پیدا بکند ببیند در کلامش بوده یا مالکی ها گفتند و بعد به ایشان نسبت دادند.

عرض کنم که ایشان خود ابن حزم اعتبار را به ید گرفته، می گوید وقتی این می گوید مثلا من این کتاب را به تو فروختم ده هزار تومان، آن می گوید هزار تومان، پنج هزار تومان، ببینیم کتاب دست کیست؟ اگر کتاب دست خود بائع است قول قول آن است، اگر دست مشتری است قول قول آن است، ایشان از این راه می آید، ایشان می گوید که و من کان فیه، بعدش هم یکی که مدعی صحت، حالا این جا این طور: من کان فی یده شیءٌ، فهو فی الحکم له فلیس علیه إلا الیمین.

اعتبار را به ید گرفته چون موافق با ید است

و لو کان السلعة و الثمن معا فی ید احدهما فالقول قوله

اگر پول هم دست بائع است فروشنده است پول را گرفته هنوز کتاب را نداده

مع یمینه لأنه مدعی علیه کما هو

به عکس باشد به عکس.

و هکذا القول

ایشان این مطلب را می گوید بعد متعرض همین مسئله می شود تا می گوید به این جا.

و ذهب قومٌ

بعد از بیان رای خودش

إلی أن الببیعین إذا اختلفا ترادّ البیع دون ایمان

ایشان به همین مقدار اکتفا می کند که اگر اختلاف کردند بدون قسم این گفت مثلا ده تومان، آن گفت پنج تومان، ترادّ البیع، بیع را ردش می کنیم، فسخ می شود، ترادّ در این جا به معنای این که این فسخ بکند خودبخود بیع فسخ می شود، این گفت ده تومان. از آن ور هم موجود است، آن کتاب موجود است می گویند آقا این کنار، شما کنار، می خواهید دو مرتبه بخرید.

و هو قول ابن مسعود

عرض کردم این مطلب را به ابن مسعود نسبت می دهند، البته از ابن مسعود همان طور که ایشان گفت هم روایت شده بدون یمین، هم روایت شده با یمین، با قسم، حالا ایشان بدون یمینش را گرفته و شعبی، ابن مسعود که از صحابه است شعبی هم عامر ابن شراحیل از تابعین است. و احمد ابن حنبل که از فقهاست

کما روِّینا من طریق عبدالرزاق

آن وقت این چند تا از این سند ها را می آورد، همه اش را نمی آورد، انصافا استقصا نکرده. ظاهرا این قصه را آن روز در بحث اخیر خواندیم.

عن ابن مسعود باع من الاشعث ابن قیس

این هم آدم عجیب غریبی است، هم خودش و هم نسلش عجیب غریب اند.

بیعا فاختلفا فی الثمن فقال ابن مسعود

در آن روایت خواندیم که یک مقدار کنیز بود مال خمس، مال جنگ بود.

بعشرین و قال الاشعث و عشر، فقال له ابن مسعود اجعل بینی و بینک رجلا.

بین خودمان قاضی بگذاریم، به اصطلاح ماها می گوییم قاضی تحکیم.

فقال له الاشعث،

اشعث گفت قاضی نمی خواهد، تو هر چی حکم بکنی من قبول دارم.

أنت بینی و بین نفسک

و لذا ما عرض کردیم این مسئله اصولا و مسائل دیگر دو فرض دارد، یک فرض این که خودشان حکم الله را قبول می کنند، یک فرض این است که به قاضی برگردند و قاضی حکم بکند، اشعث می گوید نمی خواهیم به قاضی بر گردیم، تو هر چی گفتی حکم همان است من قبول دارم.

قال ابن مسعود فإنی أقول بما قضی به رسول الله

حالا در این جا تعبیر قضی دارد، در این روایت. این را چون من بقیه روایت را هم می خوانم یادتان باشد، اگر قضا باشد این مال صورت اختلاف و خصومت است

إذا اختلف المتبایعان فالقول ما قال رب المال

یا حرف او

أو یترادّان البیع

رد می کنند، بیع را از هر دو طرف رد می کنند و ظاهرش این است که یتفاسخان نیست، فسخ نمی خواهد بکند، خود پیغمبر حکم کردند که بیع باطل می شود، هر کدام به صاحبش بر می گردد.

و رُوی عن ابی عبیده ابن عبدالله ابن مسعود أنه قال یحلف البائع فإن شاء المشتری اخذ و إن شاء ترک و لم یذکر علیه یمینا، یحلف البائع.

پس این علیه شاید می خواهد بگوید در بحث قضا، البته فإن شاء المشتری اخذ و إن شاء ترک این همان ترادّ است دیگه یعنی اگر مشتری حرف بایع را قبول کرد قبول کرد، قبول نکرد بیع باطل می شود.

و قال قومٌ إن کانت السلعة قائمة تحالفا و فُسخ البیع و إن کانت قد هلکت فالقول قول المشتری

این معروف بین اصحاب ما این است، تحالف توش نیست، فقط حلف بائع است، این جا تحالف است.

هذا إذا لم تکن هناک بینةٌ

اگر بینه ای نباشد و هو قول حماد ابن ابی سلیمان

از مشایخ ابوحنیفه است و خود ابوحنیفه و ابی یوسف و مالک

ابوحنیفه و مالک دو فقیه نسبتا معروف کوفه و مدینه هستند.

و قال ابراهیم، ابراهیم نخعی و الثوری و الاوضاعی فی المستهلک بذلک

مستهلک یعنی آنی که تلف شده و نیست

و قال قومٌ إذا اختلاف المتبایعان حلفا جمیعا فإن حلفا أو نکلا فُسخ البیع و إن حلف احدهما و نکل الآخر قضی بقول الذی حلف سواء کانت قائمة أو مستهلکة و هو قول شریح و الشافعی و محمد ابن الحسنف این محمد ابن الحسن شاگرد معروف ابوحنیفه است، البته من الان می خوانم، این معنایش این نیست که من این ها را قبول دارم، اشتباه نشود، مثل آن بحث های سنهوری که با غلط غولوطش می خوانیم چون می گویم این ها یک مشکل دارند، بعد می گویند نه آقا این اصلا نگفته، دیگه وقت خودمان را با آن حرف ها نمی گذرانیم.

پرسش: مبهم 16:20

آیت الله مددی: چون در اندلس بوده کتاب هایی است که به ایشان رسیده، خیلی هم کتاب دارد. در محیط علمی نبوده. اندلس به لحاظ عقلی و نجوم و علوم در این قسمت ها خیلی خوب اند، در فقه و اصول هم مثل خود ابن حزم خیلی خوب است لکن همه این ها کتابی است، مثل این که الان یک کسی در آمریکا باشد و  فقط کتاب جمع کرده، بخواهد اقوال شیعه یا سنی را، از دور نوشته، غیر از یک کسی است که در قم باشد یا در ازهر باشد، این دو تا با همدیگر فرق می کنند، اندلس این مشکل را دارد، این شخص دور بوده، دقت می کنید؟ اما کتاب در اختیارش زیاد بوده و خیلی هم نوشته و خیلی هم تند است، خیلی فحاشی می کرده. و کتابش هم یکسان نیست، مشکل کتاب محلّی این است، در بعضی مسائل خیلی کوتاه آمده و در بعضی مسائل که توش شواذ اخبار یا اقوال است خیلی مفصل وارد شده، تعجب آور است، یکنواخت نیست، همچین به قول قدیمی ها ادواری است، حالات دارد، حال واحدی ندارد.

و هذه هو قول شریح و الشافعی یا محمد ابن الحسن

عرض کردم من فقط این ها را نقل می کنم برای این که معلوم بشود که خیلی عجیب است، یعنی اقوال متعددی را که این ها پیدا کردند.

إلا أنهما قالوا

فکر نمی کنم روی اقوال هم باشد، همان روایت را نگاه کردند پس و پیش کردند.

یترادّان ثمن المستهلک و قال عطاء یُرَدُّ البیع إلا أن یتفقا

و إلا بیع باطل می شود و قال، البته ایشان ننوشته یرد البیع در صورت هلاک ایضا، می خواهم نقل ها خیلی دقیق نیست، من فقط نقل می کنم که معلوم بشود.

و قال زهر فی السلعة القائمة

اگر قائم به عین باشد به قول روایت ما

یتحالفان، هر دو قسم بخورند، معلوم این است که همان بائع قسم بخورد و یترادّان

و اما المستهلک فإن اتفقا علی أن الثمن کان من جنس الواحد فالقول قول المشتری

مثلا بگوید ثمن تومان بود، آن می گوید نه آقا مثلا دینار عراقی بود یا چیز دیگری بود.

فإن اختلفا فی الجنس تحالفا و ترادّا فیمة المبیع

خوب دقت بکنید قیمت دیگه آن ثمن نه، نرخ بازاریش، نرخش را باید حساب کرد.

چون این هم باز محل کلام بوده که اگر مستهلک بود آن ثمن اعتبار دارد یا قیمت؟

و قال ابوسلیمان و ابوثور

ابوسلیمان در اصطلاح ایشان همان رئیس مذهب خودشان، چون ابوسلیمان موسس مکتب ظاهری است، داوود ابن علی اصفهانی، اصولا در کتب رجال وقتی ابوسلیمان می گویند این لقبش داوود است، غالبا اسمش داوود است، داوود ابوسلیمان این است، داوود ابن علی اصفهانی و ابوثور القول فی ذلک قائمة کانت السلعة أو مستهلکة قول المشتری مع یمینه.

واضح هم هست، این ها تقریبا وجوهش ظاهر است مثلا این می گوید آقا عقد اتفاق افتاده نقل و انتقال شده، عین قائم باشد یا نباشد، مشتری می گوید پنج تومان، این ده تا، خب حق با مشتری است، پنج تا که ثابت است، آن پنج تا باید، به نظر من خیلی روشن و واضح ابوسلیمان در این مسئله به قول ایشاان وارد شده

بعد ایشان وارد احادیثی می شود که ابن مسعود نقل کرده که یک مقدار، آن وقت ایشان شروع می کند احادیث را آوردن، کم آورده، عرض کردم ایشان ادواری است انصافا، بعضی وقت ها خیلی زیاد می آورد این جا انصافا کم آورده، بعد از این که احادیث را می آورد می گوید هذا کله لا حجة فیه، البته می گویم ناقص نقل کرده و لا یصحّ، عرض کردم آن حدیث در سنن اربع موجود است، در صحاح ست فقط در بخاری و مسلم نیامده. حاکم هم آن را آورده، قال هذا حدیث صحیح الاسناد، حاکم هم تصریح کرده. علی ای حال ابن حزم نظرش این است که لا حجة فیه و لا یصحّ شیء فیه لأنها کلها مرسلات.

دیگه وارد بحث می شود که ارسال از چه جهت است و انصافا هم خب حرف هایی برای خودش می زند. بالمناسبة مثلا عبدالرحمن پسر محمد ابن اشعث می گوید این عبدالرحمن ظالمٌ من ظلمة الحجاج، حجاج ابن یوسف، لا حجة فی روایته.

بعد غرض این که ایشان، یک متن دیگر هم دارد چون متنش را بعد می خوانم بعد متعرض می شوم.

بعد ایشان می گوید و اما سائر الاقوال فلا حجة لهم اصلا، در برخی اقوال هیچ حجتی نیست، بعد می آید می گوید إلا أنهم اطلقوا اطلاقا سامحوا فیه قلة الورع، می گوید این ها از بس بی ورع اند، بله می گوید فلا یزالون یقولون فی کتبهم قال رسول الله.

می گوید اهل سنت، البته این مطلبی که ایشان گفته متاسفانه در کل دنیای اسلام هست که یک حدیثی با یک متنی مشهور می شود اما ثابت نیست. می گوید إنهم یقولون إذا اختلف المتابیعان و السلعة قائمة فإنهما یتحالفان و یترادّان و هذا لا یوجد ابدا

یک همچین متنی اصلا وجود خارجی ندارد، لا فی مرسل و لا فی مسند، لا فی قوی و لا فی ضعیفٍ إلا أن یوضع للوضع

همچین جعل کردند، فورا جعل کردند، حدیث درست کردند و إلا چنین متنی اصلا وجود خارجی ندارد.

بعد متعرض بحث خودش و بعد هم صحبتی که خودش دارد. حالا چون دیگه یکمی اضافه هم شده فحاشی های ایشان دیگه متعرض نمی شویم، سنخ کار معلوم است که تند تند به این ها حمله می کند.

و اما چون عرض کردیم غیر از این جهت متعرض اسانیدش می شویم و بعضی از متونش، عرض کردیم اسانید فراوانی دارد و عده ای از علمایشان این را قبول دارند، در این کتاب مجموع، عرض کردم مجموع به اسم نووی چاپ شده، شرح مهذب است، مهذب را ابواسحاق شیرازی که از علمای بزرگ شافعی عراق است و واقعا هم این کتاب مهذبش قشنگ است نسبت به خودش، مجموع شرح آن است لکن این جلد مجموع به نظرم از جلد ده، حالا یادم نیست، تازگی هم نگاه کردم دو سه هفته پیش، تشخیص گذاشته که این جا مال نووی است، بعد مال پسر برادرش است، مال یکی از آقایان دیگه است، این جزء آن هایی است که مال نووی نیست، اسم نووی را پشت کتاب نوشتند لکن این جلد سیزده است دیگه مال این نیست، مال نووی نیست، الحاقش کردند مثل تکمیل کتاب حدائق، تکمیلش هم مال مرحوم صاحب حدائق نیست.

خب روایاتی که در این جا آمده مثلا ابوداوود این را آورده، ابن ماجد این را آورده، نسائی این را آورده، احمد در چند جا این را، غرض می خواهم بگویم این روایت خیلی عجیب است، به استثنای بخاری و مسلم بقیه شان آوردند.

آن وقت این روایت در این متنی که الان ایشان اول آورده و مشهورتر است که از ابوداوود است، در این جا دارد که عبدالله ابن مسعود إنی سمعتُ رسول الله، آن متن قبلی قضی بود این توش قضا ندارد، سمعتُ رسول الله یقول إذا اختلف البیعان و لیس بینهما بینة فهو ما یقول رب السلعة أو یتتارکان.

این توش ندارد کلمه قضی رسول الله و کذلک از متن دیگری از ابن ماجه نقل می کند، ابن ماجه در میان صحاح ست از همه شان اضعف است، اضعف صحاح ست علی الاطلاق ابن ماجه است. این طور دارد، إذا اختلاف البیعان و لیس بینهما بینة و البیع قائمٌ بعینه، این إذا کان قائما بعینه را ما داریم، این هم در کتاب این ها آمده

فالقول ما قال البائع أو یترادّان و اخرجه النسائی و اخرجه باز نسائی

در این متن دیگری که از نسائی نقل کرده داره که حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، أتی بمثل هذا، ابن مسعود می گوید من آن جا بودم فأمر البائع أن یستهلک، این جا امر دارد، قضی ندارد

فأمر البائع أن یستهلک ثم یختار المبتاع

مبتاع هم یعنی خریدار

فإن شاء اخذ و إن شاء ترک.

آن وقت متون دیگری کمه دارد باز احمد در مسند خودش، مثلا ایشان از راه یحیی ابن سعید نقل کرده که، از ائمه شان است، از بزرگان شان پیش اهل سنت در حدیث و رجال همین یحیی ابن سعید است و این جا دارد إذا اختلف البیعان فالقول یعنی سمعتُ رسول الله.

باز متن دیگر احمد دارد از ابن مهدی، مراد از ابن مهدی عبدالرحمن ابن مهدی این هم از اجلای اهل سنت است، فوق العاده جلیل القدر است

و اخرجه عن طریق الشافعی

لذا من که عرض کردم این ها را نسبت نمی دهم خود شافعی این روایت را نقل کرده، بعد همین نکته ای که عرض کردم

و اخرجه البیهقی و قال هذا اسنادٌ حسنٌ موصولٌ

یعنی توش ارسال ندارد، به ردّ ابن حزم که می گوید ارسال دارد.

بعد گفته و قد رُوی باسانید مراسیل إذا جمع بینها صار الحدیث بذلک قویا

این حدیث قابل اعتماد است و شواهد دارد

بعد همین جور نقل می کند، بعد ایشان می گوید:

و اما قول البیهقی اسناده حسن موصول فإن فی اسناده نظرٌ

بعد بحث هایی که ما الان وارد این بحث نمی شویم.

و نقل ابن حجر ابن عبدالبرع أنه قال هو منقطعٌ

خوب دقت بکنید این حدیث منقطع است یعنی مرسل است

منقطعٌ إلا أنه مشهور الاصل عند الفقها

مشهور الاصل، حالا ممکن است بگوید یا مصدرش و یا ممکن است بگوید به عنوان حتی یک قاعده قبول شده، فروع دیگر هم به آن تفریع شده.

تلقاه بعضهم بالفروع و بنوا علیه کثیرا تلقاه بعضهم بالقبول و بنوا علیه کثیرا من الفروع.

من اگر یاد مبارکتان باشد در خلال بحث ها مدتهاست، یعنی زیاد عرض کردم که اهل سنت وقتی می خواهند شهرت را به عنوان یکی از مویدات و شواهد روایت قرار بدهند شهرت روائی است نه شهرت عملی. این جا شهرت عملی است، این هم خیلی خلاف قاعده است، این از آن خلاف قاعده هاست، اشتباه نشود، حواس من جمع است. این که بگوید فقها تلقی به قبول کردند این متعارف اهل سنت نیست، این را دقت بکنید، این که فقها تلقی به قبول کردند متعارف ماست نه متعارف اهل سنت. پیش این ها متعارف نیست و اصولا پیش ما متعارف است چون مذهب واحدی هستیم، می گوییم فقهای ما تلقی به قبول کردند، اهل سنت چون فقها و علمای مختلف دارند لکن می خواهد بگوید مشهور بین علما این است، حالا تعجب می کنم از آن ور هم شما دیدید ما از ابن حزم چند تا قول نقل کردیم، من فکر می کنم نقل هایش دقیق نباشد.

علی ای حال این هم خیلی عجیب است. البته این را من شاید اولین بار چون دیدم ب رای همین خواندم، شاید اولین بار است که می بینم، شاید دلیل زیاد پیدا نکردم آخرش مجبور شدن گفت که چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند. آخرش راه به تلقی به قبول آمدند، این ها اهل تلقی به قبول نیستند، این علمای اهل سنت. معلوم می شود که در این جا این قدر این مسئله مشهور بوده که رو به تلقی به قبول آوردند و إلا انصافا، نقل ابن حزم هم به نظر من مشکل دارد.

بعد دیگه دنبال، خیلی مفصل و حدیث ابن مسعود ما اخرجه الشافعی و رواه احمد

همین جور خیلی انصافا در این کتاب مجموع چه خود نووی و چه این آقایی که مکملش است کم می شود در یک مسئله ای این قدر، ابن حزم زیاد روایت می آورد اما در این کتاب می آورد اما نه این قدر زیاد، ایشان خیلی مفصل روایات را آورده و حدیث جهات مختلف هم دارد که دیگه چون من متعرض نمی خواهم بشوم حتی مالک هم دارد و اخرجه مالک فی البیوع بلاغا عن ابن مسعود، یعنی بلغه به إلی النبی. و همین جور مفصل، ترمذی دارد، شافعی دارد، اصلا یک چیز عجیبی است، در حاکم دارد که قال الحاکم هذا حدیث صحیح الاسناد و لم یخرجاه یعنی بخاری و مسلم و وافقه الذهبی

ببینید ذهی که معروف است، صاحب میزان الاعتدال و مخصوصا نسبت به قضایای شیعه و این ها خیلی تند است، یک تلخیصی از حاکم دارد که در ذیل مستدرک چاپ شده، گاهی اوقات حاکم می گوید حدیث صحیح است ایشان می گوید نه، مخصوصا آن جاهایی که مربوط به ولایت و امیرالمومنین است، راست هم می گوید، یک حدیث بود که من هم نگاه کردم سندش ضعیف بود لکن ذهبی خیلی تند می شود، می گوید این ها از دراویش، این هایی که در خیابان ها شعر و مداحی می خوانند از این ها گرفته، بیخود در این کتاب صحیحش آورده، ذهبی خیلی تند می شود.

علی ای حال در این جا هم ذهبی هم قبول دارد صحیح است، روشن شد؟ می خواهم زمینه کار روشن بشود، البته این ها بیشتر روی همان صحت و غیر صحت بحث کردند

و قال

بعد صحبت هایی را ابن حزم دارد، بعد صحبت های نصب الرایة را دارد که، نصب الرایة جلد چهار متعرضش شده، خوب زحمت هم کشیده، متعرض این قسمت شده .

بعد در این جا یک فروعی را هم ایشان نقل می کند

و لو قال، حالا این در این وسط عبارتش دارد که، یک وسط عبارتش هم یک نکته ای دارد که دارد إذا کان الشیء، در یک متن دارد و السلعة قائمةٌ، در یکی دارد و البیع قائما بعینه، آن وقت این ها متعرض شدند که این و البیع قائمٌ بعینه یا السلعة قائمة یعنی از روات اضافه کردند، این در اصل حدیث نیست، این هم یک نکته ای است که حالا در این کتاب آوردند اما می دانم در این کتاب آورده که این عبارت از روات است.

خب این تا این جا این مقدار، معلوم شد که کاملا این مسئله در زمان امام صادق سلام الله علیه کاملا محل بحث بوده. و روایتی بوده عن رسول الله صلی الله علیه و سلم  و از عجائب این است که در این روایت در متونی که نقل شده مگر این که متن شاذی باشد تمامش این است که جایی که شیء موجود باشد، حالا در بعضی هایش دارند قائما بعینه، بعضی ها هم دارد یترادّان البیع اما اگر نباشد حکم چیست در این روایت وارد نشده. در روایت ما هم همین طور است، در روایت واحده ای که ما داریم این مطلب وارد نشده و از عجائب کار همچنان که این روایت پیش اهل سنت مرسل و منقطع است پیش ما هم مرسل است و این خیلی چیز عجیبی است، و باز از، البته این ها نقل های متعدد زیاد دارند ما نداریم، ما منحصر به یک نقل است، منتهی می شود به کتاب بزنطی، ما دیگه غیر از این نداریم، بعد از بزنطی هم مرسل است ، یک چیز غریبی است، یک جور روایت بین عامه هم این قدر سند نقل کردند، مصادر متعدد، عرض کردم از صحاح ست فقط دو تایش را نداریم، چهار تا از صحاح ست، بعد مالک در موطا دارد، شافعی دارد، چیز وحشتناکی است، چند بار احمد حنبل در مسند دارد، حاکم دارد، اصلا تصریح به صحتش کرده، بیهقی دارد. آدم متحیر می شود، این قدر نقل زیاد پیش ما باز دعوای قبول شده، کلینی نقل کرده، مرحوم صدوق نقل کرده، مرحوم شیخ طوسی نقل کرده و فتوا دادند و مخصوصا که مرحوم صاحب شرائع که عرض کردم خیلی دقیق است، فتوا داده لکن بعد از ایشان و قبل از ایشان ابن ادریس و بعد از ایشان مثل علامه در بعضی از کتبش شروع کردند مناقشه کردن، سنی ها هم که الان برایتان خواندیم عده ای از مناقشات را در این مطلب بیان کردند.

نکته ای که در این جا خیلی مهم است در روایت واحده ای که ما داریم یترادّان نیست، اولا من نکات را بگویم، حالا یکی یکی بگویم، یک نکته اول این است که در یکی ما القول قول البائع بیمینه، کلمه یمین داریم.

در میان اهل سنت توش بعضی از متن هاش تحالفا داشت، دو طرف ها قسم می خورند. توش داشت قول قول البائع، حلف اصلا توش نداشت، بعضی هایش هم داشت که قول بائع یستهلک البائع، از پیغمبر.

آن وقت در این ها هم تعابیرش هم مختلف است، در نادری آمده قضی رسول الله، در یکی آمده امر رسول الله. در مشهورشان آمده فإنی سمعت رسول الله یقول، نه امر دارد و نه  قضا دارد یعنی معلوم نیست آیا مال حکم حالت قضاست یا این مسئله حکمش فی نفسه این است و مسئله حلف هم در بعضی روایاتشان هست و در بعضی هایشان نیست.

در تمام روایت هایشان یترادّا یا یتتارکان یا إن شاء المشتری اخذ و إن شاء ترک دارند، این کلمه یترادّان در مصدر ما نیامده. یعنی این کلمه در مصدر ما نیامده یترادّان، إذا کان الشیء قائما بعینه آمده اما یترادّان نیامده.

به خلاف اهل سنت إذا کان البیع قائما بعینه گفتند از زیادات روات است، در متن مشهورشان نیامده، این خیلی خنده دار است، یک عبارت در آن ها آمده در ما نیامده، یک عبارت در ما آمده در آن ها نیامده.

علی ای حال البیع إذا کان قائما بعینه در روایت ما هست اما در روایت آن ها در بعضی هایش هست که گفتند از روات است. اما یترادّان در روایات آن ها در همه اش هست، در روایات ما نیست، یترادّان نیست، إذا کان الشیء قائما بعینه، دیگه بعضی لطائف هست فردا ان شا الله.

امروز هم وقت تمام شد فردا ان شا الله

و صلی الله علی محمد وآله الطاهرین    

دانلود فایل‌ها

MP311MBدانلود
WORD164KBدانلود
PDF124KBدانلود
برچسب ها: 1396-1397خارج اصول
قبلی خارج اصول فقه (جلسه94) چهارشنبه 1396/12/09
بعدی خارج اصول فقه (جلسه96) یکشنبه 1396/12/13

اصول فقه

فقه

حدیث