خارج اصول فقه (جلسه76) دوشنبه 1396/11/02
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین
اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین و ارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین
خلاصه مطلبی که دیروز آقای خوئی فرمودند این که استصحاب اولا از امارات است ثانیا و الذی تحصل أن الصحیح عدم الفرق بین الامارات و الاستصحاب و عدم حجیة المثبتات فی المقامین، نه در امارات مثبتاتش حجت است و نه در باب استصحاب و خب این مثال را هم ایشان زدند که دیروز خواندیم و توضیحش را دادیم، بعد فرمودند:
نعم تکون مثبتات الامارة حجة فی باب الاخبار فقط
اگر آن اماره، جنبه خبر دارد و جنبه ایصال الی الواقع دارد در آنجا
لاجل قیام السیرة القطعیة من العقلاء
سیره قطعی از عقلا قائم است، البته نمی دانم چطور این سیره قطعی عقلا نسبتش با این تعبدی که می گویند چیست این را توضیح نداده
علی ترتیب اللوازم عی الاخبار بالملزوم ولو مع الوسائط الکثیرة
این آثار را بار می کنند ولو با وسائط اما آن جایی که جنبه خبری دارد خب این جنبه خبری چه فرقی با کشف دارد؟ استصحاب می گویند کاشف است اما جنبه خبری ندارد، اخبار بودن امری که باید عنوانش صدق بکند.
علی ای حال بعد فرمودند و فی مثل الاقرار و البینة و خبر العادل
اقرار را عرض کردم حالا شاید هم سهوالقلم شده، عرض کردم اگر اقرار جنبه حکایت داشت له و علیه باید واقع بشود، فرق نمی کند، اگر بنا بود که اقرار جنبه حکایت و اخبار باشد چه له انسان باشد و چه علیه انسان، از این که اقرار را فقط در علیه قبول می کنند معلوم می شود جنبه اخبار ندارد، مثلا بینه، بینه ممکن است قائم بشود بگوید این عبا مال توست یا بگوید این عبا مال تو نیست، این بینه اعم از این است که به نفع من باشد یا نباشد، پس این مطلبی که ایشان فرمودند انصافا، مگر مراد ایشان چیز دیگری باشد.
علی ای حال یکی اقرار را ایشان مثال زدند و یکی هم بینه، بینه واضح است اصلا بینه در حقیقت یک نوع تتمیم کشف تعبدی دارد، نه تمامِ تمام، به اعتبار این که اگر یک شخص ثقه خبری داد، عادل خبری داد و بالاخره فرض کنید از خود خبر با در نظر گرفتن جهات مختلف ممکن است از این خبر شصت درصد، هفتاد درصد تا نود درصد وثوق و اطمینان پیدا بشود، حالا آن جاهایی که شصت و هفتاد بود یا نرسیده بود یک نفر دیگه هم بیاید همان را بگوید، طبیعتا خب بالا می برد دیگه، نفر دیگه هم بیاید همان را بگوید، همان طور که ظاهر آیه مبارکه هست أن تضل احداهما اگر یکیشان از این دو عادل اشتباه کردند فتذکر احداهما الاخری، خب این خودش یک تتمیمی دارد، بله ممکن است هر دو هم که با هم ضمیمه بشود بشود هشتاد درصد، هشتاد و پنج درصد، باز به مقدار نود درصد نرسد که بناست حجیت عقلائی داشته باشد، این احتمال وارد است، در بعضی از جاها ممکن است لکن طبیعتا در بینه کمتر است تا در مثل خبر ثقه یا خبر عدل واحد، علی ای حال کیف ما کان و عرض کردیم در خصوص بینه که در موضوعات خارجی مطلقا حجت است، مراد از اطلاق مفید وثوق باشد یا نباشد، الان به ذهنم عده ای دیدیم از علمای متاخر ما در مسئله مناقشه کردند اما الان قائل به ذهنم نمی آید، و در کتاب مغنی ابن قدامه عرض کردم، به نظرم از ابن المنذر نقل می کند، قال ابن المنذر، به نظرم از آن جا نقل می کند که اجمع العلماء بر حجیت بینه در موضوعات خارجی، پیش ما هم ادعای اجماع شده و اضافه بر ادعای اجماع عرض کردم انصافا خود من الان ندیدم کسی قائل باشد مثلا در باب بینه بگوید بینه حجت است با افاده وثوق، مثلا در باب خبر عدل می نویسند، سنی ها که خبر عدل را حجت می دانند، شیعه هم می نویسند إذا افاد الوثوق، این با افاده وثوق یعنی خودش حجیت تعبدی ندارد
علی ای حال الان در ذهنم این است که ما در میان علمای اسلام چه شیعه و چه سنی در عموم حجیت بینه در موضوعات خارجیه، در ذهنم الان این طور است که مخالف نداریم یا لا اقل من ندیدم لکن مناقشه شده، یعنی بحث و مناقشه شده چون عمده دلیل که بین شیعه ذکر شده یکی اجماع است که خب چون اجماع به قول آقایان مدرکی است شبهه ناک می شود، یکی هم روایت مصعده است که و الاشیاء كلها على هذا حتى يستبين لك غير ذلك أو تقوم به البينة، یا بینه، آن وقت گفتند بینه مراد آن شهادت عدلین خبر است یعنی مطلبی است که عدلین بگویند، به خاطر تعبد.
پرسش: مبهم 6:30
آیت الله مددی: بینه یعنی مبیّن، توش نخوابیده که عدلین باشد، شهادت عدلین.
ادعا شده که مثلا راه های مختلف، یکی این که این مثلا حقیقت متشرعه پیدا کرده مثلا چون دارد فاستشهدوا شهیدین من رجالکم، در خود قرآن آمده، بعد عمده اش که مثل آقای خوئی تمسک کردند که إنما اقضي بينكم بالبينات و الايمان، یعنی یمین که مال منکر است یا بینه، دلیل که مال مدعی است، آن وقت بینه را رسول الله بر خبر عدلین تطبیق فرمودند، این یک راه است، علی ای حال راه هایی است که گفته شده که بینه به معنای شهادت عدلین، خب طبعا در همان ها هم عرض کردم مناقشه شده، نه این که مناقشه نشده، خود روایت سندا مناقشه شده، دلالتا مناقشه شده. علی ای حال مناقشه شده اما فعلا یادم نمی آید یعنی من ندیدم و در ذهنم نیست در میان سنی و شیعه کسی بینه را قبول نداشته باشد، اهل سنت که همین شهیدین من رجالکم، هم خبر عدل واحد را قبول دارند، بینه به طریق اولی در اهل سنت قبول است.
پرسش: در موضوعات عدل واحد را کسی قائل نیست؟
آیت الله مددی: از ما ها؟
پرسش: بله
آیت الله مددی: چرا، خود آقای خوئی،
پرسش: بینه بودنش را می فرمایید اجماعی است
آیت الله مددی: بینه تعدد عدلین است، عدل اگر گفت تعبدا ولو به نود درصد، می گوییم هر دو اشتباه کردند، هشتاد درصد، هفتاد و پنج درصد، یکیش باشد شصت درصد، یکیش هم بهش ضمیمه شد بیست درصد شد هشتاد درصد
پرسش: آقای خوئی بینه را با عدلین
آیت الله مددی: بله، اما خبر ثقه را هم در موضوعات ایشان حجت می داند، خبر ثقه نه عدل، اشتباه نشود.
مشهور بین علما این است که خبر واحد در موضوعات حجت نیست إلا مع التعدد، مشهور این است مگر در مواردی که مثل خبر موذن، موذن ثقه و این ها و إلا مقتضای قاعده خبر واحد چه ثقه واحد و چه عدل واحد فرق نمی کند، کسانی که مشهور ادعای شهرت شده بین عامه، فقهای ما هم همین طور، خبر ثقه یا عدل واحد در موضوعات خارجی حجت تعبدی، دقت بکنید! اگر وثوق آورد که حجت است، اگر وثوق نیامد به عنوان این که ثقه هست حجت نمی شود، این حجت را که ما هی می گوییم حجت تعبدی مراد است
به هر حال بینه را چون ایشان فرمودند عرض کردم اگر بخواهیم نق نق آخوندی و علمی بحث بکنیم خب انصافا شبهه دارد و لذا هم عرض کردیم اهل سنت تمسک کردند به مسئله اجماع، چون درست است پیغمبر در باب قضاوت، بینه را قبول فرمودند لکن کرارا عرض کردیم قبول یک شیء در باب قضاوت معنایش قبول مطلق نیست، این نکته را دقت بکنید، قبول یک شیء معنایش قبول مطلق نیست، چرا؟ چون باب قضاوت اختلاف است، رفع اختلاف خودش مطلوب است، در جامعه اختلاف و دعوا نباشد لذا ممکن است رفع اختلا بکنند به بینه، بگویند این دو تا عدل گفتند این کافی است ولو وثوق و اطمینان نیاورد برای ما که نزاع را برداریم، دقت کردید؟ اما بینه بیاید بگوید این عبا ملک ایشان نیست ملک آن آقاست، اختلافی هم نیست، بینه بیاید بگوید این جا نجس است، بینه بیاید بگوید این جا حرام است، این گوشت را من می دانم مذکی نیست، این چه اختلاف و تنازعی دارد؟ دقت کردید؟ لذا بنایشان این است که اگر چیزی در باب قضا حجت شد معنایش این نیست که دائما حجت باشد، باب قضا را جدا می کنند، چرا؟ چون در آن مسئله رفع خصومت هست، این که پیغمبر در باب قضا بینه را به خبر عدلین گفته این مسلم است، إنما الکلام یعنی این مناقشات را عرض می کنم، می گویند آن روایات درست اما آن مال باب قضاست، این اثبات حجیت بینه در تمام موضوعات خارجی نمی کند، و دلیلی بر این مطلب قائم نشده مخصوصا که ادعا شده این روایت به عکس است چون می گوید و الاشیاء کلها علی هذا حتی یستبین یعنی علم پیدا بکند أو تقوم به البینه که خبر، پس این روایت مبارکه از قبول خبر واحد هم نهی کرده، یعنی جلوی خبر واحد را گرفته چه ثقه و چه عدل، چون می گوید یا علم یا بینه، بینه هم که عدلین است و لذا هم آقای خوئی می فرمایند بینه در این جا اصطلاحی نیست، این سرّ قصه این است، البته با قطع نظر از مناقشه ای که در سند روایت شده.
عل ای حال پس یکی مثل اقرار، یکی بینه، یکی خبر عادل، البته فکر می کنم خبر عادل چون اگر در درس فرمودند مثلا روی مبنای اهل سنت، اهل سنت این مبنا را در خبر عدل دارند و إلا خود ایشان خبر عدل را، ایشان خبر ثقه را قبول دارند
پرسش: با وجود این مناقشات چطور در بحث اجماع شده است؟
آیت الله مددی: دیگه خب معلوم می شود تلقی به قبول شده، مناقشات شده اما. من عرض کردم نگاه هم کردم کمی هم در اجماع بین شیعه مثلا، بعد دیدم اصلا سنی ها هم اجماع دارند، عبارت مغنی را آوردید؟ مغنی تصریح می کند، قال ابن المنذر اجمع العلماء، آن ها هم اجماع دارند و لذا این معنایش این است که تلقی به قبول در شریعت شده، یکی از مواردی است که انصافا انسان به اجماع می فهمد و إلا همین مناقشاتی که خدمتتان عرض کردم، خب مناقشات شده اما یادم نمی آید الان کسی از علمای ما بینه را قبول نکرده باشند، تعبدا یعنی این که بینه غالبا وثوق و اطمینانش بیش از خبر ثقه است آن جای بحث نیست، بالاخره یکی گفت یک درجه می رود و یکی دیگه هم تاکید می کند و همان خبر را تایید می کند خب بالا می برد دیگه، قاعدتا این طور است یعنی طبیعی است، به قول مرحوم نائینی اگر تتمیم کشف تعبدی ایشان گفتند در این جا تتمیم کشف است غالبا تکوینی نه تعبدی، وقتی آدم برایش یک درجه پیدا شد، کسی دیگه هم گفت خب بالا می رود.
چون این بحث ها ممکن است به این زودی ها در فقه و اصول با آن ها روبرو نشویم من موجز این بحث ها را عرض می کنم.
و خبر العادل روی مبنای اهل سنت، روی مبنای اهل سنت که خبر عدل، روی مبنای عده ای هم از شیعه مثل شهید ثانی، این ها که از زمان علامه به بعد خبر عدل را، این را چند بار شاید ده ها بار با کم و زیادش گفتیم حالا هم در درس و هم در خارج درس، تعریف خبر صحیح که از کلمات علامه در می آید و بعد شهید ثانی در درایة کل خبر یرویه عدل امامی عن مثله إلی آخر الاسناد، این حدیث صحیح، پس در آن عنوان عدل امامی هست، عن مثله إلی آخر الاسناد، این را اصطلاحا حدیث صحیح می گویند، این غیر از تعریف صحیح پیش اهل سنت است.
بترتب جمیع الاثار و لو کانت بوساطة اللوازم العقلیة أو العادیة و هذا مختصٌ بباب الاخبار و ما یصدر علیه عنوان الحکایة
چرا؟ مگر در حکایت کشف ندارد؟ من نمی دانم، اگر هر چی کشف باشد ایشان معلوم شد بین کشف و حکایت فرق می گذارند با این که کاشف حاکی است.
به هر حال دون غیره من الامارات
این هم من تقریبا کامل کلمات ایشان را خواندم که مطلب ایشان، کلمات آقای نائینی را هم کامل نخواندیم اما کلمات ایشان را کامل خواندیم.
حضور با سعادتتان عرض کنم که ما در آن تقسیم بندی ای که برای مباحث اصول کردیم که عرض کردیم به ذهن ما می آید بهتر و دقیق تر باشد در احتواء و شامل شدن بر مباحث اصول، عرض کردیم حکم قانونی یا حکم شرعی را، البته ما اساسا هدفمان حکم شرعی است لکن این را در حکم قانونی هم می شود تصویر کرد، فرق نمی کند، در قانون مطلقا می شود تصویر کرد، حکم شرعی یا قانونی را در هفت محور مورد بررسی قرار دادیم، چند دفعه تا حالا گفتیم دیگه، سه محور که مبادی حکم اند، ملاکات هست، حب و بغض است و اراده و کراهت، این سه محور مال مبادی
بعد جعل است، مقام جعل و تشریع است، بعد مقام ارسال رسل به تعبیر ما یا رسانه ای کردن یا اصطلاح بعضی ها، این اصطلاح بد نیست، فعلی شدن حکم یعنی حکم اعلام بشود.
بعد مرحله بعدی تنجز حکم است که وصول به مکلف است، آخرین مرحله هم مربوط به امتثال است، مراد ما از بررسی یعنی حکم را قانون در این هفت محور مورد دقت و بررسی قرار بدهیم و آثار و خصائص و نکاتی که در این موارد هست را بیان بکنیم.
آن وقت مسئله بسیار مهم در این جا که الان در اصول ما بیشتر روی آن کار شده آن مرحله ششم است، محور ششم. لذا این مطلبی را که از شافعی نقل شده که موضوع علم اصول حجت است این مطلب درست است، حجت یعنی تنجز، حجت عبارة اخری تنجز، و این مطلب درست هم هست، تمام مباحث اصول را از اول اوامر نگاه بکنید بلکه یک عده ای از مباحثش که در مقدمات آمده مثل بحث مشتق و این ها، بحث حقیقت و مجاز، این ها را در مقدمات ذکر کردند. اگر دقت بفرمایید تمام این مباحث علم اصول در این محور ششم است که تنجز و حجت باشد، مثلا بگوید شما از کجا می گویید این حکم واجب است؟ می گوید در قرآن امر آمده یا در روایت امر آمده، امر هم دلالت بر وجوب می کند، این را از کجا می گویید واجب است؟ می گوید چون اجماع قائم است مثل همین اجماعی که الان گفتیم و اجماع یکی از مصادر تشریع است می شود اثبات حکم، ببینید اگر دقت بکنید تمام مباحث اصول عملیه، بحث عام و خاص، مجمل و مبین، تمام این مباحث اصول حول مسئله حجت و تنجز است، حجیت و تنجز، تمامش حول آن است و این خودش یک مسئله است و عرض کردیم بحث حجیت و تنجز هم در اصول اهل سنت در دو محور اساسی بررسی کردند، خوب دقت بکنید! در محور ما در اصول مشوه است، یکمی به هم پاشیده شده است، اما در اصول اهل سنت مخصوصا اصول های قدیمشان کاملا جداست، دو مرحله و محور کاملا جدا هستند، یکی به معنای حجت یعنی مصدر تشریع مثل کتاب و سنت و اجماع و عقل، قیاس، رای، استصحاب در شبهات حکمیه و إلی آخر، یکی حجت به معنای طریق وصول، این را هم حجت می گویند، حالا اسم یکیش را بگذاریم حجت ذاتی و اسم یکی را حجت موضوعی بگذاریم، دیگه من ثبوتی و اثباتی نمی گذارم، خود ما اسمش را حجت ثبوتی گذاشتیم، حجت ثبوتی یعنی مصادر تشریع، آن هم به حجت بر می گردد، چرا گفتی این زن حرام است؟ چون استصحاب کرد، چرا گفتی این کار؟ چون خبر آمد، چرا گفتی؟ قیاس ، ببینید تمام این مباحث ارجاعش به حجت و تنجز است و لذا آن وقت این تنجز را از زوایای مختلف بررسی کردند نه یک زاویه، یکی از آن زوایایی که تنجز را با آن بررسی کردند آن صفات نفسانی ما که ارتباط به واقع دارد، این چجور تنجز ایجاد کرد؟ مثلا ما قطع داریم که حکم این است، ظن داریم، این ظن ما هفتاد درجه، هشتاد درجه، ظن نداریم، مثلا اصول عملیه یا مثلا این را بررسی کردند، یکی از راه هایی بررسی یکیش این است که مثلا محور قطع ما یکی است، یا محور دو تا باشد، علم اجمالی و تفصیلی، یعنی علم اجمالی هم باز یک دائره بسته است که محصوره بهش می گویند، شبهه محصوره یا یک دائره بسیار وسیعی است که بهش شبهه غیر محصوره می گویند یا اصلا دائره نیست بهش شبهه بدوی می گویند، فرق بین شبهه بدوی و شبهه ( مبهم 19:51) مال این است، اگر در دائره بسته ای نباشد اسمش را شبهه بدوی می گذارند، نمی دانید سیگار حرام است یا نه؟ این در دائره نیست دیگه، نمی دانید یا این حرام است یا آن حرام است، این می شود دائره بسته، این اصطلاح بنده است. پس بنابراین اگر دقت بکنید ما در حقیقت کل اصول داریم آن صورت ذهنی را حلاجی می کنیم، آن صورت ذهنی را بررسی می کنیم، یکی از بررسی های صورت ذهنی آن صفات ذهنی ماست که رابطه با خارج دارد، شما را در رابطه با خارج قرار می دهد مثلا این آب است، این بلانسبت خمر است، این سرکه است، این کذاست، مثلا این یکی.
دو: سرکه حلال است، خمر حرام است، خمر نجس است إلی آخره. و لذا در مرحله تنجز عرض کردیم ما عادتا دو مرحله کلی داریم یکی در کبری که خمر نجس است، یکی صغری که این مایع خمر است.
پس بنابراین تا این جا روشن شد اصل این بحثی که الان این جا مطرح شده فرق بین امارات و اصول ریشه هایش این جاست، از این جا باید وارد بشویم، آن ادراکی که ما داریم، آن صفت نفسانی ما که تابع واقع می شود مثلا من دیدم این آقا گوسفند را با شرائط سر برید این مذکی است، دیدم این آقا سر برید بدون شرائط و اصلا زد گوسفند را خفه کرد این بدون شرائط است و غیر مذکی است، این یک مرحله ادراک ماست، یک مرحله ادراک ما در این جا سه نفر، چهار نفر به ما می گویند این مذکی است و این غیر مذکی است، مرحله ادراک بعدی ما یک نفر به ما می گوید، این مذکی است و این غیر مذکی است، مرحله بعدی هیچ کس نمی گوید، این جا می آین جعل قاعده می گویند، می گویند طبق این قاعده، این مرحله با آن سه مرحله قبلی خیلی فرق می کند
پس یک مرحله دیدن شماست، این که در روایت دارد که زمان حضرت مهدی سلام الله علیه بینه نمی خواهند، روایت دارد، این سرّش این است که علم آن قدر پیشرفت می کند که می بینند، اصلا احتیاج به بینه ندارد، چون بینه مال مراحل بعدی است، این به طور کلی است اصلا، اصلا الان در دنیا هم همین طور است، فرض کنید گفتند ما به این منطقه زلزله زده مثلا دو هزار خیمه دادیم، یک راهش این است که آن جا را نشان می دهند دو هزار خیمه، پانصد تا این جاست، هزار تایش آن جاست، این دیگه اصلا خبر نیست، البته بالاتر از این دیگه تلویزیون نیست، خودتان ببینید، خب آن که درجه بالاتر شد، مرحله بعدی مثلا چهار جهت، پنج جهت می گویند آقا ما دادیم مجموعه خیمه ها، مرحله بعدی یک نفر می آید خبر می دهد، مرحله بعدی می گوید شما اصلا راهی ندارید و خیلی از الان دنیای امروز که خبرها را جعل می کنند در این مرحله است، خبر هایشان حکم اصل عملی پیدا کرده، آقای خوئی می گوید اخبار به منزله واقع است، بیشتر جنبه اصل عملی یعنی ابداعات ذهنشان است، خودشان درست می کنند، اخبار دروغ این جوری است.
علی ای حال کیف ما کان پس ما الان در حقیقت محور بحث ما این است، می آئیم بحث حجت را و منجز را از این زاویه بررسی می کنیم، عرض کردیم و بعد هم عرض کردیم مراد از حجت در اصطلاح اصولی غیر از حجت در منطق است، در منطق حجت شما را به واقع می رساند، در صورتی که حجت در اصول شما از صورت ذهنیتان بحث می کنید، این صورت ذهنی را از راه های مختلف، حکم از کتاب آمد، از سنت آمد، اجمالی است، تفصیلی است، از خبر واحد آمد، از کذا آمد، حکم حالت قطعی دارد، ببینید آن صورت ذهنی شما را مورد بررسی از زوایای خاص قرار می دهد، زوایای مختلف قرار می دهد، یکی از جهات بسیار مهم این است که در درجه اول ذهن شمایِ مکلف و شهروند سعی می کند با ادراک به واقع برسد، که این ادراک جنبه کاشفیت از واقع دارد یعنی به عبارتی که همیشه ما عرض کردیم سعی می کند تعاملش با واقع باشد لذا طبیعتا این ادراک جنبه طریقیت پیدا می کند، فقط چیزی که در انسان هست این طور است گاهی اوقات این طریق صرف است مثل علم، مثل ظن، گاهی اوقات طریق صرف نیست، اضافاتی هم دارد مثل خوف، در روایت دارد إن خاف علی عینه الرمد، می ترسد چشمش چشم درد بگیرد، رمد پیدا بکند، ببینید! این جا هم ادراک است، فکر می کند این روزه مودی به چشم درد می شود، هم در عین حال صفت زائد دارد حالت خوف نفسانی دارد لذا آمدندد آقایان در مباحث تنجیز تمام این ها را حساب کردند، آنی که ما الان داریم و آثاری که پیدا می کند، آثاری که به لحاظ حجیت پیدا می کند نه به لحاظ واقع. آن وقت این ها می آیند این طور می گویند ما در بعضی از این صفات نفسانی ما ادراک واقع می کنیم، حالا از مقوله فعل است، انفعال است، اصلا از مقولات خارج است کما قیل، مسئله علم از مقولات خارج است، حالا آن بحث دیگری است، به هر حال ما مثلا می بینیم این مایع در خارج هست این را می بینیم و این مایع مثلا آب است، من رفتم از آب رودخانه برداشتم آوردم یا می دانم این مایع خمر است نستجیر بالله، می گویم این مایع سرکه است، این را می بینیم.
ببینید پس ما در درجه اول تعامل با واقع می کنیم، تعامل با خود متن واقع می کنیم، اصطلاحا به این ادراک می گوییم، ادراک یعنی شما را در مقابل واقع قرار می دهد، این را اصطلاحا چون با تعاملتان با واقع است اصطلاح کشف ادراکی بهش یعنی جنبه ای که صفت نفسانی دارد، کشف می کند و این صفت نفسانی شما کشفتان به نحو ادراک واقع است، اصلا شما تعاملتان با واقع است، شما رسیدنت دنبال واقع هست، از زراره سوال می کنند اما صادق چی فرمود؟ شما دنبال کلام امام صادق هستید و لذا در این جور موارد ما اصلا نظرمان به واقع است و آن حالت نفسانی غالبا مغفول عنه می شود و لذا این مطلبی که مرحوم نائینی فرمود در باب امارات، جهل موضوع نیست، اصلا آقای خوئی فرمودند نه بعضی از ادله اش در جهل دارد، اصلا این باب تعامل با واقع حقیقتش این است که انسان سعی می کند جهل را از بین ببرد نه این که موضوع است، حقیقتا هدفش این است و لذا و این کاری را که می کند یعنی این را سعی می کند با شواهد دیگر همراه بکند تا جهل را از بین ببرد، تعاملش با واقع است و لذا خودش هم به عنوان این که این جا الان خلاف واقع هم یک احتمال کلی است نه در مورد و إلا می گوید من می خواهم به واقع برسم. البته تعامل با واقع و ادراک واقع این طور نیست که از جهات دیگه خالی باشد، گاهی اوقات از جهات دیگه خالی است، مثل قطع، مثل یقین، گاهی اوقات چیز های دیگه هم بهش اضافه می شود مثل قول قاضی، مثل فرض کن قول اهل خبره، این که پیش قاضی می رود وقتی قاضی می گوید من طبق حکم شرعی این طور می گویم یعنی شما را به حکم شرعی می رساند مثل فتوای فقیه لکن اضافه بر این که کشف ادراکی دارد اضافه بر آن منشا رفع خصومت هم هست، نزاع را هم بر می دارد اما در قطع شما رفع خصومت نیست دیگه، در قطع شما حالتی اگر باشد چیز دیگری است
پس بنابراین خوب دقت بکنید شما در برخورد با مسائل قانونی چه در مرحله صغری و چه در مرحله کبری شما یک کشف ادراکی دارید، یعنی سعی می کنید به واقع برسید و لذا حق هم با، البته نائینی این تعبیر را نکرد، این سرّش این است که شما تعامل با واقع دارید، و لذا چون دنبال واقعید اگر در مواردی که احتمال داده می شود ولو قاضی فقیه بزرگواری است، عالم بزرگواری است، قاضی بسیار مقتدری است، احتمال می دهیم که این اشتباه کرده باشد مثلا به دادگاه تجدید نظر می رویم، یک دادگاه دیگه، دادگاه سوم مثلا، این مال همین است یا یک پزشکی تشخیص داد و اهل نظر بود، شما شبهه به پزشک دیگر کردید، بلکه بالاتر شورای پزشکی تشکیل می دهید، تا مجموعه ای بنشینند و راجع به این فکر بکنند و تصمیم بگیرند و تشخیص دقیق بدهند
پس بنابراین این، این طور نیست که بیاید بگوید، آقای خوئی می فرماید بالاخره این جا جاهل است، این اگر هم در واقع جاهل باشد و به واقع نرسیده این هدفش رسیدن به واقع است، تعاملش با واقع است، و این کشف ادراکی او، او را به واقع می رساند و این بحثی که مرحوم نائینی می فرماید که این موضوع نیست راست است، بلکه به عکس است، اصلا در تعامل با واقع سعیش این است که به واقع برسد و خلاف واقع نباشد و جهلش را برکنار بکند، جهل یعنی عدم مطابقت با واقع
پس یک نحوه از ادراک انسان در قوانین این جوری است، البته در امور حقیقی هم هست فرق نمی کند، مثل قوانین فیزیکی، لکن در امور حقیقی ادراک تاثیرگذار نیست، صورت ذهنی تاثیرگذار نیست، خود واقع تاثیر می گذارد اما در قوانین صورت ذهنی بنایشان این است که صورت ذهنی تاثیرگذار است، این صورت ذهنی است که تنجز را می آورد یا نمی آورد. این فرق اساسی که از این جا پیدا می شود، آن وقت این سعی می کند با کشف ادراکی خودش را به واقع برساند و در مراتبی خودش می فهمد که به واقع نرسیده یعنی مفروضش است، این مفروض آن است که به واقع نرسیده و واقع را درک نکرده، در این جا مجبور می شود که نفس ابداع می کند، البته خب طبق شرائط معینش، بعضی وقت ها مجبور نمی شود.
پس بنابراین ما در حقیقت این نکته ای را که مرحوم نائینی فرمود به این صورت بگوییم هر جا تعامل با حد الواقع است این در حقیقت اماره است، هر جا تعامل با حد العلم است این اصل است، این راه هایی که ایشان رفتند یا مرحوم آقای خوئی، این راه ها به نظر ما ناقص است، اصل مطلبش این است یعنی فارق اساسی اگر شما ببینید فرض کردید به واقع نرسیدید، خوب دقت بکنید، ممکن است بعضی شواهد داشته باشید اما فرضتان این است که مثلا فرض کنید گوشت را از قصاب مسلمان گرفتید، شاهدی هست که این ذبح کرده اما می گویید نمی دانم، من نمی دانم آیا این قصاب مسلمان گوشتی که، ممکن است از کسی خریده آن مثلا دروغ گفته و میته داده، می گویید نمی دانم، آن وقت می آید صورت ذهنی شما را می بیند، صورت ذهنی شما گوشت از قصاب مسلمان، خوب دقت بکنید، طبق این صورت ذهنی جعل می کند، این می شود اصل عملی
پس هر جا شما تعاملتان با حد الواقع شد این می شود اماره، اصطلاح اماره مراد این است، اماره یعنی علامت دیگه، اصلا وزنا و معنی به معنای علامت است، اِمارت یعنی ریاست و امیر بودن، اماره هم به معنای علامت بودن است، این اماره است یعنی علامت است، شما هر جا یعنی این علامت است، طریق به واقع است، هر جا تعامل شما با حد الواقع شد این می شود اماره، هر جا تعامل شما با حد العلم شد مراد من از علم نه علم به اصطلاح، با صورت ذهنی که در ذهنتان دارید، اسمش را علم گذاشتند یعنی این را می بینید، گوشت هست قصاب مسلمان، این مراد من از علم است، گوشت قصاب مسلمان.
پرسش: مبهم 33:8
آیت الله مددی: آن ملازمه برای مرحله بعدش است، ما اول خود حقیقتش را شرح بدهیم.
پرسش: آن وقت این که می گویید مثلا یکی گفت که از سوق مسلمان گرفته این اصل نمی شود، چرا؟ چون ملازمات است، الان کاری با آن می کنیم ( مبهم 33:26)
آیت الله مددی: اگر اماره گرفتیم یعنی شما می بینید که این خودش مذکی است، مفروضش این است که نمی دانم خب.
پرسش: می گویم اصلا دانستن را نیاوریم
آیت الله مددی: خب نمی شود که، دست ما نیست، اگر ما این را وجدانی گرفتیم یعنی تعبدی نگرفتیم، شما دارید به واقع می رسید اصلا توجه هم ندارید جاهلید یا نه، توجه شما از این جا شروع می شود، چرا؟ چون بحث از تنجز شروع می شود، می آید به شما می گوید که شما می گویید این میته است، چرا؟ گفت دیدم یک کسی که این را می کشت با ضربه زد کشت.
پرسش: ثمره عملیش را ( مبهم 34:12)
آیت الله مددی: نه این فرع قصه است.
پرسش: آن وقت تقسیم بندیمان فرق می کند
آیت الله مددی: چه نکته ای دارد؟ شما را به واقع می رساند؟
پرسش: نه نمی رساند ولی چرا اصل اصلا تعریفش این است، چون تمام ملازمات را بر سوق بار می کنیم یعنی هم می خوریم، هم می فروشیم یعنی نجس نمی دانیم
آیت الله مددی: ممکن است بگوییم وقتی که صورت نفسانی را ابداع می کند دو جور ابداع می کند، یک دفعه می گوید این میته است و یک دفعه می گوید بخور، بخور همه آثار بار نمی شود، میته همه آثار بار می شود، این تفسیر که بهتر است تا آن جور بگوییم اماره است، می گوییم سوق مسلم دو جور ممکن است ابداع بکنیم، یک دفعه بهش می گوید بخور، گوشت را از آن گرفتی بخور، این را می گوییم اصل غیر محرز، به قول شما همه آثار بار نمی شود. گفت بخور، بخور یعنی بخور، دیگه توش ندارد که بفروش اما یک دفعه می گوید این مذکی است، این دو تا را با هم خلط نکنیم، اما به هر حال هر دو ابداع است، چون مفروضتان این است، می گوید من نمی دانم این میته است، این مفروض شماست، دقت کردید؟
پس بنابراین نکته اساسی را از این جا شروع بکنیم، ما یا کشف ادراکی داریم سعی می کنیم به واقع برسیم یا کشف ادراکی داریم به این معنا که فرض کنیم واقع برای ما مجهول است، خوب دقت بکنید! این دو حالت کاملا متغایر است، این که آقای خوئی می فرمایند استصحاب با اماره، این خب خلاف واقع است، این خلاف واقع است، این شما درست است نحوه ابداع فرق می کند، اما این دو جور حالت است، من یک مثالی را سابقا عرض کردم کرارا عرض کردم این مثال را دقت بکنید، چون دیگه وقت تمام شده من آن مثال را تکرار بکنم، شما یک ساعت قبل از حرم آمدید، از شما می پرسند در حرم باز است می گویید بله باز است، چرا؟ ببینید این صورت ذهنیتان، شما الان دیدید، می گوید نه من یک ساعت قبل آمدم، من هنوز آن را باز، ببینید باز می بیند، آن را هنوز باز می بیند. این کشف چه کشفی است؟ همین که شما گفتید می گوید مذکی، همه آثار، این چه کشفی است؟ سوال این است، می گوید باز است، باز یعنی آن باز می بیند، آیا این کشفش ادراکی است یا کشفش ابداعی است که فردا توضیح این را می دهیم، اگر کشفش ادراکی باشد یعنی می بیند که در حرم باز است، خب یک نفر الان می آید می گوید من الان آمدم دیدم در حرم بسته بود، آیا انسان بین این استصحاب خودش و کلام این آقا تعارض می بیند؟ بهش می گویند تو می گویی باز است، این آقا می گوید الان آمدم بسته بود، می گوید نه آقا من که گفتم باز است مال یک ساعت قبل بود، آن حالت نفسانی من بود، این الان آمده می گوید بسته است خب حق همین است، ببینید اصلا شما تعارض نمی بینید، چرا؟ با این که هر دو کشف است، این سرّش را فکر بکنید، اما اگر دو نفر الان بیایند، یکی بگوید الان از حرم آمدم در حرم باز بوده یکی می گوید الان آمدم در حرم بسته بود، این جا را تعارض می بیند، چرا؟ اگر دو نفر با هم بیایند استصحابتان را با خبر تعارض نمی بینید، دقت کردید؟ استصحاب را با خبر تعارض نمی بیند اما دو تا خبر را تعارض می بینید، این آمد گفت در حرم باز است آن هم آمد گفت در حرم بسته است، این را شما چرا تعارض می بینید؟ آن نکته دیدنش چیست؟ چون در خبر شما با حد الواقع روبرو می شوید، نمی شود دو تا حد الواقع باشد اما در استصحاب با حد آن صورت ذهنیتان، تعامل با صورت ذهنیتان می کنید، چون با صورت ذهنی است، مثلا آقای خوئی فرمودند بینه بر ید مقدم است، عبارت ایشان را خواندیم، سرّش این است که در ید شما می گویید ملک، بهتان می گویید از کجا می گویید ملک؟ می گوید دیدم این عبا را یک ماه است که می فروشد، از تصرف، بینه آمد می گوید ما خبر داریم این عبا مال ایشان نیست غصبی است، خب قطعا بینه بر ید مقدم است، ببینید چون یکی کشفش ابداعی است و یکی کشفش ادراکی است، سرّش این است. بینه کشفش ادراکی است یعنی شما را به واقع می رساند، تعاملتان با حد الواقع است، ید کشفش ابداعی است، آن نمی گوید که، می گوید من تصرف دیدم، یک ماه است که تصرف کردم، ببینید من تصرف دیدم، تصرف پس ابداع می کنم ملک، پس مالک است، اما بینه می گوید من می دانم، من بودیم رفتیم دیدیم، با هم بودیم، رفت دزدید، این عبا را از جایی دزدیده، می فروشد اما از جایی دزدیده، ببییند، تقدم بینه این نیست که آقای خوئی نوشتند امارات بعضها بر بعض مقدم است، این نکته اساسیش این است، اگر شما تعامل با حد الواقع کردید و تعامل با حد صورت ذهنی است قطعا تقدم با آن است که حد الواقع است، چون صورت ذهنیه اصلا فرضش این است که شما به واقع نرسیدید.
و صلی الله علی محمد وآله الطاهرین