خارج اصول فقه (جلسه31) یکشنبه 1395/08/23
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین
اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین و ارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین
عرض شد بحثی را که مرحوم نائینی در اینجا دارند و عده ای هم دارند چون زیاد در این مطلب بعدها پیش ماکتاب نوشته شده است فرق بین مسائل اصولیه و قواعد فقهیه. و متعرض کلمات مرحوم نائینی و اقای خویی شدیم. عرض کردیم اینها مشکلاتی را از این جهت داشته اند که بیشترش هم از این جهت بود که قواعد اصولی را یا قواعد فقهی را چون شأن اش را دلیلیت می دانستند دلیل هم در ذهنشان همان حجت منطقی بود که قیاس و استقراء و تمثیل بود آن وقت ایا واقعا جمیع این قواعد اصولی یا فقهی جزء قیاس هست یا خیر یا بعضی اش استقراء است یک مقداری مشکلاتی اضافه شده بود و سعی کردند بین این دو تا فرق بگذارند. عرض کردیم در اصطلاحی که ما الآن در کتب فقه شیعه داریم یکی مسئله فقهیه است که عرض کردیم روی عنوان واحدی می آید. مثل الخمر نجس. یکی مسئله اصولیه است که روی یک عنوان عامی می آید مثل مقدمه واجب واجب است یکی هم قاعده فقهیه است که این هم ظاهرش یک عنوان عامی است. مثل فرض کنید کل شیء طاهر لکن مرحوم نائینی و آقای خویی فرق گذاشته اند. البته آقای خویی یک فرق دیگر هم گذاشته اند اما عمده اش این فرق را گذاشته اند که مسئله اصولی نتیجه اش حکم فرعی کلی است. یعنی در قیاسی است که در نتیجه آن قیاس وصول به حکم فرعی کلی و قاعده فقهی حکم فرعی جزئی.
این کاری بود که علمای ما انجام دادند. عرض کردم کرارا اختصاص به این بحث ندارد. ما در کلیه ابحاث خودمان نیاز داریم که از همین دایره ای که در دنیای ما درست شده است یعنی دنیای شیعه. در حوزه های ما درست شده است یک مقدار خارج شویم هم در دنیای اهل سنت و کارهایی که آنها کرده اند و هم باز در دنیای خارج و مباحث حقوقی فعلا آن قسمت را چون کتاب هایش پیش من نبود هست بعضی از کتاب هایش اما مراجعه نکردم. آن قسمت را فعلا به عهده نمی گیریم تا همین مقداری که بررسی شود برای قضایای اهل سنت. عرض کردیم عده ای از معاصرین غیر معاصرین قدما جدیدها در اهل سنت کتابهای مستقلی در قواعد فقهیه تحدید و تقیید در مصطلح و اینها نوشته اند این کتابی که اخیرا دست من رسیده است لا اقل مال یکی از ابازیه سعی کرده است اینها را یک مقداری جمع کند عرض کردم پختگی علمی ندارد اما هدف ما فعلا پختگی علمی نیست اطلاع اجمالی به راه هایی که اینها رفته اند و حرفهایی را که ممکن است ما بگوییم.
ایشان ابتدائا معنای لغوی قاعده را گفت بعد معنای اصطلاحی قاعده را مطرح کرد که در کتب منطق هم آمده است مثل فیومی و جرجانی و اینها نقل کرده است. و عرض کردیم که در اصطلاح آنها حکم کلی ینطبق علیه جزئیات که شاید این تعریف تفتازانی بهتر باشد. لتعرف احکامه منه. البته بعضی ها بعدهابه جای کلمه کلی نوشته اند اکثری. حکم اکثری. بعد و توضیحش را دیروز عرض کردیم که حکم کلی در مثل قضایای فرعی فرض کنیم فلسفی منطقی علمی این همین طوری است قاعده همین طوری است که اینها گفته اند. برای معرفت احکام جزئیات و یا امروزه در دنیای عربی به جای مصداق ما صدق. حتی جمعش هم ما صدقات الما صدق. دنبال حکم ما صدق یا به قول ایشان جزئیات یا مصداق. عرض کردیم در اصطلاح این مطلبی که اینها گفته اند چون مربوط است به امور حقیقی اما در امور قانونی اضافه بر اینکه حکم موارد هم در می آید از این حکم کلی آن حکم کلی باید به نحوی باشد که رافع شک باشد. دیروز می خواستیم توضیحی دهیم که نشد. امروز هم اگر بخواهیم وارد این توضیح شویم طول می کشد. سابقا هم توضیح دادیم انواع شکی که حاصل می شود و حکم کلی کدام یک از این اقسام شک را بر می دارد.
البته صاحب این کتاب سعی کرده است چند صفحه ای به قول خودش مناقشه علمی کند راجع به تعریف قاعده و بعد یک تعریفی خودش ارائه کرده است چون عرض کردیم از نظر علمی پختگی خاصی ندارد آقایان مراجعه کنند نکته خاصی نیست محل کلام ما هم نیست.
بعد از او این شخص متعرض کلمه اصل شده است. که گاهی اصل هم بر قاعده فقهی گفته می شود. آن وقت یک مقداری مثل این بنده سراپا تقصیر که در موارد اولیه کلمه اصل را چه کسی به کار برده است و یک مقداری علمای خودشان و بقیه علما و بعد وارد تعریف اصل به حسب لغت می شود. اصل به معنای ریشه است دیگر. اساس شیء دیگری است به حیثی که قوامش به او باشد آن را اصل می گویند.
آن وقت ایشان می گوید جرجانی تعریف اصل را این طور کرده است. ما یثبت بنفسه و یبنی علیه غیره. اصل آن است که خودش فی نفسه ذاتی شیء لم یکن معلق خودش فی نفسه ثابت است و یبنی علیه غیره. بعد وارد معانی اصل شده است عرض کردیم معنای اصل چون ریشه است. در لغت فارسی به معنای ریشه است. این واضح است این درختی که شما می بینید اعتمادش به همان ریشه است دیگر. غذا می رسد. دیگر خیلی خارج نشویم.
آن وقت ایشان می گوید اصل در اصطلاح به معانی متعدد آمده است در اول قوانین دارد حالا که قوانین نمی خوانم. و یطلق الاصل و الدلیل و القاعده و عام مثل اینکه یک چیز دیگر هم چهار معنا آورده است سابقا خواندیم.
س: و الاستصحاب
ج: بله و الاستصحاب.
غرض ایشان 4 معنا در اول قوانین برای اصل کرده است. ایشان در این کتاب از مجموعه کتب عرض کردم البته خب انصافا هم کتاب های ما متأسفانه تقصیر ما هم هست یک مقداریش نرفته است میان اینها. متاسفانه در این مبحث قواعد فقهیه که الآن داریم می خوانیم و دیروز هم خواندیم و تا آخر این بحثی که در تعریف و اینها است از هیچ مصادر ما استفاده نکرده است این کتاب. در بحث استصحاب الیقین لا یزول بالشک از کتاب مرحوم کوکبی که تقریرات خویی است استفاده کرده است اسم برده است. و از کتاب الوصول الکفایه الاصول از کتب شیعه دو تا را اسم برده است. در حاشیه. اما من تا آخرش را در حاشیه نگاه کردم متأسفانه از علمای شیعه هیچ اسم نبرده است. من هم عمدا دارم اینها را می خوانم که بدانیم نقص داریم و نقص خود را جبران کنیم. حیف است ما حرف زیاد زدیم حرف ما در این حدی نباشد که در دنیای اسلام مطرح شود این ظلم است. یک فکری باید بکنیم. حالا من اول مطالب را بگویم تا احساس درد شود به فکر چاره بیفتد.
بعد ایشان می گوید اصل چند معنا دارد یک معنای دلیل آن وقت نقل می کند قال فلان قال فلان که نمی خواهیم وارد آن بحث ها شویم.
دو، القاعده. مراد از اصل قاعده باشد. مثل الااصل التحریم فی القطع و الوطع اصل الماء الطهاره اصل الدم النجاسه اصل النکاح الاباحه اصل الفروج التحریم تحی یحلها من وجه. اصل الحیوان التحریم. حتی یحل التزکیه. بله این یک مقدار خواندم که معلوم شود. آن وقت اگر یاد مبارک آقایان باشد من عرض کردم درست است این مطلبی که ایشان گفته است در کلمات اصحاب ما هم هست قاعده طهارت می گویند اصل طهارت می گویند قاعده اباحه می گویند اصل اباحه می گویند ما هم عرض کردیم این هم آقایان ننوشته اند چون چیزهایی که ایشان ننوشته است ما آمدیم گفتیم بیاییم بین اصل و قاعده فرق بگذاریم. اینکه ایشان گفته است اصل به معنای قاعده است درست نباشد. اگر در جایی مراد حکم واقعی است آنجا قاعده باشد. اگر در جایی مراد حکم ظاهری است که دائرمدار جهل است آنجا اصل باشد. این را فرق بگذاریم. مثلا قاعده طهارت نداریم. یعنی یک روایتی نیامده است که هر چیزی که خلق شده است را خدا طاهر خلق کرده است. اما قاعده حل داریم. هرچیزی بعنوان بنفسه حلال است. مثلا سیگار کشیدن بعنوانه. اصاله الحل هم داریم. هر چه هم شک کنیم حلال است. هم اصاله الحل می شود تصور کرد هم قاعده حل. اما در طهارت فقط اصاله الطهارت تصور می شود. چون به معنای حکم واقعی مطرح نیست. عرض کردم این را ندیدم کسی به کار برده باشد. این اصطلاح خود بنده است.
اما به نظرم می آید که حرف خوبی است حالا کسی نگفته باشد به نظرم حرف بدی نیست.
س: اصل محرز به واقع کار ندارد
ج: نه به قول مرحوم نائینی حرف خوبی دارد. واقع با آن منکشف است نه کاشف از واقع.
این معنای دوم اصل. معنای سوم اصل استصحاب که در عبارت و ایشان تعبیر مستصحب کرده است. یک معنای دیگر اصل هم هست که مرحوم محقق قمی ننوشته اند سرّش هم این است که چون ما به آن عقیده نداریم. در باب قیاس اصل و فرع. مثلا خمر اصل است نبیض خمر است. چیزی که یقاس بر غیرش به آن می گویند فرع. این طور می گویند الاصل ما عرف به حکم غیره و الفرع ما عرف حکمه بغیره. و قیل الاصل مقدمه معلوم و الفرع نتیجته. چون اینها قائل به قیاس هستند دیگر از این تزیین ها برای مطالبشان کرده اند ما چون قائل به قیاس نیستیم این معنای اصل در اصطلاحات ما به کار برده نشده است.
معنای پنجم برای ایشان کلمه ای است البته این به نظر من اصطلاحی نباشد اما خب چرا در یعنی اصطلاح متدینین و متفقهه نه اصطلاح تعبدی. المعتمد علی مذهب مجتهد. این هم کلمه اصل در این به کار رفته است. این نیست در تعریف مرحوم قمی. این الآن متعارف است مثلا الافتا فلان علی اصله. در اصطلاحات اهل سنت. اصله یعنی علی مبناه و هو حنفی یعنی مذهبه. یا مثلا علی مبناه و هو فقیه امامی. اصل را به معنای مذهبی که بر آن اعتماد دارد. این را هم دارند انصافا کسی که به آن آشنا باشد هم الآن هم سابقا دارد و قد افتا علی اصله. أی مذهبه المعتمد علیه. این درست است. این هم نقل کرده است اینجا. یک مقداری وارد بعضی مثال ها شده است که ربطی به ما ندارد. این معنا هست انصافا هم در کلمات قدمای اهل سنت به کار برده شده است الآن هم به کار برده می شود و بد هم نیست. یعنی این فرع فقهی نتیجه اش از آن ریشه است. چون مذهب امامی دارد این فرع را دارد. آن چون مذهب حنفی دارد این فرع را دارد.
یکی از معانی اصل که ایشان گرفته است اصول شریعت. آن چیزهایی که اصل این هم ما داریم. به عنوان بنی الاسلام علی خمس کالصلاه و الزکات و الحج أی من ارکان دین. این معنا هم اطلاق شده است درست هم هست. این به عنوان اینکه این یک درختی است ریشه هایش اینجا است بقیه فروع آن درخت هستند. معنای هفتمی برای اصل ایشان آورده است الراجح. راجح به معنای اینکه ارجح این است. اقوی این است. این راجح این هم اصل گفته شده است. مثلا میگویند اذا تعارض القرآن مع القیاس القرآن اصل. یعنی قرآن بر او راجح است. یا حتی قرآن مع سنه فالقرآن اصل.
این معنای اصل هم هست در کلمات اصولیین فراوان است. معنای هشتم برای اصل الکتب. ایشان می گوید که یحتمل نرید بالاصول ما یشمل بالکتب و بالفروع ما یشمل المسائل. آن وقت این معنایی که اصل معنای کتاب است هست لکن در اصطلاح اصولی نیست. در اصطلاح مورخین و رجالی ها هست. سنی ها اصل را به یک معنا گرفته است در اصطلاحات ما معنای دیگری است که اگر وارد بحث شویم کلا امروز اوضاع ما خراب می شود. توضیحاتش در محل خودش
البته یک معنای اصل هم در روایات ما هست در سنواتی که ائمه ما در فشار شدید بودند. مصلا زمان امام هادی و امام عسکری داریم کتبت الی الاصل اسئله. اصل در اینجا مراد امام معصوم. در مقابل مثلا حسن بن راشد که وکیل مطلق بود وکیل عام حضرت در بغداد بود خود حضرت در سامراء بودند. وقتی میخ واست بگوید این مطلب از خود امام است می گفت کتبت الی الاصل. این را ما داریم. که ننوشته است. این هم در اصطلاحات ما هست. البته معنای اصل در کتاب پیش ما معانی فراوانی داریم. ده دوازده فرع بین اصل و مصنف و کتاب گذاشته اند. حالا وارد آن بحث ها نشویم. آن الکتبش خودش دارای معانی متعددی است. این کار قشنگی کرده است انصافا عرض کردم سبک کتاب سبک دانشجویی است به اصطلاح من خیلی دسته بندی و ترتیب کرده است که قشنگ است ترتیبش. هشت تا معنا برای اصل این خیلی خوب است مسا هم بتوانیم افکارمان را از این راه برسانیم.
بعد ایشان علاقه الاصل الشرعی بالقواعد الفقهیه. البته ما پیش ما اصول اصطلاحا در مقابل امارات است و چیز مطرح کردیم آن وقت ایشان دارد که اختلافات هست به اصطلاح اصطلاحاتی که بوده است مثلا تاریخش بعضی ها اطلاق کرده اند به معنای قاعده و بعضی ها به معنای مباحث اصولی می خواهد یک نوع ابهامی است. راست است در طول تاریخ اسلامی اینها یک اصطلاح واحدی اخذ نشده است.
بحث بعدی که ایشان کرده است قواعد کلیه. این کلمه کلیت دیگر چون در منطق هم بحث شد ایشان متعرض اصطلاحاتش از کتب منطق شده است. عرض کردیم الآن متعرض شدیم که مراد از کلی آن چیزی است که اضافه اینکه احکام جزئیات را می گوید حکم شک را هم بر می دارد. یعنی این نظر در کلی هست در اصول. اگر حکم شک را بر ندارد اصطلاحا می گویند دلیل در مقام تشریع است یا در مقام احمال است یا اجمال است. باید ناظر به شک باشد. حالا کدام شک را بر میدارد اشاره کردیم.
بعد ایشان به یک مناسبتی عباراتی که کلمه کل در آن به کار برده شده است. یعنی اصل اصول قواعد کلی. من سابقا اشاره کردم مجموعه نصوصی ایشان یک مقدار از کتب اهل سنت آورده است دو سه تا آورده است. کل مسکر حرام کل شرط لیس فی کتاب الله و از لطایف این یک مقداری هم از کتاب الام شافعی آورده است. حالا اگر از روایات ما می آورد انصافا بینی و بین الله خیلی بهتر از این جنبه بود. خوب است شافعی هم فقیه بزگواری است. کل ما کان علی الانسان ان یرده بعینه ردّه بقیمته. کل حق وجب علیه فلا یبرئه منه الا، الی آخره. یک مقدار کلیات هم از کتاب شافعی آورده است. و بعدش هم باز یک مقدار زیادی از کتاب الام. بعدش هم از کتاب های دیگری چند تا کلیات نقل شده است و دیگر بخوانیم طول می کشد. حتی یکی از کلیات همین است که امروز در بحث فقه ما به درد می خورد کل مال ایس من معرفه ربه انه مصروف فی الفقرا. این در بحث مجهول و مالک امروز ما به درد می خورد.
علی ای حال یک مقدار ایشان کلیات را هم به مناسبت این مطلب آورده است. عرض کردیم متأسفانه ایشان از هر کدام 5 تا 6 تا 7 تا من کتاب فلان مثلا 5 تا من کتاب فلان 4 تا کلیات آورده است. اگر ما آثارمان پخش می شد مرحوم شیخ حر عاملی یک کتاب نسبتا قطوری هم هست. خاص به این مطلب دارد. الفصول المهمه فی اصول الائمه. تعبیر به اصل هم دارد. ایشان در ان کتاب همه این کلیاتی که در روایات اهل بیت است جمع کرده است. البته این کلیاتی که جمع شده است بعضی هایش به لفظ کل است بعضی هایش به لفظ ما من شیء بعضی هایش لا فلان مثلا سالبه کلیه است بعضی هایش به صورت من کان فلان. علی ای حال ما من احد. به تعابیر مختلف ایشان جمع کرده است البته عرض کردم مراد ایشان اصول ائمه در آن اصطلاح علم اصول نیست. چون عرض کردم سابقا اشاره کردم بعد از مرحوم آقای شیخ حر عاملی عده ای از اخباری ها مثل آقا سید عبد الله شبّر یک دوره اصول را از روایات مثلا امر دلالت بر وجوب می کند یا مثلا اجتماع امر و نهی یا نهی در عبادت موجب فساد است. سعی کرده اند این مسائل اصولی را از روایات در بیاورند. بله کتاب مرحوم شبّر که چاپ شده اصول الاصلیه. این اصول اصلیه بحث اصول است که از روایات است. همین اصول خود ما. اما اصولی که شیخ حر نوشته است روایاتی است که قاعده عامه و قشنگ است هم خوب است جمع شود روایات اهل سنت هم جمع شود به آن اضافه شود یک موسوعه خیلی قشنگی مخصوصا اگر تنزیم ابوابی هم بشود.
علی ای حال همان یک کتاب ما چند برابر این است که ایشان اینجا آورده است. از کتاب ام آورده است از کتاب فلان آورده است دیگر من طبعا نمی خوانم چون زیاد هم طولانی نیست لکن چون فایده ندارد متعرض نمی شوم. یک مقدار ایشان این نصوصی را که هم از روایاتشان در درجه اول و هم از کتب فقهی شان و کتب علمی دیگرشان آورده اند که طبعا ما اگر حرفمان مطرح بود روایات اهل بیت مطرح بود تمام اینها را به تنهایی جواب می داد. یعنی روایات ما چند برابر مجموع کل این کلیاتی است که ایشان در اینجا، البته کلیات را کلا ایشان نیاورده است شواهدی آورده است.
بعد از ایشان بعد از این مطلب فرق بین اصول و بین قواعد فقهیه که حالا می خواهد بگوید اصول همان قواعد کلیات فقهیه است یا کلیاتی است که گفته شده است. یک فرقی ایشان گذاشته است که در اصطلاحات ما نیامده است. ضابطه فقهیه با قاعده فقهیه. در اصطلاحات ما نیامده است. این را قبول کنیم.
بعد خب طبق قاعده خودش اول ضابطه را کلمه ضابط یعنی فراگیر. ضبط کردن و جمع کردن. مثل ما فراگیر. فراگیرهای فقه یعنی قواعد کلی مثلا. بله آن وقت ایشان ضابطه را بعد از معنای لغوی معنای اصطلاحی و فقهی کرده است. و طبیعتا بعد هم متعرض شده است به فرق بین ضابطه فقهیه و قاعده فقهیه. بد حرفی نیست عرض کنم در کلمات ما نیامده است و لکن بد حرفی نیست. خلاصه اش این است که اگر عده ای از فروع در یک باب واحد باشد به این بگوییم ضابطه فقهیه. در ابواب متعدد باشد بگوییم قاعده فقهیه. بد حرفی نیست. مثلا ما الآن اصاله الطهاره قاعده فقهیه می دانیم. طبق این تعریف اصاله الطهاره ضابطه فقهیه است. چون اصاله الطهاره فقط به درد باب طهارت می خورد. اما لاضرر در همه ابواب می آید. حرف بدی نیست گفت که الحکمه ضاله المؤمن. تقسیم است دیگر حالا یک تقسیم دیگر فرق بگذاریم بین ضوابط فقهی و بین قواعد فقهی. ضوابط فقهی هم فروع فراوان دارد موارد دارد اما در یک باب است. قواعد فقهیه هم فروع دارد اما در چند باب است. مثل لاضرر و مثل کل شیء لک طاهر مثلا. یا مثلا قاعده سوق مسلمین یا قاعده ید. قاعده ید فقط ملکیت است. به درد کار دیگر نمی خورد. اما قاعده لاضرر نه. البته الآن در اصطلاحات ما مثلا قاعده قرعه. قاعده قرعه را قاعده بگوییم چون ضابطه نیست در ابواب مختلف. مگر اینکه بگوییم قرعه مثلا در موارد اختلاف مالی است آن وقت می شود ضابطه. هر مطلبی که در یک باب واحد شد را اسمش را ضابطه بگذاریم هر جایی که در ابواب متعدد شد اسمش را قاعده بگذاریم. انصافا هم حرف بدی نیست. نگفتیم در کتابهای ما نیامده است. التزام به نگفتن خیلی مشکل ندارد.
بعد فرق بین ترابط است این یکی هم مفصل تر بین قواعد کلیه و بعد متعرض فرق شده است. بین قواعد کلیه و ضوابط فقهیه. تا 6 تا فرق گفته است چون نکته فنی ندارد فقط اصطلاحی است دیگر اقایان مراجعه کنند. بحث بعدی را که ایشان آورده است که الآن محل کار ما بود این همه خواندیم الآن رسیدیم صفحه 104 ایشان القواعد الفقهیه و القواعد الاصولیه. این تمام بحث هایی که ما خواندیم که الآن مرحوم نائینی مطرح کردند فرق بین مسئله اصولی و بین قاعده فقهیه.
بعد ایشان متعرض شده اند به تعریف علم اصول و معنای علم اصول یک توضیحی که همین حرفهایی که ما گفتیم حالا نه به آن لغتی که به اصطلاح یک فرق بین توضیح
حالا ایشان ادعا می کند من چون حضور ذهن ندارم و لعل اول من فرّق بین القواعد الفقهیه و القواعد الاصولیه و من بینهما الامام شهاب الدین غرافی المالکی فی مقدمه کتاب الفروغ. بسیار کتاب بزرگی است در سه جلد یا چهار جلد چاپ شده است من هم دارم. خیلی کتاب پخته ای است. الفروغش خیلی پخته است. خیلی کتاب لطیفی است دارم خود کتاب را اما تنبلی کردیم مراجعه نکردیم آدرس هم داده ام صفحات اول کتاب.
این که ایشان می گوید اولین کسی است که بین مسائل اصول و قواعد فقهیه فکر نمی کنم حالا در کل دنیای اسلام این باشد. حالا عقیده ایشان این است. آن وقت وارد فرق شده است. عمده این است غیر از تعریف اصول. فرق اول القواعد الاصولیه ناشئ فی معظمهما ان الالفاظ العربیه. این تعبیر این همان تعبیر غرافی است. و ما یعرض لها من نسخ و ترجیح و عموم و خصوص و امر و نهی و من علم الکلام و تصور الاحکام و غیر ذلک. یک فهرست مختصری از علم اصول ایشان داده است. به جای اینکه ضابطه اصول را بیان کند خود مسائل اصول را بیان کرده است. علمی نیست کارش پخته نبوده است. فی حین ان القواعد الفقهیه نشئت عن الاستقراء. اگر این نکته ای که گفته است حالا روی دقت گفته باشد این لطیف است. یعنی قواعد اصولی را شبیه قیاس گرفته است و قواعد فقهی را شبیه استقراء گرفته است. اگر این مرادش این باشد.
و ذلک … الاحکام 40/26
الواقع علی افعال المکلفین فی الفقه. البته اثباتش این راهی که ایشان رفته است روشن نکرده است. این به اشباه و نظائر بیشتر میخورد اگر این مطلب درست باشد. البته عرض کردم مرحوم آقای اصفهانی هم یک بحثی دارد که عنوان استنتاج و اینها در اصول صدق نمی کند و در مثل استصحاب در بعضی از موارد صدق می کند بیشتر تطبیق است این در حقیقت جواب این اشکالات این است که قواعد فقهیه به حکم استقراء استند قواعد فقهیه به حکم قیاس هستند. فکر نمی کنم حالا مراد جدی اش هم این باشد. ما گفتیم اما فکر نمی کنم.
بهرحال المطلب الثانی، فرق ثانی القواعد الفقهیه متأخر فی وجوده الذهنی و الواقعی عن الفروع الفقهی و الجزئیات. می گوید قواعد فقهیه حتی در وجود ذهنی خودش در تصورش بعد از جزئیات فقه است. لانها جمع لاشدادها و ربط بینها و جمع لمعانیها موارد مختلف فقه گرفتیم جمع کرده ایم. فهی مجموعه ضوابط اللتی تجمع احکام المتشابهه و الروابط اللتی تربط بین المسائل الجزئی. پس جزئیات فقه بوده است این جزئیات را جمع کردیم شده قواعد فقهیه. اما القواعد الاصولیه فالفرق الذهنی تقتضی وجودها قبل الفروع. این فرقش این است. قواعد اصولیه قبل از این جزئیات و فروع است. قواعد فقهیه بعد از این جزئیات و فروع است. یعنی شما اول با اصول به این فروع می رسید این فروع را استنباط این هم حرف لطیفی است حرف خیلی پرت و پلایی نیست. حرف بدی نیست این حرف. یعنی اینها در دو رتبه هستند به قول آقایان. اجتماعشان در فقه است. قبل از اینکه به جزئیات فقه برسیم به اصول احتیاج داریم. وقتی جزئیات را جمع کردیم ممکن است 5 تا 20 تا 10 تا 40 تا از جزئیات را فرض کنید فروش انگور به کارخانه شراب سازی حمل خوک برای کسانی که می خواهند مصرف کنند با ماشین انسان. ببینید ممکن است شما ده تا بیست تا فروع فقهی را که جمع کنید برسیم به عنوان اعانه بر اثم. پس یک فروع فقهی البته مشکلی که فقط در اینجا دارد در شبهات اگر این حرف ایشان در شبهات موضوعیه بود بد نبود اما چون به شبهات حکمیه هم عده ای از این قواعد می خورند خیلی قبولش به طور کلی قبول نیست.
س: هر دو در طریق استنباط احکام هم واقع می شود
ج: خب مشکلش همین است.
الثالث القواعد الاصولیه اکثر اطرادا، این فرقی که ایشان گذاشته است اگر بگوییم قواعد فقهیه دائما نتیجه اش جزئی است خوب است بد نیست. اما اگر نتیجه کلی بدهد حرفش خوب است.
القواعد الاصولیه اکثر اطرادا و عموما و استثناء قلیله، اما القواعد الفقهیه فی قواعد الاغلبیه. حالا این هم یک فرق دیگر. البته این فرق خیلی فارق نیست.
الرابع ان علم الاصول بالنصف للفقه میزان و ضابط للاستنباط الصحیح من غیره. این تعبیر ایشان حالا نمی دانیم از کجا گرفته است این تعبیر ایشان شبیه همان حرف مرحوم نائینی است که کبری استنتاج است یا آقای خویی استنباط هم نوشته است. کبری استنباط. شأنه شأن علم النحو. این دومی اش نه اولی اش خوب بود. و قواعد هذا الفن وسط بین الادله و الاحکام. فهی اللتی یستنبط بها الحکم من الدلیل التفصیلی. بگوییم مراد از یستنبط یستظهر نیست. یستنتج است که در آن انتاج است. تا بخورد به اصطلاح منطقی. و موضوعها دائما الدلیل و الحکم. این الحکم مرادش اگر شبهات حکمی باشد حرف خوبی است که در باب اصول کقولک الامر فلان و الحکم کذا. اما القواعد الفقهیه فیه قضایا کلیه و اکثریه جزئیاتها. این شبیه عرض کردم کلام مرحوم نائینی است لکن دقیقا آن نیست اما اجمالا بد نیست.
الخامس القواعد الاصولیه فی حقیقتها قواعد استدلالیه یلتزمها الفقیه لیعصم بها ان الخطأ فی الاستنباط. البته این نوشته است لاستنباط التخریج و التفریع. تفریع هم از نظر فقهی است با همان تخریج. آن که مشکل درست می کند تطبیق است که تطبیق غیر از علم است. بله بعد وارد بحث می شود.
فی حین ان القواعد الفقهیه تعبّر ان حکم الشرعی کلی مثل قاعده الامور بمقاصدها. فهی حکم تتضمن حکما شرعیا کلیا یندرج تحته الکثیر من الجزئیات. این همان بحثی است که ما دیروز اشاره کردیم. السادس القواعد الاصولیه لها من الحجیه و القوه بحیث یمکن من استناد الیها. اما القواعد الفقهیه فلا یصح، یمکن استناد الی فی استنباط احکام شرعی. این شبیه حرف آقای خویی است. اولی اش یعنی مال اصولش. آقای خویی در تعریف اصول می گویند که قواعدی است که انسان بدون نیاز به چیز دیگر بتواند مسئله فقهی را جواب دهد. یعنی بتواند استنباط کند. می گوید و اما القواعد الفقهیه فلا یصح اعتماد علیها و وحدها لبیان الحکم شرعی الا اذا کانت تستند الی دلیل شرعی یعضدها. ایشان مثال لاضرر را اینجا می آورد که این باید روایت باشد و الا خودش نمی شود.
السابع دیگر خیلی طولانی شد دیگر بقیه اش را خودتان مراجعه کنید. تا التاسع. ایشان نه تا فرع الهادی عشر یازده تا فرع و خیلی هایش هم من نگفتم حاشیه دارد مصادر خیلی هایش هم عرض کردم مال ابازی ها نیست. از همین علمای دیگر اهل سنت است. متعرض این قسمت هم می شوند یازده فرق گفته اند یک فرقی هم که ما گفتیم که متأسفانه ایشان نگفتند به نظر ما آن فرقی که ما دیروز گفتیم بهتر باشد. مطلب دیگری که ایشان دارد باز در اینجا مطرح کرده است فرق بین نظرات و قواعد فقهیه. غیر از ضوابط فقهیه. آیا نظریات فقهیه با قواعد فقهیه یکی هستند؟ یک شرحی هم ایشان داده است که عده ای از علمای معاصر قائلند که یکی هستند. عده هم گفته اند که فرق می کنند. آن وقت تعریف و بیان فرق مابین نظرات فقهیه و قواعد فقهیه. دیگر من نمی خواهم چون وقت گذشته است و اگر آقایان حال پیدا کردند و کتاب را پیدا کردند بخوانند.
لکن آن چیزی که من می فهمم از مجموع کلام ایشان اگر حالا فهم من انشاء الله درست باشد ظاهرا ایشان مطالبی می خواست بگوید که ما امروز به نام فلسفه اصول فقه می گوییم. این نظرات فقهیه شبیه فلسفه اصول فقه است. یک امور عامی است که پشتوانه قواعد فقهی است. همچنان که مثلا می گوییم فلسفه اصول فقه فلسفه قواعد فقهیه. مراد ایشان روشن شد؟ نظریات فقهیه همین اصطلاحی که می گویند فلسفه های مضاف. به نظر من می آید از اصطلاحاتی که ایشان آورده است البته گفته است عده ای که مساوی است ایشان حمله می کند که مساوی نیستند. به نظر من می آید مراد ایشان همان چیزی است کته ما اصطلاحا در زبان فارسی فعلا فلسفه می گوییم. مثل اینکه بیاییم برای قواعد فقهیه هم فلسفه ای درست کنیم. چطور برای اصول فقه فلسفه درست کنیم؟ یا برای خود فقه هم فلسفه ای درست کنیم. ظاهرا مرادش از نظریات فقهیه ظاهرا مرادش این است. آقایان دیگر مراجعه کنند چون فعلا اگر بخواهیم آنها را متعرض شویم خیلی طولانی می شود. و راجع به این مطلب هم عرض کردم چون الآن مطرح است که مابیاییم علم دیگری به نام فلسفه اصول فقه درست کنیم یا یک بحث دیگری به نامن فلسفه قواعد فقهیه.
عرض کردم چون علوم این علوم مثل قواعد فقهیه یا فقه یا خود اصول اعتباری هستند به نظر من نیازی به جعل علم دیگری به نا م فلسفه نیست. مباحثی که می خواهیم در فلسفه بگوییم می آییم در خود همان علم بگوییم. این طوری این نیست که احتیاجی به یک علم دیگری داشته با شد.
از بحث های دیگری که باز ایشان مطرح کرده اند که این بیشتر در اصطلاحات متأخر اهل سنت می خواهم برای شما روشن شود که واقعا آنها دارند کار می کنند اینها نشان داد که یک مقدار هم حرفهای ما گفته نشود هم حرفهای ما محدود است هم ما مطرح نکردیم هم اینها آمده اند جهات دیگری را مطرح کرده اند. این نظریات فقهیه حرف خوبی است اما به نظرم همان فلسفه مثلا بیاییم برای قواعد فقهیه فلسفه درست کنیم. برای اصول فقه فلسفه برای خود فقه فلسفه. چهارم که ایشان آورده است به قول خودش مطلب دیگری که ایشان حالا من شماره ها را نگفتم بگویم مطلب دیگری که ایشان آورده است القواعد الفقهیه و القواعد المقاصدیه. طبعا مقاصد در اصطلاح ما ملاکات است. ما بیاییم ملاکات را هم روی مقاصدی درست کنیم. آنوقت ایشان وارد همین بحث مقاصد و تعریف مقاصد و لغتا و شرعا و خصوصیات مقاصد و بعد یک مقداری فرق بین مقاصد و خود قواعد فقهیه و مواردی از مثال های آنها زده است. علی ای حال آقایان باز خواستند مراجعه کنند.
این بحث را ما مطرح نکردیم چون اصولا در اصول ما مقاصد مطرح نشده است. در فقه شیعه چون برگشت مقاصد به قیاس است. این سرش این است نه اینکه ما نقص داشتیم. اصلا فقه در اصول در مقاصد وارد نشده ایم از راه مقاصد وارد نشده ایم. لذا خواهی نخواهی قواعد مقاصدیه نداشتیم.
بحث دیگری که ایشان مطرح کرده است با اینکه وقت ما گذشت مطلب تمام نشد ما یک روز دیگر این کتاب را نیاوریم القواعد الفقهیه و الاشباه و النظائر. که عرض کردیم سیوطی و اینها اولا فرق بین اشباه و نظائر آیا اشباه و نظائر یکی هستند یا با هم فرق می کنند؟ بعد هم آیا اشباه و نظائر در اصطلاح با قواعد فقهیه یکی هستند؟ ایشان می خواهند بگویند نه البته این را ما نداریم. انصافا اصولا عرض کردم مرحوم یحیی بن سعید کتابی به نام الاشباه و النظائر در فقه دارد که همین فقه متعارف خودمان است. مثل مختصر النافع است. فقه متعارف خودمان است. اما اهل سنت زیاد دارند. اصولا مذاهب اربعه شان همه شان یک کتابی در این رشته دارند. آن که آوردم و خواندم مال مذهب شافعی بود که سیوطی جمع آوری کرده بود.
س: در این عنوان اشباه و نظائر آنها چه را مطرح می کنند؟
ج: می گویم طول می کشد وقت خارج شده است. بخواهم بخوانم خوانده ام نگاه کرده ام بحث را تا آخر خودم نگاه کردم نه اینکه چون نخوانده ام.
آن وقت ایشان وارد بله البته اینها معتقدند مثل همان بحثی که ما کردیم حالا خوب شد شما گفتید این ها معتقدند که اصل کلمه اشباه را عمر به کار برده است. اصل این اصطلاح اشباه مال عمر است. عرض کردم این را من یک وقتی شرح دادم یک نامه ای است نسبت داده شده است که عمل به ابو موسی اشعری فرستاده است در آن قواعد کلی دارد این را ما هم داریم از امیر المؤمنین خیلی حالا خنده دار است ما هم داریم به سند صحیح از امیر المؤمنین خودمان.
علی ای حال و این نامه خب انصافا چند سطر بیشتر نیست لکن خب خیلی این اعلام الممقعین ابن قیّم جوزیه یا ابن الجوزی به قول خودشان ابن قیّم تقریبا شرح همین نامه عمر به ابو موسی است. در دو جلد مجلّد چاپ شده است. انصافا هم کتاب پخته ای است. خیلی کتاب پرفایده است. این اعلام الممقعین اگر اقایان بخواهند این مجموعه ای است از اصول و غیر اصول و فقه و قواعد فقهیه و کلام و خیلی انصافا این کتاب ربعه در فن خودش انصافا مجموعه کتب ابن قیّم نسبت به استادش ابن تیمیه خیلی مرتب است. ابن تیمیه پرت و پلا زیاد دارد. این باز مرتب تر است.
نامه این است اعرف الامثال و الاشباه ثم غسل امور عندک. اینها از نامه ای که به قول خودشان دومی به ابو موسی اشعری نوشته است این را معیار این فن اشباه و نظائر گرفته اند. آن وقت ایشان باز حتی بین اشباه و نظائر آیا بین این دو تا فرق است؟ و بعدش روشن شد آقا یکی اشباه و نظائر در اشباه و نظائر خلاصه اش این است که چون بعدش ایشان علاقه القواعد الفقهیه بالاشباه و النظائر. بحثی دارد. چه رابطه قواعد فقهیه در اشباه و نظائر جمع می کنند. دو تا چیز مختلف را جمع می کنند. خب طبیعتا در مقابلش یک فرع دیگر هم پیدا کرده اند. به قول خودشان این فرع دوم را عمر ننوشته است. خود ایشان اضافه کرده است. الفروع الفقهیه. یک بحث دیگری یا بگوییم علم دیگری چطور الاشباه و النظائر؟ الفروغ الفقهیه که مثلا جنب با حائض چه فرق هایی دارند؟ مثلا هردو باید غسل کنند این مشترکاتشان جای خودش اما مثل این. یا مثلا جنب با شخصی که حدث اصغر است چه فرق هایی با هم دارند؟ ما این را در فقه داریم اما انصافا چیز مستقلی ننوشته ایم. فعلا یادم نمی آید فعلا چیز مستقلی باشد.
بعد ایشان وارد بحث فروع فقهیه شده است. بعدش هم آخرش علاقه بین الفروغ و القواعد الفقهیه. پس معلوم شد که آنچه که ما بخواهیم در اینجا به عنوان مقدمه استصحاب دو روز مطرح کردیم قبل از ما به صورت های بسیار مفصل و طولانی در مجالات مختلف مطرح شده است و باز هم من تکرار می کنم به ذهن خود من می آید که قواعد فقهیه را با مسائل اصولیین فرقی که من دیروز عرض کردم فرق را به آن جهت بگذاریم ما مسئله فقهی را روی عنوان واحد گذاشتیم مثل خمر حرامٌ. قاعده فقهیه دارای عناوین مختلفی هستند که یک عنوان جامع آنها است و هر عنوانی خودش باز یک فرع فقهی است و اثار خاص خودش را دارد. مثلا لاضرر چون لاضرر می گوید که وضوی ضرری واجب نیست مثلا تیمم کن. وفای به عقد اگر ضرری بود واجب نیست اما خیار داری. این را اسمش را گذاشتیم قاعده فقهیه. مثل حرمت الاعانه علی الاثم. اگر شما نماز خواندی در یک جایی اعانه بر اثم بود ان نماز باطل است. اعاده کن در وقت قضا خارج وقت. یا اعاده در وقت کن و قضا نکن. اگر به معامله اعتبار دادی آن معامله باطل است بیخود بردی آنجا. آیا باید تو آن را اتلاف کنی یا خیر ببینید هر مسئله ای حکم خودش را دارد.
اگر شما انگور را به کارخانه شراب فروختی یک حکم دارد. خوک را با خودتان برداشتید و بردید جایی که مصرف کند یک حکم دارد. بگوییم نه اقا این اضافه بر اینکه معامله باطل است باید خوک را در بیابان رها کند. اصلا اتلافش هم بکند. دقت می کنید؟ ما بیاییم ضابطه را این بگذاریم که قواعد فقهیه هر کدام یک باب خاصی است و آثار خاص دارد. عنوان دارند. اما مسائل اصولیه عنوان ندارد. این فرعش این است یک عنوان انتزاعی است یعنی در مسئله اصول نمی آیند بگویند رفتن بازار واجب است. به عنوان رفتن. می گوید مقدمه واجب واجب است. روی رفتن به عنوان رفتن یا مثلا می گوید امر به شیء مقتضی نهی از ضد است. نمی آید بگوید که اگر گفت نان بخر یعنی نخواب. یعنی نماز نخوان بعنوانه که اگر نماز خواند چه اثر دارد اگر خوابید چه اثر دارد. نامه ننویس که اگر نامه نوشت چه اثر دارد. در مسئله اصولی می آید ذات عمل را نگاه می کند. یا ذات عمل ملازم است به اصطلاح من یا معاند است. این یک معنای جامع است بین ضد و نقیض. اگر ملازم باشد بحث مقدمه است معاند باشد بحث ضد است. امر به شیء مقتضی
یعنی در اصول نمی اید روی عنوان. روی ذات فعل. مثلا اگر خبر صحیحی داشتیم نه به عنوان خبر صحیح واقع خبر صحیح نه به عنوان. عنوان تأثیرگذار نیست. آن وقت می ماند استصحاب. جزء اصول است طبق این تعریف. این تعریف که من گفتم در هیچ کدام از این تعاریف قواعد فقهی نیست چون این همه آورد نیاورده است. پس فرق بین اعانه بر اثم و مقدمه حرام هم روشن شد. که ما هی تکرار میکنیم. این دو تا نکته فنی اش این است. نکته فنی اعانه بر اثم و مقدمه حرام این است. آن وقت اگر این مطلب روشن شد استصحاب. اگر در استصحاب خود آن حال سابقه را دیدیم بدون عنوان این می شود اصول. اگر حال سابقه را به لحاظ حال سابقه دیدیم نه خود عنوان. مثلا طهارت را می گوید این طهارت است این می شود اصول. چون بحث در سر واقع است. اگر عنوان حالت سابقه طهارت با عنوان حالت سابقه این می شود قاعده فقهی. طبق این تعریف بنده می شود قاعده فقهی. چون عنوان می دهد حالت سابقه را عنوان می دهد. اگر توسعه الیقین شد یقین را می بیند و توسعه می دهد و در هر جا اثر مناسب باز هم می شود قاعده فقهی. پس این نکته در باب استصحاب در حقیقت غیر از راهی که مرحوم نائینی رفت این راهی است که ما دیروز عرض کردیم تکرارش کردم برای خلاصه بحث. چون دیروز یک فرعش را گفتیم امروز سه فرع کردیم.
سه احتمال در استصحاب هست. یکی اینکه واقعش مراد باشد. یکی اینکه حالت سابقه با عنوان حالت سابقه نه طهارت. مثل اعانه بر اثم می شود. یکی هم اینکه اصلا یقین کاری به آن ندارد این نظرش به یقین است این توسعه یقین بقاءً است. پس روی یقین کار دارد نه روی طهارت. اگر روی یقین شد باز می شود قاعده فقهیه. جزء قواعد فقهیه می شود. این هم یک راه دیگری که ما دیروز آخرین بار عرض کردیم به طرح خودمان که می تواند فارق باشد مابین مسائل فقه، قواعد فقهیه و اصول فقه.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین