معهد الامام المهدی
  • خانه
  • اصول فقه
    • 1395-1396
    • 1396-1397
    • 1397-1398
    • 1398-1399
    • 1400-1401
    • 1401-1402
    • 1402-1403
    • 1403-1404
    • 1404-1405
  • فقه
    • حج عربی
    • مکاسب بیع
      • 1396-1397
      • 1397-1398
      • 1398-1399
      • 1400-1401
      • 1401-1402
      • 1402-1403
      • 1403-1404
      • 1404-1405
    • مکاسب محرمه
      • 1395-1396
      • 1396-1397
    • ولایت فقیه عربی
  • حدیث
    • تدوین الحدیث عربی
    • متن الحدیث
    • فهرست الحدیث
    • الذریعه
  • تماس با ما
معهد الامام المهدی
  • خانه
  • اصول فقه
    • 1395-1396
    • 1396-1397
    • 1397-1398
    • 1398-1399
    • 1400-1401
    • 1401-1402
    • 1402-1403
    • 1403-1404
    • 1404-1405
  • فقه
    • حج عربی
    • مکاسب بیع
      • 1396-1397
      • 1397-1398
      • 1398-1399
      • 1400-1401
      • 1401-1402
      • 1402-1403
      • 1403-1404
      • 1404-1405
    • مکاسب محرمه
      • 1395-1396
      • 1396-1397
    • ولایت فقیه عربی
  • حدیث
    • تدوین الحدیث عربی
    • متن الحدیث
    • فهرست الحدیث
    • الذریعه
  • تماس با ما

وبلاگ

خارج اصول فقه (جلسه104) چهارشنبه 1396/02/06

1395-1396، اصول فقه

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین

اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین و ارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین

درباره حکم یا قانون به اصطلاح فعلی متعرض شدیم در جلسه قبل به کلماتی که راجع به قرارداد اجتماعی است یا مبنای دیگر چون کمی شبهه برای من شد گفتیم بگذاریم خود کتاب را مطالعه دقیق تری کنیم و دو مرتبه یک مقداری ازخود کتاب نقل کنیم. لذا آن دو تا را فعلا بستیم باب آن دو رأی را حالا اجمالا در جلسه قبلی صحبت کردیم فعلا باشد تعاریفی که مصطلح و متعارف بوده است در دنیای اسلام در کتب اصول متعرض آن قسمت شویم.

عرض کردم که در کتب اصول که ما داریم، در دنیای اسلام یک سنخ مباحثی است که در عده ای از کتب مخصوصا در حوزه های شیعه اینها در مباحث اوامر آمده است حتی همین معنای وجوب و استحباب و اقسام وجوب و وجوب کفایی و عینی را در مباحث اوامر آورده اند و عرض شد در کتب اهل سنت در عده ای از کتب مثل ما در اوامر آورده اند و عده ای هم یک باب و فصل خاصی را قرار داده اند برای بیان حکم. حقیقت حکم و حاکم و محکوم و محکوم علیه و محکوم فیه و اینها را جداگانه متعرض شده اند آن وقت آن اقسام وجوب و حقیقت وجوب و اقسام وجوب و اقسام حرام و اینها را در همین باب آورده اند. یعنی در این بابی که ناظر به حکم است. در بعضیهایشان ترابط بین احکام اجتماع امر و نهی هم در این باب آورده اند. درک تابهای ما به طور متعارف در باب اوامر آورده اند. عرض کردیم اخیرا مرحوم شیخ محمد حسین اصفهانی پیشنهاد داده اند که بحث ملازمات عقلیه یک بحث جداگانه ای بشود. نه اوامر نه نواهی بحث جداگانه ای شود و در این اصول مظفر هم این کار تطبیق شد. عرض کردیم در عده ای از کتب اهل سنت در همین باب که متعرض حکم شدند، اقسام حکم و اینها در همین باب آن بحث را آورده اند. بعضی ها هم مثل ما در، این مجموعه اشاره اجمالی به کاری بود که در اینجا شده است. در این کتب اصولی متأخر ما این فرض که حقیقت حکم و اینها در اصول ما جداگانه نیامده است در همان ضمن اوامر و اقسام وجوب و مقدمه واجب و اینها را آنجا آورده اند. واجب عینی و کفایی و اما در بحث اوامر.

عرض شد که آن که به نظر من می رسد اینکه هر دو کار خوبی است. یعنی هر دو کار می شد یعنی ما یک فصلی را یک بابی را یک بخشی را از اصول راجع به حکم و اقسام حکم و ترابط احکام و اینها اختصاص می دادیم باز در بحث دیگری که بحث لفظی بود همان مباحث را از دیاگه لفظی و ادبیات قانونی مثلا وجوب عینی از چه تعبیری فهمیده می شود وجوب کفایی مثلا و دیگر این که ما فقط در صیغه افعل بحث کنیم معنا نداشت. مثلا بگوییم در لغت عربی مجموعا الفاظی که برای وجوب به کار برده شده است اینها است. یکی هیئت افعل است یکی اعاد است یکی هیئت یعید است. یکی مثلا عند است از ادوات است از ظرف است افعل که مثلا علیک ان تفعل کذا از حروف استفاده می کنند المؤمنون عند شروطهم بل و حتی از جمله اسمیه که عرض کردم الآیه مردوده یعنی یجب ردها اینها را می آمدند آ«جا در مباحثی که مربوط به الفاظ بود تطبیق آنها را اینجا بررسی می کردند. به نظر ما دو بحث است و خوب بود جداگنه به اندازه خودش و کیفیت حجم خاص خودش را پیدا می کرد. حالا چون بحث حکم پیش آمد، دیدیم حالا مناسب برای آشنا شدن چون این بخش کلا در کتب ما الآن نیامده است. این بخشی که الآن میخواهم بگویم این بخش کلا به این شکل حا لا مثلا در آن تقسیم واجب هست به عینی و کفایی. ما تقسیم واجب به عینی و کفایی در بحث اوامر داریم. به این شکل که ایناج است که در یک فصل خاصی که مربوط به حکم است و همین هم درست است معنا ندارد در اوامر بیاید. این چیزهایی هست که مربوط به خود حکم است. می خواهد به اوامر باشد یا نواهی باشد مهم مال حکم است ربطی به مسئله اوامر و جهت لفظی ندارد. چون این بحث اجمالا خوب است این یک، در کتاب های ما هم نیست این دو. این یکی از آن بحث هایی است که کاملا تحت تأثیر کلام است. چون عرض کردیم مباحث اصول یک رشته ای از مباحث اصول یعنی خط اصولی است که متأثر به کلام است. این بخش تقریبا همه شان متأثر به کلام اند.

لذا در حقیقت خیلی از بحث های کلامی که بین معتزله و عشائره بوده است اینجا مطرح شده است البته خب من الآن که بنا است مختصری بخوانم در حد همین مختصر اینکه واقعا مراد معتزله چیست آیا معتزله با هم اختلاف دارند یا مراد عشایره چیست یا مراد خود ابو الحسن اشعری چیست یا بزرگان عشایره مرادشان چیست اگر اینها را بخواهیم وارد شویم طول می کشد. عرض کردیم متأسفانه نقل هایی که اهل سنت دارند خالی از تشویش نیست. بلکه عرض کردیم بشر بشر است خیال می کردند یک قداستی دارد برگردیم به کتاب خود ابو الحسن اشعری مشکل حل می شود. جمیع انسان است اشعری هم مثل ما ها. یک جای کتاب چیزی گفته است لازمه اش یک مطلب است یک جای دیگر چیز دیگری گفته است لازمه اش مطلب دیگری است. خیال کردید خود کتاب را مراجعه کردید مشکل حل شد؟ با مراجعه به مصدر مشکل بیشتر می شود. چون بشر است اینجا یک چیزی گفته است بعد یادش رفته است جای دیگر چیز دیگر گفته است. جزء وحی الهی نیست که.

بهرحال و لذا هم در خیلی از مسائل وقتی طرح مسئله می کند می گوید نه مراد من این است می گوید نه مراد تو این است دعواهایی که متعارف بوده است در کتب. بهرحال چون من این بخش را از دو کتاب گفتم اجمالا بخوانیم کمی هم آشنا شویم یکی از این کتاب چون نسبتا متوفر است الاحکام جناب ع امدی ایان از بزرگان اهل سنت عشایره چون خیلی نظر دارند از اشعری های سفت است و خیلی این کاب الاحکامش در اصول انصافا خوب نوشته است قبولش ندارم خیلی هایش باطل است. زحمت کشیده است احاطه دارد. یک کتاب دیگر هم در کلام دارد تازه چاپ شده است که من دارم آن را. یکی از آقایان اهل سنت بود شافعی بود پیش من بود می گفت این چاپی که پیش شما است ناقص است از آن حذف شده است من به چاپ های آن کتاب احاطه ندارم. اسم خوبی دارد الآن یادم رفته است. یک کتاب کلامی دارد آ« هم بین اهل سنت خیلی جایگاه دارد. اصولا ابن اثیر انصافا در بین اهل سنت چه در بخش اصولی چه در بخش کلامی جایگاه بالایی دارد. یعنی چون می دانید عشایره حرف هایشان بعضی هایش خیلی بی سر و ته است مثل بقیه کارهایشان. لکن چند شخصیت دارند که خیلی به آنها می نازند یعنی شخصیت های کلیدی شان است. مثل غزالی و فخر رازی. یکی که چون در زبان فارسی یک کتابی فخر رازی دارد و آشنا هم هستید لکن یکی از کتابهایی که خیلی آنها به آن معتقدند فقها و اصولا همین عامدی است. من ابن اثیر گفتم اشتباه کردم سیف الدین علی بن محمد عامدی. عامد از شهرهای شمال عراق است. عرض کردم شمال عراق را شما از تکید شروع کنید بروید بالا تا نزدیکهای سوریه اصطلاحا در زمان قدیم همین حدی که فرات و دجله است می گفتند جزیره. عراق شمال بود جزیره جنوب بود. آن وقت شما از جزیره به این طرف از طرف حاشیه تقریبا به یک معنایی قلزم به تعبیر قدیمی ها بروید بالا این را وادی القرا می گفتند برسید به اردن و این جزء شامات، شام در اصطلاح قدیم شامل بخش های همین سوریه فعلی و لبنان و فلسطین و اردن و اینها که مجموعا الآن می گویند شامات الکبری گاهی اوقات. این شامات الکبری این است.

آن قسمت بود حجاز بود عراق بود نجد بود نجد همین قسمتی که الآن پایتخت عربستان در آن هست. وهابی ها نجدی هستند دیگر. نجد از قدیم معروف بود آدم های بیکله و خشنی دارد. بعد عراق بود بعد شمال عراق جزیره بود بعد شامات بود. این اصطلاح جغرافیای قدیم این طور بود. عامل از شهرهای مهم جزیره است. دارد چیزهای شخصیت های معروفی دارد از تکرید اگر حساب کنید به لحاظ سیاسی و اجتماعی که همان جناب مستتاب که معروف به شیعه کش است که صلاح الدین ایوبی خودش از تکرید است. خب صلاح الدین البته معروف به شیعه کش است چون شیعیان اسماعیلی و فاطمی در مصر بعد از زوالشان در مصر از دم تیغ گذراند لکن آن بیشترین شهرتش را مدیون جنگ های صلیبی است. از وقتی که صلیبی ها آمدند بیت المقدس را گرفتند ده تا مجموعا جنگ کردند که آخرینش صلاح الدین ایوبی کلا مسیحی ها را از قدس ریخت بیرون از بیت المقدس بیرون کرد بعد کشور اسلامی شد الی یوم هذا آن ضربه نهایی را به مسیحی ها همین صلاح الدین ایوبی زد.

علی ای حال این منطقه دارای شخصیت های خب انصافا همین مقدمه ابو الصلاح در درایه الحدیث جزء مشهورترین کتاب های اهل سنت است خیلی هم حواشی دارد. این هم شهر زور است شهر زور هم مال آنجا است این قسمت ها کلا جزء منطقه جزیره حساب می شود.

علی ای حال این عا مدی هم این کتاب احکامش خیلی جایگاه دارد بین اهل سنت و انصافا خیلی زحمت کشیده است تقریر حجت و اینها زیاد کرده است حالا آیا آنها قائل هستند یا بعضی هایش من در آوردی است یا همان کتابی که در کلام دارد

س:…

ج: نه غایه المرام مال پدر فخر رازی است. این که من دارم غایه المرام هم دارم پریشب بحث شد خیلی ها نمی د انستند که پدر فخر رازی هم کتاب کلامی دارد. از این کتابش هم همین یک نسخه خطی بیشتر نمانده است آن هم جلد دو اش که تصادفا در امامت و نبوت و اینها است. چون خیلی دفاع شدیدی از ابوبکر و اینها می کند پدر فخر رازی. مثل پسر اما خیال می کنیم خیلی وراج است پدر هم مثل همان است خیلی صحبت های طولانی می کند پدر و پسر عین هم هستند

س:…

ج: آن که من دارم اسم دیگری دا رد پریشب دیدم داشتم نگاه می کردم کتابها را دیدم. شاید کتاب غایه المرام اما غایه المرام هم دارم مال پدر فخر رازی است فی علم الکلام.

علی ای حال در این چاپی که من دارم چون این کتاب چاپهای متعدد دارد در بخشی که کرده است به عنوان القسم الثالث فی المبادی الفقهیه و الاحکام الشرعیه جزء مبادی قرار داده است. حالا ما گفتیم جزء مبادی نه مسائل اصول شود. حالا اصرار نکنیم که مبادی قرارش دهیم. حالا این هم بحثی است میدانید که علوم را تقسیم به مبادی و مسائل و خاتمه می کردند این اصطلاحی بود در زمان خودشان. بهرحال ایشان به عنوان مبادی قرار داده است که من نظرم این بود که جزء مسائل شود. از این چاپی که من دارم جلد یک آن از صفحه 72 و بحث های معینی هم هست شاید من یک دوره ای مثلا به اندازه چیز فقط به اندازه یک دوره برای اطلاعش این مبادی به قول ایشان فعلیه ای که ایشان دا رد فقهیه ای که ایشان دارد مبادی فقهیه ای که ایشان دارد یا به تعبیر من تفسیر حکم و مال مربوط به حکم و شئون حکم تا صفحه 137. یعنی تا صفحه 136 این کلا 64 صفحه می شود. این مباحثی را که مربوط به احکام و اقسام احکام است ایشان در این مقدار آورده است.

عرض کردم این بحث کلا سبقه شدید کلامی د ارد. یعنی خیلی متعرض آرای متکلمین شده اند. سبقه اش هم کلامی است. این بحثی که دارد. آن مباحث مهم حسن و قبح هم در همین بحث آورده اند. آن بحث کلامی را در حقیقت در اصول در همین جا آورده اند. حالا من برای اینکه چون گفتم در حوزه ما این نیست یک لیست مانندی بخوانم بعد برویم سر همان قسمتی که مطلوب ما است. ایشان متعارف این بوده است در بخشی که به عنوان مبادی فقهیه است اول بحث کنند در حاکم بعد در حکم. ما بحثمان در حکم است اما چون ترتیب کار ایشان است

اعلم لا حاکم سوی الله تعالی

عرض کردم دیروز هم در بحث ها، آنچه که در غرب پیدا شد آمدند گفتند بشر هم جعل می کند. و لا حکم الا ما حکم به. خیله خب حالا حاکم خدا است اما ایشان باز این را مبتنی می کند بر همان مسئله حسن و قبح.

و لا حكم الا ما حكم به و يتفرع عليه أن العقل لا يحسن‏، و لا يقبح‏ و لا يوجب شكر المنعم‏

یعنی تفکر عشایری در حقیقت دنبال این قسمت بود.و که هیچ بشری حق جعل ندارد. به قول خودشان مسئله ای را بحث کرده اند مسئله اول چون می خوانم برای اینکه آقایان بحث حسن و قبح را اگر در کتب اصولی خواستند اینجا متعرض شده اند. ایشان تعبیرش این است

مذهب اصحابنا، مراد عشایره و اکثر العقلا ان الافعال لا توصف بالحسن و القبح

ما شک کردیم در خودمان جزء اقلیت عقلا هستیم ما که احساس می کنیم حسن و قبح ذاتی است. حالا ایشان می گوید اکثر عقلا از همان اول بحث گفت اکثر عقلا ما فکر می کردیم فقط دنیای سیاست این گونه است اینها هم می گویند همه مردم این را گفت آن یکی هم می گوید همه مردم آن را گفت. معلوم شد در بحث های علمی سرمنشأ این فساد خود علما بوده اند. از همان اول تکلیف ما را معین فرمودند خب این که وجدانی ما است حسن و قبح را که ذاتی می دانیم. انصافا فطرت و وجدان فطری ما شاهد است. ایشان از همان اول البته سابقا رسم بود می گفتند یرد علیه اولا ثانیا ثالثا من دیگر این صحبت ها را نمی کنم چون بعضی مطالب این قدر درجه اش پست است که خود نقدش دلالت بر خفت عقل می کند.

و اکثر العقلا ان الافعال لات وصف بالحسن و القبح لذواتها و ان العقل لا یحسن و لا یقبّح.

تصادفا نمی دانم البته این شدید هست اما این خود اهل جزیره شدید است انصافا بهرحال بعد شروع کرده است خب این بحث معروف است که حسن و قبح سه معنا دارد. لکن غرضم این بود که در قبال اکثر عقلا که فرموده اند بعد فرموده اند ذهب المعتزله و الخوارج من نمی دانستم خوارج هم در این مسئله قائل به حسن و قبح ذاتی اند. این را اینجا دیدیم در کتاب ایشان. و ا لبراهنه یعنی بت پرست های هند، و غیرهم ظاهرا مراد از غیرهم شیعه هم هست. روافض هم جزء غیرهم است. چون شبهه کرده است که اسم شیعه را بیاورد. ان الافعال منقسمه الی حسنه و قبیحه لذواتها. بهرحال این را یک مقدار خواندیم برای اینکه نحوه تفکر ایشان در این مطلب روشن شود آن وقت وارد بحث شده اند که چجون کار ما نیست بحث ما نیست نمی خواهیم وارد این جهت شویم.

بعد مسئله شکر منعم را متعرض شده اند افعال قبل از ورود شرع و بحث هایی که متعارف است. این کلش درباره حاکم. بحث حاکم که هست البته اجمالا عرض می کنم که این مطلبی که می گوید چون میدانید یکی از راه هایی که غرب رفت روی مسئله قانونگذاری خب مع تقد به حسن و قبح ذاتی بودند. لذا یکی از مناشی جدا شدن این بود یعنی عشایره گفتند شما که می گویید ما قانون می گذاریم کافر هستید. هر کسی لفظ قانون را به کار برد محکوم به کفر است. آن وقت اینها آمدند مبتنی اش کردند بر حسن و قبح که حاکم کیست. حالا این منافات ندارد که انسان قائل شود عقل درک میکند لکن حاکم واقعی و جاعل وا قعی جعل و اقعی و تشریع وا قعی بید الله است. لا بید غیره. بعد در اصل دوم این مربوط به ما نحن فیه می شود بقیه اش شاید نخوانیم همین اصل دم را ختم کنیم فی حقیقه الحکم الشرعی و اقسامه. این در بخش دم. اما حقیقته فقد قال بعض الاصولیین انه عباره عن خطاب الشارع المتعلق بافعال المکلفین. بحث های گذشته هم گفتیم چند بار این را تکرار کردیم خطاب الله المتعلق بافعال المکلفین و قیله انه عباره ان خطاب الشارع المعلق بافعال العباد.

عباد را آوده اند مطلقا حتی بچه چون آن هم حکمی دارد. بعد ایشان می فرماید و هما فاسدان. این دو تعریف را قبول نداریم لانه قوله تعالی و الله خلقکم و ما تعلمون. البته به این آیه زیاد اهل سنت مخصوصا عشایره چون ایشان خودش اشعری هست زیاد اهل سنت تمسک کرده اند برای اثبات جبر. این آیه از ایات معروف اثبات جبر است. چون د ارد و الله خلقکم و ما تعلمون. عمل شما را هم خدا لق می کند. پس عمل مال من نیست آن کسی که عمل را انجام می دهد خدا است. غرضم در کتب کلامی در این بحث اینجنا کمی بحث جبر هم به مناسبت دارند. یکی از اهم ادله شان بر مسئله جبر این آیه است و الله خلقکم و ما تعلمون و دارد و قوله تعالی خالق کل شیء این هم از همان آیاتی است که برای جبر که خداوند خالق هر چیز است بعد می گویند افعال عباد دهم شیءٌ فهو خالقها. چون فرمود خالق کل شیء یکی از آن اشیاء هم افعال عباد است.

ایشان می گوید لان قوله تعالی و قوله تعالی خطاب من الشارع و له تعلق بافعال المکلفین و العباد. عرض کردم لکن تعبد این تکوینی است نه اعتباری. چون آنها این جور فرض می کنند که مراد اینکه و لیس حکم شرعیا بالاتفاق. حالا شاید مثلا بگوییم خطاب الله المتعلق بافعال المکلفین در اعتبار نه در تکوین. گفتم این آیه برای جبر آورده اند که ایشان در اینجا آورده است.

و قال آخرون انه عباره ان خطاب الشارع المتعلق به اصطلاح به افعال المکلفین بالاقتضا أو التخییر.

این کلمه اقتضا و تخییر را اضافه کرده اند. و هو غیر جامع. بعد اشکال می کند فان العلم بکون انواع الادله حججا و کذلک الحکم بالملک و الاسم و نحوه احکام شرعیه. اشکال ایشان این است که خود علم هم جزء خطاب شارع است. البته این علم در اینجا طریقیت دا رد نه اینکه مثل خود حکم باشد. بعد حکم به ملک و عصمت. مراد ایشان از این عبارت احکام وضعی است. احکام وضعی هم حکم اند آن وقت اقتضا و تخییر در آن معنا ند ارد. بعد ایشان خودش می گوید

و الواجب ان نعرف معنی الخطاب اولا. اصلا خطاب چیست. بعد ایشان می گوید

قیل فیه هو الکلام الذی یفهم المستمع منه شیئا. باز اشکال می کند ترتیبی که قدیمی ها داشتند یرد ع لیه غیر جامع و غیر مانع و الی آخر. من چون هدفم این نبود که بخوانیم عبارت ایشان را و یک اشاره ای که وضع زمینه کار روشن شود.

و الحق انه الفظ المتواضع علیه، این یعنی لفظی که وضع شده است مثل الفاظی که انسان تلفظ می کند مثلا درد دارد این ها چون وضع نشده اند آنها خارج شوند.

متواضع علیه این هست کلمه وضع است یعنی موضوع علیه. وضع شده است برای آن. المقصود به متحی لفهمه. این طوری با این قید. یعنی به در و دیوار و حیوانات و اینها خارج نشود. حالا بعد توضیح داده است.

و إذا عرف‏ معنى‏ الخطاب‏، فالأقرب أن يقال في حد الحكم الشرعي أنه: خطاب الشارع المفيد فائدة شرعية

این المفید فائده شرعیه شامل احکام وضعی و تکلیفی هر دو بشود. و لازم هم نیست که خصوص افعال باشد. هر چه می خواهد باشد. بعد

فقولنا خطاب الشارع احتراز عن خطاب غیره

اینها تمام بحثشان البته این خط عشایره بود که اصولا کسی غیر از خدا حق خطاب ندارد. چون اصولا فعلی که می خواهیم بگوییم واجب است یعنی فعلی است که علیه فاعله چون عرض کردم در بحثی که اصل اول داشت در تفسیر حسن و قبح، چون یک تفسیر حسن و قبح به معنای ملاعم طبع و اینها گفتیم اینها را قبول داریم آن حسن و قبحی که محل کلام است آیا این درست است که بعضی از افعال یندح فاعله ولو من غیر الشرع یا یذم فاعله که این مدح و ذم در شریعت تفسیر به عقوبت می شود یا ثواب دارد یا عقاب دارد. آنها می گفتند بله خود فعل فی نفسه جایی است که انسان جوری است مثل دروغ جوری است که انسان می گوید آدم دروغ گفتم کار بدی است. آنها می گویند نه دروغ این طور نیست. شارع فرمود اگر شارع نگفته بود دلیلی بر آن نداریم. لذا عرض کردیم ظاهر عبارت هم جزء عجایب است. هم مرحوم ایروانی دارد هم خویی دارد که دلیلی نداریم که درو بعنوانه قبیح باشد. عرض کردیم به عنوانه قبح دا رد خیلی ارتکازش واضح است.

و القید الثانی احتراز عن خطابه بما لا یفیده

یعنی آنها برای اینکه قانون را از حد غیر خدا خارج کنند از اول اینجوری وارد شده اند. پس زیربنای قانون پیش آنها این است که ما، ملاکات و مناتات افعال را درک نمی کنیم. روشن شد؟ ما نمی توانیم بگوییم این فعل حسن است یا قبیح است. اگر نتوانستیم خب نمی توانیم بگوییم انجام بده یا نده.

وقتی نتوانستیم درک کنیم اینها از این راه و ارد شده اند. نحوه ورود بحث و نکات فنی بحث و لذا حکم منحصر به خدا می شود. چرا؟ چون اد راک حسن و قبح که این ملاکات احکام است این منحصر به شارع است.

اگر بشر قدرت احراز داشت خوب بود چون بشر همچین قدرتی ندارد به قول عبارت معروف یا گفته باشند یا نقل شده اس الحسن ما حسن الشارع و القبیح ما قبّح الشارع. این نکته پس روشن شد پس از راه ملاکات و از راه اینکه این فعل حسن است و این فعل قبیح است و مثلا فرض کنید من باب مثال در این زمان خودمان اسفالت کشیدن فی نفسه نه حسن دارد نه قبح دارد. اگر خدا گفت اسفالت بکشید حسن دارد نفرمود حسن ندارد. این چیزی فی نفسه نیست. این که مثلا شما در اینجا حق دا رید چهار طبقه بسازید یا نسازید بروید به قول آقایان عمودی بالا یا نروید این فی نفسه نه حسن دارد نه قبح دارد. اگر شارع گفت اجازه دادم بسازید می شود حسن. اجازه نداد می شود قبیح. می شود غیر حسن لااقل. روشن شد؟

پس زمینه کار اینها روشن شد در باب حکم؟ این سنخ تصوری که اینها در باب حکم دارند از اینجا شروع می شود. تا قانون نیامده است البته این قا نون هم منحصر به خدا است تا خدا نفرموده است نمی تو انیم بگوییم مثلا ساختن آپارتمان. البته این خلاف وجدان ما است ما خودمان عقل داریم نگاه می کنیم آپارتمان می سازد خانه های همسایه را اذیت می کند جلوی تکوینا جلوی آفتاب را می گیرد ممکن است به لحاظ عفت عمومی مشکل بزند و مشاکل دیگری که دارد. این این طور نیست که ما منتظر بشویم تا شارع مقدس بیاید این کار را نکن تا ما نکنیم.

نقل می کند از احمد بن حمبل که خربزه نمی خورد گفتند چرا گفت چون روایت نداریم از پیغمبر اکرم که چطوری خربزه می خورده است. یک روایت بیاید که پیغمبر به چه نحوی خربزه میل می فرمودند که من هم بخورم. اگر این درست باشد همان تفکر اشعری است دیگر. خیلی درجه شدید است و خیلی تند است. این تمام بحث ما برای این قسمت بود. این تفسیر خطاب و شارع و اینها بردند از راه زیر بنای حسن و قبح عقلی بردند.

یعنی آمدند حکم را معنا کردند به خاطر اینکه این زیربنای عقلی را اول این طور درست کردند اگر شارع گفت بسازید چهار طبقه می شود حسن نگفت می شود غیر حسن

و القید الثانی احتراز عن خطابه بما لا یفید فائده شرعیه کالاخبار عن المعقولات و المحسوسات و نحوها

بله بعد ایشان معنای حکم را که می کند که خب برای شما روشن شد بعد ایشان می گوید اما ان یکون خواستم بخوانم که ببینید نحوه بحث یعنی دقیقا مثلا این کتابی که در ان زمان نوشته است الآن هم در زمان ما تقریبا لکن چیز نشده است مرتب جای خودش قرار نگرفته است.

فاما یکون متعلقا بخطاب الطلب و الاقتضا أو لا یکون. فالاقتضاء هم اما للفعل أو للترک و کل واحد منهما اما جازم أو غیر جازم.

بعد آن که جازم وجوب و آن که غیر جازم است در آن طرف فعل در نهی حرمت است این طرف هم جازم نباشد در فعل استحباب است به آن طرفش هم کراهت.

بعد می گوید و ان لم یکن متعلقا بخطاب الاقتضا. اگر اقتضای یک طرف ندارد

فاما ان یکون متعلقا بخطاب التخییر أو غیره فان کان الاول اگر اقتضا نیست و تخییر است اباحه. و ان کان الثانی هو الحکم الوضعی این مقدمات را خواندیم برای این. فرق بین حکم وضعی و غیروضعی روشن شد. تکلیفی. پس حکمی که می آید شارع حکمی را که می کند خداوند متعال حکمی را که می فرمایند، اگر این تخییر باشد در آن یعنی اقتضا نباشد نه تخییر تخییر هم در آن نباشد می شود حکم وضعی. کالصحه و البطلان و نصب الشیء سببا مانعا أو شرطا و کون الفعل فی العباده و قضاء و اداء و عظیمه و رخصتا. حالا انشاء الله می خوانیم در عبارت آقای خویی و نائینی یکی از این دو عبارت را مبدأ قرار خواهیم داد بعد ایشان به همین مناسبت در عده ای از کتب اخیر ما هم شده است وارد تفسیر واجب و حقیقت وجوب و بعد اقسام وجوب و تبعا جایش اینجا نیست بخوانم بعد این تعبیر که آیا فرض با واجب یکی است یا خیر بعد واجب موثق و مضیّق و ادا و بعد مقدمه واجب و عرض کردم ما اینها را در مباحث اوامر می خوانیم. اینها اصلا کلا جدا کرده اند.

بعد وارد بحث حرام می شود و عده ای از مسائلی که در باب حرام است که تبعا ما الآن متعرض نیستیم بعد معنای مندوب اصلا مستحب چیست آن وقت و ارد بحث های دیگر که جایش اینجا نیست بحث مکروه بعد وارد می شود بحث مباح بعد وارد می شود مسائلی را که در باب مباح است مطرح می کند بعد فصل ششم فی الاحکام لثابته بخطاب الوضع و الاخبار آن هایی که جچنبه وضع دارد احکام وضعی را متعرض ما هم علمای ما هم همین کار را کردند اینجا بعد از اینکه اصل حکم تکلیفی را گفتند وارد شده اند.

بعد نوشته است که صنف اول خیلی عجیب است در خود کفایه هم می خوانیم مثلا احکام وضعی را سه قسم کرده است. ایشان البته آن زمان یعلی اصناف الصنف الاول الحکم عن الوصف بکونه سببا. بحث سببیت الصنف الثانی، مانع الصنف الثالث شرط، الصنف الرابع الحکم بصحه الصنف الخامس الحکم بالطلان از صنف السادس العظیمه و الرخصه. هنوز هم باز ادامه دارد. بحث فعل بله باز بحث تکلیف به لحاظ فقه و تکلیف به لحاظ ما لا یطاق و الی آخر. بعد هم مکلف عاقل باشد بالغ باشد این تشکیلاتی که در این معلوم شد که چهار بحث اساسی را اینجا دارند که من امروز فهرست وار خواندم چون عرض کردم به این صورت در کتب اصولی ما نیست خواندم برای فایده اش آقایان می دانند کجا مراجعه کنند.

بحث اول در حاکم بود بحث دومش در حقیقت حکم و تقسیم حکم شرعی بود. بخش سومش راجع به فعل بود خود محکوم فیه. چهارمش بحث چهارمش هم راجع به محکوم بود مکلف بود شرایطی را که مکلف دارد. این چهار فصلی است که مربوط به حکم می شود.. این یک تفکر اشعری از او تقریبا از اولش گفتیم تا آخر اجمالا. آن بحث حکم شرعی اش را مفصل تر گفتیم بقیه اش را به نحو اجمال حالا یک کتاب دیگر است مال زیدیه است مفصل نوشته است چون این کتاب پیش من بود آوردم. تا جایی که می دانم الآن هم در زیدی های یمن بالاترین کتاب است. بالاترین درجه کتاب اصولی همین است. حتی اقتصار هم به آن الغایه الغایه مراد این است. غایه هدایه العقول اسمش الی غایه السعول فی علم الاصول. اما معروف است به غایه. الآن با اهل زیدی که صحبت می کنیم الغایه می گویند به لهجه محلی. کتاب الغایه همین است و انصافا این هم خوب نوشته است. چون به خط اعتزال نوشته است تا اینجا خط عشایره را خواندیم شبیه این بحث هم از خط اعتزال. از زیدی ها می خوانیم چون یک مقدار فوائد شیعه هم دارد. از کتب معتزله نمی خوانیم از این کتاب میخوانیم فردا انشاء الله تعالی.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

دانلود فایل‌ها

WORD284KBدانلود
PDF120KBدانلود
MP311MBدانلود
برچسب ها: 1395-1396خارج اصول
قبلی خارج اصول فقه (جلسه103) دوشنبه 1396/02/04
بعدی خارج اصول فقه (جلسه105) شنبه 1396/02/09

اصول فقه

فقه

حدیث