الذریعة (جلسه3) سهشنبه 1400/02/14
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین
اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین و ارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین
بحثی که عرض شد راجع به آشنايي با تحليل رجالی و تحليل فهرستی عرض کرديم قبل از ورود در بحث که انشاءالله اميدواريم بتوانيم با طول و تفصيلش هم به سر انجام برسد، بحثی را به عنوان مقدمه مطرح کرديم، مقدمه بحث و در اين مقدمه دو سه تا مطلب بود يکی تعريف اجمالی فهرستی و رجالی بود يکی هم اينکه ما با تعريفات افراد از خبر صحيح يا خبر معتبر میدهند میتوانيم بفهميم که مبنای فهرستی دارند يا مبنای رجالی اين توضيح گذشت.
مقدمه بعدی اين بود که ما يک مقدار از عباراتی را که اصحاب فعلاً آوردند يعنی آوردند فعلاً به عنوان موجز برای اينکه اين زير بناها روشن بشود عدهای از آن عبارات را تحليل کرديم حالا نمیدانم اين ذيل مقدمه دوم بود يا مقدمه سوم چون فاصله زمانی شد، عرض کنم که در اين جهت يکی از عباراتی که محل کلام است عباراتی است که مرحوم شيخ طوسی در عده دارد مرحوم شيخ طوسی در عده در بحث حجيت خبر مطالبی را گفته که میتواند يک مقدار برای ما راهگشا باشد اولاً هدف ما خواند کامل عبارات ايشان يا مبانی ايشان يا توضيح مبانی ايشان نيست اگر خداوند توفيقی داد چون بايد يک بحثی هم از حجيت خبر بکنيم در بخش اصولش مثلاً متعرض بشويم آن وقت کلمات شيخ طوسی حالا بعض کلمات ديگر هم شايد اضافه بشود و بررسی بشود الآن هدف ما بيشتر نکته اين است که از عبارات شيخ طوسی آيا ما میتوانيم در بياوريم که مثلاً بين شيعه يک ارتکازی بوده حالا اين ارتکاز يا در جانب رجالی يا در جانب فهرستی، مثلاً ما به اين مناسبت مقدمه اين بود حالا يادم آمد، به اين مناسبت فرض کنيد ديديم که مرحوم ابن شهرآشوب نقل میکند از شيخ مفيد که شيعه از زمان اميرالمؤمنين تا زمان امام عسکری چهارتا اصل را تأليف کرده که به اصول اربعه مأه معروف در عبارت غير از اين عبارت از زمان امام صادق است اگر اين عبارت درست باشد اين عبارت صحيح باشد طبق اين عبارت مرحوم ابن شهرآشوب ارتکاز شيعه رو مباحث فهرستی بوده چون اصول و مصنفات از ضوابط فهرستی اند نه رجالی و اين معنايش اين است که از قرن اول از زمان اميرالمؤمنين ارتکاز شيعه در طرف فهرستی بوده يا اگر آن عبارت ديگر که از زمان امام صادق اصول درست شده معلوم میشود ارتکاز شيعه از قرن دوم نه قرن اول روی جهات فهرستی بوده آن وقت ما الآن عبارت شيخ طوسی را میخواهيم بخوانيم از شيخ طوسی اجمالاً اين طور معلوم میشود که شيعه يا عمل میکرده به روايات افرادی که امامی بودند يا اگر در مذهب نبودند به خاطر وثاقت اين نکته اساسی اين است به خاطر وثاقت و اين مطلب به شيخ طوسی در يک مجموعه از افراد نسبت داده شده يک به اصطلاح تقريباً آنجای که ما میدانيم اولين شخص مرحوم محقق حلی در رساله عزيه رسالهای دارد به نام عزيه در آنجا ايشان نسبت داده به شيخ طوسی که سر عمل اصحاب به روايات مخالفين کسانی که شيعه نبودند يا از فرق باطله شيعه بودند به خاطر وثاقت است اين نکته، اگر بحث سر وثاقت باشد يعنی رجالی، اگر بحث سر اصول باشد يعنی فهرستی ما میخواستيم اين نکته را يک مقداری توضيح بدهيم که يعنی نکته اساسی اين است و هدف اساسی از بحث هم باز فقط اين نکته رجالی و فهرستی نيست چون ما الآن يک بحثی داريم که فرض کنيم در قرن اول تا قرن دوم زمان امام صادق اين کتب شيعه عمده کتب شيعه تأليف شده از قرن دوم از ميانه قرن دوم که صدو و پنجا که مثلاً صد و چهل و پنچ بغداد ديگر رسماً افتتاج شد و رفتند مردم بغداد تا حدود سه صد و ده و اينها اين مکتب اول بغداد است اين را هم بايد توضيح بدهيم خصائص اين مکتب اول بغداد را از سال حدود دويست که عدهای از شيعه به قم آمدند مخصوصاً اشاعره در قم قوی شدند مکتب قم را تا حدود سال چهار صد از سه صد و مثلاً بيست و پنج بيست و بيست و پنج با ورود کلينی به بغداد مکتب دوم بغداد است تا چهار صد و پنجا که خروج شيخ از بغداد و توجه ايشان به نجف است،
س: ورود کلينی هم به بغداد تأثيری دارد در مکتب
ج: چون کلينی که آمد کتاب کافی در بغداد رواج پيدا کرد در قم خيلی رواج نداشت اينها را بايد توضيح بدهم الآن چون هدف ما اين نيست هدف ما دنبال آن ارتکاز است که آيا ارتکاز شيعه اين طور که مثلاً ابن شهرآشوب از مرحوم شيخ مفيد نقل میکند که از زمان اميرالمؤمنين تا زمان امام عسکری اصول اربعه مأه مطرح شد اگر تعبير اصول اربعه مأه باشد، ارتکاز شيعه روی فهرست است اگر نه به خاطر وثاقت باشد که مرحوم شيخ میفرمايد حتی به فرق باطله شيعه عمل شده به خاطر وثاقت بوده البته عبارت شيخ را میخوانيم که معلوم بشود واقعاً مراد شيخ همين معناست يا نه؟ ليکن اين معنی که شيخ گرفته به عنوان وثاقت اين در کلمات محقق حلی در يک مجموعه رسائل از محقق چاپ شده،
س:
10: 6
چاپ شده
ج: بلی همين عزيه هم چاپ شده، رساله عزيه ايشان چاپ شده که شيخ آنجا لفظ سکونی را بياورين که شيخ طوسی گفته چون اينها ثقه هستند اصحاب عملت بروايات سکونی اين را میخواهيم يعنی به عبارت ديگر اجمال مطلب مطالب رجالی از زمان شيخ تدريجاً در ارتکاز شيعه وارد شده از سال چهار صد و پنجا اين را نمیشود انکار کرد از سال چهار صد و بيست، چهارصد و ده که شيخ آمده شيخ در ارتکاز شيعه در مباحث رجالی دست داشته خودش هم رجال نوشتند به خلاف مشاهير بغداد که رجال بغدادی يعنی به اصطلاح متعارف علمای بوده، ابن عقده در کوفه بوده حميد ابن زياد در کربلا بوده نينوا بوده و اينها مثلاً شيعه اثنی عشری نبودند امامی نبودند يکی زيدی بوده يکی هم واقفی بوده ليکن اتجاه کلی از قرن پنجم از اوائل قرن پنجم انصافاً مباحث رجالی جا باز میکند يعنی رو وثاقت کار میکنند و از عبارت شيخ اين طور استظهار میشود که اين از قرن دوم بوده تمام اين همت ما اين است اين را بعد میخواهيم ضيح کافی آيا واقعاً از قرن دوم شيعه به خاطر مسأله وثاقت به اخبار مثلاً خود شيعه يا به اخبار اهل سنت يا واقفیها فتحیها عمل کردند از ظاهر عبارت شيخ ما امشب دنبال اين، چون عرض کردم خودم تحليل بحث و اينها مفصل است الآن فقط دنبال اين ارتکاز هستيم بدون شک از قرن پنجم از زمان شيخ که عظمت شيخ هم اقتضا میکرد بحثهای رجالی جا باز میکند نه به معنای اينکه معيار رجالی بشود لا اقل به اين معيار که مثلاً گفتند راوی اين روايت ضعيف است ليکن اصحاب عمل کردند همينکه بيايد بحث رجالی غير از اينکه بگويند امامی است يا امامی نيست؟ اصلاً همينکه بيايند بگويند ثقه بوده يا ثقه نبوده يا ضعيف است يا ضعفّه که، اين بحث اين بحث اين جهت و بلا شک از زمان علامه قطعاً در وجدان شيعه راه افتاده از قرن هشتم راه افتاده عرض کردم نکتهاش خوب دقت کنيد نمیخواهم بگويم کسانی که بعد از علامه آمدند تا زمان ما همان مبانی رجالی را قبول کردند خبر صحيح را قبول کردند، خبر ضعيف را رد کردند نه مراد من اين است اگر هم خبری را قبول کردند گفتند اين ضعيف است ببينيد ريشه صحبت صحبت رجالی است ليکن اصحاب عمل کردند يا صحيح است، ليکن اصحاب عمل نکردند و به عکس آنچه که مرحوم شيخ قدس الله نفسه میفرمايد که ايشان میگويد وثاقت تصادفاً علامه به خبر موثق هم عمل نمیکند اگر حالا آقای خويي بعدها به خبر موثق مثلاً عمل میکنند علامه صاحب مدارک اينها اصلاً به خبر موثق عمل نمیکردند سنی باشد واقفی باشد ثقه هم باشد نمیخواهم بگويم که دقيقاً آنچه را که مرحوم شيخ گفت مثلا، من هدفم اين است که آيا از همان قرن دوم که علمای ما نوشتند و اصحاب شروع کردند تدوين چه حالا در بصره در درجه اول در کوفه نظرشان رو وثاقت بود اگر حديث سکونی را قبول کردند چون ثقه بود اين طور که مرحوم محقق نسبت داده البته عرض کردم بعدها يعنی بعد به آنی که من ديدم اولين نفر مرحوم آقای تستری در اين قاموس ايشان نوشته عبارت شيخ در عده دلالت بر اين مطلب نمیکند که چون سکونی بوده ازش، اين مناقشه شده ليکن ظاهراً ايشان يا گفته مثلاً من که مراجعه کردم اولين کسی که اين عبارت را فهميده محقق است در رساله عزيه ايشان اين مطلب را فهميده درست هم هست اين مطلب را فهميده ليکن حق با آقای تستری است عبارت شيخ دلالت بر اين معنی ندارد و اصولاً اشکال چيز ديگری دارد حالا من نمیخواهم الآن وارد بحث، من الآن در اين مقدمه دنبال آن محيط عام آن جو عام آن ارتکازات دنبال ارتکاز، آيا واقعاً از زمان اميرالمؤمنين شيعه رو اصول حساب کرد يا رو وثاقت راوی حساب کرد؟ اگر رو اصول حساب کرد میشود فهرستی اگر رو راوی حساب کرد میشود رجالی يک عبارات شيخ مشعر به اين است که رو وثاقت و البته در باره سکونی عبارتش جور ديگری است چون امشب لا اقل به اندازه خواندن میخوانم و اين انصافاً يکی از نکات لطيفی است که در کتاب قاموس آمده که عبارت شيخ دلالت بر اين معنی ندارد و اصحاب درست نفهميدند نمیدانم قاموس را بياوريد خود عزيه را هم بياوريد،
س: بفرماييد، تستری به اصطلاح معنی هم میکند که مقصود شيخ چه بود يا فقط اشکال میکند؟
ج: نه اشکال میکند درست نمیتواند شرح بدهد، بلی بفرماييد
س: عزيه را بفرماييد
س: بلی الرسائل التسع راجع به رساله اولی عن مسائل العزيه المسأله الاولی
ج: يا من نشناختم ظاهراً اولش هم نوشته نشناختم يا عزالدين عزالدوله يک کسی اين جوری بايد، يک چيزی بايد اين جوری باشد ديگر عزالسلطان عزالدوله، به نظرم،
س: بين الامير الکبير عزالدين عبدالعزيز اعزّ الله اوليائه
ج: به نظرم در حاشيه نوشته لم يعرف يک چيزی به ذهنم میآيد
س: در اين چاپ که آقای استادی انجام دادند گفتند يک رسالهای در مورد
40: 11
محقق نوشتيم آنجا توضيح داديم اين آقا که است؟
ج: اين جور من ديدم راست است، علی ای حال فعلاً من خودم من هم اطلاع ندارم که اين اميرکبير عزالدين بلی شروع مسأله اين است: المعانی النجسان اذا لم يتغيرا بالنجاسه، اين مسألهای بعد
ج: بعد ايشان البته، در جاي ديگر هم میگويد فقط يکبار نيست،
س: بلی طبعاً اين باری که با روايت سکونی در همين مسأله برخورد میکند، ايشان میگويد قلوا يلزم الطهارة الماء
20: 12
و هوی منفی بقوله عليهالسلام الماء يطهر و لا حالا يُطهر يا يَطهر قلنا،
ج: خودش دارد ضبط اين در کافی هم آمده اين حديث در کافی هم است، احتمالاً اين جور خوانده بشود، الماء يُطهِر و لايُطَهَر حالا اختلاف کردند در قرائت اين،
س: قلنا الرواية ضعيفة و ان الراويه لها السکونی و هو عامی ولو صحت روايته لکانت منافية لمسائل کثيره اتفق عليها فيجب اطراحها او تخصيصها اين بار اولی است که محقق در همين رساله،
س: اسم سکونی را برده
س: بعد يک چند صفحه جلوتر ايشان فرمودند قولوا الرواية، شايد هم همان قول را دارند نقل میکند
ج: نه شايد اين در آن رساله عزيه متن بوده ايشان دارد جواب میدهد قوله،
س: قوله اقول است
ج: بلی همين شايد آن در سؤالش يعنی در سؤالش بوده که روايت ضعيف است چطور شما مثلاً جواب دادين بلی،
س: اينجا اقول که اين جور گفتند ولی در اقول بعد جور ديگر، میگويند که قولوا الرواية مستندة الی السکونی و هم عامی قلنا هو و ان کان عامی فهو من ثقات الروات
ج: اين ببينيد دقت کنيد،
س: و قال شيخنا ابوجعفر رحمه الله فی مواضع من کتبه که اينجا استادی حاشيه زده گفتند ايشان فرمودند کتبه ما فقط همان که در عده است را پيدا کرديم همان يکجا در کتاب ديگری پيدا نکرديم، ان امامية مجمعة علی العمل بمايرويه السکونی و عمار و من ماثلهما من الثقات و لم يقدح فی مذهبه فی الرواية مع اشتهار الصدق و کتب جماعتنا مملوة من الفتاوی المستند الی
ج: اين عبارت به نظر من اساس اين شد که تا زمان ما همه تصور کردند شيخ ابوجعفر رحمه الله يعنی شيخ طوسی سکونی را توثيق کرد گفته ثقة، ثقات اصحابنا و آقای تستری نوشته نه شيخ اين طور نگفته حالا میخواهي عبارت قاموس را هم بياورين، تستری را بياورين اگر قاموس داشته باشيد جلد يک،
س: بلی دارم الآن میآورم، در ذيل
س: قاموس در مقدماتش آورده يا ذيل سکونی
ج: به نظرم در مقدمات دارد در ذهنم اين طور است خيلی وقت پيش ديدم ايشان، البته قاموس انصافاً يک نکات بسيار بديعی دارد اخيراً ديدم فاضل معاصر ما همين که ابوغالب تحقيق فرمودند اگر اسم
س: بلی بلی،
49: 14
ج: ايشان فرمودند آقا عزيز رحمتالله عليه که مرحوم آقا سيدابوتراب خوانساری معروف بود در رجال خيلی فوق العاده ايشان يک فوائد رجاليه داشته که چاپ نشده چهل و پنج فايده رجالی است بعدها صاحب قاموس آن را گرفته در قاموس آورده،
س: نه معلوم نيست اصلاً ديده باشد، صاحب قاموس
ج: ايشان نقل میکند از آن آقا هردو ثقه اند آنکه من هردو رفيق ما هستند هردو را کاملاً میشناسيم ليکن جلالت شأن آقای شيخ محمدتقی هم اجل است از اينکه اين مطلب را از کسی نقل بکند و نسبت ندهد در هيچجا نسبت نمیدهد و انصافاً هم در قاموس در بعض بحثها خيلی فوق العاده هم قاموس از اين جهت يک نواخت نيست انصافاً در بعض جهات خيلی، مثلاً فرض کنيد اسماعيل ابن جابر خيلی قشنگ وارد شده احتمالاً شايد اين مطلب خيلی دور از آبادی نباشد احتمالاً به هر حال اين آقای چيز چاپ کرده اين مطلب را البته واقعاً هم خوب نبود چاپ میشد ليکن به هر حال چون چاپ کرده،
س: حساب شده اين
50: 15
ج: يکی از اين رسائل کتابهای که اخيراً نوشته به نظرم در يوميات مال سيدصادق بحرالعلوم آنجا در اوائلش در يوميات نوشته حدثنی صديقنا العزيز آقای سيدعبدالعزيز طباطبايي که فوائد رجالی مرحوم آقای سيدابوتراب خوانساری چهل و پنج فايده بوده در اختيار ايشان بوده نسخه خطی و آن را در کتاب قاموس پخش کرده به اصطلاح،
س: خب اين تأليفات حاج سيدابوتراب معلوم است
ج: بلی
س: اين عبارتی که فرمودين مقدمه قاموس فوائد الفصل الثالث عشر، جلد يک صفحه 20، شما فرموديد صفحه گفته بشود، ان الشيخ فی العده عد جمع من ثقات العامه و الناوسيه و الواقفيه و الفتحيه و اشترط فی جواز العمل بروايتهم امرين: احدهما عدم وجود المعارض لخبرهم الثانی عدم اعراض الطائفه عن مضمون ما رووه بالافتاء بخلافه و نقل ان الطائفة عملت باخبارهم الجامعة لامرين فتوهم المحقق و من بعده
ج: مَن بعده
س: العلامه انه نقل اجماع الطائفه
ج: و مِن بعده العلامه نه مَن بعده،
س: بلی عرض کردم
ج: ليکن اساس مال محقق است اين اشتباه اصل اين است اشتباه مال محقق است
س: انه نقل اجماع الطائفه علی العمل برواياته کنقل الکشی اجماعهم علی العمل برواية ستة من اصحاب الباقر عليهالسلام و ستة من اصحاب الصادق عليهالسلام
ج: اينجا عمل ندارد که روايت کشی ندارد،
37: 17
تصحيح مايصح عن هولاء کجا عمل دارد
س: فستة من اصحاب الکاظم عليهالسلام
س: اين اصحاب اجماع دارد
ج: اصحاب اجماع که تأييد شده، در بعضياش تصديق است دوتاش تصحيح تصحيح مايصح عن هولاء حالا اينها هم چون بحثهای مفصلی دارد انشاءالله آنجا متعرض میشويم بفرماييد
س: مع انه انما نقل اجماعهم عن الاماميه الذين نقلوهم الکشی و اما اولئک العامه
ج: اماميتشان که مسلم است
س: نه ايشان احتمالاً دارند میگويند که شيخ که مثل عبارت کشی اجماع بر عمل به روايت اينها را آورده اينها هم مورد اجماع بوده نه بعدیها اين جوری عبارتش را دوباره بخوانم قد توهم محقق و من بعده العلامه انه نقل اجماع الطائفه علی العمل برواياتهم کنقل الکشی اجماعهم علی العمل برواية فلان وفلان مع انه انما نقل اجماعه علی الامامية الذين نقلهم الکشی،
ج: اماميتشان که مسلم است که،
س: نه میگويد اجماعش را بر عمل به اين امامیها را نقل کرده و اما اولئک العامه و الناوسيه و الفتحيه و الواقفيه فانما دعت اجماع علی العمل، علی جواز العمل بروايتهم فی ما لم يکن لها معارض من رواية اماميه، و اعراض عنهم من علمائهم،
س: لم يکن اعراضاً
ج: اعراض اسم کان است،
س: بلی بلی
س: و هو فی معنی ان الخبر الموثق باصطلاح المتأخرين انما يکون حجة اذا کان حاوياً لشرطين و هو ان اقول لک عبارته حتی يتبين لک الحقيقة،
ج: ميآورد عبارتش را
س: بلی اينجا عبارت را میآورد بعد چندتا عبارت را آورده حالا میخواهيد همهاش خوانده بشود میخواهيد عبارت خوانده بشود بعد،
ج: نه بعد اولش سر مطلب
س: و ان لم يکن هناک من الفرقة المحقه خبر يوافق ذلک و لايخالفه و لايعرف لهم قول،
ج: خب باشد اين را ردش بکن اين چون بعد خودم میخواهم بخوانم
س: قال فاذا کان الراوی من فرق الشيعه مثل الفتحيه و الواقفيه و غيرهم نزل فيمايروی فان کان
: 20
او خبر آخر من جهة
ج: الی آخره اين هم باشد بعد
س: اين هم چيز بعد اين عبارت را تا آنجايي آورده که تهش اين جوری است،
ج: لاجل ذلک،
س: لاجل ذلک
ج: عملت الطائفه برواية
س: و لاجل ما قلنا عملت الطائفه باخبار الفتحيه و فلان وفلان،
ج: ناوسيه نديدم در عبارت شيخ ناوسيه دارد ايشان، صاحب قاموس
س: ناوسيه دارد چرا
ج: ای،
س: بلی عده،
ج: عده دارد،
س: و فنوا فضال و فلان و فلان و غيرهم فيمالم يکن عندهم فيه خلاف بعد ايشان مرحوم
ج: تستری
س: قاموس صاحب قاموس ثم ان کشی عدّ عبدالله ابن بکير من اصحاب اجماع و الشيخ کما رأيت لم يفرق بينه و بين
42: 20
فتحيه و اما عده منهم عثمان ابن عيسی و ابان ابن عثمان فالاول و ان کان واقفياً الا ان الظاهر رجوعه اخيراً لروايته توبته و الثانی ناوسيته فی کلمه من الکشی غير محققه، و کيف کان و الترجيح فی ابن بکير و نظرائه لقول الشيخ فانه کان فقيهاً محدثاً و قال ماقال محققاً و عن دراية و عن کشی فاستند الی شيخ العياشی و العياشی استند الی استاذه ابن فضال فتحی، اين کل بحث،
ج: نه اينکه دارد که اَين هذا من توثيق هولاء همچو عبارتی
س: اين کل عبارت اين است
ج: باز مال اسماعيل ابن ابی زياد را بياور در همين قاموس خود سکونی،
س: بلی اسماعيل ابن ابی زياد
ج: خيلی خود ايشان هم خراب کرده عبارت بايد توضيح بدهد، هم محقق خراب کرده هم ايشان بعد خرابتر کرده توجيه نشده مطلب،
س: اسماعيل میرود جلد
ج: دو،
س: بلی چون اينجا اسحاق است ديگر بعدش
ج: اسماعيل ابن ابی زياد، چون اسماعيل ابن مسلم هم هست اسمش اما ابی زياد قبلش است البته آقای خويي بعد از اسماعيل جايي که همزه است، آقای تستری روی ز حساب میکند ابی را میاندازد اسماعيل ابن ابی، آقای خويي عنوان ابی زياد میگيرد،
س: اينجا ايشان اينجا معلومه ابی زياد اشاره میکند
ج: بلی روی حرف همزه است؟
س: بلی بلی،
ج: خيلی خوب بعض جاها ديدند نه میرود رو حرف بعدش بعدش هم ايشان چيز میکند غالباً تبع چيز است؟
س: تنقيح المقال
ج: تنقيح است، مامقامی
س: جلد دو صفحه 20 شماره 775 اسماعيل ابن ابی زياد قاموس الرجال
ج: بعد اقول داشت حالا کلمات مامقانی باشد قال
س: بلی کوتاه است مامقانی، بعد يقول و عده البرقی فی اصحاب الصادق عليهالسلام
ج: هيچی اينها را ردش کن
س: ثم ان المصنف طول فيه بلاطائل و خلف و خبط اثبات الاماميه و وثاقته
ج: خبّط خبط، خلط و خبط و ملخص القول فيه ان الرجل ضعفه الفقيه فقال فی ميراث مجوسه لا افتی بماينفرد السکونی بروايته و صرح الشيخ فی العدة بعاميته بعد کلاش شيخ را میآورد کامل بعد میگويند نقلنا کلام الشيخ بطوله لان المحقق توهم ان کلامه هذا دال علی ان الاماميه مجمعون علی العمل بروايته مع انه کماتری عن ذلک بمراحل
ج: اينجا گفتم که حمله میکند که اصلاً
س: کيف و هو دال علی ان خبره اذا کان مخالفاً لخبر اماميه او فتوی اماميه وجب طرحه و ان مايجوز العمل به فيما لم يکن لهم خبر علی خلافه و لا شهرة علی خلافه و مماذکرنا يظهر لک ما نقضهم و ابرامهم ان الدعوی الشيخ الاجماع هل يقتضی موثقيته ام لا؟ کسقوط قولهم بان قول الصدوق معارض بنقل الشيخ الاجماع فان کلام الصدوق و الشيخ کما تری متفقين في ثبوت خبره فيمن انفرد به، و عارض خبره خبر الاماميه،
ج: البته من انفرد به لازم نيست که معارض باشد ممکن معارض ندارد و انفراد هم باشد،
س: و من الغريب ان اين جوری خب تعاقبش تند تند خوانده
ج: چه کار کنيم ديگر معروف
س: بلی
ج: معروف است ايشان،
س: بلی معروف است به اين جهت
ج: بلی آقا تستری معروف است، ديگر چون معلومه چون معروفه ديگر اشکال ندارد ديگر بلی بلی
س: و من الغريب ان المصنف رد معارضته قول الصدوق بنقل اجماع الشيخ بان کلام الصدوق لا دلاله فيه علی جرح، فهل الجرح احمر او اخضر او له قلب او ظلم
ج:
12: 25
ضبط میشود آقای خويي میفرمودند يک سيدی من ديده بودمش مال همان جنوب خراسان سيد خوبی شوخ هم بود آقای خويي میفرمودند که اوائلی که آقای خويي درس میدادند پدرم میگفت، در آن مقبره مرحوم
22: 25
هنوز اين مسجد نبود، خب مقبرهای بود آن محل خب پور میشد، گفت يک شب اين آمد درس و بعد يک دفعه گفت سيدنا هذا يلزم منه التناقض حالا کسی هم اشکال نمیکرد
س: بلی وسط درس
ج: سر درس آقای فرمودند خيلی خوب حالا وجه تناقضش را بفرماييد گفت اين هم کلش را انداخت گفت هذا منه التناقض و التناقض لا شاخ له و لا دم، يک دم گفت يک دم میگفت اصلاً مجلس را بهم میريخت حالا اين شاخ و دم دارد به عربی گفته، گفت و التناقض آقای خويي پدرم میگفت اصلاً وضعش دور دوم آقای خويي اصولش، وضع مجلس را بهم ريخت مجلس درس را و لا شاخ له و لا دم يک دم محکمی گفت حالا ايشان هم فقط عربی کرده،
س: الا ان الاساس اذا کان اصله وجّا يزيد فروعه اعوجاجاً
ج: بلی خوب نبود نه انصافاً و خود ايشان هم تحليل نکرد حالا من توضيحاتش را عرض میکنم خودش ايشان هم تحليل نکرده
س: ايشان میگويد اشکال يک نکته ديگر پيش آمده آن هم سکوت رجال نجاشی و فهرست و رجال شيخ و فهرست و فهرست نجاشی که ايشان میگويد اين سکوت نکتهای ندارد اصل بر سکوت است
ج: الی آخره، عرض کنم که حالا ما
س: اولاً
47: 26
ج: بلی واضح است آبی بودنش گفته شده که شيعه است
س: قبر حبوبی دستشان بود اول
ج: بلی مقبره،
س: الآن آنجا بسته است اين سالهای
ج: بلی چرا، میفرمودند ايشان يک دوره دوم يا سوم دوره میرفتند دوره آقای خويي را
س: خيلی بزرگ نيست يک سی، چهل نفر
ج: بلی همان درس ايشان آنجا بود و باز پدر من میفرمود يک شب ما بوديم پدر آقای خويي حاج سيدعلی اکبر آمد درس فرمودند من آن شب آنجا بودم آمد درس پسرشان آقای خويي میگفت آقای خويي تا چشمش به پدر افتاد گفت قد حضر مجلس سماعة الوالد آمد از منبر پايين به احترام پدر درس را ترک کرد يا شرف الوالد المجلس همچون تعبيری پدر گفتند من آن شب هم بودم که آقای حاج سيدعلی اکبر پدر ايشان در آن جلسه درس حاضر شدند رضوان الله عليهم اجمعين، آقا برگرديم به بحثمان.
الآن هدف من در اين بحث مقدمه دنبال يک نکته ديگری هستيم اصلاً ما عرض کرديم اجمالاً از زمان شيخ در ارتکاز شيعه بحثهای رجالی وارد شد حالا به آن دقت نبود وارد شد، از زمان علامه اين بحثهای رجالی خيلی ديگر عمق پيدا کرد حتی مرحوم الآن ملاحظه میفرمايد بعضی از نکاتی را که محقق فرمودند نکات رجالی است اما ديگر از زمان علامه تا زمان ما خيلی عمق پيدا کرد چه حالا به رجال عمل کرد يا نکرد اما معروف شد صحيحة فلان، موثقه فلان حسنة فلان اين استاندارد علم شد يعنی پيش ما رسماً اين راه افتاد حسنه و صحيحه و موثقه حالا بحث سر اين است که آيا واقعاً از قرن دوم يا قرن اول مثلاً آيا واقعاً در ارتکاز شيعه اين بحثهای رجالی وثاقت يا چيزی شبيه بحثهای فهرستی آيا میتوانيم اثبات کنيم يا نه؟ بر اين مطلب اولاً يک نکتهای را من عرض کنم چون يک محيط عام بايد تصوير بشود در دنيای اسلام در قرن اول چون قرن فقهاست که عرض کردم در قرن اول اصولاً مباحث رجالی مطرح نيست اصلاً در قرن اول کلاً مطرح نيست يعنی کسانی که در قرن اول مطرح اند بيشتر به عنوان فقيه مطرح اند نه به عنوان محدث و راوی به عنوان فقيه و چون شأن فقات و جلالت شأن داشتند ديگر نمیآمدند در حديث ايشان نق بزنند که اينجا مثلاً ضعيف است يا مرسل است؟ يا اين شناخته شد يا اين حديث را از کجا آورد اصولاً جلالت شأنشان مثلاً فرض کنيد امام باقر اگر مطلبی میفرمودند ديگر نمیآمدند بگويند سندش درست است يا نه؟ بحثی که در آن زمان مطرح میشد بحث تفريح بود شبيه بحث قياس بحث استنتاج بود بحث استنباط بود بحث اين بود که آيا اين مطلب از اين در میآيد يا از اين در نمیآيد بحث ديگری هم که آنجا خيلی مطرح شد چون مخصوصاً نسبت به آن اولی و دومی و مخصوصاً اولی و دومی بالخصوص دومی خيلی نظر داشتند خيلی از مطالب در حقيقت فقه دومی بود مخصوصاً در مدينه فقه او و پسرش عبدالله ابن عمر خيلی رواج داشت يعنی بيشتر بحثها اين شد و آنچه که ممکن بود يک مطلبی را ايشان به عنوان يک حکم موقت گفته باشد اين را به عنوان سنت گرفتند يعنی طبق بحثها اين طوری بود يا در مسأله روايت نبود در مسأله آيه قرآن نبود اينها استنتاج کردند استنباط کردند روی اين استنباطها بحث میکردند بحث بيشتر فقاهتی بود تا روايتی در قرن اول اين طور بود و در قرن دوم تا اوائش هم همين طور بود ديگر از سالهای صد و سی و چهل البته دقيقاً ما الآن تاريخش را نداريم، توسط مثل شعبه اول میگويند اول من فتش عن الرجال بالعراق شعبة ابن الحجاج که اهل بصره بود اين زمان امام صادق وفاتش صد و شصت است زمان موسی ابن جعفر است ايشان شروع کرد به تفتيش اين اوائل بحثهای رجالی است يعنی از سالهای صد و سی و صد و چهل بحثهای رجالی شروع شد و الا نظر اصلاً مثلاً فرض کنيم مالک که فقيه مدينه است کتابش هم موطأ کتاب معروفی بود میگويند حتی منصور دوانيقی بهش گفت که ما اين کتاب را بنويسيم به کعبه آويزان کنيم که همه مسلمانها بهش عمل بکنند کتاب موطأ مالک را که مالک میگويند قبول نکرد مالک مثلاً فرض کنيم در بحث زمين است کجاست، يک مطلبی را از عمر نقل میکند که يک کسی زمينی داشت پهلويش يک زمين ديگری يک نفری هم اين ورش زمين داشت هم آور به اين آقا گفت بابا من میخواهم آب را از زمين خودم بيايم رد کنم از زمين تو برسانم به آن زمين بعدی اين گفت نه ملک من است اجازه نمیدهم اين گفت خب برای تو ضرر ندارد آب از زمين تو رد میشود تازه برای زمين تو هم نافع است ديگر در وسط قرار میکرد قبول نمیکرد بعد اين قصه را به عمر گفت عمر گفت نه بايد حتماً آب کشيده بشود حتی در يکش دارد لآمرنّ الماء ولو علی بطنک، ولو در شکمت هم شده اين آب را بايد از روی زمين رد بکنيم اين را نقل میکند بعد میگويد همان شخص راوی میگويد و قال رسولالله لا ضرر و لاضرار دقت میکنيد،
س: يعنی ايراد میگيرد
ج: يعنی ببينيد میخواهد بگويد که در حقيقت عمر اينجا عمل به لاضرر کرده اين الآن ضرر آن شخص است میخواهد آب را از اين زمين بکشد به آن زمين، زمين تو در وسط است خب ضرری برای تو ندارد بگذار آب از زمين تو رد بشود به آن طرف برسد به آن قسمت دوم برسد ببينيد اين کتاب موطأ که کتاب معتبری است بعدها در قرن بعد از قرن سوم يک دفعه مناقشات رجالی يعنی ارتکاز اصلاً روی رجال و اينها نبود میخواهم اين نکته را عرض کنم اينکه شروع کرد مثل شعبة ابن الحجاج بعدش يحيي ابن سعيد انصاری ديگران که حالا انشاءالله بايد اين را جداگانه عرض بکنم کسانی که اوائل بحث اين بحثهای توثيق که شروع شد ديگر يواش يواش در قرن سوم ديگر افتادند در رجال مثلاً آمدند گفتند اين مطلبی را که مالک از عمر نقل کرده درست است يک نفر هم يحيي ابن فلان مدنی اما همين شخص اين را از پيغمبر نقل میکند گفتند اين جزء صحابه نيست اين مرسل است ببينيد يک مطلبی در موطأ مالک به عنوان فقيه مدينه آمده يک تکهاش را قبول کردند چون گفتند ايشان عمر را درک کردند يک تکهاش را قبول کردند چون گفتند ايشان عمر را درک کرده يک تکهاش که از رسولالله است قبول نکردند اين در جو فقهی نبود میخواهم اين را عرض کنم در قرن اول نبود در قرن دوم هم در اوائل نبود مثلاً امام باقر وقتی میفرمايند قال رسولالله فقيهی مثل امام باقر با آن جلالت شأن با حالت قبول میکردند به عنوان فقيه، در قرن سوم که رسيد گفتند ابوجعفر عن النبی مرسل اين بحثها بعد شروع شد گفتند امام باقر لم يدرک رسولالله دقت کردين چه شد؟ میخواهم يک مقدار شرح ما جری عليه اهل سنت را بگويم اين در آن زمان امام باقر نمیگفتند اين مطلب را تصادفاً همين حديث لاضرر را اهل سنت دارند مخصوصاً آن قصهای چه است آن مردک؟ مغيرة ابن شعبه نه آن يکی ديگر،
س: آن عبارت مال شعبه را بخوانم
ج: باشد نه حالا الآن اصلاً آن کلاً بايد جداگانه بحث بکنيم آن عبارتی هست که پيغمبر، ثمرة ابن جندب يا جندُب جندُب هم گفته شد جندَب معروف است در آنجا پيغمبر فرمودند که لاضرر و لاضرار يا آن انصاری که همسايه شد و آن باغ و آن درخت و اين حسابها اين را اهل سنت من چند سند برايش پيدا کردم نه يکی نه سند يعنی مصدر و مرسل هم هست اين را در ترجمه مغيره عدهای از اهل سنت آورده اسانيد متعدد پيدا کردم متونش هم مختلف است آنجا اشکال که میکنند میگويند ابوجعفر امام باقر عن النبی مرسل اين در میخواهم اين را عرض کنم در قرن اول اين نبود، امام باقر اوائل قرن دوم شهادتشان است صد و چهارده قرن دوم هم تا زمان ايشان، بلکه مثل موطأ مالک که صد و پنجا تأليفش هست موطأ مالک سال صد و پنجا هنوز اين بحثها نبود بحث رجالی در حقيقت از زمان همين سالهای صد و سی و صد و چهل شروع شد شعبه بعد ادامه پيدا کرد و انشاءالله عرض خواهم کرد چون علم رجال عمل اعتباری بود اين تابع موضوع معينی هم نبود تابع هدف معينی بود هدفش بررسی رجال روايت راويان سند بود مثلاً در قرن اول، قرن دوم که مطرح شد وثاقت را مطرح کرد بعد از پنجا شصت سال شافعی آمد گفت اگر خبر مرسل باشد قابل قبول نيست بعضی از اهل سنت نوشتند تا آن زمان تا سال دويست اصولاً علما خبر مرسل را قبول میکردند اين ملتفت نشده علماء از فقهاء قبول میکردند نه از مطلق راوی يعنی اگر فقيه نقل میکرد رو آن حساب فقاهت قبول میکردند شافعی آمد گفت نه خبر مرسل حجت نيست طبيعتاً مسأله چه شد؟ مسأله طبقات پيش آمد اين آن آقا را ديده آن آقا را نديده ملاقات باهم کردند اوائل قرن سوم اين مسأله مطرح شد که اگر آن آقا را ديده اصلاً از او چيزی شنيده نقل کرده ثابت است اين شرط بخاری آخر شرط بخاری است فرض کنيم بنده يک مطلبی را از آقای خويي نقل بکنم مشهور بين علمايشان و منهم مسلم مثلاً و ديگران اينها میگويند همينکه معاصرت باشد کافی است، بخاری میگويد اضافه بر معاصرت بايد از او نقل کرده باشد ثابت بشود که از او نقل کرده من از آقای بروجردی مطلبی نقل میکنم بلی من فرض کن ده دوازده سال بودم آقای بروجردی فوت کردند معاصرت به اين معنی اما من از آقای بروجردی من چيزی نشنيدم دقت میفرماييد آنها میگفت ببينيد اين شرطها هی در حديث اضافه شد در سند اضافه شد شد صحيح علی شرط مسلم صحيح علی شرط بخاری يکی يکی اينها هی تدريجاً بهش اضافه شد بعد بحث اسماء مشتبه مبهمه اضافه شد بعد بحث تعارض جرحل و تعديل مطرح شد اين همين طور هی آمد جلو چون زياد شد،
س:
: 37
ج: ها! اين نکته را خوب دقت اما خيلی مطالب خيلی مطالب فرق میکند و الآن من وارد بحث اهل سنت هم نمیخواهم بشوم الآن وارد نشدم چون آنها يک نکات لطيفی دارد که بايد آنها را تحليل علمی بکنيم انشاءالله تعالی الآن چون در مقدمات هستيم فراموش نکنيم وارد آن بحثها نشدم پس بنابراين در قرن اول ارتکاز رجالی نبود نه وثاقت نه طبقه نه مرسل اوائل قرن دوم هم نبود بيشتر جنبه فقاهت را نگاه میکردند جلالت شأنش را نگاه میکردند اينکه راويش که است؟ اصلاً ايشان از پيغمبر نقل میکند نمیکند، ببينيد موطأ مالک ورداشته اين را آورده، حالا خيلی لطيف هم هست اول قصه عمر را نقل میکند بعد میگويد و قال قال رسولالله میگويند مال عمرش درست مال قال رسولالله درست نيست چون لم يدرک النبی به نظر به جلالت مالک درست میشود اما بعدها لذا هم بخاری قبول نکرد اين حديث با اينکه در موطأ مالک آمده بخاری به اصطلاح قبول نکرد مسلم قبول نکرد قبول نکردند به اعتبار اينکه ايشان لم يدرک رسولالله دقت میفرماييد.
اگر اين مطالب الآن روشن شد پس جو عام الآن تقريباً دست ماست قرن اول قرن رجال نيست قرن بررسی رجالی نيست وثاقت، از عبارت شيخ در حقيقت در میآيد که شيعه حالا آن عبارت مرحوم ابن شهرآشوب که از زمان اميرالمؤمنين قرن اول آنکه خيلی خواهيم گفت انشاءالله ثبوتش بسيار مشکل است شواهد مؤيدش نيست اما از قرن دوم بدون شک تدريجاً هم رسائلی مطرح شد من انشاءالله تعالی در ضمن يک بحث خاص کتابها و رسالههای که نوههای صحابه از جدشان نقل میکردند که مشهورترين آنها نوه عبدالله پس عمرو عاص است به نام صحيفه صادقه اخيراً جمع آوری کردند از آنها مشهورتر مسند زيد است که از لسان زيد از حضرت سجاد از پدرشان از اميرالمؤمنين از رسولالله، نوه عبادة ابن صامت است که حديث لاضرر در بعض از نسخ مسند احمد يا بر مستدرک پسرش در آنجا اين حديث را آورده حدود نمیدانم نوزدهتا بيستتا من شماره گذاری کردم سنت قضی رسولالله قضیی رسولالله اقضية النبی را در آنجا ايشان آورده اينهم جزو مجموعههای است که نوههای صحابه نقل کردند اينها هرکدام تاريخ دارند انشاءالله ما بايد چون وارد بحث اما اينها همه به ذهن من میآيد که بعد از قرن دوم اند يعنی احتمال میدهم بعد از سال صد اند اينها به سال صد نمیخورد همهشان خود مثلاً فرض کنيم نوه عبدالله ابن عمر ظاهراً حالا اگر يا اواخر نود باشد به قرن دوم اشبه است اينها از قرن دوم شروع شده اما اينکه بحث رجالی را بخواهند در قرن اول و البته مشهورترين نوشته به يک معنايي در آن زمان رسالهای بود که خود پيغمبر رسالههای متعددی از پيغمبر نامههای پيغمبر که به يمن نوشتند به ملوک، به آن افراد نوشتند خيلی اينها جمع شده الحمدلله موجود است و اگر يک فرصتی شد به مناسبت کيفيت جمع سنن النبی انشاءالله صحبت، جمع سنن النبی را به سال صد به عمر ابن عبدالعزيز نسبت میدهند که دستور داد از اينها جمع بکنند يکی از نوشتههای که آن زمان مطرح بود يک سننی بود که خانمی است از انصار که همين دختر عموی همين عمرو ابن حزم میشود به نام عمره بنت عبدالرحمن الانصاريه ايشان يک مقداری سنن پيغمبر را از زبان عايشه نوشته ايشان صحابه نيست جزو تابعين است و در بعض عبارات دارد که عمرو ابن عبدالعزيز گفت که از سنن عمره هم نقل بکنيد سنن عمره را اينها را بايد يک شرح مفصلی برای جداگانه برايش انشاءالله توضيح بدهم که يکی از منابع مهم جمع آوری سنن از اواخر قرن اول در حقيقت اين مجموعه اين نوشتههاست به اشکال مختلف که انشاءالله اين، نکته که الآن میخواهيم ما الآن دنبالش هستيم آيا از عبارت شيخ در میآيد که همين وثاقت که نکته رجالی باشد از قرن دوم در شيعه مطرح شده از اوائل قرن دوم در ميان اهل سنت بحث وثاقت مطرح شد اما تمام مباحث رجالی مطرح نشد هی تدريجاً تا اين يک شکل نهايي گرفت علم رجال حتی من غير شذوذ و لا علة که در تعريف صحيح اين نسبت دادند مثلاً به اواخر قرن سوم با اينکه بخاری صحيح نوشته دويست و هفتاد و خردهای نسبت داند به کسانی ديگری نسبت دادند که انشاءالله تعالی متعرض اين نکات را در آن بحث دقيقی که راجع به مبانی حديث شناسی اهل سنت میشود که مجبوريم در اين بحث وارد بشويم آنجا انشاءالله اشاره خواهم کرد که چرا اين دو نکته را اضافه کردند چون آنها در تعريف حديث ما يرویه عدل ضابط عن مثله الی آخر الاسناد عدل ضابط اين میشود رجالی چون شناختن اين که عدل هست ضابط هست میشود رجالی که عرض کردم ليکن من غير شذوذ شذوذ میشود وجدانی اگر راويش منفرد باشد میشود شاذ اين وجدانی است اين نکته خاص ليکن و لا علة بيمار نباشد خود آنها هم اختلاف دارند که اين نکته اساسش چه است؟ اصلاً محل حتی در لفظش هم بعضیها میگويند متعارفشان میگويند معلول، میگويند نه معلول نگوييد معلل بگوييم بعض گفتند نه معلل هم نگوييم معلّ بگوييم اصلاً در لفظ خود کلمه معلول هم اختلاف دارند که اصلاً اين چه جوری تلفظ بشود و چه جوری گفته بشود ما انشاءالله تعالی اينها را در محل خودش انشاءالله عرض میکنيم توضيح میدهيم آن بيشتر نکته حديث شناسی و درايتی است يعنی دراية الحديث آن معلول، بيشتر در ابحاث داريه است پس اين مجموعهای تعريف حديث صحيح يک مقدارش رجالی است عدل و ضابطاش يک مقدارش وجدانی است يک مقدارش هم علم دراية الحديث است اين راجع به آن جو عام.
حالا بحث سر همين است که آيا از عبارت شيخ شيخ آيا واقعاً اين مطلبی هم که ايشان نقل کرد آيا شيخ نظرش اين بوده که شيعه نظرش به وثاقت بوده و حتی اگر نظرش به وثاقت باشد چون نظرش وثاقت بوده از اهل سنت و واقفیها و فتحیها هم نقل کردند به خاطر وثاقت از عامه هم نقل کردند به خاطر البته اين مبنای شيخ حالا من اجمالاً عرض میکنم چون بنا نداريم الآن وارد کلام شيخ بشويم انصافاً خب ايشان میخواهد بگويد نه مثلاً شيعه به روايت شيعه عمل میکرده ايشان طرحش اين است، به روايتی که امامی بوده، خب شما از عدهای غير امامی هم نقل میکنيد میگويد نه اگر نقل کرديم به خاطر وثاقت يعنی مرحوم شيخ آمده اين جوری جواب بدهد که از مشکل فرار کند ليکن خب بدتر وقع فی مشکلة اخری يعنی میگويند مثلاً تمام اهل سنتی که ثقه بوده همين چهار، پنج نفر اند، مثلاً اسماعيل ابن ابی زياد، سکونی و غياث ابن کلدوب تصافاً اسماعيل ابن ابی زياد سکونی و اسماعيل ابن مسلم سکونی اتفقت العامه اينکه کان کذاباً نه اينکه فقط ضعيف است يک نفر من هنوز نديدم در عامه او را توثيق، مثلاً لا اقل گفته لابأس به حالا اصلاً متهم به کذب است نه اينکه چون میدانيد در اصطلاح رجاليون شديدترين عنوان کذاب است و مرحوم نجاشی هم در بين علمای ما خيلی مؤدب است کم است اين تعبير را به کار میبرد اما اين تعبير در کلمات ابن غضائری خيلی زياد است مثلاً در ميان اهل سنت بخاری هم همين طور است شايد اصلاً کلمه کذاب به کار نمیبرد گفته شده شديدترين عبارتش ترکوه يعنی ولش کردند روايت نقل نمیکند، گفته اين شديدترين، معروفه بخاری خيلی با ادب، در ميان علمای ما هم اگر مقايسه بکنيم بين کتاب نجاشی و ابن غضائری هر مقدام ابن غضائری تند است وضاع و کذاب فلان مرحوم نجاشی خيلی مؤدب است انصافاً مراعات ادب را زياد انجام میدهد علی ای به هر حال آن وقت اينها طبيعتاً مرحوم شيخ خيال کردند با اين جواب اهل سنت ساکت میشوند خب اين جواب که اينها را ساکت نمیکند اين در حقيقت بدتر میکند میگويد ما اين همه اجلاء داريم ائمه شأن داريم شما میگوييد از سنی نقل میکنيد به خاطر وثاقت اينها اين همه روايت دارند چرا نقل نمیکنيد آن وقت میرويد از سکونی نقل میکنيد عمر ابن خالد واسطی از عمر ابن خالد ما کم نقل داريم، عمر ابن خالد راوی همين کتاب مسند زيد است حدود هزارتا روايت دارد کمتر ما از اين هزارتا در کتب ما چندتا هم در کافی آمده در تهذيب بيشتر آمده حدود سی تايش را ما نقل کرديم بعضياش هم الآن در مسند زيد نيست من مراجعه کردم نيست آن وقت عمر ابن خالد هم آنها متفق اند که کان کذاباً البته عمر ابن خالد را ما مثل آقای خويي هم توثيق کردند به خاطر ابن فضال در کشی آمده که ابن فضال گفته کان ثقة به خاطر عبارت ابن فضال در کتاب کشی ايشان توثيق شده،
س: احتمال ندارد شيعه يک توجهی به رواياتشان کرده باشند آنها عمداً گفته باشند کذاب
ج: نه بحث اينکه احتمال چه است؟ بحث سر چه است آن بحث ديگری است بحث سر اين است که ما میخواهيم ببينيم آيا شيخ واقعاً میخواهد با اين مطلب میخواهد يک ارتکاز بين طائفه درست کند،
س: بلی، دليلش چه است؟
ج: اين نکته اين است و اين ارتکاز مثلاً از زمان امام صادق است چون اين ارتکاز ابتداءً از زمان خود شيخ است نمیشود انکار کرد و اين ارتکاز از زمان علامه خيلی قوی شده يعنی علی ای حال متعارف شده، میگويند حسنه، صحيحه، موثقة، ضعيفة، بالاخره اصطلاحات را به کار بردند حالا ممکن است بگويند صحيحة ليکن لا نعمل بها، ضعيفة نعمل حالا بحث ديگری است، اما اين آمد يعنی
س: با کنايه تعبير
ج: ملتفت شديد چه میخواهم بگويم، من دنبال الآن بحث علمی ما در اينجا در اين مقدمه است آيا بعد خب ما اين را توضيح بيشتری بدهيم الآن میخواهم اين نکته را روشن بکنيم واقعاً از عبارت شيخ در میآيد که يک ارتکازی بين شيعه بوده، و اين ارتکاز از قرن دوم شروع شده يا از قرن اول از زمان اميرالمؤمنين اصحاب اميرالمؤمنين دقت فرموديد يک ارتکازی بين شيعه شروع شد که طبق اين ارتکاز شيعه به وثاقت نگاه میکرد يا به امامی بودنش يا به وثاقتش ولو امامی نباشد بحثی را که من الآن میخواهم بيشتر نظر دارم اين است، حالا من برای اينکه اولاً بعد هم اين مطلبی که ايشان گفته که شيخ چه فرموده برای اين مطلب من الآن به اصطلاح الآن وارد بحث نمیشويم فقط اشاره عابره اينکه ايشان گفته در خبر آن افراد نه به خاطر به اصطلاح وثاقت باشد بلکه به خاطر آن دوتا شرطی است که مرحوم شيخ کرده اينها را من توضيح میدهم متأسفانه ايشان هم نتوانستند از عبارت شيخ کاملاً در بياورند مطلب را عرض کنم که در اين چاپی که دست من هست چون اين چندتا چاپ دارد الآن اخيراً در کتاب عده شيخ اين چاپ صفحه 286 فصل فی ذکر الخبر الواحد، البته شيخ واضح است در مجموعه آثارش خيلی ادبی مثلاً قلم اديبانه ندارد نجاشی دارد شيخ ندارد و صحيحش هم خبر الواحد است نه الخبر الواحد ايشان به نحو صفت آورده به اضافه بايد باشد،
س: احتمال چاپ و مصحح هم هست
ج: احتمال دارد، بعد ايشان وارد اقوال شيعه میشود و اقوال علما میشود علمای اهل سنت و من انشاءالله اگر فرصتی بود در بحث حجيت خبر به اصطلاح انشاءالله متعرضش میشوم ديگر نمیخوانم و الذی اذهب اليه ان خبر الواحد اين درسته خبر الواحد درست است به نحو اضافه درست است، لايوجب العلم و ان کان يجوز ان ترد العبادة بالعمل به عقلاً، اين در مقابل مثل ابن قبه سيدمرتضی عقيدهاش همين بوده و قد ورد جواز العمل به فی الشرع سيدمرتضی اينجا مخالف است که در شرع نيامده الا ان ذلک موقوف علی طريق مخصوص، البته ايشان خيال میکنند با اين ترتيب مثلاً چون من اعتقاد خودم اين است برداشتم اين است شيخ وقتی به بغداد میگويند قبلاً هم مثلاً شافعی بوده با مبانی اهل سنت آنها را من چه عرض کنم، نمیدانم واضحی امر واضحی نداريم اصولاً شيخ سه صد و هشتاد و پنج بنا بر معروف به دنيا آمده و تولد ايشان است ولادت ايشان میگويند تولد هم درست است خدا رحمت آقای سيدعبدالستار را اشکال میکرد میگفت تولد فی الزمان، اين سنة تولد میگفت غلط است ولادته وُلد، خدا رحمتش کند حالا ما يادی هم از ايشان بکنيم خيلی واقعاً حقوق دارد رضوان الله تعالی عليه و قد ورد جواز الا ان ذلک آن وقت اين ايشان بيست و سه ساله بوده به بغداد آمده ما از اين معلومات ايشان در ايران اطلاع نداريم آنچه که من تا حالا پيدا کردم دوتا از مشايخ هم که شناخته نشدند احتمالاً اينها در ايران با ايشان برخورد کرده در بقيه مشايخ بغداد انشاءالله اينها را بايد بحثها را بعدها به يک مناسبتهای ديگر متعرض، آن وقت اينکه گفت موقوف علی، معذرت میخواهم مرحوم شيخ در بغداد خب معروف بود مثل سيدمرتضی با جلالت قدرش حتی خود شيخ مفيد که اينها شيعه به خبر واحد عمل نمیکنند به کتاب صحيح بخاری ديگران شيخ میخواهد بگويد نه ما به خبر عمل میکنيم به خبر شما عمل نمیکنيم، اين اگر ايشان اين را با يک بيانی يعنی در حقيقت جنبههای فقهی میشود ديگر جنبه بحث حجيت خبر نمیشود يعنی اگر بخواهيم تحليل دقيقش بکنيم مثل فرض کنيم اسماعيلیها اسماعيلیها فقط به کتاب دعائم الاسلام عمل میکند هيچ کتابی هيچ روايتی ديگر خب هرچه ما به اينها بگوييم دعائم الاسلام بيش از نود درصدش الآن روايت ماست الآن يا آنی که الآن روايت ماست نزديک هشتاد درصد هفتاد و پنج، تا هشتاد اصلاً عين روايت ماست واضح است از ما يا کتاب حريز است يا کتاب حسن ابن محبوب است کتاب حسين ابن سعيد است کاملاً، بقيه روايات اصلاً نگاه نمیکند همان خصوص اينها را نمیشود گفت اينها قائل به حجيت خبر اند شيخ میخواهد در بغداد بگويد ما قائل به حجيت خبر هستيم ليکن دارای وصف معينی است ايشان عنايت نفرموده که اين اوصافی را که شما گفتيد اين خبر را بما هو خبر خارج کرد اگر خبری باشد که در طائفه ما باشد پس ديگر دنبال خبر نرويم دنبال خبر نرويد دنبال تلقی اصحاب، و لذا هم بعدها محقق فرمود کل خبر عمل به الاصحاب، ديگر دنبال خبر نبايد رفت مگر نظر شيخ اين باشد که ما عرض کرديم مرادش اين باشد که ما مع ذلک به خبر به عنوان دليل لفظی عمل میکنيم و سيدمرتضی به عنوان دليل لفظی هم عمل نمیکرده مگر مراد ايشان اين باشد اما چون آراء اهل سنت را آورده و میخواهد در مقابل آنها در حقيقت مرحوم شيخ میخواسته اين مشکل را يک جوری حل بکند هم بگويد ما به خبر عمل میکنيم هم میگويد به خبر شما عمل نمیکنيم اين خيلی مشکل است بعدش هم باز مبتلا شد که به خبر عدهای از اهل سنت عمل کرده تعليل هم آورد به اينکه چون اينها ثقه هستند يک مشکل ديگر اينجا شد، چون آنها پيش اهل سنت ثقه نيستند کذاب هم هستند نه اينکه ثقه نيست ثقه هم منحصر به اينها نيست و بزرگان شأن دارند يعنی افرادی که کاملاً جزو شخصيتهای بزرگ علمی زمان خودشان اند، خود فرض کنيم مثلاً مالک ابن انس من باب مثال اينها شخصيتهای علمی زمان خودشان اند اينها را نمیشود گفت به خبر اينها عمل نکنيم به خبر سکونی عمل بکنيم در حقيقت شيخ میخواسته اين را توجيه بکند اما به نظر من خيلی موفق در توجيه نيست، بهترين راهش و اين را میخواهد حالا آن بحث توجيه شيخ و کلام شيخ و خصوصيت کلام شيخ را بعد متعرض میشويم مفصلاً انشاءالله ليکن الآن انصافاً میخواهيم ببينيم که ايشان میتواند ارتکاز درست کند يا نه؟
يک اينکه علی طريق مخصوص و هو مايرويه من کان من الطائفة المحقه
س: اين عبارت ممکن است چون ايشان در عده از کتاب قاضی خيلی نقل کرده خود قاضی در مغنی تعبيرش دقيقاً همين شکل است مذهبشان میگويد: القوم علی التعبد به فی الخبر الذی لاتعلم صحته ان يعمل به اذا کان مختصاً بشرائط اين دقيقاً به مذهب معتزله میگويد القوم که میگويد
ج: معتزله معروف اين است که به خبر عمل نمیکند اصلاً شواهد،
س: قاضی
ج: بلی قاضی نقل کرده،
س: عبارتهای شيخ هم خيلی گاهی تصريح میکند
ج: بلی علی ای حال نکته عجيب اين است که مثلاً کتاب قاضی قاضی عبدالجبار مثلاً چهار صد و بيست است وفاتش نه هجده بيست
س: چهار صد و،
ج: آن وقت سيدمرتضی شافی را در نقض آن نوشته خيلی سريعه است ما به اين تندی مخالفين را رد نمیکنيم، سيدمرتضی چهار صد و سی وشش است خب و از عجايب کار الآن کتاب مغنی هست آنچه که سيدمرتضی از مغنی نقل میکند با اين کتاب مطبوع هم فرق دارد يعنی نسخه خاص بلی آقا؟
س: چهار صد و پانزده
ج: من خيال میکردم بيست، يعنی بيست و يک سال بعد از ايشان خيلی نزديک است و کاملاً يعنی خيلی عجيب است و قال و قال و قال عين عبارتش را میآورد جلد بيست چون جلد آخر که در امامت است شافعی در آن، بلی آقا
س: بلی مجلد بيست است
ج: مجلد بيست است اما جلدش
س: چاپ شده
ج: بلی اما جور ديگر چاپ شده، مجلد بيست ايشان بحث امامت را دارد خيلی واقعاً انصافاً وقتی من نگاه میکردم واقعاً آدم افسوس میخورد که اين علمای چقدر هم غيرت داشتند کتاب مثل قاضی عبدالجبار جزو نوابغ دنيای اسلام است نمیدانم اصلاً
س:
10: 55
ج: قاضی ری است به نظرم
س: قاضی ری بوده اما ظاهراً
ج: بلی خيلی فوق العاده نوشتند چهار صد هزار صفحه به خط خودش نوشته نمیدانم شايد شوخی باشد اصلاً برای ما تصورش ما بخواهيم چهار صد هزار صفحه کتاب جمع بکنيم مشکل است چهار صد هزار صفحه نوشتند به خط خودش نوشته و من فکر میکنم ولو جبائیها دوتا خيلی معروف اند فکر میکنم در معتزله از همهشان اقوی همين قاضی است قاضی عبدالجبار اهل تهران هم هست قاضی عبدالجبار رازی انصافاً هم فوق العاده است بينی و بين الله مرد فوق العادهای است و اين مقدار سعه تأليف واقعاً چيزی عجيبی است يعنی چهار صد هزار صفحه خيلی است يعنی انصافاً مثلاً الآن کتابهای چهار صد صفحهای هزار جلد کتاب الآن که اصلاً سطور و اينها با آن زمان خيلی فرق میکند،
س:
6: 56
احتمال دارد
ج: چهار صد هزار صفحه را ايشان میگويند به خط خودش نوشته اين آدم فوق العادهای است انصافاً به هر حال ايشان میگويد ما يرويه من کان من الطائفة المحقه و يختص بروايته البته اين عبارت مشعر به وثاقت نيست اين عبارت مشعر به مذهب است فقط و يکون علی صفة يجوز معها قبول خبره من العدالة و غيرها اين رجال است، اين يکش رجال است يعنی مطلب اين است مرحوم شيخ میخواهد بگويد اصحاب ما حالا يا مرادش از زمان اميرالمؤمنين از زمان امام صادق کسی که امامی بوده و عادل بوده حالا امامی میشود در تراجم متعرضش شد مشکل ندارد اما عدالت را در رجال آوردند و حجيت خبر عدل را اصولاً در اصول آوردند يعنی تعبد برده روی آن اينکه مرحوم شيخ میگويد اين نکته اين است که آيا واقعاً عدالت که ايشان البته ايشان دارد و غيرها که شايد مرادش وثاقت باشد يا عدالت يا غير عدالت اين را ما الآن تمام کلامی که ما الآن امشب میخواستيم، بحث بکنيم نمیدانيم حالا امشب میرسيم يا نه؟ ديگر بیحال میشوم اين بود که آيا واقعاً همچون چيزی هست يا نه؟ بعد ايشان میگويد که من بلی مذاهب ديگر را نقل میکنم و فساد آنها را واضح میکنم ديگر چون محل بحث ما نيست الآن مطلب ايشان بعد الی ان قال تا میآيد به اينجا سؤال و جواب فان قالوا قيل له بلی بحثهای که اين بحثهايش يک مقدارش مال معتزله است اصلاً که اگر خبر واحد در شريعت جايز باشد در قرآن جايز است الی آخر اين اشکالات معتزله است بعد تمسک به آيه، ايشان تعجب اين است در حجيت ابتداءً تمسک به آيه نفر میکند، بعد به آيه نبأ تصادفاً يادم میآيد آقای خويي هم در اصول شان آيه نفر را قبول میکنند دلالتش را آيه نبأ را قبول نمیکنند اينجا هم ديدم تعجب کردم اول به آيه نفر تمسک میکند بعد به آيه نبأ با اينکه انصافاً اگر بنا بشود آيه نبأ به نظر ما میآيد که به هر حال يک اشعار مايي دارد به خلاف آيه نفر اينجا در اين صفحه 309 میگويد استدلوا علی وجوب العمل بخبر الواحد بقوله تعالی فلولا نفر بلی ايشان نقل میکند بعد رد میکند بعد از اين که رد کردند، بعد صفحه 314 و ايضاً استدلوا ايضاً بقوله تعالی يا ايها الذين آمنوا ان جائکم فاسق بنبأ خيلی تعجب آور است که ايشان ابتداءً آيه نفر را نقل میکند با اينکه انصافاً دلالت نمیکند بلی مفصل ايشان اقوال را میآورد و بررسی میکند و ديگر حالا به همان روشی که بيشتر میشود گفت روش کلامی است و بعدش هم مسائل به اصطلاح تاريخی و صحابه و اختلاف صحابه و اين مطالب را نقل میکند که به ما ربطی ندارد، بعد در صفحه 336 فاما ما اخترته من المذهب عمدهاش اين است،
س: چاپ جديد میشود صفحه 126 چاپ دو جلدی جديد
ج: اين سه جلدی است،
س: بلی
ج: چرا دوتايش چاپ نشده من ندارم،
س: اين چاپ جديد است چاپ بوستان کتاب است لابد،
س: اين چاپ نه، من ديدم چاپ آقاي انصاريان است
س: همان بوستان کتاب چاپ کرده
س: بعد تجديد چاپ کردند بلی
ج: من چون ندارم يعنی فکر میکنم بازار نيامده من فقط يکش را دارم دو سهاش را ندارم
س: بلی فاما ما اخترته من المذهب فهو ان خبرالواحد اذا کان وارداً من طريق اصحابنا القائلين
40: 00: 1
و کان ذلک مروياً عن النبی صلی الله عليه و آله، ما کم داريم روايت عن رسولالله، او عن واحد من الائمه عليهم السلام و کان ممن لايطعن في روايته و يکون سديداً فی نقله اين مرادش از سديد همان ضابط است ما يرويه عدل ضابط، لايطعن في روايته مال ظاهراً عدالت است و لم تکن هنا قرينة چون ايشان میخواهد بگويد خبر واحد بدون قرينه درست اين مطلب حالا شرحش بايد يکجا، بلی و الذی يدل علی ذلک من تمام اين بحثها را مقدمات را عرض کردم برای اين کلمه اجماع الفرقة المحقه حد اقل اين اجماع اين است که حاکی يک نوع ارتکاز باشد آيا ارتکازی هست که از قرن دوم اصحاب ما چون آن بحث سديد و عدالت اين میشود بحثهای رجالی و وثاقت بلی مجمعة علی العمل بهذه الاخبار آن وقت چه میگويد التی رووها فی تصانيفهم و دونها فی اصولهم اين میشود فهرستی،
س: برگشت شد
ج: خيلی عجيب است اين است که تمام حرف من اين است اگر بنا بود اماميت باشد يک نکته دارد عدالت و ضبط و اينها يک نکته دارد اگر بنا شد اصول و مصنفات باشد نکتهاش عوض میشود فهرستی متأسفانه دقت نشده در عبارت شيخ و نمیدانيم حالا شيخ قدس الله نفسه روی مبانی که ما الآن عرض کرديم التی رووها فی تصانيفهم و دونها فی اصولهم لايناکرون ذلک و لايدافعونه درست است اين مطلب ليکن اين ارتکاز را روی فهرستی میبرد
س: يا روی رجالی
ج: روی رجالی میبرد يعنی مثلاً در کوفه کتاب حريز معروف بوده به خاطر اينکه معروف است بهش عمل کردند يا چون حريز ثقه است از زراره ثقه نقل کرد روی وثاقت و سديد حالا کتاب حريز بالخصوص مرحوم نجاشی ندارد کان من الاصول ليکن مرحوم شيخ دارد عبارت شيخ را بياريد در فهرست
س: اينجا عبارت لايتناکرون چاپ شده
ج: اينجا نوشته و لايتناکرون بلی من اشتباه خواندم لايتناکرون ذلک ديگر بی عينک که باشد يغتفر فی
2: 3: 1
عبارت مرحوم شيخ بياوريد در فهرست در حريز میگويد کتبه کلها من الاصول نجاشی نمیگويد من الاصول آن وقت غير از عبارت شيخ که اصحاب امام صادق يعنی چون حريز جزء اصحاب امام در اصول است در يک روايت صحيحه عماد دارد قلت، انی احفظ کتاب صلاة لحريز يعنی اين نشان میدهد ارتکاز اين است دقت میکنيد،
س: بلی کتاب مراده
ج: دقت میکنيد و امام
س: شيخ طوسی حريز را آوردند
ج: بخوان عبارتش را
س: حريز ابن عبدالله
36: 3: 1
س: شماره دويست و چهل و نه، شماره را بگويم که ثقة کوفی سکن سجستان له کتب منها کتاب الصلاة کتاب الذکات کتاب الصيام کتاب النوادر تعد کلها فی الاصول
ج: خيلی تعبير زيبايي است اين عبارت را نجاشی ندارد، تعد کلها فی الاصول اصول تا مطرح شد يعنی فهرستی اصول مطرح شد فهرستی، سديد فی النقل عادل فلان يعنی رجالی، ما الآن مشکلی، عبارت نجاشی را هم میخواهيد بياوری
س: بلی عبارت ايشان هم فقط عبارتش را میخوانم
ج: آن وقت اضافه بر او میبينيم که مثل حماد به امام صادق عرض میکنم انی احفظ کتاب الصلاة لحريز کتاب حريز فی الصلاة،
س: ايشان در مورد چيز، شماره 375 در فهرست نجاشی له کتاب الصلاة کبير و آخر الطف منه و له کتاب النوادر فاما کبير فقرئناه که سندش را،
س: نمیگويد کلها فی الاصول اصولاً اين انشاءالله تعالی چون بحثهای که میرسيم نمیدانم ديگر چند ماه ديگر طول میکشد تا آنجا برسيم توضيح خواهيم داد که اصولاً مرحوم نجاشی نظر اصول ندارد خيلی به خلاف شيخ اين دوتا ديدگاه است و حالا زمينههای اين ديدگاهها از کجاست انشاءالله در آنجا متعرض میشويم حتی ببينيد ان واحد منهم يا اگر استنافيه باشد اِن واحداً منهم اذا اتی بشئ لايعرفونه سئلوه من اين قلت هذا؟ فاذا احالهم علی کتاب معروف او اصل مشهور،
س: فهرست
ج: ديگر کاملاً بعد و کان راويه ثقة اين را باز اضافه کرده اين کان راويه ثقة به معنای رجالی است فقط من نمیدانم الآن مراد ايشان از اين کلمه راوی يعنی چه؟ اصلاً من خودم فهميدم چون اصطلاحاً اصطلاحی که الآن ما میفهميم مثلاً کتاب مشهور يا اصل مشهور مثلاً کتاب حريز مراد از راوی يعنی خود حريز که مؤلف کتاب است خود حريز اگر ثقه است و در کتابش آمده اين را قبول میکردند يک احتمال ديگر که در آن زمان بيشتر متعارف بود راوی کتاب نه خود مؤلف کتاب راوی که در آن زمان میگفتند کسی که نقل کتاب کرده اصلاً در آن زمان اصطلاح راوی اين بود مثلاً ما الآن از روات حديث مثلاً کتاب حريز راوی معروف معروف ما حماد ابن عيسی است که خودش از و کان راويه ثقه يعنی اين جور میگفتند کتاب حريز که اصل به قول شيخ نسخه حماد ابن عيسی در مقابل اگر بخواهيم بگوييم ياسين ضرير اهل بصره کور بوده ياسين ضرير ايشان هم از حريز دارد يک مقدار زيادی احاديث حريز در باب مثلاً حج توسط ياسين ضرير که از ياسين ضرير هم به نظر من يک نفر چون بعضی از نسخ اختلاف دارد آنهم محمد ابن عيسی ابن عبيد يقطينی ايشان ازش نقل میکند خب اينها میآمدند میگفتند کتاب حريز به نسخه ياسين کتاب حريز به نسخه حماد شايد اگر آن زمان بود و کان راويه ثقة اين جور میفهميديم که لذا عرض کرديم روايت کتاب يا راوی کتاب اين معادل بود با چاپ که الآن میگويم چاپ نجف، چاپ بغداد چاپ لبنان، چاپ ايران اصطلاحش اين روايت مصادف يعنی مساوی کلمه چاپ بود که الآن متعارف است اگر مراد ايشان اين باشد که راوی کتاب را نگاه بکند باز هم هنوز بحث فهرستی میشود اما اگر خود مؤلف کتاب را نگاه کند بحث رجالی میشود شيخ در حقيقت يک جور جمع کرده بين هردو هم خواسته رجالی باشد هم فهرستی باشد، اين ما بايد روی اين الآن يک کمی کار بکنيم،
س: بين هردو شدنی هست
ج: ها! احسن و اصولاً ما دنبال ارتکاز هستيم آيا واقعاً با اين عبارت میتوانيم ارتکازی از قرن دوم درست بکنيم يا با شواهدی که الآن داريم اگر ارتکازی بوده مخصوصاً وقتی مايرويه الاماميه ارتکاز اگر بوده روی کتاب بوده نه روی وثاقت راوی يعنی بحث وثاقت را مطرح نمیکردند آنچه که مطرح میکردند اين جزو شيعه است جزو اصحاب امام صادق است يا نه؟ ايشان نوشته همچو کتابی روی اين جهت بحث اگر اين جهت باشد میشود فهرستی بالاخره يا از عبارت شيخ در میآوريم رجالی بودن يا فهرستی يا عبارت مجمل است شواهد خارجی را بايد نگاه بکنيم که انشاءالله بعد متعرض میشوم لاينکر حديثه سکتوا و سلموا الامر فی ذلک و قبلوا قوله و هذه عادتهم و سجيتهم من عهد النبی صلی الله علیه و آله و من بعدهم من الائمه عليهم السلام و من زمن الصادق جعفر ابن محمد، من زمن النبی که الآن خيلی مشکل است از شيعه چيزی بتواند بگويد الذی انتشر العلم عنه و کثرت الرواية من جهته فلو لا ان العمل بهذه الاخبار کان اگر به عنوان هذه الاخبار به نحو اشاره بگيريم که فهرستی میشود لما اجمعوا علی ذلک و لانکروه لان اجماعهم فيه معصوم لايجوز علیه الغلط و السهو همان قاعده لطف بعد دنبال اين بحث اين میشود که بين شيعه ممنوع بوده اگر کسی عمل میکرده ديگر مثلاً ترکش میکردند اگر خبر واحد هم ممنوع بوده کسی عمل بکند بايد ترکش بکنند نبوده، بعد اشکال میکند که شيعه اهل عمل به خبر واحد نيست حالا من چون نمیخواهم وارد اين بحث بشوم چون اساساً هدفم آن نبود اين بحثها را میگذاريم برای بعد بعد اشکال میکند که مشايخ شما اين جور گفتند اين طور اين طور وارد بحثهای ايشان نمیشويم.
آن نکاتی که الآن محل کلام ماست،
س:
18: 10: 1
س: چاپ جديد بلی چاپ بوستان کتاب آقای انصاری است،
ج: بعد يک سؤالی دارد من چون نمیخواهم همه عبارت در صفحه 345 فان قيل کيف تعملون بهذه الاخبار و نحن نعمل ان رواتها اکثرهم کما رووها روی ايضاً اخبار الجبر و التشبيه که اين عبارت را سيدمرتضی در آن رسالهاش است
س: صفحه 130
ج: بلی آنجا قيل لهم ليس کل الثقات نقل حديث الجبر و التشبيه و غير ذلک مما ذکر فی السؤال و لو صحّ انه نقله لم يدل علی انه کان معتقداً لما تضمنه الخبر از اين راه وارد شده، میگويد اولاً ثقات اين ببينيد من تمام کلمه ثقات است معلوم میشود ايشان دنبال ارتکاز ثقات است اين رجالی میشود بعد هم اگر هم يک ثقهای يک حديث جبر را نقل کرده معلوم نيست معتقد بوده فقط شايد میخواسته نقل بکند و نحن لم نعتمد علی مجرد نقلهم بل اعتمادنا علی العمل الصادر بعد اين اشکال سيدمرتضی که اکثر رواتها مجبره و مشبهه و مغلده غلاط واقفه و فتحيه و غير هولاء من فرق الشيعه و من شرط خبر واحد ان يکون راويه عدلاً عند من اوجب العمل بهذا اين عند من اوجب العمل به کلام اهل سنت است، من اوجب العمل و هذا مفقود فی هولاء و ان عولتم علی عملهم دون روايتهم فقد وجدناهم عملوا بما طريقه هولاء الذين ذکرناهم و علی ذلک لايدل علی جواز العمل باخبار الکفار و الفساق اگر شما میخواهيد به اينها عمل بکنيد به اخبار کفار قيل لهم لسنا نقول بلی بعد وارد بحث اين میشود که اگر غلات باشد فاما ما يرويه العلماء المعتقدون للحق بعدش هم مايرويه قوم من المقلده که میخواهد بگويد نه تقليد اشکال ندارد بلی بعد وارد بحثهای عقايدی میشود که الآن ربطی به ما ندارد.
بعد و اما الفرق الذی 349 اشاروا اليهم من الواقفه و الفتحيه و غير ذلک فعن ذلک جوابان احدهما ان مايروی هولاء يجوز العمل به اذا کانوا ثقات فی النقل اين دارد اين عبارت را و ان کانوا مخطئين فی الاعتقاد اذا علم من اعتقادهم تمسکهم بالدين و تحرجهم من الکذب يا کذِب و وضع الاحاديث و هذه کانت طريقة جماعة آثروا الائمه نکته اين است تمام آن بحثی را که ما گفتيم دنبال اين بوديم که ايشان میخواهد بگويد اگر به واقفيه عمل شده به خاطر اينکه اينها معاصر ائمه بودند و دروغگو نبودند ولو بعدها، نحو عبدالله ابن بکير ايشان يک نکتهای را معلوم میشود کاملاً متنبه است توجه دارد چون بعضی از اين فتحیها بعدها فتحی شدند مثل ابن فضال پسر اصلاً اين با ائمه نبود ايشان احتمالاً در اوائل غيبت صغری فوت کرده باشد ايشان میگويد نه آنهای که معاصر ائمه نکته فنی اينجاست مثل عبدالله ابن بکير اين معاصر ائمه بوده و روايات او را هم نقل کردند با اينکه ايشان فتحی است ليکن مشکلی که الآن مرحوم شيخ با او دارد اين است، اولاً حالا غير از شرح الحال عبدالله ابن بکير به قول مرحوم محقق هم گفت جزء اصحاب اجماع است نکته که در عبدالله ابن بکير است اين است که ايشان معاصر امام صادق بوده ايشان پسر برادر زراره است و نقل هم کرده ليکن آيا واقعاً اگر شيعه به روايات او عمل کرد در زمان امام صادق به همان نگاه هم بعد از فتحيتش چون فتحيتش بودنش بعد از امام صادق است اصلاً فتحيت مذهبی است که بعد از امام صادق درست شد ايشان بايد مینوشت که ايشان در زمان موسی ابن جعفر هم شيعه به عنوان اينکه ثقه است بهش عمل کرده اين نکته فنی را دقت کنيد کعبدالله ابن بکير و سماعة ابن مهران چون سماعه هم از امام نقل میکند نکته در باب سماعه انشاءالله اينها را بعد توضيح میدهيم اصولاً سماعه واقفی بودنش روشن نيست، بلی آقا سماعه واقفی نيست در ميان علما ما صدوق نسبت به واقفی به ايشان داده و شيخ طوسی اصلاً عبارتهای نجاشی را بياوريد عبارت نجاشی مشعر به اين است که ايشان واقفی نمیداند سماعه را بلی سماعة ابن مهران بعدها زراره ازش نقل میکند آن واقعی است و به احتمال بسيار قوی که انشاءالله بعد بايد توضيح بدهم احتمالاً روايات سماعة يک رکن رکينی در فقه واقفيه شده اگر نکته اين باشد که واقفيه در فقهشان به روايات سماعه عمل کردند يعنی فرض کنم زمان حضرت رضا زمان حضرت جواد چون واقفيه هم بعد از حضرت موسی ابن جعفر است آن وقت در حقيقت نکته میشود نکته فهرستی نه نکته رجالی يعنی آنچه که کتاب سماعه بوده بعد از گذشت مثلاً پنجا سال بعد از گذشت بيست سال کتاب را نگاه کرند به کتاب عمل کردند اين میشود نکته فهرستی نه آن نکته ثقه باشند و معاصر امام باشد عبارت مرحوم نجاشی را بخوانيد، بلی آقا بخوانيد، قال النجاشی رحمه الله،
س: بلی شماره 517 سماعة ابن مهران ابن عبدالرحمن الحضرمی
57: 16: 1
حضرمی يکنی اباناشره و قيل ابامحمد کان يتجر فی القز و يأخذ به الی حران و نزل الکوفه فی،
ج: قز يعنی ابريشم کارش ابريشم است
س: روی عن ابی عبدالله و ابی الحسن عليهما السلام و مات بالمدينه ثقة ثقه و له بالکوفه مسجد بالحضرموت و هو مسجد زرارة ابن محمدالحضرمی بعده و ذکر احمد ابن حسين رحمه الله کانه وجد فی بعض کتب انه مات سنة خمس و اربعين،
ج: ببينيد اصلاً واقفيه بعد از 183 است میگويد اين اصلاً 145 فوت کرده از احمد ابن حسين ابن غضائری نقل میکند که اصلاً در حيات امام صادق فوت کرده بعد نجاشی را دقت کنيد نجاشی میگويد اين از احمد ابن حسين نقل میکند بعد بگوييد
س: بلی فی حيات ابی عبدالله عليه السلام و ذلک ان اباعبدالله عليه السلام قال له ان وجعت
ج: ان وجعتَ الی المدينه الی الکوفه،
س: ان وجعت لم ترجع اليها فقام عنده فماتت فی تلک السنة و کان عمره نحو من ستين سنه و ليس عدم کيف هذه الحکايه
ج: اين تعليق نجاشی است میگويد ولو ابن غضائری اين را گفته ليکن من نمیدانم ببينيد دقت کنيد، بلی بفرماييد
س: لان سماعه روی عن ابی الحسن عليه السلام و هذه الحکاية يتضمنوا انه ماتت فی حيات ابی عبدالله
ج: خب ايشان بايد میگفت کان واقفياً اگر واقفی بود اصلاً بعد از ابوالحسن نه روی عن ابی الحسن بعد از امام کاظم اين اگر واقفی بودنش قطعی بود و روشن بود نبايد مرحوم نجاشی اين جور بگويد که روی عن ابی الحسن بايد بگويد و سماعة ابن مهران واقفی و هو ادرک الرضا عليه السلام نه اينکه مات فی ايام ابی الحسن،
س: اشکالی که مگر نمیشود در زمان امام صادق از امام کاظم نقل کند
ج: نه خلاف ظاهر است، میگويد
س: نه نه واقفی بودن است اشکال نجاشی را عرض میکنم
ج: بلی خلاف ظاهر است ظاهرش که ابی الحسن مادام حضرت صادق باشد از ابی الحسن بعيد است علی ای حال اشکال جناب الآن داريم روايت سماعه عن ابی الحسن هم داريم راسته اين مطلب ايشان يؤيده
س: با مکرراتش در کتب اربعه مثل فقط تهذيب و کافی و فقيه را حساب کنم،
ج: آقای خويي هم دارد سماعه، سماعة ابن مهران
س: بلی در کافی و تهذيب و فقيه فقط از امام صادق دارد
ج: نه ابی الحسن هم دارد آقای خويي هم نقل میکند دارد عن ابی الحسن دارد نه اين خب خيلی واضح بود ايشان میگويد ايشان کان واقفياً و واقفيه بعد از وفات امام کاظم است اصلاً، اصلاً معنا ندارد که يعنی تفاوت بين اين دوتا سی و هشت سال است بين صد چهل و پنج تا صد و هشت و سه شهادت امام کاظم صد و هشتاد و سه است، سی و هشت سال تفاوتش است يعنی آنی که احمد ابن الحسين نقل کرده اصلاً به شهادت امام کاظم هم نرسيده و ايشان هم واقفی بودنش روشن نيست حق هم به نظر ما با ايشان است بلی بعدها کتابش يا آثار ايشان واقفيه بهش نقل کردند شيعه هم ديدند بد نيست عمل کردند ليکن اين نکته میشود فهرستی نمیشود رجالی
س: در کافی يک دو سه چهار، پنچ، پنجتا از ابی الحسن دارد
ج: عرض کردم دارد ديگر حافظه من بد نيست نه خيلی خراب نشده هنوز عرض کردم عن ابی الحسن دارد کلام نجاشی مؤيد است يعنی قابل قبول است
س: شايد امام موسی ابن جعفر
50: 20: 1
ج: بلی
س: بازهم دارد
ج: بلی دارد نه دارد
س: بيشتر دارد
ج: نه دارد عرض کردم آن اشتباه نوشته بود ايشان دارد از ابی الحسن من خودم عرض کردم قبول دارم از ابی الحسن امام نجاشی بايد میگفت هو واقفی پس ايشان توفی بعد از اين تاريخی که احمد ابن الحسين گفته به سی و هشت سال بود صحبت يک روز دو روز هم نيست يعنی معلوم میشود خود احمد ابن الحسين هم گير داشته و شايد هم احمد ابن الحسين مطلب را نقل کرده از بعض کتب لدلاله بر اينکه ايشان واقفی نيست .
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين
دیدگاهتان را بنویسید