الذریعة (جلسه15) پنجشنبه 1400/05/07
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین
اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین و ارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین
من چون احتمال دارد شبی، جلسه گذشته کاملاً بحثهای که راجع به مرحوم برقی بود روشن نشد، اگر جسارت نيست يک مرتبه ديگر از همين قرن دو که اسم ايشان را برده من خلاصه بحثها را دو مرتبه مطرح کنم به صورت يک و دو سه و اين طوری و معلوم بشود نحوه کار چه جوری است مثلاً اولاً ايشان در قرن دوم مرحوم برقی پدر را آورده،
س: در سن 183
ج: در سن 183 عرض کرديم شواهد کاملاً واضح است که ايشان در قرن سوم هستند شاگر ابن ابی عمير اند که متوفای 217 هستند پسر ايشان هم 280 يا 74 وفاتش است بسيار بعيد است که اين چيزی را که اينجا نوشته به تولد اشبه است تا به زنده در سال نکته بعدی اين است که ايشان کتابی اين نکته اول.
نکته دوم کتاب رجال را به ايشان نسبت داده و نسبتش داده به فهرست ابن نديم و گفته که نجاشی اين کتاب را نياورده عرض کنم غير از نجاشی هم نياورده نه فقط نجاشی نياورده غير از نجاشی هم کتاب رجال را نياوردند و خيلی عنوانش عنوان عجيب و غريبی است به خاطر اينکه فيه ذکر من روی عن اميرالمؤمنين، اگر رجال است چرا اختصاص به خصوص اميرالمؤمنين دارد و بسيار بسيار بعيد به نظر میرسد البته اين احتمال هست يک به اصطلاح يک مثلاً جزوهای بوده به عنوان من روی عن اميرالمؤمنين برقی راوی آن جزوه باشد، احتمال هست حالا به اين برقی هم بعيد اصلاً چون اين کارها به آن زمان نمیخورد آن وقت ايشان خيال کرده که ايشان مثلاً مؤلف آن کتاب است، اين هست اين در ميان آقايونی که با نسخههای خطی آشنايي دارند و نسخههای قديم اين طوری بوده حالا اين يک شرحی دارد انشاءالله خلال بحثهای آينده هم شواهد روشنش عرضه میشود پس مطلب دوم ايشان مطلب دوم اينکه ايشان کتاب رجال را از فهرست نديم به ايشان نسبت دادند که خيلی خلاف ظاهر است مطلب ديگر قسمتهای است که ايشان نسبت ندادند مثلاً ايشان خوب بود مینوشت که نديم محاسن را هم به پدر نسبت داده که علمای ما نسبت ندادند.
مطلب چهارم اين است که ايشان نوشته که من ترتيب کتب محاسن را از خط ابوعلی بغدادی که از اجلاء اصحاب است خيلی فوق العاده است انصافاً از آنجا نقل، آيا احتمال دارد که ايشان محاسن را از آنجا گرفته يعنی در خط ابوعلی بغدادی اين طور بوده که محاسن مال برقی پدر است احتمال هست اما خيلی بعيد است فوق العاده بعيد است چون در ميان اصحابما جزو مسلمات است که يکی کتاب محاسن مال پسر ايشان است.
مطلب پنجم در اينجا اين است که جزو چيزیهای که ايشان ننوشته، خوب ايشان اين را مینوشت که در همين کتاب فهرست بعد از ترجمه برقی پدر ترجمه برقی پسر آمده ابنه احمد، احمد ابن ابی عبدالله محمد ابن خالد اين تصريح دارد و محاسن را به ايشان نسبت نداده، دو سهتا کتاب متفرقه اصلاً محاسن را به پسر نسبت نداده با اينکه مسلم در ميراثهای قمی ما محاسن جزو آثار پسر است مطلب پنجم شد.
ششم چون ديگر میخواهم فهرست وارتان بگويم من آن شب يک اشارهای کردم که ممکن است منشأ اشکال چيزی باشد حالا من آن را موجز عرض میکنم بعد در خلال بحثهای ديگر شواهد بيشتری را ارائه میکنم ببينيد در کتاب محاسن خيلیهاش اولش عن ابيه است عن ابيه است اين احتمال دارد من چون گفتم بعد عرض میکنم حالا اين احتمال را به صورت موجز خود طرح محاسن البته کلمه محاسن يک جمعی علی خلاف القياس است میگويند جمع حسن است حسن نبايد جمعش محاسن بشود شده محاسن علی خلاف القياس حسنه داريم که حسنات است حسن را گفتند محاسن دقت کنيد احتمال دارد که نسخه اصلی محاسن را پدر جمع کرده پسر برداشته بهش اضافه کرده اين در حد احتمال اما در شواهد ما هيچ مؤيدی اين احتمال نيست و عادتاً اين کار هم نمیشود يعنی مگر بگوييم جدا بوده به يک نحوی، چون زياد عن ابيه دارد بگوييم شايد نديم هم اين خيال را کرده که کتاب اصلش مال پدر است پسر اضافات دارد اگر در بين شيعه محاسن را به پسر دادند در حقيقت کتاب محاسن پدر با زيادات پسر مثل مسند احمد مسند احمد به اين صورت است که مال احمد است ليکن يک زياداتی عبدالله پسر ايشان دارد که معروف است به زيادات عبدالله علی مسند ابيه حالا مستدرک و به لحاظ ظاهری که شما نگاه کنيد هيچ فرقی با اصل کتاب ندارد يعنی اصولاً راوی کتاب عبدالله است پسر احمد عبدالله عن ابيه در زيادات هم عبدالله عن ابيه اين معنايش اين بوده که عدهای از روايات بوده خود احمد به آنها اعتقاد نداشته در مسند نياورده پسرش اعتقاد داشته که خوب است و در آن مستدرک آورده اين اين طور سند همه کتاب، اين را جای خيلی نادری باشد يک نواخته، عبدالله عن ابيه چه مسند چه زيادات حالا احتمال دارد که ايشان مثلاً خيال کرده که اصل کتاب از پدر است زيادات از پسر است، مثلاً ما البته اينجا،
س: همچو اتفاقی افتاده امالی را هم که به پسر شيخ نسبت دادند شايد يک عده علتش همين بوده که
ج: نه آن امالی به هر حال ظاهراً فرقی ندارد پدر و پسر يکی است آن امالی فرقی ندارد ما شبيه اين را داريم مثلاً کتاب صلات حريز، حماد هم کتاب حريز دارد اما معظمش از صلات حريز است خود مال حماد اضافات دارد فلذا يک صلات حماد داريم يک صلات حريز داريم صلات حماد از همان صلات حريز است، احتمال من الآن چون دو کتاب را نديديم احتمالاً عموم و خصوص من وجه باشد بعضیهايش را حذف کرده و خودش هم اضافاتی کرده به هر حال اما تمام اين مطالب در حد احتمال است و قابل قبول نيست يعنی وقتی ايشان مینوشتند که در اين کتاب محاسن را اصلاً به پسر نسبت نداده کلاً به پدر نسبت داده اين را هم نکته لطيفی بوده مطلب هفتمی که در اينجا هست، اين چيزی که ايشان کم کرده که ايشان ننوشته در نسبت کتاب محاسن به ايشان يکی از کتابهای محاسن طبقات الرجال است اين قاعدتاً اقتضاء میکرد غير از کتاب رجال طبقات الرجال را هم به پدر نسبت بدهد چون در اين کتاب فقط رجال را نسبت داده طبقات الرجال را نسبت نداده در آن مطلب که باطل است که کتاب محاسن مال پدر باشد اما در همان مطلب باطل آمده طبقات الرجال در فهرست نديم هست، اين را ايشان نسبت نداده اين راجع به کتاب محمد ابن خالد حالا يک صفحه بعد قرن سوم پسرش را بياريد احمد ابن،
س: پسر را گفتند که رجال برقی تحقيق آقای قيومی اين کتاب مشتمل بر فهرستی از اسامی راويان است
ج: ايشان چندتا کتاب به برقی نسبت داده يک الرجال، خب
س: بلی رجال برقی،
ج: دو،
س: بعد عرض شود گفته است که در رجال نجاشی اين کتاب به عنوان کتاب الطبقات و در فهرست طوسی شماره 65 به عنوان کتاب طبقات الرجال آمده تهرانی هم در ذريعه جلد ده يکبار به عنوان رجال البرقی الصغير و همچنين به عنوان کتاب الطبقات و طبقات الرجال در ذريعه، سوم آمده با سه شماره
ج: بعد خودش هم مثلی که باز اسم دارد هی طبقات اينها
س: خود ايشان تتری که زده همان رجال برقی تتر زده
ج: چرا بقيه را هم تتر زده نيست؟
س: نه بقيه را ديگر تتر نزده ذيل همين رجال برقی آورده
ج: میدانم خط درشت ننوشته،
س: نه خط درشت ندارد ديگر يعنی همه را زير عنوان رجال برقی آورده،
ج: اما سر سطر آورده که آدم،
س: سطر آورده بلی سطره
س: کتاب التاريخ و کتاب الرجال
ج: کتاب تاريخ هم اضافه کرده
س: شانزده و هفده،
س: کتاب التاريخ کتاب الرجال همين در حد اضافه کردن و فهرست و رجال نجاشی بلی، فهرست نجاشی فهرست شيخ و نجاشی رجال نجاشی صفحه 76 در حد همين تتر و آدرس بلی،
ج: عرض کنم اين راجع به اين مطلب که ايشان تاريخ اولاً و قال احمد ابن محمد فی تاريخه کلمه تاريخه معلوم نيست به خود احمد میخورد اين عبارت نجاشی است فی تاريخه بياريد اين عبارت نجاشی است احتمال دادند که مرحوم برقی کتاب التاريخ هم داشته باشد،
س: 182
ج: جای ديگر يعنی اسم کتاب برده نشده،
س: بلی
ج: کجا نوشته اين را
س: نجاشی شماره 182
ج: نمیدانم در ترجمه که است؟ يک کسی است دارد و قال احمد ابن محمد فی تاريخه،
س: اين صفحه 76 نوشته،
ج: آن شماره را بياريد اين راجع به اين بببنيد عرض کرديم راجع به کتاب برقی پسر اولاً در فهرست نديم اصلاً کلاً نيامده نه رجال نه طبقات اين در فهرست نديم،
س: نه حديث نه محاسن
ج: نه محاسن هيچ کدام نيامده اين نکته هشتم،
نکته نهم در کتاب شيخ طوسی در ترجمه احمد در ذيل عنوان محاسن طبقات الرجال آمده يعنی ايشان خوب اين را مینوشت فقط يک نفر اسمش را طبقات الرجال برده، در کتابی اين نکته نهم.
نکته دهم در کتاب نجاشی ذيل عنوان محاسن دو کتاب اسم برده الرجال، الطبقات پس مجموعاً در دو فهرست سهتا عنوان آمده طبقات الرجال، الرجال آن وقت ديگر الرجال در کتاب الشيخ نيامده،
س: همان ترجمه احمد ابن محمد خالد شماره 182 صفحه 77 و قال احمد ابن الحسين رحمه الله فی تاريخه توفی احمد ابن ابی عبدالله برقی فی سنه اربع و سبعين مأة و قال علی ابن محمد،
ج: نه اين تاريخی که فی تاريخ نه اينکه به احمد ابن الحسين میخورد
س: و قال علی ابن ماجلويه مات سنه
ج: شايد ايشان فی تاريخه يعنی تاريخ خود احمدبرقی و الا اينکه ضمير تاريخه که به احمد ابن الحسين میخورد ابن غضائری میخورد،
س: تاريخه میگويد فی تاريخه بايد ابن غضائری باشد
ج: بلی ظاهرش اين است علی ای حال کتابی، روشن شد آقا اين يک عبارت مبهمی آوردند خيال کردند احمد ابن محمد تاريخ دارد احمد ابن محمد تاريخ ندارد تاريخ هم غير از رجال است اصلاً کلاً آنهم اساساً باطل است، آن وقت میمانند مسألهای پس بنابراين ما يک اختلاف داريم بين دو مفهرست يا فهرست نگار شيعه، يکی مرحوم شيخ که طبقات الرجال به ايشان نسبت داده و همين را فهرست به پدر نسبت داده يکی چيز ديگر نسبت نداده يکی هم نجاشی دو کتاب نسبت داده الرجال که خاص اصحاب اميرالمؤمنين است اين را نجاشی نسبت داده و نديم هم به پدره جداگانه به محاسن هم نيست يکی هم کتاب طبقات کس ديگر نسبت نداده فقط منحصر است در کتاب مرحوم آقای به اصطلاح نجاشی پس در حقيقت سهتا عنوان تاريخ هم که نيست اساساً بعدش هم تاريخ ربطی به رجال ندارد اصلاً پس سهتا عنوان کتاب در کتب ما و در فهرست نديم هم نه به مرحوم برقی پسر نسبت داده شده شيخ فقط طبقات الرجال نجاشی الرجال و الطبقات دقت میفرماييد آنی هم که الآن ما داريم به اسم الرجال چاپ شده کتاب الرجال للبرقی بعدها آن آقا که نوشته به نام طبقات به اسم طبقات چاپ کرده که حالا خود آن کتاب موجود هم احتياج به بحث دارد پس بنابراين آنچه که میشود الآن ما بفهميم البته نجاشی فهرستی را که نقل میکند معتمد است بر نقل علی ابن حسين سعدآبادی، يعنی ايشان از راه نسخه علی ابن حسين سعدآبادی شيخ از بعد از اينکه نقل میکند و زاد ابن بوته فی فهرسته از ابن بوته هم نقل میکند نجاشی طريقش علی ابن حسين و علی ابن حسين سعدآبادی توثيق نشده البته از مشايخ نجاشی است مشايخ معذرت، کلينی است و استاد ادب بوده مؤدب آن هم هست يعنی مؤدب ابوغالب زراری میگويد يقول مؤدبی، ادب يعنی ادبيات عرب نحو و صرف و اينها پيش او خوانده به اصطلاح و علی ابن حسين سعدآبادی تا آنجای که ما میدانيم انفراد دارد از برقی يعنی ظاهراً ايشان چيزهای را از احمدبرقی نقل کرده که راويان ديگر نقل نکردند کما اينکه تا آنجای که من ديدم حالا بعد در فهرست نگاه بکنيد علی ابن حسين سعدآبادی از غير احمدبرقی اصلاً ندارد شاگرد منحصر به فرد احمد است، و خيلی جاها ما الآن روايت داريم که طريقش منحصر به علی ابن حسين است کسی ديگر از برقی نقل نکرده
س: قمی بوده و قم
ج: بلی ايشان سعدآباد عرض کردم يکی از خاندان اشعریها به نام سعد ابن فلان يک نهری از اين، فرعی از اين نهر قم میکشد به نظرم اگر من اشتباه نکرده باشم حدوداً بايد بخورد در همين آذر و چهار مردان و اينها حدود آذر و اين قسمتها را اين منطقه را چون سعد آباد کرده بود سعدآباد میگفتند از مناطق قديم قم است ايشان قمی است و احتمالاً حالا مثلاً کلينی پيش ايشان رفت ديد يکی از مشايخ کلينی در روايت از برقی هم ايشان است آن عدة من اصحابنا يکش همين علی ابن حسين است ليکن آنچه که من ديدم و بهش اعتقاد دارم اين است که علی ابن حسين منحصراً از برقی نقل میکند و دارد چيزهای که ديگران نقل نکردند احتمالاً اگر در اينجا اشتباهی رخ داده يعنی معلوم میشود اجمالاً هم نديم هم شيخ طوسی در کتاب محاسن طبقات الرجال ديدند، ليکن نديم آن را به پدر نسبت داده که روشن نيست شيخ طوسی محاسن را به پسر نسبت داده اما اينکه دو کتاب داشته يکی رجال و يکی طبقات اين را الآن ما اطلاعی نداريم يعنی الآن منحصر به همين نسخه نجاشی،
س: الآن به
28: 15
نجاشی طبق موارد حالا با تعبير سعدآبادی آمده منتهی سر نقطهاش هم عن احمد ابن محمد ابن خالد،
ج: عرض کردم نه اينکه ايشان در کتب غير اربعه اصلاً، مثلاً من در يک به اين مناسبت از اول کامل الزيارات تا آخرش نگاه کردم در روايت علی ابن حسين سعد آبادی گذاشتيم دو ساعت، دو ساعت و نيم طول کشيد کل کتاب کامل الزيارات را از اول تا آخر نگاه کنيد علی ابن حسين چند مورد از نقل کرده از که؟ نمیفهمم ده مورد، هشت مورد، هفت مورد عددش را هم ننوشتم يادداشت نکردم منحصراً از احمدبرقی است منحصراً از احمدبرقی است و در کتب ديگر يعنی جای ديگر هم که من نگاه کردم، شما که اگر اين
س: ما در ثواب الاعمال يک سند داريم که عن احمد ابن نذر
ج: احتمالاً احمد ابن محمد افتاده از احمد ابن نذر،
س: عن احمد ابن نذر عن عمر ابن شمير عن جابر عن
ج: بلی احتمالاً احمدش افتاده
س:
24: 16
ج: بلی احتمالاً افتاده بعيد است علی ابن حسين سعدآبادی مستقيم نقل کند،
س: اما بقيه موارد
ج: تماماً احمدبرقی است، عرض کردم به ذهن ما میآيد چون انفراد دارد مثل بعض شاگردها هستند که مثلاً میگويند اين شاگرد خاص آقای حاج شيخ هادی تهرانی بود مثلاً محقق يک چيزهای عجيب و غريب با اين شاگردهای خاص نقل میکنند احتمالاً اين اشتباه از اين علی ابن حسين سعدآبادی باشد احتمالاً که دو کتاب نسبت داده طبقات الرجال را خوانده طبقات و الرجال مثلاً احتمالاً از اينکه نجاشی کلمه کتاب را تکرار کرده نمیشود بگويم غلط مطبعی است، کتاب الطبقات با چندتا اسم باز کتاب الرجال در فهرست نجاشی دو کتاب آمده ليکن چون منحصر به علی ابن حسين سعدآبادی علی اقوی الاحتمالات اشتباه از ايشان است ظاهراً در محاسن يک کتاب طبقات الرجال بيشتر نبوده حالا محاسن مال پدر است کما زعمه نديم يا مال پسر کما هو المشهور عند الاماميه که مال پسر است، مال پدر نيست و ليکن اسم کتاب طبقات الرجال است پس آنچه که برقی به پدر، نديم نسبت داده به نام الرجال ثابت نيست آنی که مجموعاً ثابت است طبقات الرجال از برقی پسر که يکی از کتب محاسن بوده، حالا اين نسخه موجود آيا همان است يا اين باز يک مقداری درش کم و زياد شده اضافات شده بعض نکات بوده يا در حاشيه بوده، به قول مرحوم آقای تستری میگويد در حاشيه بوده در متن وارد شده در حاشيه بوده در متن وارد شده يک نکاتی هست که به برقی نمیخورد يک مشکلاتی دارد و دوم اينکه آيا اين کتاب مستند مثل مرحوم نجاشی بوده الآن نمیتوانم اثبات مستند مرحوم آقای کشی نبوده طبق آنی که الآن موجود داريم شايد در نسخه اصل بوده اما در اين نسخه موجود ما آثارش نيست آيا مورد اعتماد مرحوم نجاشی بوده الآن چون نجاشی گاهی میگويد روی عن الصادق، باقر آيا اينها را از برقی گرفته آن را الآن بايد مقارنه بکنيم چون الآن من اين مقارنه بلی من به همين مناسبت يحيي الحلبی که آن شب خوانديم مراجعه کردم يحيي الحلبی را مرحوم برقی نوشته و هو اول من صنفه شيعه در رجال برقی اين طور آمده و ظاهراً يحيي پسر برادر عبيدالله است و عبيدالله چون يحيي ابن عمران ابن علی عبيدالله ابن علی ظاهراً آن عبيدالله عموی يحيي میشود،
0: 19
که يحیی از امام کاظم و اينها نقل میکند پس بنابراين در صورتی که اين منصف را به عبيدالله نسبت میدهد نجاشی اصلاً کلام برقی را کلاً نمیآورد حتی اين کتب رجالی که من ديدم مثل معجم آقای خويي، اصلاً و ظاهراً شايد هم کتاب آقای نه تستری نديدم معجم آقای خويي در مثلاً در ترجمه عبيدالله يا يحيي مثلاً که نجاشی نوشته صنف کتاب المنسوب اليه مثلاً بگويند آقا در برقی آمده نه اول من صنف پسر برادر ايشان يحيي است، اول من صنف اول کتاب صنفه الشيعه کتاب يحيي است آنهم چيزی ننوشته و ظاهرش اين است که کتاب عبيدالله مقدم است برش در زمان امام صادق بوده و حتی عبارتی دارد که حضرت تری لهولاء مثل هذا الکتاب اين ظاهرش اين طور است پس اين مقداری که بنده الآن نگاه کردم چون کل کتاب برقی را نگاه نکردم يک مقداری که بحث نسخه شناسی داشت من نگاه کردم فهرستی داشت اينجا متابعت رجال برقی نکرده اين يک مورد آيا جای ديگر متابعت کرده مخصوصاً در آن روی عن ابی عبدالله روی عن الباقر آيا از برقی گرفته الآن نمیتوانم راجع به آن چيزی بگويم اما آنی که مراجعه کرديم رجال مرحوم شيخ خيلی متأثر است اين هست يعنی کاملاً واضح است که رجال برقی در اختيار شيخ بوده اين کاملاً واضح است و نکته آخر هم فروقی بود که بين رجال برقی با رجال شيخ عرض کردم ديگر تکرار نمیکنيم بحث گذشت.
بحث قرن دوم را بياريد لوط ابن يحيي
س: بلی قرن دوم لوط ابن يحيي صفحه 13
ج: متوفای 151 عرض کنم تا آنجای که من نگاه کردم 157 است ايشان حالا يعنی حتی اعلام زرکلی هم 157 نوشته تاريخ الاسلام ذهبی هم نگاه کردم 157 است ظاهراً 157 باشد فکر کنم اين اشتباه نوشته،
س: بلی اشتباه چاپی بايد باشد
ج: بلی احتمالاً شايد مطبع اشتباه کرده نديدم 151 اين دو سه، من البته خب استقراء من يک درصد است دو درصد است، يک دو سهتا مصدر من نگاه کردم 157 بود،
س: همان ذهبی خودش از اقوی المصادر است
ج: بلی چرا تاريخ الاسلامش اين اعلام هم نوشته چون ولادتش را پيدا نکرده 157 دارد، وقتی ايشان مینويسد تقريباً مثلاً آن شايع است،
س: به منابع مراجعه کرده
ج: با مراجعه با مصادر و نديدم حالا نمیدانم اگر کس ديگری 151 نوشته باشد اين راجع به اين پس اينکه ايشان در قرن دوم است اين جای بحث نيست بفرماييد،
س: نيست بلی، نوشتند که رجال ابی مخنف لوط ذريعه جلد 10 صفحه 142
ج: مرحوم ذريعه اين را نقل کرده همين طور که ايشان فرموده همين جلد 10 همين صفحهای که گفتند، بعد چه نوشتند؟
س: نوشتند که شرح حال اين معرف در رجال نجاشی شماره 875 آمده است اما نام کتاب رجالی وی در فهرست آثار اين مؤلف نيامده،
ج: خب ايشان بايد اضافه میفرمودند در هيچ کتاب ديگری هم نيامده
س: فقط ذريعه دارد،
ج: فقط ذريعه دارد، دقت کردين در هيچ، مثلاً تاريخ الاسلام ديگران يا حتی اعلام زرکلی هيچ کتاب ديگری که در باره من به اصطلاح لوط ابن يحيي ديدم راجع به کتاب رجال ننوشتند يا ديگران اينی که ايشان نوشته فقط در رجال نجاشی نيامده هيچ جای ديگر هم نيامده اختصاص به ايشان ندارد اما يک مسأله اساسی اين است که اينی که،
س: مصدر ذريعه چه بوده؟
ج: احسنتم آن نکته اساسی اين است که الآن در ميان ما يک نوع حالت تعبد است چون شيخ آقابزرگ فرمود پس تمام شد ديگر حالا در ذريعه،
س: منابع شيخ آقابزرگ هست
ج: با اينکه منابع حاج شيخ آقابزرگ هست و اصولاً اين روش روش درستی نيست لوط ابن يحيي که علمای اهل سنت هم تضعيفش کردند ايشان حوادث تاريخی افراد را نوشته مثلاً اخبار مختار، مقتل الامام الحسين، مثلاً اخبار مثلاً نمیدانم نفس ذکيه، نفس ذکيه است که است؟ نه الذکيه نه يکديگر، عدهای کتابهايش به عنوان اخبار است دقت کرديد که تاريخ است اصولاً مرحوم آقای حاج شيخ آقابزرگ خيال کرده چون اخبار مختار پس رجال است بياريد جلد ده، تصريح میکند آقای حاج شيخ آقابزرگ،
س: بلی جلد ده صفحه 142
ج: آقا حاج شيخ آقابزرگ تصريح میکند من تعجب میکنم از اين آقا، تصريح میکند که کتاب اخبار مختار و اينها دارد خب آن معلوم است تاريخ است چه ربطی به رجال دارد،
س: البته اينجا شماره هم نزدند زدند که رجال ابی مخنف،
ج: چون اسم کتاب را بردند،
س: لوط ابن يحيي بن سعيد بن مخنف الازدی المؤرخ النسابه الرجالی المتوفی 151
ج: پس ايشان از اينجا گرفته،
س: از ذريعه گرفته
ج: بلی من چون نگاه کردم من ذريعه را حالا يادم رفته سال وفات،
س: ما ارخ فی الاعلام، ولی خب اعلام هم که فرموديد که 157 است،
ج: بلی عجيب است
س: له عدة کتب فی اخبار الاشخاص ذکرناه فی جلد يک مثل اخبار مختار، اخبار محمد ابن ابی بکر،
ج: واضح شد که ايشان رجال را از کجا گرفته؟
س: منبعش بلی اين اخبار رجال است
ج: ايشان خيال کرده اخبار يعنی رجال، اولاً کتابهای ايشان غير از اينی که نجاشی دارد در تاريخ الاسلام ذهبی هم آورده همهاش اين طوری است میخواهيد نجاشی را بياريد لوط ابن يحيي اينکه میگويد که نجاشی اسم اين کتاب را نياورده هيچ کس نياورده نه فقط نجاشی،
س: صفحه 320 ذهبی هم پس میفرماييد اين کتابها را آورده
ج: بلی آورده اخبار مختار اخبار کذا،
س: در چيز خيلی مفصل آورده، نديم در فهرست
ج: فهرست آورده عرض کردم تاريخ الاسلام
س: ليست مفصل آورده
ج: ليست مفصلی ارائه کرده،
س: يزيد و معاويه و همه را هم هست، مقتل همه را نوشته، مقتل احدی را جا نداخته،
ج: روش شد پس يک مطلب اينکه شما بگوييد آقا شيخ آقابزرگ اين روش روش علمی نيست چون حاج شيخ آقا بزرگ ديگر مثل خودمان است از معاصرين است تعبد به حرف حاج شيخ آقابزرگ نيست غير از نجاشی است غير از شيخ است ما تازه به آنها هم تعبد نداريم واضح است طريقهای ما به آنها هم تعبد نداريم چه رسد به مرحوم حاج شيخ آقابزرگ تهرانی و آنچه که آمده همه کتب تاريخی است اصلاً اينها هم راوی نيستند مختار روايت ندارد که حالا مثلاً حدثنی فلان گفته، رجال شأن اساسش بايد در روايت باشد، شخصی باشد،
س: يک حديث هم از مختار در کتب رواي میفرمايد نداريم
ج: الآن ياد نمیآيد حالا در فضلش چرا، حالا يا در ردش يا در اثباتش
س: که راوی باشد
ج: که راوی باشد حدثنی مختار عن فلان، ماها اصلاً بالاتر از مختار هم داريم مختار که جای خودش دارد علی ای حال يا معاويه يا يزيد يعنی اسماعيل که يکی ديگر کاملاً، عرض کنم که پس بنابراين اينی که ايشان فرمود، بلی آقا،
س: خود ابی مخنف در کافی دارد يکدانه روايت
ج: اشکال ندارد آن ممکن است آن تاريخ است ديگر،
س: بلی خود ابی مخنف است بلی
ج: تاريخ است قاعدتاً تاريخ است همين مقتل امام حسينش هست
س: تاريخ است بلی
ج: و بعد هم نکته اساسی اصلاً عرض کردم من هميشه ما برای اينکه يک شخص را بشناسيم چند راه داريم يکی مستقيم حالش را يک شواهد خارجی مثل توثيقات عامه مثل شواهد قرن مثل زمان اصولاً لوط که در سال 157 است هنوز رجال در دنيای اهل سنت جا نيفتاده، اصلاً بحثهای رجالی
س: اصل نبوده
ج: اصلاً زمان زمان رجال نيست
س: رجال نيست بلی
ج: اصلاً ما عرض کرديم شعبة ابن الحجاج که گفتند اول من فتّش عن الرجال بالعراق 163، 161 وفاتش است يا 160 معذرت میخواهم 160 اصلاً اين زمان زمانی، عرض کردم چندبار عرض کردم در اوائل خبر را به لحاظ حکايت از زاويه حکايت نگاه نمیکردند خبر را از زاويه جهات ديگری مثلاً خبر را از زاويه اينکه قائل اين خبر يک لغوی است، مثلاً سمعت العرب يقول يک لغوی است قائل اين خبر يک فقيه است قائل اين خبر يک يهودی اهل کتاب است نمیآيد آدم بگويد يعنی اين ثقه است چون يهودی بوده اهل کتاب بوده پس نقل میکرده راوی اين خبر اهل لغت است مثل حجيت قول لغوی اصلاً حجيت قول لغوی مال اين جهت است بعد که آمد مسأله حکايت اينها آمدند گفتند اين لغوی ثقه است يا ثقه نيست؟ و الا اول به نظر به عنوان لغوی اينجا هم نظر علمای اسلام به عنوان مؤرخ يعنی اين اهل خبره است، مثل اينکه دکتر میگويد تو آقا مثلاً مرض فلانی داری آن يکی میگويد نه تو ريهات درد میکند آن يکی میگويد نه تو معدهات درد میکند اين خبر به عنوان حکايت نيست اين خبر از زاويه حدس است يعنی حدس بهش اضافه شده حالا خبرويت هست حرفه هست صنعت هست نمیدانم فقاهت هست صنف هست الی آخره آنچه که بعدها در باب خبر مطرح شد آن مسأله جنبه حکايت و دقت در متن که عين عبارت باشد، به لوط به اين چشم نگاه میکردند که يک مؤرخ است،
س:
14: 28
ج: اما اينکه دنبال اصلاً مثلاً لوط نقل میکند در همين مقتل امام موسی مگر دورغ باشد از کسانی که در عاشورا جزء قتله سيدالشهداء اينها را ديده از آنها نقل کرده، يک خبيثی هست به نام هانی ابن ثبَيت يشکری خيلی آدم خبيثی است و جزو عجايب است که ايشان مثلاً در سال 95 است 93 است، ايشان میگويد کان يحدث به اين الحديث که بعد از جريان مختار است چطور از دست مختار اين جان سالم به درده خيلی عجيب میگويد اين، مثلاً يک قصهای هست که يکی از پسران امام مجتبی به نام عبدالله يازده ساله بود چون ده سال بعد از، اين از خيمه در آمد بچه يازده ساله اين میگويد ما ده نفر بوديم حمله کرديم با شمشير اين تکه تکه کرديم اصلاً نقل میکند از رو نقل میکند، میگويد اين قدر از خيمه خارج شد میلرزد از ترس و اينها و اين در گوشش گوشوارهها تکان میخورد ما ده نفر مرد بزرگ حمله میکنند میگويد ريزريزش کرديم اين بچه را خب شما تصور، لوط اين از اين نقل میکند خب اين ديگر حالا چه بحث حکايتی است چه بحث اين حرفهاست،
س:
16: 29
ج: لذا اصلاً اين بحث، آن شايد شخصيت مهمش حميد ابن مسلم است، کسی يادم قال حميد قال حميد میگويند حالا اين در لشکر عمرو سعد بوده نجنگيده فقط هی حکايت میکند،
س: خبر نگار بوده
ج: خبرنگار بوده مثلاً جزو رسانه بوده رسانه جناب آقای آن خبيث بوده، آقايش گفت که در خنثی به شغال میگويند آقا، از آن باب و الا علی ای حال حالا غرضم اين است که اينی که لوط ابن يحيي اصلاً زمان رجال نيست اصلاً زمانی نيست کسی که رجال بنويسد و علی کل حال علی تقدير اغماض از اين مطالب واضحه قطعاً چنين چيزی نه در اختيار شيخ بوده و نه در اختيار نجاشی بوده و نه اختيار کس ديگری بوده، چرا همچون کتابی را اسم نبردند پس مرحوم اصل اشتباه ايشان مرحوم آقابزرگ است آقابزرگ نمیدانم چطور شده فرقی بين رجال و تاريخ را نگذاشتند يا تاريخ و ترجمه، رجال و ترجمه، و رجال و انساب اينها خب با همديگر فرقهای اساسی دارند تعجب است از مرحوم حاج شيخ،
س: اين هم چون میخواسته مصنفات شيعه در اين مقولهها زياد بشود خود همين هی انگيزه میشده که تا میشود يک چيزی دست و پا کند،
ج: مضافاً به اينکه لوط به نظرم زيدی باشد اصلاً امامی نباشد اصلاً فکر میکنم لوط ابن يحيي زيدی باشد کان من الزيديه، حالا نمیدانم اين دو سه مصدری که اخيراً ديدم يادم نمیآيد نوشته باشند اما فکر میکنم من از سابق در ذهنم است که ايشان اصولآً زيدی است لوط ابن يحيي زيدی است، اين هم راجع به اين کتاب اين هم آقا به قول شما معلوم شد که از دور خارج شد اما رجال برای تنهايي يک کتاب ثابت شد آنچه که مربوط به لوط است اين هم از دور خارج شد بفرماييد، بعد در قرن بعدی ابومنذر هاشم ابن محمد ابن صائب نيست؟
س: بلی هاشم ابن محمد کلبی
ج: خب
س: صاحب کلبی محمد ابن هاشم نوشتند متوفای 206
ج: خب
س: رجال ابی المنذر هاشم ابن محمد ابن صاحب کلبی که تأليفات هم زياد دارد کلبی،
ج: زياد
س: اصنام و اينها
ج: بلی چرا،
س: ذريعه جلد 10 فرمودند که در رجال نجاشی صفحه 434 در شرح حال اين مؤلف فهرست آثار وی آمده است اما عنوان اين کتاب در فهرست و آثارش نيست،
ج: در جای ديگر هم نيست، اولاً يکی از عجايب نمیدانم حالا اين الذريعه را نگاه کنيد همراهتان است اصلاً اين جزو مسلمات است اسم ايشان هشام است نمیدانم چرا هاشم نوشته، حالا يکی از امور خندهدار هشام کلبی اصلاً معروف است کاملاً،
س: هشام کلی اين را حالا میشود بگويم اشتباه چاپی مگر اينکه تکرار شده باشد
ج: اينجا هم حاشيه هم دارد
س: نه اينجا هم هشام است،
ج: خب واضح است من تعجب میکنم،
س: در ذريعه رجال ابی المنذر هشام ابن محمد ابن صاحب کلبی نسابه متوفای 206
ج: و قيل 204 در تاريخ بغداد اين را و قيل 204 و 206 حالا 206
س: بلی 206
ج: آنجا هم 206
س: و اينجا هشام است هردو جا اين بنده خدا هردوجا هاشم آورده
ج: خيلی عجيب است اينهم خيلی عجيب است هرچه من فکر کردم نديدم احدی هاشم آورده باشد
س: بلی هشام ابن صائب هم
ج: اصلاً هشام الکلبی معروف است و قال هشام الکلبی اصلاً جزو اسماء معروفی است که زياد گفته میشود،
س: يکی از اين کتابهای رياضی آن مؤلف نوشته بود محقق خفری، حروفچين گفته بود که اينکه معنی ندارد، فخرش کرده همهجا فخری، حالا هم
ج: نمیدانسته خفر يک منطقهای است نزديک شيراز، الآن هست ديگر خفره بهش میگويند خفری از آنجاست بفرماييد، خب اينهم مشکل آقابزرگ است شماره زده يا شماره نزده،
س: شماره زده 285
ج: ای بابا
س: بلی،
ج: اصلاً ايشان رجال ندارد ايشان نسابه است انساب دارد و لذا ايشان گفت که در کتاب برقی هم در کتاب نجاشی کتابی به اسم رجال به ايشان نسبت داده نشده البته اين زمان ايشان بحثهای رجالی مطرح شده توثيق تضعيف، اما ايشان
س: آقابزرگ گفته فهرست را ابن نديم و نجاشی هردو دارند فهرست آقای صامت را ولی رجال درش نيست،
س: اصلاً تا
31: 33
قريش دارد،
س: آنهم تاريخ نسب میشود
س:
33: 33
و الکتاب الکنی
س: نسب میشود،
ج: اينها همه نسب است که، مثلاً ابوجعفر کنيه چند نفر است اين چه ربطی به رجال دارد، چه ربطی به بحث حديث دارد اصلاً
س: بلی آن اول هم ايشان گفتند که تاريخ را هم رجوع کنيد،
س: اول مصفی،
ج: اول يک مصفی يک عبارتی را که ما هم گفتيم آنجا غلط است اما اين را شود قبول کرد اول مصفی،
س: ايشان مثلاً مال
س: کتاب التسمية من نقل من عاد و ثمود و الامالی
ج: خب اين چه ربطی دارد،
س: من العرب،
ج: اين چه ربطی دارد
س: اين تراجم هستند ديگر اما ايشان به همان مبنی که توجه
س: آری ايشان که يک چيز
ج: مصفی اولش همين صفحه دست چپ
س: بلی بلی ميرحامد حسين هم نوشته رجال مير حامدحسين
س: کتاب المعلقات من النساء فی
ج: معروفات بايد باشد
س: اينجا
31: 34
شايد اصلاً معروفات باشد حالا
س: بلی در مصفی صفحه ح ابجدی حوض آخرهايش ثم لايخفی انه ليس مرادنا من المصنفين فی الرجال خصوص من الف کتاباً مستقلاً فی ترجمة الروات من اصحاب ائمه الهدات، کما يسبق الی بعض الاذهان و ان کان هذا اظهر مصاديقه لکن المراد کل من صنف کتاباً فی ای موضوع کان و بای اسم سماه لکنه ادرج فيه تراجم عدة وافره من روات الاحاديث و سدنة الاحکام، بحيث يصدق عليه انه خدم هولاء باحياء ذکرهم و بيان احوالهم بنحو التفصيل او الاجماع، سواءً کان مترجمان من الصحابه و التابعيه او اصحاب الائمه و الروات العلماء الذی نشأ بحث حدوث الغيبه، و الصباء انطبق علی هولاء عناوين اخری غير روات الحديث، او لم يطلع،
ج: علی ای حال اولاً بايد راوی حديث باشند خب
س: ايشان جعل اصطلاح بايد بگوييم کرده،
ج: خب اين اصلاً
س: در رجال وقتی گفتيم يعنی آن کسی که شرح حالش در کتاب تراجم هم آمده
ج: اين عبارتش اصلاً مبهم است يعنی چه اظهر من، خب بايد به هر حال روات باشد خب شرح حال فقهاء که رجال نيست که،
س: میگويم حتی ايشان گفته مثل ان يکون من القری او الحفاظ او الحکماء اول الشهراء فانهم لايخرجون بتلک العناوين عن کونهم رجال الرواية و الحديث
ج: اشکال ندارد اما بايد رجال روايت باشد اضافه بر آن شاعر هم هست اما اگر فقط شاعر است، راوی حديث نيست اين را جزو رجال بنويسيم اين خيلی عجيب عجيب اين است يعنی،
س: فرمودند و المصنف فی تراجمهم مصنف للرجال و داخل فی موضوع الکتاب
ج: ابداً
س: منتهی بشرط الرواية
ج: خب بشرط رواية خيلی خوب به شرطی که جزو روات باشد، حالا مثلاً مختار جزو روات و نمیدانم معروفات من النساء اينها جزو روات اند؟ من تعجب میکنم يعنی واقعاً يکی از کارهای
س: رجال و تراجم طوری نبود اسمش را میگذاشتند مصفی المقال فی احوال مصنفين تراجم و رجال
ج: و الرجال و التاريخ مثلاً يعنی اکتفاء نمیکردند به يک عنوان اين طوری يعنی پس بنابراين و اما اينکه ايشان يعنی عدهای زيادی کتابها میخواهيد حالا نجاشی را اجمالاً بخوانيد،
س: نجاشی را میخوانم
ج: بعد راجع به مذهبش که چون ما يک
س:
5: 37
ج: بلی بعدش هم من عرض کردم البته ديدما انصافاً در اين جهت با ديد حاج شيخ آقابزرگ هم فرق دارد چون ما الآن هدفمان اين است اينی که شيخ طوسی در عده گفت اصحاب ما کتبی در رجال نوشتند بيان کردند که ضعيف است که ثقه است، اين معنايش اين است که خبر واحد پيش ما حجت است از اين راه ايشان وارد شد عرض کرديم حالا میخواهيم داريم میبينيم کتابهای نوشتند در اين جهت اصحاب ما در توثيق و هدفما اين است يکی هم حرف آقای خويي که عدهای از کتب قبل از نجاشی بوده احتمالاً نجاشی از اين کتب گرفته، پس شهادت نجاشی حسی است حدسی نيست اين خلاصه، ما داشتيم دنبال اين دوتا عنوان هستيم اصلاً بحثی مثلاً فرض کنيم نجاشی از رجال برقی گرفته يا نگرفته؟ شيخ طوسی از رجال برقی گرفته نگرفته، بلی اما رجال برقی فرض کنيم درش توثيقات ندارد، من توضيح دادم بلی در اصحاب اميرالمؤمنين نوشته که له اصفياء اصفياء اصحاب امير، يک عنوان اين طوری و الا مباحث رجالش فقط حدود طبقات آنهم روی مبانی شيعه تک و توکی اگر مطلبی از غير طبقات باشد خيلی کم است که به اصطلاح به حساب نمیآيد و در چشم نمیآيد اين هم راجع به به اصطلاح حالا میخواهيد راجع به هشام فقط يک چيزی که هست مرحوم آقای مامقانی نقل کردند نوشتند کان غالياً بعضيهاشان کان غالياً فی التشيع میخواهيد عبارت مامقانی را بياريد تنقيح المقال مامقانی اين همان چاپ قديم است،
س: بلی
ج: چون چاپ جديد نشده،
س: همين مقدار که طبقه دارد همين مقدار میشود رجالی ولو ساير مباحث رجالی را نداشته باشد مثل توثيق و اينها
ج: نه خب طبقات هم رجال است حالا چون با رجال شيخ میخورد حتی احتمالاً ما عرض کرديم شايد با فهرست نجاشی هم بخورد چون نجاشی در اثناء عدهای نوشته روی عن الامام الباقر روی عن الامام الصادق سلامالله عليهما، شايد اين را از مرحوم برقی گرفته شايد ما فعلاً نه اثبات میتوانيم بکنيم نه نفی چون مراجعه نکردم، اين کتب ما اگر يک تحقيق فنی بشود نه فقط تحقيق نسخه شناسی علمی بشود خيلی نقاط مجهولی که برای ما هست کاملاً روشن می شود شما هشام را از کتاب تنقيح مامقانی بياريد،
س: قاموس از عبارت قاموس آوردم،
ج: بيار قاموس را بيار اشکال ندارد، بعد از عبارت تنقيح و نقل
س: و قد نص ذهبی بانه رافضی و سمعانی بانه فی التشيع غالب،
ج: ايشان نوشته آقای مامقانی آقای تستری اشکال میکند که سمعانی که چنين چيزی را ننوشته، نوشته سمعانی نوشته کان يتشيع نه غال فی التشيع
س: در انساب است ديگر،
ج: الانساب کلبی را بيار عنوان کلبی
س: اول اول کتاب در مقدمه سمعانی میگويد که والذی فتح هذا الباب
ج: باب انساب
س: و ضبط علم الانساب و الامام النساب هشام ابن محمد ابن ثابت
ج: هشام است مسلم است جزء هشام است،
س: اربعة مأتين فانه صنف فيه خمس
ج: ايشان اربعه و مأتين نوشته ليکن در بغداد و اينها هم دارد 206 و ايشان هم روی 206 رفته به هر حال اوائل قرن سوم است اما کتابهايش در قرن دوم نوشته شده يا متوفای 204 است يا 206 است، بلی بفرماييد
س: بلی
ج: و ايشان هم به عنوان رجالی نه به عنوان اينکه انساب نوشته دخل فی الانسان حالا عنوان
س: در ترجمه خودش بعد از اينکه محمد ابن صائب را گفته گفته و ابنه ابوالمنذر ترجمهاش حالا به اين چاپی که من دارم از انساب دارالجنان جلد 5 صفحه 86
ج: قاعدتاً ديگر
س: و ابنه ابوالمنذر هشام ابن محمد ابن صائب ابن بشر کلبی من اهل کوفه صاحب النسب يروی عن ابيه و معروف مولی سليمان و العراقيين
23: 41
و الاخبار التی لا اصول لها، لعلی ابن حرب موصلی عبدالله ابن ضحاک هدادی يا هَدادی با های دو چشم، و ابوالاشعث احمد ابن المقدام العجلی و کان غالياً فی التشيع چه عبارتی، اخباره فی الاغلوطات اشهر من ان يحتاج الی الاغراق فی وصفها،
ج: پس چرا آقای شيخ محمدتقی نوشته که ننوشته کان غالباً فی التشيع،
س: عبد میگويد و کان هشام ابن کلبی يقول حفظت ما لم يحفظ احد و نسيبت مالم ينسه احد، کان لی عمو يعاتبنی علی حفظ القرآن فدخلت بيته و حلفت ان لا اخرج منها حتی احفظ القرآن و فحفظت فی ثلاثة ايام و نظرت
ج: میگويد يک روز میخواستم، ريشم را بگيرم کوتاه کنم قبضه گرفتم به جای که پايين را میکندم بالا را کندم، قيچی گرفتم دستم ريشم را گرفتم،
س: عجيب و غريب
ج: بلی نوشته، نسيت مالم ينسه
س: اشتباه میشود ولی بالا و پايين، چپ و راست در آينه اشتباه میشود
ج: آخر میگويد من کاری نسيان کردم که هيچ کس نمیکند يک روز بخوان، ريشم را گرفتم که کوتاه بکنم به جای که پايين را قيچی کنم بالا را قيچی کردم،
س: نظرت يوماً فی المرآت و قبضت علی لحيته فاخذ مادون القبضه فاخذت ما فوقه،
ج: میخواستم پايين را در مشتم بگيرم بالا گرفتم، خيلی خوب اين هم مال جک امشب روز غدير بود اقلاً اين هم عيدی غدير پس اين غالياً فی التشيع را گفته چون آقای چيز اشکال کرد که غالياً فی التشيع را نگفته، البته انصافش بعد آقای تستری اشکال میکند که خطيب نامش را برده و ديگران، تشيعی بهش نسبت ندادند و خطيب مخصوصاً خيلی حساس است رو تشيع خيلی حساس است انصافاً واضح است کاملاً واضح است حساسيت دارد و عجيب است که خطيب بهش تشيع نسبت نداده، اين کان اگر مامقانی، قاموس نگاه
س: بلی عبارت قاموس میخواستم بخوانم، نکته ايشان است اقول لم يقول النجاشی هو ضعيف بعد فلان
ج: نه چون ايشان نقل کرده گفته ضعيف، نه گفته ضيف را ضعيف خوانده حالا آن هيچی،
س: حالا اين قسمت ثم ظاهر السکوت الخطيب و ابن نديم و ابن عتيبه عن مذهبه
ج: ابن نديم را نمیشود حساب کرد چون ابن نديم در بغداد زمان غلبه آل بويه است تشيع خيلی نمیشده روش حساب کرد اما خطيب خيلی تند است خطيب بغداد فوق العاده تند است، بفرماييد
س: بلی حالا ايشان میگويد که
ج: ظاهر ثبوت است،
س: ظاهر عاميته، بلی و انما قال سمعانی و کان يتشع لا
28: 44
و هو اعم من الاماميه، نعم قال الذهبی انه رافضی الا انه ناصبی اذا رأی احداً
ج: انه ناصبی يعنی ذهبی خودش ناصبی است اين البته اين مشکل هست يعنی ما کلاً اين مشکل را داريم گاهی میشود يک فردی را که يک مقدار با آراء شان نمیسازد میگويد شيعی، آن وقت شيعهها میگويند سنی اين بیچاره همين جوری وسط میماند مثل ابن ابی حديد حتی يک وقتی اين آقای حاج سيدحسن نصر الله برای من نقل میکرد، میآمد آخر يک وقتی اينجا گفت که يک روزی نماز جمعه تهران بودم با اين سيد برکه که از فلسطين است حالا اسمش نيست اما اوائل اسمش مطرح بود در اين حماس نمیدانم جهاد اسلامی گفت که
13: 45
نمیدانم گفت که بود؟ آقای امامی بود که بود خطيب؟ گفت ابن ابی الحديد سنی اين جور گفته، گفت سيد برکه به همن گفت ابن ابی الحديد سنی است يا شيعه است؟ سنیها او را شيعه میدانند اينجا شده سنی بعد آقای سيدحسن نصرالله به من خطاب کرد گفت من همان روش تو را به کار بردم آقای کبير گفت بهش گفتم که فلسطينیها راجع به تو چه میگويند گفت که راجع به من میگويند شيعه شدی گفتم اينهم همانطور است سنیها میگويند شيعه است شيعهها میگويند سنی است گفتم اين هم از همين قبيل است حالا واقع مطلب اين است که مثل ذهبی اينها تند اند انصافاً گفتن آنها دليل نمیشود مثلاً راجع به خود ابن عربی در يک نسخه از ميزان الاعتدال میگويد شيعی، میدانستید؟ محی الدين ابن عربی را در يک نسخه نوشته نسخه لام نمیدانم نسخه چه؟ يک نسخهای دارد اگر ميزان الاعتدال را بياريد خودش نه، محمد به حساب محمد العربيه الطائی الاندلسی معروف به ابن عربی ايشان درش دارد شيعی، خب کسی کتابهايش را هم میخواند کاملاً واضح است که سنيتش جای شبهه ندارد اصلاً علی ای حال بياريد از ميزان الاعتدال ذهبی کلمه ابن عربی را بياريد البته در يک نسخهاش نوشته در کل نسخ کتاب اين عنوان نيامده،
س: البته فقط خطيب در تاريخش بغداد يک نکته دارد که ما ظننت ان احداً حدث عنه
ج: از هشام بلی،
س: بلی، اين هم بالاخره خودش میشد يک گير، حالا به غير از آن چيزهای که بهش گفته میشد،
ج: حالا اين احتمال دارد که آقايون عبارت مرحوم نجاشی را شايد ديدند در تشيعش نجاشی میگويد که اين گفت من مريض شدم و بعد چنين شد و رفتم پيش امام صادق و ايشان به من يک قدحی داد و حال من کاملاً خوب شد بياريد نجاشی را خيلی عجيب است اين حادثه در جوانيش بايد باشد، ايشان چيزی يعنی همين هشام بعد از پنجا و شش سال بعد از يا پنجا و هشت سال بعد از شهادت امام صادق فوت کرده خيلی بايد جوان بوده هشام ابن محمد،
س: بلی و له هشام ابن محمد شماره 1166 صفحه 434 از فهرست نجاشی هشام ابن محمد ابن سالم حالا
ج: آن وقت ايشان بلی نسب طولانی دارد چند سطر دارد نسب ايشان،
س: تا حضرت آدم را رفته
ج: تا نزديک حضرت آدم،
س: عن الله، الناصب العالم بايام المشهور بالفضل و العلم و کان يختص بمذهبنا
ج: اين را هم دارد ايشان يختص بمذهبنا
س: و له حديث مشهور، حديث المشهور قال اعتللت علة عظيمة نسيت علمی فجلست الی جعفر ابن محمد فسقانی العلم فی کأس فعاد اليه
ج: علم اما اين خيلی عجيب است چون بعد از امام کاظم چيزی نمیگويد بعد از حضرت رضا چيزی آخر چون خيلی بعيد است چون اين بعد از شهادت حضرت رضا فوتش است 104 يا 206
س: نه نقل نشده
ج: يا نقل نشده اينکه اگر نجاشی مرادش اين است يختص بنا از اين روايت که خب اينکه اصلاً دلالت نمیکند چون سنیها هم به امام صادق فرزند رسولالله احترام میکردند حالا از تبرکی از دست ايشان میگيرد روز غدير از علمای سادات از سادات تبرک میگيرند چه برسد حالا به جعفر ابن محمد علی ای حال فکر نمیکنم نجاشی مرادش اين باشد شايد همين عبارتهای که مثلاً کان رافضياً کان غالياً فی التشيع البته سمعانی را نجاشی نديده اما احتمالاً شايد از مصدر سمعانی خبر داشته اما يک نکته عجيب اين است که میگويد کسی از او حديث نکرده معلوم میشود اگر نقل کردند اصطلاحاً از کتابش بوده
س: کتاب ايشان؟
ج: کتابهای متعدد انساب فلان انساب فلان دقت کرديد، نقل از کتاب مؤيد همان نکتهای است که من عرض کردم يعنی بر او اعتماد کردند به اعتبار خبرويتش در رشته خودش
س: عجيب اين است اين روايت را خيلی قبل از نجاشی ضعفاء چيز هست
ج: ابن عدی
س: نه اين عبيلی
ج: عبَيلی،
س: عبَيلی است عبيلی ايشان آنجا يک روايت عجيبی از اين ماجرا آورده از همين روايت اسد هم میگويد میگويد ضعفاء جلد 4 صفحه 76 شماره 1632 الضعفاء الکبير میگويد محمد ابن صائب
ج: نه اين پدرش است که
س: بلی
ج: نه هشام ابن محمد،
س: بلی الآن عرض میکنم
ج: محمد ابن صائب پدر ايشان است
س: بلی میگويد محمد ابن صائب کلبی ابوالنصر کوفی حدثنا فلان فلان بعد میگويد سمعت يحيي ابن يعلی قال سمعت الزائده يقول اطرحوا حديث الاربعه الحجاج و الجابر و حميد صاحب مجاهد و الکلبی
ج: چه گفته؟ کذابين اربعه،
س: و اطرحوا حديث الاربعه الحجاج و جابر و حميد صاحب مجاهد و الکلبی چون آخر عرضم اين است که به اين کلبی هم کلبی گفته میشود
ج: بلی بلا اشکال کلب ابن
س: ابن کلبی گفتند
ج: نسبت کلبی به آن هم پدرش است ديگر چه فرق میکند
س: به نظرم به پسره به هشام ابن محمد هم کلبی بعضیها میگفتند هرچند که ابن الکلبی رايجتر بوده
ج: نه بيشتر هشام ابن الکلبی بعد بگوييد داستان را
س: يک فاما الکلبی و رفع اصبعيه الی اذنيه صمتا،
ج: صُمتا، کر بود هردو گوش هردو گوش هم کر بشوند ثم
س: اکون سمعت يقول نسيت علمی فاتيت آل محمد فسقونی عسلاً فامتلأت علماً عين همين داستان را از کلبی نقل میکند
ج: شايد مال پدرش است
س: اينجا خود ايشان تطبيق کرده کلبی و پدر همين داستان عيناً تکرار شده،
ج: آخر من عرض کردم يک بعدی دارد پنجا و هشت مثلاً خيلی بايد مگر نسيت علمی، علم نداشته يک جوان مثلاً بيست، سی ساله بوده،
س: آن وقت اما اگر پدر باشد
ج: معقول است، ديگر آن شبهه که چرا از امام موسی ابن جعفر نقل نکرده از امام رضا ديگر اينها
س: ضعيفاء عبيلی
ج: دقت کرديد،
س: قشنگی شد همان ضعفاء است يک جلدی زردی دارد
ج: دارم من هم، بلی علی ای حال باز هم میگويد اتيت آل محمد خيلی عجيب است اصلاً اسم امام صادق نمیبرد
س: ايشان را هم دليل بر چيز میداند میگويد که أ فتأمرونی ان احدث عن رجل يکذب علی رسولالله صلّی الله عليه و آله و سلم
ج: که اين علامت کذبش است دروغش است اما اين عبارت ظاهر در اينکه به پدره نسبت داده آن شبهات دوتا شبههای هم که من مطرح کردم که بازهم چرا از موسی ابن جعفر نقل نکرده چرا از حضرت رضا اين به پدره ديگر شبهه وارد نيست اما به پسر باشد و جوان هم بايد باشد خيلی اين پسر چون پنجا و هشت سال بعد از شهادت امام موسی بنابر دويست و شش و حضرت هم چهل و هشت باشد پنجا و هشت سال فاصله زمانی است به پدره بهتر میخورد انصافاً آيا مرحوم نجاشی جای ديده و بعد هم آيا مرحوم نجاشی اين يختص بنا را از اين گرفته که اين از شيعه بوده چون چنين چيزی را نقل کرده اگر نجاشی از اين اگر عرض میکنم از اين گرفته انصافاً ضعيف است اين مطلب قابل،
س: طبيعتاً در کتابهای بعدی هم آمده،
ج: که آقا؟
س: عرض کردم طبيعتاً به اعتبار اين الضعفاء در کتابهای بعدی اهل سنت مثلاً ذهبی هم تاريخ الاسلام جلد9 صفحه 268 اين را نقل کرده
ج: در ترجمه محمد يا هشام،
س: نه دوباره در ترجمه محمد پدر
ج: میگويم اين معلوم شد که يک قصهای است من پیگيرش نکردم حالا پیگيری بخوان
س: من میخواستم اينجا اتيت آل محمد دارد
ج: عين همين است سندش بخوان سندش را
س: بلی همين طور قال يحيي ابن يعلی
ج: يعلی
س: بلی سمعت الزاهد يقول اطرحوا حديث اربعه، حجاج و جابر و حميد مجاهد چرا اين جوری چاپ شده، حميد مجاهد الکلبی، ولی ظاهراً اين طور حميد صاحب مجاهد و کلبی، خود روايت اين جوری فاما الکلبی فصمتاً اينجا اين جوری چاپ کرده،
ج: صمت
س: بلی اينجا
4: 54
صمتاً اعراب گذاشته ان لم اکن سمعت يقول نسيت علمی فاتيت آل محمد فسقونی عسلاً فامتلأت علماً أفتأمرونی ان احدث عن رجل
ج: أ فتأمرونی مال آن کلامی است که نقل کرده از کلبی،
س: بلی زاهده،
ج: بلی شما میخواهيد که من به اصطلاح بگويم از چنين شخصی برايتان حديث نقل بکنم نقل نمیکنم اينی که شما فرموديد که لم يرو عن کلبی شايد مرادش همان کلبی پدر باشد که محمد باشد، علی ای حال با اين اوضاعی که ما الآن عرض کرديم با شهرت نام هشام اصلاً کسی به ايشان از ايشان گفته نجاشی نسبت نداده کسی ديگر هم نسبت نداده کتاب رجال
س: هيچ کس رجال نسبت نداده
ج: اصلاً آنی که هست انساب است اصلاً کاری به روايت ندارد ممکن است البته اينها تداخل دارند ممکن است متعرض نسبش شدند در عين حال هم ايشان راوی مثلاً راوی حديث باشد ما وقتی میگوييم رجال نظرمان به آن مرحله روايت حديث است نه به نسب و ايشان اصلاً نکته روايت حديث را در نظر نگرفته اين هم راجع به اين پس بنابراين دو کتاب ديگر هم اين دو نفر ديگر را هم امشب الحمدلله بررسی کرديم يکی جناب مستطاب لوط، اينکه کتاب رجال ندارد يکی هم هشام کلبی ايشان هم کتاب رجال ندارد محمدبرقی هم که آن شب تحقيق کرديم محمدبرقی هم کتاب رجال ندارد طبقات رجال احمدبرقی دارد اين ملخص تحقيق امشب ما تا برسيم تندتند ديگر بنادارم بقيه کتابها را يک کمی سريعتر بخوانم که زودتر بتوانيم نتيجهگيری بکنيم خيلی معطل نکنم
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين.
يک کمی تندش کرديم،
س: بلی شيخ آقابزرگ رجال مثلاً رجال ميرحامد حسين نوشته با اين که ميرحامد حسين رجال ندارد، بعد در توضيح نوشته است که ايشان در عبقات به اصطلاح.
دیدگاهتان را بنویسید