الذریعة (جلسه12) شنبه 1400/04/12
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین
اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین و ارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین
در آن جلسه قبلی چون يک مختصری از عبارت اين کتابها راجع به کتاب مناقب الرجال يا رجال ابی جعفر محمد ابن احمد ابن يحيي صاحب نوادر الحکمه خوانده شده حالا دو مرتبه عبارت ايشان را بخوانيد که تقريباً اين جلسه کلاً از اولش راجع به همين کتاب محمد ابن احمد باشد، البته محمد ابن احمد ابن حيي ابن عمران اشعری قمی که جدش عمران است عمران ديگر از خاندان اشاعره معروف قم است که وقتی نسب به او میرسد ديگر تمام است ايشان جزء مشاهير قم است در زمان خودش و کتابی به نام نوادر الحکمه داشته که انشاءالله در مباحث فهرستی راجع به اين کتاب صحبت میکنيم چون اين کتاب خيلی صحبت دارد انصافاً و ارزش هم دارد يعنی انصافاً تأثيرگذار است و انشاءالله در آنجا متعرش میشويم آن وقت ايشان به خاطر شهرتی که در اين قصه داشت در آثار قمیها مثل مرحوم کلينی مثل مرحوم صدوق مثل آثار ديگران از خود ابن الوليد شروع بکنيم بياييم تا به بعد، بعدها مرحوم نجاشی مرحوم استاد ايشان ابن نوح مرحوم شيخ طوسی در مجموعه حديثی ما مثلاً در من لايحضر بگيريد شما تا کتب بقيه صدوق تا تهذيب، استبصار تا کافی در مجموعه حديثی ما ايشان خيلی عنوان دارد و غالباً هم با عنوان محمد ابن احمد ابن يحيي گاهی اوقات هم ابن عمران اضافه میشود غالباً اين جوری است چون شهرت دارد خيلی جاها هم به عنوان محمد ابن احمد است به همين دو اسم اکتفاء میکند،
س: فقط محمد
ج: بلی محمد، بعض جاها هم اين قدر شهرت دارد به محمد اکتفاء میکنند عن محمد اين قدر میخواهم بگويم شهرت ايشان،
س: منصرف به ايشان میشود
ج: که با طبقه کاملاً واضح است که مراد ايشان است چون خيلی شخصيت بزرگی هم هست کتابش هم مهم است لذا اين چون يکی از مصادر رجالی را کتاب ايشان نوشتند ديگر ما از اول بحث عبارت اين آقا را بخوانيد،
س: بلی ايشان در صفحه 18 و شماره 17 نوشتند که مناقب الرجال فهرست شيخ صفحه 408 شيخ طوسی در فهرست کتاب نوادر الحکمه را از جمله آثار اين مؤلف شمرده است که مشتمل بر چند کتاب از جمله مناقب الرجال است اين تعريف ايشان درست است يعنی تعبير ايشان چون در آن زمان رسم بوده که مثلاً کتاب واحد دارای کتب به جای ما میگوييم مثلاً فصول ابواب مختلف بوده مثل کتاب کافی مرحوم شيخ طوسی کل ابواب را آورده يکی از کتابهای ايشان مناقب الرجال است راست است و طبق قاعده همان زمان هم تمام اين کتب را با پيشوند کتاب آورده کتاب الطهارة، کتاب الصلاة، کتاب الحج، کتاب مناقب الرجال اين طوری با عنوان کتاب نقل کرده که از کتاب نوادر الحکمه است يعنی معلوم میشود که کتاب نوادر الحکمه در اصطلاح آن زمان جامع مانند بوده مثل جامع کافی مثل جامع بخاری جامع صحيح بخاری جامع صحيح مسلم، من چندبار عرض کردم اصطلاحاً اگر کتابی را مینوشتند که در برگيرنده احاديث در موضوعات مختلف است جامع بهش میگفتند يکی در صلاة بود يکی در طهارت بود اين نه در همه ابوابی که حديث داريم جمع میکرد اين را میگفتن جامع ما اصطلاحاً در فارسی بهش بيشتر میگويم مجموعه، اين يک مجموعهای است يعنی جامع صحيح ايشان بخاری کاری که کرده تمام احاديث را در رشتههای مختلف از کتب فقه بگيريد عقايد بگيريد ايمان و کفر بگيريد علم و البته حالا ايمان و کفر دارد، باب مثلاً فرض کنيد قيامت بگيريم باب نمیدانم تفسير بگيريم باب تاريخ بگيريم باب فضائل بگيريم باب زهد بگيريم همه ابواب در همه کتابها ايشان چون جمع کرده بهش می گفتند جامع و نوادر الحکمه هم تقريباً کتاب جامعی است حدود بيست و دو کتاب بوده که مرحوم شيخ يکی يکی اسم برده يکی از آن کتابها مناقب الرجال است در اين کتاب ايشان بلی بفرماييد،
س: دنبالهاش فرمودند در رجال نجاشی در شرح حال اين مؤلف به کتاب نوادر الحکمه اشاره شده
ج: عرض کرديم اشاره نشده تصريح شده،
س: بلی تصريح به نوادر الحکمه شده،
س: تصريح شده له کتاب آورده اسم کتاب
س: ديگر اسم مناقب به اينکه يک بابش اين است نيست
ج: اصلاً نه اينکه مناقب الرجال را نياورده اصلاً ابواب النوادر را ندارد
س: هيچ کدام را نگفته،
ج: اين عبارت ايشان مشعر اولاً اشاره نيست و تصريح است ايشان نوشته له کتاب نوادر و کتابهای ديگر دو سهتا کتاب ديگر به ايشان نسبت داده که من عرض کردم فعلاً معلوم هم نيست که اينها در اختيار اصحاب بوده آنی که مسلم در اختيار اصحاب بوده همان کتاب نوادر الحکمه آن وقت مرحوم نجاشی کتاب نوادر الحکمه را اسم نبرده يعنی مرحوم نه اينکه،
س: ابوابش را اسم نبرده
ج: اصلاً کلاً کتبی حالا مثلاً فکر میکنم کافی را بياريد ابوجعفر محمد ابن يعقوب از کتاب نجاشی را بياريد ايشان تمام کتاب کافی را اسم برده نجاشی، کتاب العقل و الجهل، کتاب العلم و الجهل يکی يکی اسم برده بيار آقا علیرضا آن يعنی گاهی اوقات ايشان يک مجموعهای را که میآورد همه کتابها را میآورد اينجا اصلاً کلاً اسم نبرده فقط گفته نوادر الحکمه همين اکتفاء کرده به نوادر اشاره هم نکرده صراحتاً اسمش را برده چون کتاب کاملاً مشهور بوده جزو کتابهای بسيار مشهور در قرن سوم است، انشاءالله تعالی ما در قرن سوم که برسيم در مجموعه حديثی اينها توضيحات میدهيم مثلاً چند شب ممکن است راجع به نوادر الحکمه جداگانه بحث بکنيم از بس اين کتاب تأثيرگذار است،
س: در
54: 5
نوادر الحکمه را از نجاشی آورده، چه بخوانم آن موقع
ج: اسم نبرده کتابهايش را نوادر الحکمه و کتاب فلان واو دارد
س: ابوابش را اسم نبرده
ج: اصلاً ابوابش اسم نبرده،
س: فقط گفته و هو کتاب حسن کبير يعرفه يا يُعِرفه
ج: نه يَعرفه القميون بدبة الشبيب و الشبيب فامی فی قم
س: و له کتاب ملاحم و کتاب الطير و کتاب
15: 6
ج: دقت فرموديد اختلاف الحديث
س: مقتل الحسين کتاب الامه کتاب المزار،
ج: مزار اين به اصطلاح کتابهای ديگری است غير از نوادر الحکمه ايشان شايد خيال کرده مثلاً نجاشی اسم نبرده نجاشی اصلاً کتاب النوادر الحکمه اسم شيخ طوسی اسم میبرد فهرست شيخ را بياريد ايشان يکی يکی به نظرم آخرش هم میگويد اثنان و عشرون کتاب اصلاً
س: بلی عدده اثنان و عشرون کتاباً
ج: يعنی مرحوم شيخ طوسی کاملاً تصريح میکند مناقب جزو همين کتاب نوادر الحکمه است يعنی بعد از اينکه اينها را حالا آدم ممکن است تصور بکند مثلاً مناقب الرجال در مقابل نوادر الحکمه و کتاب مناقب نه بعد میگويد العدد مجموع العدد اثنان و عشرون کتاب اصلاً تصريح میکند که کل کتاب نوادر الحکمه بيست و دو کتاب است دقت میفرماييد اصلاً مرحوم نجاشی اين کار را حالا محمد ابن يعقوب را هم بياريد نجاشی اسم کتابهای کافی را به نظرم برده اگر محمد ابن يعقوب را بياريد کتاب العقل و الجهل، کتاب العلم و الجهل کتاب التوحيد همين جور يکی يکی اسم میبرد اين در آن زمان متعارف بوده خود بخاری نمیدانم الآن کتابهای بخاری سی و هفتتاست يا پنجا و هفتتا خود اين من خيلی مأنوسم با اين مفتا کنز السنه چون شماره زده شماره کتابهای بخاری الآن در ذهنم عددش نيست،
س: در بين سنیها معروف است به جامع، جامعی
ج: اصلاً اصطلاح است جامع،
س: بلی
ج: الجامع الصحيح غير از بلی آقا
س: در محمد ابن يعقوب که شماره 1016 صفحه 377 ايشان در مورد کتاب فرموده است: صنف الکتاب الکبير المعروفة بالکلينی يسمی الکافی فی عشرين سنه، شرح کتبه کتاب العقل کتاب الفضل
ج: ببينيد اين کتاب مراد فصل است يعنی نه اينکه يک کتاب مستقلی به اسم عقل دارد يکی به اسم کافی دارد اينها ابواب، اين در اينجا مرحوم نجاشی توضيح کافی برای کتاب کافی داده بواب،
س: چون معروف نبوده
ج: چه آقا؟
س: چون معروف نبوده توضيح میداد به ابواب
ج: نه
س: مبادا ديگر معروف بوده ديگر توضيح نداده
ج: نه حالا ننوشته، البته نوادر خيلی معروف است کتاب معروف است نوادر الحکمه ما اصولاً مجموعهای نوادر چندتا داريم که حالا انشاءالله اين بحث را هم بعد انجام بايد بدهيم اصلاً ارزيابی بکنيم کتب نوادر را انشاءالله هم نوادر داريم هم النوادر داريم نجاشی گاهی میگويد نوادر، شيخ طوسی نوادرش کم است نجاشی بيشتر است بدون الف و لام، با الف و لام دارد نوادر بدون الف و لام دارد اينها را بايد توضيح بدهيم در ميان اينها فقط يک کتاب نوادر المصنفين است و نوادر الحکمه هست و همين کتاب است ديگر کتاب ديگر به اسم نوادر الحکمه نداريم به اسم نوادر، نوادر حالا نوادر اگر اسم باشد چون احتمال میدهيم نوادر بدون الف و لام وصف باشد اسم نباشد النوادر اسم باشد اشهر نوادر آن زمان هم نوادر ابن ابی عمير است که شش جلد بوده، نوادر احمد اشعری است اين ها جزو اشهر کتب نوادر و اما نوادر الحکمه منحصر در اين کتاب است نوادر الحکمه، نوادر المصنف يا مصنفين منحصر است در کتاب محمد ابن علی ابن محبوب، نوادر صحيح الحديث هم داريم اين نوادر صحيح الحديث را به نظرم شيخ طوسی آورده ببينيد نوادر صحيح الحديث نجاشی باز اسم را اشتباه آورده حق با شيخ طوسی اين مقارنه انشاءالله تعالی ما در بحث فهرست که میآييم يک مقارنهای بين نجاشی و شيخ اين دوتا فهرست را انشاءالله با همديگر مقارنه میکنيم چون يکی از کارهای ما در فهرست همين کار تطبيق بين فهرستين است چون بينشان عموم و خصوص من وجه است اينها را توضيح اين نوادر صحيح الحديث به نظرم در فهرست شيخ آمده،
س: نجاشی به اين شکل است حسن ابن علی ابن نعمان مولی بنی هاشم علی ابن نعمان الاعلم ثقه ثبت
ج: اعلم میدانيد کسی است که لب بالايش شکاف دارد اعلم در اينجا مراد اين است اين لب بالايش شکافته شده،
س: اعلم؟
ج: اعلم، تا حالا نشنيده بودی
س: اعلم علماء
ج: مرادش اعلم علماء نبوده
س: بزرگواری میگفت به يک کسی میخواهد بگوييم بیسواد است بگوييد مطابق اصل ديگر بهشان بر نمیخورد ديگر،
ج: اين حسن ابن نعمان المعروف بالاعلم ايشان چون لبه بالايش شکاف شکاف بين لبه ايجاد شده بود بهش اعلم چون تا حالا اين لفظ را نشنيده بوده حالا خيال کرده مرادش اعلم علماست اعلم يعنی اين، بفرماييد آقا
س: له کتاب نوادر له کتاب نوادر صحيح الحديث کثير الفوائد اخبرنی ابن نوح
ج: پس شايد شيخ باز يکیشان کامل آورده اسم کتاب را
س: ايشان نوادر صحيح الحديث
ج: پس اين مال نجاشی من اشتباه کردم، همين را حسن ابن علی ابن نعمان در شيخ بياريد يکیشان ناقص آورده حالا من معلوم شد بر عکس فهميدم چون من يک کاری شروع کردم آنجاهای که مرحوم شيخ در فهرست نادر دارد اينها را ورداشتم استخراج کردم رسيدم به اسم اين آقا تعجب کردم از اين، ديدم مرحوم نجاشی نه نجاشی درست آورده حالا در ذهنم اين طور، بخوانيد آن عبارت حسن ابن علی ابن نعمان، خود علی ابن نعمان لقبش اعلم است آن خيلی هم مرد بزرگواری است علی ابن نعمان جزو اجلاء اصحاب است بفرماييد، نيامده
س: کل کامپيوتر من
ج: خيلی خوب حالا باشد پس برگرديم به بحث خودمان اينی که ايشان فرموده نجاشی نياورده نجاشی اصلاً اسمای کتابها را نياورده اين مهم اين عبارت است که مثلاً اسم اين کتاب در نجاشی نيامده در شيخ چون اينها اثر دارد
س: اين نقص است ديگر
ج: يعنی میخواهد بگويد که شايد اين کتاب ثابت نيست چون شيخ آورده نجاشی نياورده،
س: خب اين میدانيد چه کرده؟ ابوابش را نياورده
ج: اصلاً کلاً ابواب نوادر الحکمه را نياورده دقت فرموديد پس اين نقض نيست در حقيقت گفت که گفت المثبت زائد است بر آنچه نافی يعنی آن اصلاً ذکر نفی هم هم نکرده ذکر نکرده اصلاً کلاً در حد نفی نيست اين راجع به اين مطلب در اين جلد ده الذريعه اگر خدمتتان هست، جلد ده الذريعه اگر داريد، اين صفحه 142 ايشان هم يک تعبيری دارد، البته ايشان حالا عبارت ايشان را تمام کنيد اين چون نکته لطيف ديگر هم در اين عبارت من اول اين مقدمه،
س: ايشان گفته است که تهرانی که کتاب مناقب الرجال را در ذريعه جلد ده به عنوان رجال محمد ابن احمد ابن يحيي و نيز با عنوان مناقب الرجال در جلد 22 فهرست نموده است،
ج: نه ببينيد جلد 22 شماره زده جلد دهش نزده، اين کاری درستی است اين کار مرحوم تهرانی درست است چون تکرار است يعنی مرحوم آقای تهرانی ملتفت بوده که اين تکرار است در جلد ده شماره نزده اين آقا هم کاری خوبی کرده اين آقای که اين کتاب را نوشته اگر دقت کنيد در جلد 22 شماره را هم ذکر کرده اينها ظرافتهای کاری است که من میگويم برای اينکه دقت بکنيد در جلد دهش شماره نزده دقت میکنيد،
س: بلی
ج: اين اولاً اين آقای که نقل کرده کاری خوبی کرده يکی را شماره نقل نکرده يکی را کرده و اين در حقيقت تابع تهرانی مرحوم آقای حاج شيخ آقابزرگ شده حاج شيخ آقابزرگ در جلد ده که نوشته رجال شماره نزده جلد 22 که نوشته مناقب شماره زده و کار درستی است چون گاهی از اين تسامحات دارد مرحوم آقای تهرانی اما اين جا انصافاً مراعات کرده يک شماره زده دوتا کتاب يکی اند اين راجع به اين حالا بفرماييد اين عبارت خود مرحوم آقای حاج شيخ آقابزرگ
س: عبارت آقابزرگ در جلد ده اين است صفحه 142 آن بدون شماره
ج: آخرش
س: فرمودند رجال محمد ابن احمد ابن يحيي الاشعری
ج: رجال ابی جعفر ندارد
س: عرض شود حالا رجال محمد ابن يحيي الاشعری
ج: پس ابوجعفر در مناقب الرجال دارد يکجای ابوجعفر،
س: اينجا تعبيرش اين است رجال محمد ابن احمد ابن يحيی الاشعری القمی صاحب نوادر الحکمه عدّ شيخ طوسی من تصانيفه کتاب مناقب الرجال اين هم اشتباه مرحوم
س: اشتباه شيخ طوسی
ج: بلی
س: صحيحش من ابواب نوادر الحکمهاش است
ج: اما الحمدلله اين کتاب اين مأخذ شناسی در اين اشتباه واقع نشده مرحوم آقای شيخ آقابزرگ احتمالاً اين مطالب را اوائل جوانی نيست شايد ديده کتاب نوادر الحکمه و هو يشتمل کتاب فلان کتاب فلان، کتاب مناقب رجال خيال کرده کتاب مناقب الرجال جداگانه ايشان تأليف کرده کتاب مناقب الرجال يک فصلی از نوادر الحکمه است نه اينکه عده شيخ طوسی من تصانيفه مناقب اين جزو عد من تصانيفه نيست عد شيخ طوسی من فصول نوادر الحکمه از ابواب نوادر الحکمه کتاب مناقب الرجال درست است اين مطلب اصل مطلب درست است اما تصنيف نه، اين راجع به اين مطلب راجع به عبارتهای که اينجا آمده تا حالا برسيم به اصل مطلب اين اجمال مطلب.
س: چاپهای نجاشی و شيخ طوسی هم خيلی منقح و قشنگ نبوده آدم قاطی میکرد معمولاً
ج: بلی اما به هر حال ايشان عده دارد اين عده ايشان هم درست نيست کار فنی نفرموده،
س: بلی
ج: خب برگرديم به مطلب من قبل از اينکه وارد اين بحث بشوم يک نکتهای را عرض بکنم که اين البته به نظر من پیگيری بشود خوب است خيلی خوب است ببينيد ما الآن کتاب را که مرحوم اين آقای نوادر الحکمه نوشته اسمش را مناقب الرجال نوشته مراد از رجال هم در اينجا روات حديث است مناقب روات فرض کنيم مثلاً تقريباً معاصر ايشان حالا يک نيم طبقهای قبل از ايشان، بخاری چون ايشان درباره نوادر الحکمه نوشته متوفای 280 من که خبر ندارم از کجا اين را گرفته، يادم نمیآيد به هر حال بخاری متوفای 256 است به هرحال اينها با هم نزديک اند اين به اصطلاح کتاب نوادر الحکمه اشعری تقريباً زمان بخاری را قطعاً درک کرده باهم رابطهی ندارند اما به هر حال در يک زمان اند، در بخاری در جامع حديثی يک فصلی دارد به نام فضائل کتاب الفضائل که فضائل صحابه را دارد ديگران هم دارند مسلم هم دارد بخاری هم دارد فضائل ما عنوان مناقب قبل از اين، بعد از اين هم داريم مثل منقبه ابن شاذان که بعد از اين رتبه است مثل مناقب ابن شهرآشوب که خيلی بعد است و در کتاب آقای شيخ آقا بزرگ در همين جلد 22 خيلی مناقب هست اين ديگر احتياج به يک کاری داشت که من برگردم اولين کسانی که مناقب نوشتند که اند؟ و اولين کسانی که فضائل نوشتند؟ چون ظاهراً در اول خيلی تعمد نبود مثلاً ايشان که شيعه بود نوشت مناقب الرجال بخاری که سنی بود نوشت کتاب الفضائل که فضائل الصحابه هم درش آمده دقت میکنيد، اما ظاهراً تدريجاً اين عنوان پيدا میکند اين عرض کردم ربطی به کتاب ندارد اين يک بحث اجتماعی است که به نظر من روش کار بشود بعد تدريجاً عنوان پيدا میکند يعنی مثلاً اين شهرآشوب عمداً مناقب میآيد يعنی تدريجاً به يک نکته میرسيم خيلی عجيب است آن نکته اين است تعبير مناقب میشود مال شيعه فضائل میشود مال سنی اين خيلی، حالا اين از کجا اين که قرن سوم است اين دوتا که قرن سوم اند ميانههای قرن سوم، ايشان مناقب الرجال دارد او فضائل صحابه و اينها خب اين که واضح است فکر نمیکنم اينها اول باشند حالا بايد بگرديم باز پيدا بکنيم که است؟ مناقب اين بايد يک وقت ديگر من نگاه بکنم و اگر اين کتاب النقض دارين مال محمد عبدالجليل رازی ايشان در آنجا که در قرن ششم است تعبير میکند فضائليان ری،
س: همان سنیها
ج: سنیها، معلوم میشود اين دراويش که در بازار راه میافتادند و شعر میخواندند آنهای که در فضائل صحابه میخواندند فضائلی به ايشان میگفتند چون میگويد مناقبيان قم اينهای که در
س:
56: 17
ج: شيعهها مناقبی بودند سنیها فضائلی بودند اين يک نکته اجتماعی که ربطی به، چون کتاب مناقب رجال را ديدم يک البته آن قرن ششم است اين قرن سوم است نمیخواهم بگويم به اين ربطی دارد نمیفهمم اين از کجا شروع شد در شيعه و سنی که يواش يواش آنها شدند مناقبی اينها شدند فضائلی، حالا از کی هم شروع نمیدانم؟ الآن نمیتوانم نسبت بدهم
س: دکتر مناقبی را هم میگفتند از اولاد ابن شهرآشوب است،
ج: برای چه بابا؟
س: متنشان يک خرده متفاوت است بخوانم؟
ج: بخوان چه اشکال دارد،
س: کتاب نقض، همان قسمت متن صفحه 77 آن که گفته است رافضيان اين همه مناقبها بدان خوانند،
ج: رافضيان مناقبها بدان خواند
س: تا عوام الناس و کودکان ديگر طوائف را از راه ببرند و فرا نمايند که آنچه که علی کرد مقدور آدمی نبود و صحابه همه دشمن علی بودند اما جواب اين کلمات که مناقب برای فريفتن عوام و کودکان ديگر طوائف کند دروغ ظاهر و بهتان عظيم است و دليل بر اين آن است که اگر غرض اين بودی از خواندن مناقب بايستی که به قم و کاشان و آبه و بلاد مازندران و سبزوار و ديگر بقاع که الا شيعه نباشند،
ج: اين خيلی کتاب لطيفی است اين به مراکز شيعه را نشان میدهد خيلی مهم است اين بلی
س: و معلوم است که آنجا بيشتر خوانند پس غرض مناقبيان و فضائليان
ج: میبينيد فضائليان، مناقبيان شيعه اند يکجای ديدم ديگر اين فضائليان ری، چندجا دارد آن در آن عبارت،
س: غرض هردوشان چه است، غرض مناقبيان
س: آن کس باشد از آنچه حوالت کرده است که به مذهب اهل حق تقليد و تعليم باطل است و آن مذهب باطنيان و مجبران است که قول را بهرهای باشد در دانستن حق،
ج: نه جای ديگر هم دارد فضائليان، فضائليان، فضائلی فضائليان اين تعبير را من در اين کتاب النقض ديدم معلوم شد که مناقبيان در حالا من نمیفهمم اين کتاب در قرن سوم تأثيرگذار بوده، که اين مثلاً مناقب الرجال نوشته او فضائل الصحابه دارد اصلاً يک کتابی هم ما قبل از اين يک کتابی هم به احمد ابن حنبل چاپ کردند خوب هم چاپ کردند فضائل الصحابه ليکن فکر نمیکنم کتاب مال احمد ابن حنبل باشد اصلاً مال پسرش هم عبدالله نباشد مال شاگرد عبدالله قطعی است فکر میکنم مال آن است حالا به هر حال وارد آن بحث نشويم،
س: اين شبيه بحرينی و بحرامی به شيعهها میگويند بحرينی
ج: بلی بلی بحرانی بحارينه، به عربها چون بحارينه میگويند به عجم يک چيز ديگر شبيه بحرانی مثلاً به ايرانی الاصل به اصطلاح مثل مدينی و مدنی مدنی آنی است که اهل مدينه است و در مدينه مانده مدينی آنی است که اهل مدينه است و از مدينه در آمده به آن میگفتند مدينی اصلاً بين مدينی و مدنی فرقش اين جوری بود حالا به هر حال اينها در تاريخ ذکر شده عرض کنم حضور با سعادت اين يک نکتهای بود که حالا اين میخواستم اين نکته را هم عرض بکنم که حالا اين از کجا پيدا شده اجمالاً ما مناقبی داريم البته اين الآن مراعات نمیشود الآن کسی اصلاً اگر من نمیگفتم کسی هم خبر نداشت، همين مرحوم آقای فيروزآبادی کتابی دارد به نام فضائل الخمسه، اصلاً تعبير به فضائل کرده فضائل الخمسه من الصحاح سته،
س: شايد اينجا اين عبارت مد نظرتان بوده میگويد و آنچه گفته است در آخر عمر بلعميد را به علت
25: 21
شکلش بگشت انصاف آن است که به اصفهان و همدان و ساوه و قزوين و بلاد آذربايجان
ج: اينها همه بلاد سنی اند
س: و ديگر بقاع که سنيان باشند و فضائل خوانان
ج: فضائل خوانان
س: آنچه مسلم است اين است که ابوطاهر به دستهای از سنيان تعلق داشت که ايشان را فضائليان میخواندند اين فضائليان در برابر مناقبيان شيعه بود
ج: که نوشته اين را؟
س: در ويکی پديا ابوطاهر ترسوسی در توضيحش نوشته،
س: نه مصدرش
ج: نه مصدر من از کتاب نقض اين قرن ششم است اين کتاب
س: آن وقت ايشان در ادامه تعبيرش را يک کمی به کار میبرد میگويد و فضائل خوانان هرگز علت و جنون و جزام و فارج و برص و غير آن نباشد و هيچ سنی و فضائلی بدين علت نمرده است
ج: اين اصلاً حرف آن سنی است، آقا آن اصل کتاب فضايح الروافض است اصل کتاب سنی ايشان جوابش
25: 22
النواصب يا النقض است نقض بر رد آن، خيلی هم قشنگ آورده انصافاً اين کتاب را چون يکی از خوبیهايش اين است که متن کتاب سنی را کامل از بسماللهاش شروع کرده آورده الحمدلله
39: 22
سپاس و انصافاً آن کتاب سنی اگر الآن جمع بشود يعنی هست کتاب موجود است و ترجمه عربی بشود عيناً وهابی زمان ما يعنی هيچ با اين وهابیها فرقی ندارد و محمد عبدالله الجليل خيلی قشنگ جواب داده انصافاً بينی و بين الله و چه نکات ظريف تاريخی دارد اين کتاب يکش هم قصهای فضائليان و مناقبيان روشن شد من هدفم اين بود،
س: حاج آقا اين کتاب فضائل اميرالمؤمنين سه جلد است،
ج: بلی
س: اين هم خب به مسامحه اين جوری چه میکنند؟
ج: بلی به مسامحه نوشتند ديگر من میخواهم نيست ديگر آن رفت آن عادت رفت حالا هرچه بود، همين خب فضائل الخمسه تازه نوشتند خب باهم آشنا بوديم آقای فيروزآبادی ليکن مع ذلک کله الآن ديگر اين اصطلاح نيست اين چون مناقب الرجال نوشته آنهم فضائل الصحابه من فکر میکنم اينها اوائل کار بوده اينها قرن سوم اما ريشهاش کجا بوده نمیدانم؟ اين قرن سوم رسيده به قرن ششم چطوری شده آن را هم نمیدانم من فقط اين نکته را عرض کنم اين هم وارد بحث ما نبود، هيچ ربطی به کتاب نوادر و اينها نداشته من يک نکته تاريخی در وسط میخواستم عرض بکنم که يک مدتی در تاريخ اسلام اين نکته بود و الآنش هم نمیدانم آيا اين کار مثلاً در عراق هم بود در مصر هم بود يا فقط اختصاص به بلاد ايران داشت بلاد عجم ايرانیها اين طور بودند فضائلی و مناقبی و الآن در ذهنم نيست عربها هم اين طور بودند، مثلاً در مصر اين طور بود، فضائليان باشند الفضائليون و المناقبيون، همچون اصطلاحی را الآن در ذهنم نميآيد در عجم چرا اما در دنيای عرب الآن در ذهنم نمیآيد اين هم راجع به اين.
برگرديم به بحث خودمان راجع به همين کتاب مناقب الرجال مرحوم محمد ابن احمد اولاً من اين مطالب را در ضمن نکات اولاً معلوم شد که اين جزء از کتاب نوادر الحکمه است و به تعبير مرحوم نجاشی که دقيقاً نام کتب را برده 22 کتاب است که يکش اين است کتاب نوادرالحکمه را انشاءالله توضيح میدهيم قسمتهای از اين کتاب بعضی وقتهايش اصلاً کلاً به ما نرسيده مثلاً يک قسمتی در اختلاف حديث دارد يکی از زيدیهای يمن نقل کرده آن اصلاً هشتتا حديث آورده از کتاب اختلاف الحديث همين نوادرالحکمه حتی يکدانه از آنها هم دست ما نيست نمیدانم چرا به هر حال کتاب کم و زياد دارد انشاءالله بايد توضيحاتش را ابحاثش در محل خودش متعرض بشويم معلوم میشود مثل فرض کنيم مثلاً فضائلی را که در کتاب بخاری بوده در اينجا هم فصل را در مناقب رجال قرار داده نکته دوم اين است که اصولاً اين که يک کسی يک فصلی از کتابش راجع به مثلاً مناقب باشد تاريخ باشد تراجم باشد فصلهای ديگرش مثلاً فقه باشد، اصطلاحاً به اين کتاب اين رشته را نمیگويند نمیگويند مثلاً در رجال کتاب نوشته اينی که ايشان اين را يک کتاب در رجال اين را اصطلاحاً بهش میگويند مثلاً يک فصل کتاب هم مشتمل بر تراجم است مناقب بيشتر تراجم است جنبههای رجالی و روايي نيست بيشتر جنبه تراجم است که حالا روشن میشود حالا بعد هم مطلب را میکنيم مثلاً ببينيم حالا من باب مثال میخواهم عرض کنم بخاری جامع صحيح دارد يک فصلش هم فضائل است از آن ور هم کتاب تاريخ دارد اين رجال است کسی نمیآيد بگويد صحيح بخاری رجال دارد رجال را نسبت نمیدهند ايشان جداگانه رجال دارد لذا اين جور جاها را بايد بگوييم مثلاً قسم رجال يا قسم مناقب الرجال از کتاب نوادرالحکمه اين را کتاب مستقل بهش نسبت دادن و عنوان دادن اين خودش عنوان فنی نيست بلی نکته ديگری در بين است ما آمديم گفتيم مراد ما از مباحثی که اينجا مطرح میکنيم مصادری که قبل از شيخ و نجاشی بوده و فايده رجالی داشته و در اختيار اينها بوده اگر مراد با اين هدف وارد بشويم بلی اين کتاب جزو اهداف ماست، آن هم نه به خاطر مناقب الرجال کل کتاب نوادر الحکمه تأثيرگذار است يعنی کتاب نوادر الحکمه به جميع ابوابش هم در اختيار نجاشی هم در اختيار شيخ بوده، اصلاً اصحاب رو آن کار کردند قبل از شيخ و نجاشی روش کار کردند و آن کتاب روش کار شده تا زمان ما اين ديگر احتياج به زمان نجاشی ندارد آنچه که ما الآن مثلاً از بخش مناقب الرجال اين کتاب داريم حتی الآن هم محل استفاده ماست همين الآنش هم محل استفاده است همين الآن نه تا زمان نجاشی ليکن نه عنوان مناقب الرجال به عنوان نوادر الحکمه چون کتاب نوادر الحکمه يک کتاب اساسی بوده يک کتاب محوری بوده در قم مثل وسائل الشيعه وسائل الشيعه خب الی الآن هم ماشاءالله با اينکه جامع الاحاديث نوشته هنوز هم محل مراجعه خب در آخرش در خاتمه يک فصل را به رجال اختصاص داده همين وسائل الشيعه هم مثل همان است ديگر يک کتاب حديثی است يک قسمتش مربوط به رجال است اين را ما اصطلاحاً حالا تصادفاً ما تأثرمان به رجال وسائل الشيعه هم خيلی کم است يعنی فرض کنيم مثل آقای خويي و اينها وثقه صاحب، چرا؟ چون وسائل غالباً يا از نجاشی گرفته يا از شيخ گرفته يا علامه گرفته تمام شد به خود وسائل کمتر مراجعه میشود يک دو سه مورد هست که مثلاً در وسائل نکتهای هست که میگويند مثلاً شايد در نسخه ديگری بوده چنين و چنان و الا کتاب وسائل الشيعه، بعض جاها هم که اگر ثلاً توثيق صريح ندارد مثلاً میگويد يستفاد توثيقه و الا الآن ما مراجعات خاصی در کتب رجالی ما با اينکه کتاب وسائل الشيعه کاملاً محل مراجعه هست يعنی کاملاً کتابی است که بهش مراجعه میکنيم نوادر الحکمه در آن زمان مثل وسائل الشيعه است و اينکه ايشان قسمتی را اختصاص داده به مناقب الرجال اين درست است و بيشتر هم جنبهای تراجم دارد حالا من توضيحاتش را عرض میکنم و انصافاً قسمتهای معتنابهی از اين بخش به ما رسيده اين انصافش هست يعنی قسمتهای معتنابهی را ما الآن از اين کتاب در رجال کشی داريم با اين که رجال کشی اختصار است اصل نسخه پيش ما نيست شايد در نسخه اصل حتی از اين مقدار بيشتر بوده،
س: يعنی اين قسم چون مناقب الرجالش است که کشی نقل میکند،
ج: اسم نمیبرد اما واضح است مناقب الرجال است
س: قاعدتاً بايد از مناقب الرجال باشد
ج: بلی مناقب الرجال و قسمتهای از اين مقداری که در کشی هست در کافی هم آمده يعنی کاملاً واضح است که از همين بخشی مناقب الرجال است و تاريخش هم تا حدی زيادی واضح است يعنی اين کتاب در نسخه پيش مرحوم کشی يک جاهايش اشکال دارد البته اين رجال کشی الآن خيلی بهم پاشيده است يعنی واقعاً جمع و جور کردن اين فعلاً به حسب ظاهر منحصر در بقيت الله است و الا تمام علمای رجال معاصر هم جمع بشوند اين کتاب جمع و جور کردنش خيلی مشکل است،
س: ولی مواد خوبی است
ج: اما کتاب مفيديه فوق العاده مفيد است انصافاً کتاب مفيدی است ليکن بهم پاشديگش يک مقدارش هم مال تلخيص شيخ است باز اگر نسخه اصل پيدا بشود که اميدواريم پيدا بشود احتمالاً يک مقدار بهم پاشيدگی کتاب که حالا احتياج به شرح دارد الآن نمیخواهم وارد توضيحاتش بشوم احتمالاً يک مقدار بهم پاشيدگی کتاب جمع و جور بشود احتمالاً و به هر حال کتاب رجال کشی در ماوراء النهر نوشته شده در حوزههای علميه نوشته نشده، سبک و سياق حتی مصادرش عمده مصادری که ايشان دارد مقدارش از کوفه و اينهاست مقداری از محمد ابن عيسی ابن، انشاءالله من بايد رجال کشی را جداگانه بررسی بکنيم ظاهرش اين است که مقدار معتنابهش هم از کتاب مناقب الرجال استي يعنی از محمد ابن احمد ابن يحيي از کتاب ايشان است اين راجع به قسمت دوم.
قسمت سوم بحث نسخه شناسی آنچه که در اختيار يعنی آنچه که در اختيار مرحوم کشی بوده آنی که ما الآن در رجال کشی داريم يک يک نسخهای يکی دوتا نسخه بسيار معروف اين کتاب نوادر داشته که نسخه احمد ابن ادريس اشعری قمی استاد کلينی کلينی از اين نسخه نقل میکند احمد ابن ادريس عن محمد ابن احمد، کذالک کلينی از محمد ابن يحيي از محمد ابن احمد نقل میکند اين دوتا نسخهای که از بزرگان قم اند احمد ابن ادريس اشعری و محمد ابن يحيی عطار هردو از اجلاء قم اند اين نسخه را هم و کلينی هم از اين نسخه نقل میکنند پس اين نسخه يک نسخهای بسيار خوبی است ليکن مرحوم کشی چون اصلاً کشی را ما عرض کرديم ثابت نيست حتی به قم آمده باشد تا نيشابور چرا؟ عياشی آمده قم و نيشابور رفته تا کوفه کوفه و واسط و به اصطلاح بزرگان اصحاب را ديده انصافاً و با بزرگان هم نشسته عياشی با بزرگان، کشی بيشتر همان دور و بر ماوراء النهر بوده تا نيشابور خيلی هم با بزرگان رابطه، اصلاً انشاءالله توضيح میدهيم، کشی مشايخ بزرگ و مشهور کم دارد حدود شايد پنجا و يک، پنجا و دو نفر مشايخش اند، مشاهيرشان خيلی کم اند مشهورشان مثلی همين عياشی است مثلاً مشاهير کم دارد اما مشايخ متوسط، يکی از مشايخ ايشان میخواهيد بياريد شما در همين رجال کشی بيارين خطلی يا خُطلی يا خَطلی عن احمد ابن ادريس عن محمد ابن احمد اين بياريد شايد در حدود سی مورد اين طوری است سی مورد کمتر اين شخص اين نسخه را به سمرقند بوده همين عباس ابن ابراهيم، ابراهيم ابن عباس بياريد کلمه الخطلی را بياريد ديگر چون منحصر به همين است تقريباً، عن احمد ابن ادريس يک مورد دارد محمد ابن يحيي بيشتر از احمد ابن ادريس است،
س: خب الآن آوردم کدامها را، همه را بخوانم
ج: نه يکی دو مورد، يک موردش را بخوانيد
س: مثلاً اولين مورد جلد 1 صفحه 6 شماره 3
ج: نه آن صفحه ششاش کليات است نه برويد در طبقات در وسط آن چيز است تقريباً حالت مثلاً اعرفوا منازل الرجال عنا،
س: همين
ج: میدانم نه آن خيلی تراجم نيست آن مناقب الرجال نيست شايد در مقدمه مناقب الرجال اين اعرفوا منازل الرجال يکش هم همين است از همين راه است نه مثلاً در ترجمهها برويد،
س: بلی جلد 1 صفحه 341 شماره 202 ابراهيم ابن محمد ابن الخطلی قال
ج: ببينيد ابراهيم ابن، ابوالعباس ابراهيم ابن محمد الخطلی البته اين خَطلی هم گفته شده خُطلی هم گفته شده اين هم سرش اين است حتی جغرافیدانها هم اطلاعشان کم، بعضیهاشان که نوشته اطراف نمیدانم مرو است بلخ است، خطل حتی ضبط خَطل(با سکون ط) هم شده اما ضبطش درست نيست خُطَّل بايد با خُطُّل و مرو هم نيست، خراسان چون مرو جزو خراسان است، خراسان هم نيست ماوراء جيحون و سيحون است و اسم يک منطقه هم نيست مثل خراسان اسم يک به اصطلاح دشت بزرگی است يک فلات بزرگی است به نام خراسان که اسم يک شهری دهی ما الآن به نام خراسان نداريم خراسان اسم الآن مثلاً استان است سهتا استان اين خطل يا خَطل اين جزو مناطقی بوده که تقرباً بين وراء النهر قبل از چين و زير مثلاً مغولستان قرار گرفته اينها ما اطلاعات ما اصولاً حتی جغرافیدانها از اينجا کم است دهاتش را مسلط نيستند ايشان از آنجاست از ماوراء النهر است ببينيد اين منشأ نکته را میخواستم عرض کنم اين نسخه الآن به لحاظ تاريخی واضح است، بخوانيد عن احمد ابن ادريس
س: خطل را فقط اين چيز ظاهراً ضبط خُطَّل کرده بعض کتب چيز مثلاً مراسب الاطلاع گفته به ضم ثم الفتح و التشديد،
ج: نه خَطل هم دارد حالا شما از اين کتاب معجم البلدان بخوانيد خَطل
س: معجم البلدان میگويد به ضم اوله و تشديد ثانيه و فتحه، خُطَّل
ج: خب بعدش
س: قال البشاری کورة واسعة کثيره
ج: کُورة واسعه
س: کثيرة المدن،
ج: اما اسم بلند نبودند
س: و منهم ينسبها الی بلخ،
ج: بلخ خراسان است اشتباه است،
س: و بذلک خطأ انها خلف جيجون
ج: خلف جيحون میشود ماوراء النهر و هی و اضافتها الی هيطل و هو ماوراء النهر اوجب،
ج: منطقه حياطله، بعد در کتاب انساب ثمانی بياريد خطلی را بياريد دو سهتا ضبط میکند انساب ثمانی را بياريد،
س: البته اين معجم
23: 35
هم میگويد بضم اوله و تشديد ثانيه
ج: اين ضبطش بهتر است اما خَطلی هم گفته شده
س: بالتشديد ضبط ديگر کرده میگويد و تشديد ثانيه و ضمه،
ج: آن هم آمده خُطُّل و خُطَّل گفتم من اگر ضبط را نگاه کنيد، خُطُّل و خُطَّل هردوش گفته شده
س: انواعی که ممکن بوده بالاخره خُطَّل
س:
45: 35
ج: چون خبر نداشتند به هر حال، جعل است ديگر جعل فرق نمیکند هرچه میخواهی بگو،
س: کجا فرموديد بخوانم
ج: انساب ثمانيه الانساب ثمانيه نگاه کنيد، آن وقت میگويد پادشاهش هم خطلان شاه است اصلاً آنجا خطلان شاه دارد میگويد اين لفظ فارسی است خطل، الف و نون مال جمع است مثل مردان در لغت فارسی،
س: بلی خطلان
س: اين باشد احتمال تشديد ضعيف میشود،
ج: بلی اگر خطلان شاه باشد، به هر حال چون بلد نيستيم گفت هرچه دلتان میخواهد بگوييد و الا،
س: چون نيست خواجه حافظ معذور دارد ما را
ج: معذور دارد ما را حالا انساب ثمانی را بياريد
س: بلی در انساب
ج: خ ط ل،
س: بلی يک سری آدمها خُطّلی را اسم برده
ج: اولش اولش
س: اما ببينم کجا ضبط کرده بلی میگويد که باب الخاء و الطاء الخُطَّلی اختلف مشايخنا
ج: ببينيد اختلف مشايخنا اصلاً چون نمیشناختند آنجا را همان چون نيست خواجه حافظ بلی اصلاً آن مناطق آن بالای به اصطلاح ماوراء النهر خيلی سرد خيلی وضع عجيب در اين کتاب ابن بتوطه را من دقيقاً نمیدانم آن مناطق هست همان مناطق خارزم است اما نمیدانم کجاست؟ نزديک مغولستان است نزديک کجاست میگويد اين قدر اينجا سرد است که من که میخواستم سوار به آنجا باشم چندين لباس را به من پوشاندند، لباس را میگويد اين قدر زياد لباس پوشاندم که ديگر نمیتوانستم سوار بشم من را بلند کردند رو اسب گذاشتند اصلاً مجسمه شدم،
س: کنار کوه
ج: مثل کوهی نمیدانم کجاست حالا همان نزديکهای خارزم ابن بتوته در سفرنامهاش دارد نوشته اين قدر به من لباس پوشاندند که ديگر تکان نمیتوانستم دست و پام همين جور صاف مانده بود تکان، من برداشتند همين طور گذاشتند روی اسب نمیتوانستم سوار اسب بشوم اصلاً از کثرت لباسی که آنجا پوشيدم بلی بابا،
س: عرض شود که بعد ايشان میگويد که بعضهم کان يقول هی الی حالا خطان، خطلان،
ج: خطلان شاه ديگر بلی،
س: بلاد مجتمعه وراء بلخ،
ج: اشتباه است،
س: و بعضهم يقول هی بضم الخاء و التاء منقوطه اثنتين
ج: آن ختلان شاه است عرض کردم ختلی است آن ختلان شاه است،
س: بلی، حتی رأيت ان الخُطَّلی بضم الخاء و الطاء المشدده قرية علی طريق خراسان اذا خرجت من بغداد بنواح الدسکوره،
ج: اين اصلاً ظاهراً ربطی به آنجا ندارد اسمش خطّلی بوده بلی بفرماييد، خود سمعانی عجيب است تمام اينها را خيلی دهات رفته خراسان و ماوراء النهر خيلی عجيب است در طلب حديث واقعاً فوق العاده است اين سمعانی،
س: ديگر بحث چيز را ول میکند بحثی اينکه که از کجا آمده؟ و روی همان اولی به خطلان اصلاً میزند،
ج: بلی به صورت خطلی ديگر
س: خطلی میشود
ج: بايد به خطلی بشود عرض کردم ليکن من به نظرم آنی که معروف است خُطَّلی است حالا آن بحثهاش باشد آن چون نسبت و اينهاست آنی که الآن من میخواهم متعرض بشوم اين است آن نکات فنی کار اين است اين خطلی استاد کشی اين را الآن ما نمیشناسيم مثلاً اين در ترجمه که بود اين؟ يا همين خطلی را در معجم الرجال آقای خويي بياريد،
س: با مدخل خود همين ابراهيم ابن محمد،
ج: نه ندارد مدخل نه فکر نمیکنم داشته باشد، در همان مثلاً همين از کشی که نقل میکند جای که از کشی نقل میکند، در معجم اين مثلاً در ترجمه که بود الآن خوانديم؟
س: اين در ترجمه
ج: صدير بود،
س: حذيمه ابن ثابت، نمیدانم در مدخل که که زده اجازه بدهيد؟
ج: از احمد ابن ادريس عن محمد ابن احمد
س: حالا برود احمد ابن ادريس قال محمد ابن احمد قال حدثنی حسن ابن علی کوفی عن العباس ابن عامر از سيف ابن عميره، عن جارود ابن منذر عن ابی عبدالله عليه السلام ما
45: 39
حتی بُعث الينا المختار
ج: بَعث الينا
س: بعث الينا المختار
ج: خب ببينيد بعث الينا المختار اين در فضل مختار است اين ربطی به رجال ندارد معلوم شد چه میخواستم بگويم اين ربطی به رجال ندارد مثلاً آن راوی حديث نيست اين مناقب تراجم است يعنی مثلاً فضائل آن افراد، مراد اين است از اين مثلاً از همين نسخه کتاب کشی ديگران هم نقل کردند، مختارنامه که میآيد در احوالات مختار عبارت کشی را میآورد اما نه به عنوان راوی، به عنوان تراجيم و به عنوان مدايح آن آنچه که در مدح آن اينها بيشتر تراجم و تاريخ است ربطی به اصطلاح رجالی من میخواستم اين نکته را عرض کنم حالا همين را همين حتی بعث الينا را در کتاب آقای خويي بياريد،
س: آقای خويي اين ابراهيم ابن محمد را مدخل زده اين جوری، 265 جلد 1 صفحه 259 ابراهيم ابن محمد ابن عباس الخطلی مساوی است با ابراهيم ابن مختار يروی عن
ج: يروِی
س: يروِی عن سعد ابن عبدالله و غيره من القميين و عن علی ابن الحسن ابن فضال و کان رجلاً صالحاً
ج: اين چيز زده شيخ طوسی است رجال شيخ طوسی است
س: رجال شيخ فيمن لم يرو عنهم عليهم السلام
ج: اين شيخ از کشی گرفته
س: و هو شيخ الکشی روی عنه فی عدة موارد منها فی فضل الرواية و الحديث و روی هم فی جميع هذه الموارد عن احمد ابن ادريس القمي،
ج: ادريس احمد ابن ادريس، يعنی اين حالا البته شيخ نوشته رجل صالح حالا شما در همان ترجمه مختار اين روايت کشی را بياريد،
س: رجال حديث
ج: در معجم رجال حديث ترجمه مختار
س: مختار مختار چه؟
ج: مختار ابن ابی عبيده
س: ثقفی
ج: يا صدير در ترجمه صدير هم دارد به نظرم همان مختار را بياريد
س: راوی نبوده آورده است آقای خويي
ج: بلی بلی چون در کشی آمده،
س: کشی آمده،
ج: کشی نقل از کشی را بياريد،
س: مختار را نسبتاً هم چيز کرده، بحث چيزش هم کردند بحث تاريخی فی الجملهای هم کردند
ج: بلی میدانم نه بحث حالا رجالی نه میخواهم اين حديث را
س:
8: 42
دستگاه من داغ میکند
ج: نه من میخواهم ارزيابی آقای خويي را بگويم احديثی را که آقای خويي نقل میکند از رجال کشی در سندش اين ابراهيم ابن محمد چه کار میکند ايشان،
س: اسم صدير را بيارم
ج: صدير هم از آن دارد صدير عصيدة بکل لوم اين مال همين ابراهيم ابن محمد ابن عباس است به قول ايشان ابراهيم ابن عبدالواحد،
س: من میخواهم اينجا عبارت آقای خويي را دارم میخوانم تا برسم به آنجا که روايت قادحهای روايتی از ايشان آورده باشد،
ج: و روی الکشی، قال الکشی صدير فلان بعد میآورد روايت ايشان را
س: نه اينجا دوتا نقدی که ايشان از کشی دارد در متن در ذم همين صدير
ج: صدير عصيدة بکل لوم ندارد؟
س: بلی اين ما عن محمد ابن مسعود است،
ج: آن از علی ابن محمد نقل میکند
س: بلی که ايشان
ج: آن علی ابن محمد ابن فيروزان، من میخواستم آن کتاب را دو راه دارد دو راه اساسی دارد مرحوم کشی يکی از راه علی ابن محمد ابن فيروزان قمی نقل میکند، يکی از راه همين ابراهيم خطلی پس مختار را بياريد آنجای که ابراهيم خطلی دارد، متوجه شديد چه میخواهم بگويم جاهای که کشی از ابراهيم خطلی نقل میکند از احمد ابن ادريس از محمد ابن احمد،
س: آری گفتند آقای خويي اينجا قضاوت
ج: قضاوت ايشان ارزيابی ايشان چه جوری است؟ البته اينکه شيخ گفته کان رجلاً صالحاً احتمال دارد آقای خويي اين را توثيق حساب کرده باشد اين که شيخ دارد رجلاً صالحاً احتمال توثيق دارد،
س: پس من دارم حتی در خود
10: 44
آقای خويي نگاه میکنم
ج: نه ايشان در ترجمه مختار و قال الکشی بعد عبارت کشی را میآورد يکی يکی روايت ايشان را میآورد جدا هم میکند
س: حالا من يکدانه پيدا کردم اينجا در يونس
ج: خب آنهم باشد
س: يونس ابن عبدالرحمن
ج: از همين ابراهيم است ديگر
س: بلی حدثنی ابراهيم ابن مختار ابن محمد ابن عباس عن علی ابن الحسن
ج: البته اين حالا ابراهيم مختار بوده يا محمد بوده احتمالاً نسخه خرابی دارد گفتم کشی خيلی خرابی دارد احتمال دارد که اصلاً اين محمد باشد چون فقط يک مورد به نظرم هست مختار است بقيهاش محمد است،
س: بر میگرداند میگويند احتمالاً همان حضرت عالی فرموديد به خاطر همين باشد، ايشان میگويد اقول هذه الرواية صحيحة بناءً علی ان ابراهيم ابن محتار ابن محمد ابن العباس هو ابراهيم ابن محمد العباس العطلی الثقه،
ج: الثقه توثيق ندارد همينی شيخ که گفته و کان صالحاً
س: بلی خلاصهاش اين جوری توصيف میکند آقای خويي
ج: بلی ايشان دارد و کان صالحاً و عنوان تعبيری که ايشان دارد به عنوان کان صالحاً بلی بفرماييد، پس معلوم میشود قبول کرد آقای خويي
س: بلی
ج: پس اين به لحاظ اين از شيخ توثيق گرفته حالا غير از توثيق شيخ، حالا اگر توثيق باشد غير از آن البته ما يک تأملی داريم که احتمالاً کلاً اين مشايخی که شيخ مثل حمدويه مثل همين ابراهيم چند نفر ديگر هم هستند که از مشايخ ايشان هستند اصولاً بعيد نيست که کلاً از کتاب کشی گرفتند قسمتهای است که به ما نرسيده،
س: ببخشيد در رجال تعبير رجلاً صالحاً دارد کافی نيست همين
ج: نه رجال میگويم شيخ اين را مثلاً اين را از کتاب کشی اصل گرفته اصلاً
س: اين تعبير صالح را آقايون کافی ندانستند؟
ج: میگويم عرض کردم حالا بنابراين که قبول بکنيم، دقت بکنيد احتمالاً اصل اين توثيقات برگرده به کتاب کشی چون شيخ به کتاب کشی متأثر است يعنی مسلم است به کتاب کشی متأثر است اما به لحاظ فن فهرستی ما ظاهراً نسخهای از نسخه مشهور نوادر الحکمه را اين مرحوم ابراهيم خطلی آورده به ماوراء النهر مقدار نسبتاً معتنابهی از کتاب نوادر الحکمه را ايشان نقل میکند و انصافاً اين نقلهاي كه الآن در كشي هست مثلاً در فضيلت مختار انصافاً وقتي نگاه بكنيم به همين كتاب مناقب الرجال بيشتر ميخورد دقت فرموديد ميخورد انصافاً اين يك نكته.
نكته ديگر اينكه مرحوم كشي مقدار زيادي آن شايد بيشتر باشد از شخصي به نام علي ابن محمد ابن فيروزان القمي نقل ميكند خودش نه محمد ابن مسعود اين علي ابن محمد ابن فيروزان را بياريد، اينجا هم ظاهراً مرحوم كشي قدس الله سره يعني به اصطلاح مرحوم شيخ عبارتي را كه در باب ابن فيروزان دارد ظاهراً ايشان هم از همين كتاب كشي گرفته، علي ابن محمد ابن فيروزان القمي،
س: بلي در رجال شيخ طوسي عبارت يكني ابالحسن كان مقيماً بكش،
ج: كثيرالرواية نه كثيرالرواية هم دارد
س: بلي عرض كردم، القمي كثيرالرواية
ج: القمي كثيرالرواية كان مقيماً بكش ظاهراً مراد مرحوم شيخ اين را هم من توضيح بدهم شيخ طوسي از كثيرالروايه شايد اين باشد كه ايشان خودش تأليف ندارد آثار قم را آورده به كش حالا انشاءالله تعالي ما در بحث آنجا كه برسيم ميگوييم كه چه آثاري، چون علي ابن محمد ابن فيروزان را كه آدم نگاه ميكند مثلاً كتاب احمد ابن عيسي را ايشان نقل ميكند، برادري دارد به نام عبدالله ابن محمد ابن عيسي ايشان نقل ميكند در يك مورد دارد علي ابن محمد ابن عيسي كه من در حاشيه كشي نوشتم اين غلط است صوابش علي نيست عبدالله است، عبدالله ابن محمد ابن عيسي مقداري اين تعبير خيلي دقيقي است مرحوم شيخ دارد كثيرالرواية يعني ايشان به اصطلاح آثار قم را آورده البته ما الآن ايشان را كلاً نميشناسيم يعني علي ابن محمد ابن فيروزان و يك نكتهاي را هم من كراراً عرض كردم دقت كنيد ما نسبت به مشايخ قم اطلاعات مان اصولاً كم است اين موجب نقضي نشود كلاً اطلاعات ما راجع به مشايخ قم كم است فوق العاده چون اينها خيليهايشان از مشايخي بودند كه كتاب نداشتند نجاشي اينها را ننوشته شيخ هم در مصادر پيدا نكرده شيخ هم نياورده، نه در فهرست آمدند و نه در محور كتب رجال و ما داريم انشاءالله تعالي اگر اين كتاب تاريخ قم كاملش پيدا بشود فصل شانزدهم اين كتاب در مشايخ قم است آن اگر پيدا بشود خيلي باب جديدي را براي ما باز ميكند آفاق جديد را براي ما و لذا اگر ما مثل علي ابن محمد ابن فيروزان را نميشناسيم انصافاً مشكل ندارد مشايخ قم كلاً كم ميشناسيم مشايخ كش و سمرقند و ماوراء النهر هم ظاهراً به بركت كشي است شيخ هم در رجال آورده از كشي گرفته، دقت ميفرمايد ظاهر البته الآن اين مطالب در كتاب كشي فعلي موجود نيست مثلاً علي ابن محمد كان كثيرالرواية كان مقيم اين در كتاب كشي فعلي نيست،
س: در اصلش بوده شيخ
ج: شيخ از آنها گرفته اينكه مثلاً ابراهيم ابن محمد خطلي كان صالحاً اين را ظاهراً از آنجا، حمدويه ابن نسير و محمد ابن نسير اين مشايخ كش و سمرقند را كه مرحوم شيخ توثيق كرده ظاهراً مصدرش كتاب كشي است همان نسخه اصل كه متأسفانه الآن به ما نرسيده و ما ظاهراً فعلاً از راه شيخ اين كار نسبت به مشايخ قم نشده اين نكته فني، آن مشايخ كش و سمرقند هم صاحب تأليف نبودند نجاشي اسم نبرده دقت ميفرماييد نجاشي اسم آنها را نبرده و معلوم ميشود علي ابن محمد الآن اگر نگاه بكنيد همين كتاب كشي را بياريد عدهاي از مشايخ قم ايشان از ايشان نقل ميكند البته كتاب كشي موجود الآن مشكلات دارد يكي از مشكلاتش هم همين است در عدهاي از موارد ابتداء به اسم علي ابن محمد شده اين معنايش اين است كه كشي ايشان را درك كرده خيلي بعيد است ظاهراً در اكثر جاها محمد ابن مسعود عن علي ابن محمد و لذا ما يك مشكل داريم تا نسخه اصل پيدا نشود اين مشكل ما حل نميشود آيا دقيقاً مرحوم كشي از ايشان نقل كرده يا نه؟ آن وقت به لحاظ نسخهشناسي انصافاً اين نسخه جزء نسخ معروف نيست حالا ممكن است اين جاهاي كه علي ابن محمد هست بياريد در كشي در مثل آقاي خويي ببين چه كار كرده؟ اما به نظرم در ذهنم الآن اين است كه آقاي خويي ميگويد لجهالة محمد ابن علي ابن فيروزان به نظرم،
س: به نظر من هم گفته،
ج: به نظرم در ذهنم الآن اين است حضور ذهن دقيق ندارم ديگر تقريباً آلزايمر هم يواش يواش شروع كرديم به نظرم ميگويد و السند ضعيف، مواردي كه علي ابن محمد ابن فيروزان، محمد ابن يا علي ابن محمد تنها از محمد ابن احمد نقل ميكند علي ابن محمد يك مورد هم داريم علي ابن محمد ابن يزيد فيروزاني كه حالا احتمالاً اسم جدش احتمالاً شايد يزيد ملقب به فيروزان بوده و اصلش عجم بوده بعد عربياش يزيد كرده نميدانيم حالا به هر حال، يك مورد هم اين جوري است و الا بيشتر علي ابن محمد ابن فيروزان بعضيها هم القمي دارد،
ج: اول كتاب 1 يك صفحه 289 در ترجمه ابراهيم ابن هاشم در يك حديثي را آورده بعد ايشان ميگويد كه اقول الرواية الاولي مادحة و الثانية ذامة و في سند كلتيهما علي ابن محمد ابن فيروزان و هو لم يوثق،
ج: عرض كردم در ذهنم هست كه ايشان اشكال ميكند يك نكته هم راجع به علي ابن محمد ابن فيروزان در معجم الحديث همين عنوان را بياريد علي ابن محمد ابن فيروزان چون خودش عنوان دارد،
س: خود ايشان
ج: خد آقاي خويي
س: مثلاً در مدخل خالد ابن جليل دوباره همين را گفته لم يوثق
ج: عرض كردم در ذهنم الآن هست كه ايشان يعني اين روايت را ايشان اشكال كرده آن وقت ما راه فهرستيمان اين است چون كتاب فوق العاده مشهور بوده و شيخ هم قبول كرده كه ايشان كثيرالروايه در كش بوده ظاهراً اعتماد رو نسخه است ظاهراً يعني از راه فهرستي اگر ضميمه بكنيم شهرت كتاب را و مقدارش شايد مقداري كه در كتاب كشي از محمد ابن احمد توسط ابن فيروزان آمده بيشتر است يعني علي ابن محمد ابن فيروزان بيشتر است تا آن مواردي كه ابراهيم ابن محمد خطلي نقل كرده خود عنوان علي ابن محمد ابن فيروزان را بياريد،
س: بلي جلد 13 صفحه 169
ج: دقت كنيد
س: شماره 8473 علي ابن محمد ابن فيروزان القمي كثيرالرواية يكني ابالحسن كان مقيماً بكش رجال الشيخ فيمن لم عنهم عليهمالسلام
س: قمي بوده و مقيم كش
ج: نه كثيرالرواية يعني كتب قميها را براي كش آورده براي سمرقند آن وقت مثل محمد ابن مسعود هم بهش اعتماد كرده،
س: اعتماد كرده به همان سلماي شما كه فرموديد
ج: غرضم دقت نه اين كثيرالروايه يعني قبول كرده نه تأليف ندارد كانما كتب قميها را آورده و مثل محمد ابن مسعود كه فوق العاده مرد دقيقي است ايشان رو اين نسخهها اعتماد كرده راهي كه ما، اين فرقي بين طريق فهرستي و رجالي بعد آقاي خويي يك عبارتي دارد بفرماييد،
س: پس كثيرالروايه يعني كتابها را منتقل كرده،
ج: منتقل ميخواستم اين را خودش تأليف ندارد و لذا هم نجاشي شرح حالش ندارد چون تأليف ندارد
س: ايشان دو سهتا خبر ميآورند كه كشي نقل كرده بعد
ج: بعد ميگويند بلي
س:
40: 54
حمدويه علي ابن محمد ابن فيروزان عن مالك
ج: مالك ابن اعين،
س: ان قوله كان معتمداً عليه
ج: ايشان ميگويد از اين سؤالي كه حمدويه كرده معلوم ميشود كه علي ابن محمد شخصيتي بوده كه حمدويه كه استاد كشي است از ايشان سؤال كرد، حالا اين را بياريد مالك ابن اعين اين را در كشي بياريد مالك ابن اعين جهني در كشي در ترجمه مالك ابن اعين دارد، اين ميگويد از اينكه ازش پرسيد، چون در كتاب كشي زياد دارد كه محمد ابن مسعود ميگويد سئلت ابن فضال عن فلان، ميگويد از اينكه ميگويد سئلت يعني اين شخصيتي بوده كه ازش مثل او سؤال بكند ميگويد از اينكه حمدويه ميگويد سئلت اين آقاي علي ابن محمد را راجع به مالك ابن اعين معلوم ميشود ايشان شخصيتي بوده بخوان عبارت را، حمدويه قال
س: عرض شود كه مالك ابن اعين جهني،
ج: حمدويه قال،
س: حمدويه ابن نسير قال سمعت علي ابن محمد ابن
ج: من تعجب ميكنم از آقاي خويي اين احتمالاً ديگران به ايشان گفت ايشان نبايد يعني شأن ايشان اجل است ميگويد سمعت نميگويد سئلت، يظهر من سؤاله عن علي ابن محمد كه اعتماد اين اگر سئلت بود خيلي قبيح است،
س: سمعت دارد
ج: سمعت دارد،
س: نسخه بدل هم ندارد
س: حالا همين كه حكايت قولش كرده بازهم نشانه
ج: نه نشان آقاي اين هم در اينجا دارد هم در سليمان ديلمي، در سليمان ديلمي به نظرم محمد ابن مسعود قالوا قال علي ابن محمد انه من الغلات الكبار آقاي قاموس دارد يظهر من كلام كشي در حمدويه و در آن مالك ابن اعين و در سليمان كان يكشف عن اطلاعه علي الرجال اين خوب است اين حرف خوب است اما گفته، نگفته سئلت وقتي ميگويد سئلت يعني اعتماد، بعدش هم نگفته حدثني اين اصطلاح بوده سمعت يعني در مجلس از ايشان يك حرفي گفت، چون اگر حدثني بود يعني شرايط تحديث و بسمالله ميگفت اسمع و حدث،
س: مجلس املاء يا در مجلس روضه بوده
ج: نه مجلس روضه نشسته بودند سمعت البته اين هست راجع به سليمان ديلمي ايشان ميگويد من الغلات الكبار شواهد زياد است حالا من وارد بحث سليمان نميشوم خودش و پسرش محمد ابن سليمان اما راجع به مالك ابن اعين جهني بخوانيد انصافاً نشان ميدهد اين مطلب آقاي تستري درست است آقاي خويي تعبير به سؤال كرده اين درست نيست ليكن اين دلالت ميكند كه ايشان دقيق است اين انصافاً درست است، همين كلامي را كه گفته عبارتش را بخوانيد مالك ابن چون نقل شده كه زراره كه برادري به نام مالك دارد كه گفتند سني هم هست و اين اسمش شبيه اسم آن را ديگر مالك ابن اعين زراره ابن اعين، ايشان آمده ميگويد نه اصلاً اين مالك ابن اعين برادر زراره نيست اين يك نفر ديگر اهل بصره است اصلاً اهل كوفه نيست مالك ابن، اين دقتش است انصافاً حقاً يقال نشان ميدهد مرد مطلعي است يدل علي اطلاعه علي الرجال اين را قبول كرديم ولو به صيغه سؤال نيست صيغه سمع، بلي آقا بخوان عبارتش را،
س: مالك ابن اعين جهنمي و هو ابن اعين و ليس من اخوة زراره
ج: و ليس آن برادر خيلي لطيف است چون زراره هم نسبت داد البته بعضيها گفتند نه نسبت دادند برادري به نام مالك كه اهل سنت بوده مالك ابن اعين اين ظرافت كار كه اين ليس ابن اعين اخا زراره و انما هو بخوانيد،
س: و انما هو
ج: بصري،
س: و هو بصري
ج: و هو بصري اين انصافاً آن درباره سليمان ديلمي گفته من الغلات الكبار چون خيلي معروف است حالا شخصيت هم اصلاً آن ديلمي هم نيست خودش سليمان اصلاً ديلمي نيست اهل كوفه است از بچيله است اصلاً ميرفته شمال ايران، آدم فروش بوده برده فروش بوده برده ميآورده ميفروخته بهش گفتند ديلمي چون به ديله ميرفته برده از ديلم ميآورده حالا ديگر اين يك شرحي دارد كه اين احتمالاً شايد غلو سياسي هم باشد چون مناطق دور دست و كوهستانها مال همين غلو سياسي و اين حالا يك شرحي دارد كه الآن جاش اينجا نيست در سليمان ديلمي خيلي حرفش دقيق، اما در اينجا خيلي دقيق است كه اين مالك ابن اعين اصلاً برادر زراره نيست آن اصلاً كوفي است آن اصلاً شيباني است از بني شيبان است اين جهني است، از جهينه است و اهل بصره است و اين غير از آن است اصلاً كلاً اين نشان ميدهد كه انصافاً مطلع است قبول است اين مطلع است لا اقل براي ماها الآن اطلاع حساب ميشود ديگر اما سؤال نيست سمعت نه اينكه از او پرسيده راجع به اين چه ميخواهي بگويي اگر سؤال بود يظهر منه اعتماه علي الرجل اين در نميآيد از سمعت اما اطلاعه علي الرجال در ميآيد ديگر من خسته شدم يك كم ديگر بحث دارد كه انشاءالله شب ديگر انشاءالله تمامش ميكنيم به هر حال اين مطلب در بحثهاي ما تأثيرگذار است يعني انصافاً كتاب نوادر الحكمه كتاب معروف و اين كتاب يك فصلش مناقب الرجال است و اين مناقب الرجال آن قسمتي كه الآن ما اطلاع داريم رسماً اطلاع مداريم مدايح اشخاص است توصيفات اشخاص است،
س: رجال نيست
ج: رجال مصطلح راوي و اينها نيست يك جهات ديگري است كه بايد بعد انشاءالله متعرض بشوم اما اين كتاب قطعاً در اختيار شيخ و نجاشي بوده و اين كتاب الآن هم تأثيرگذار است،
س: نوادر الحكمه،
ج: به خاطر اينكه در كشي آمده الآن آقاي خويي نوادر را آورده، يعني تمام اين قسمتهاي نوادر الحكمه در كشي، تمامش كه نه قسمتهايش در كشي آمده آنها هم در كتاب آقاي خويي آمده يعني الي يومنا هذا ما هنوز روي بخش ميكنيم ليكن توجه نداشتيم كه اين كتاب مناقب الرجال از نوادر الحكمه است روشن شد پس آيا اين كتاب موجود بوده بلي اين كتاب تأثيرگذار بوده تا زمان شيخ و نجاشي بلي، اما آيا كتاب رجال مصطلح است؟ الآن روشن نيست بيشتر و سبكش هم سبك روايات است طريقهاي كه قديم مثل بخاري تاريخش و اينها روايات است سبكش سبك روايات است آيا ايشان غير از اين نكته تراجم و شرح حال و مثلاً توثيقات و توصيفات بيشتر آيا ايشان نكات ديگر رجالي هم داشته احتمال ميدهيم يك نكته رجالي ديگر داشته كه چون احتمال است بايد بعد انشاءالله توضيح بدهم
و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
دیدگاهتان را بنویسید