متن حدیث (جلسه51) یکشنبه 1402/02/03
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسمالله الرحمن الرحيم
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی سيدنا رسول الله و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الرحيم.
عرض شد بحثی که بود به مناسبت نقل به معنی که خب طبيعتاً به معنی تأثير فراوانی در متن حديث میگذارد و عرض کرديم مثلاً آن شاهدی که خوانديم روايت مال عبدالله ابن سنان که سؤال میکند از امام صادق راجع به بلوغ و اينها ظاهراً عرض کرديم اين اختلاف متونی که الآن ما داريم البته اختلاف جزئی است يعنی هميشه نقل به معنی اختلاف را جزئی میکند، ظاهراً ناشی از نقل به معنی باشد ظاهراً يعنی به عبارت اخری احتمال قوی داديم که کلامی را که عبدالله ابن سنان گفته روايت شفاهی بوده در اين مصادر بعدی که آمده هر کدام يک کمی کم و زياد کرده، مثلاً در يکش دارد که پدرم پرسيد در يکش دارد من پرسيدم، در يکش دارد پدرم گفت در يکش دارد که من گفتم اينها ظاهراً تأثير در معنی نداشته و لذا اين جور نقل به معنايي که همين طور که در روايت هست راجع به نقل به معنی هم که انواع اينها بوده صحبتهايي که هست بنا شد که کتاب کفايه خطيب بغدادی خوانده بشود و يک مقدار صحبتی روی روايات ما در آنجا بشود حالا آن باشد آنجا، يک بحثی هم راجع به نقل به مضمون شد که خب اين معلوم شد که اين نقل به مضمون خيلی تأثير گذار است و قبولش خيلی مشکل است، بحث نقل به مضمون اصولاً در ميراثهای ما اين اگر به طور کلی بحث بشود خوب است يعنی به عبارت اخری اجمالش را که الآن عرض میکنم اجمال، تا بعد تفصيلش را هم انشاءالله عرض میکنم، تا وقتی که اصحاب ما در کتب مربوطه فقه، فرض کنيم مثلاً کتب ثلاثين حسين ابن سعيد يا کتابهای خود صفوان يا کتابهای عبدالله ابن مغيره، کسانی که کتابهای متعدد به حسب ابواب فقه داشتند تا وقتی که روايات را نقل میکردند نقل به مضمون در اصحاب ما نيامد، از وقتی که تبديل به فتوی شد يواش يواش نقل به مضمون آمد، فرض کنيد کتابهای مثل حتی صدوق پدر صدوق تقريباً نقل به مضمون ندارند چون سعی میکردند متون روايت را بياورند ليکن فرض کنيم مقنعه شيخ مفيد اين شد فتوی، که به حسب کتبی که الآن به ما رسيده تقريباً کتاب فقه الرضا آنهم تقريباً شبيه آثار صدوق است اما گاهی تعبير فتوای دارد اما فرض کنيم مثلاً سلار، مراسم سلار، فرض کنيم مقنعه شيخ مفيد، نهايه شيخ طوسی اينها را ديگر تبديل شدند به نقل به مضمون، يعنی مطالبشان روايات است ليکن در قالب فقهی ريختند اينجا در شيعه يک مشکل درست کرد اين حالا من تاريخش را هم میخواستم بگويم سر اينکه در ما مشکل درست کرد اين بود حالا مثالهايش را هم عرض میکنم در همين کتب مثلاً فرض کنيد يک روايتی بود که ظاهر روايت مثلاً يک جور بود اما فتوی در کتاب شيخ طوسی جور ديگر آمد آن وقت به خاطر عظمت شيخ طوسی اين مطلب جا افتاد، بعدها حتی ممکن است برايش ادعای اجماع هم شد،
س:
25: 3
ج: برخی، بعد که از صحاب ما و عرض کرديم تقريباً نخستين افراد تا يک حدی مختصر علامه هست يک حد بهتری محقق ثانی هست يک حدی بيشتری خيلی بيشتر محقق اردبيلی هست، چون ايشان يک دفعه شروع کرد غربال کردن فقه، که اصلاً اين مطلبی که گفته شده ادعای اجماع، و لذا هم تعبيراتش اين است و کانه للاجماع و للروايات، اين کانه هم خيال کردند تضعيف است نه اين مسلک ايشان است، يعنی يکی از کارهای بسيار مهم محقق اردبيلی غربال بندی است بعدش هم ايشان يک مقداری هم در رجال کار کردند در حديث ملاحظه کردند، کتب حديثی را ديدند مقارنه کردند البته يک مقدار قبل از ايشان شهيد ثانی اين کار را انجام داده بود محقق اردبيلی هم انجام داده و نسبتاً، از اين جهت آنها سابق اند اما محقق اردبيلی بيشتر اين کار را انجام داد، دو شاگرد ايشان هر کدام به يک نحوی در اين قضايا وارد شدند، مرحوم صاحب مدارک از يک طرف و صاحب معالم از طرف ديگر و اين راه راه قشنگی بود اما متأسفانه بين اصحاب ما خيلی ترويج پيدا نکرد اين مشکل هست بعدها هم مثل صاحب جواهر و اينها اينها هم صاحب جواهر چون بيشتر مبنايشان مشهور شد خيلی اين مناقشات برايشان تأثير گذار نبود، رفتند باز به مشهور قدماء همان مثل شيخ و ديگران و البته اخباریها هم در وسط آمدند اينها باز يک راه ديگری رفتند رفتند روی روايات و يک نحو ديگری که حالا توضيحاتش را عرض میکنم بعد صاحب جوار و لذا هم من فکر میکنم قبل از اينکه اين مطلب نقل به مضمون کاملاً روشن بشود يک توضيحی راجع به اين به اصطلاح چهرههای اساسی که ما در به اصطلاح معارف فعلی حوزوی خودمان داريم در اين رشته فقه و حديث و مثلاً به مناسبت شايد رجال هم متعرض بشويم که اينها به اصطلاح مبدأ اثر اند از اينها اگر نقل به مضمون شده از اينها اگر پخش شده، از اينها اگر عنوان پيدا شده، عرض کنم که البته ما در تمام رشتههای حوزویمان اين بحث بايد بشود فرض کنيم مثلاً در بخش تفسير الآن در زمان يکی از منابع مهم تفسير همين کتاب مشهور تفسير علی ابن ابراهيم است الميزان سعی کرده ايشان تقريباً تمام تفسير را ذکر بکند و فی تفسير القمی البته مرحوم آقای طباطبايي در الميزان جاهايي که اين روايت قابل قبول نيست اصلاً نياورده نه اينکه بياورد و مناقشه بکند و اين يک مشکل کتاب ميزان هست، فرض کنيد از همان اول تفسير يک روايتی هست، صراط من انعمت عليهم، يک روايتی هست به قول آقايون صحيح السند هم هست اين روايت چون علی ابن ابراهيم از پدرش نقل میکند اين روايت معتبر هم هست که صراط الذين صراط، خب مرحوم آقای طباطبايي اصلاً اين را نقل نکرده با اينکه اين قدر مقيد است از تفسير نقل بکند بحث روايي فلان، عبارت تفسير را میآورد اينجا ايشان اصلاً اين روايت را نياورده که بعد جواب بدهد، احتياج به جواب، خب بالاخره روايت هست با نياوردن که مسأله حل نمیشود با نياوردن که، آقای خويي هم چون البته در آن زمانی که اين مباحث تفسيرشان را گفتند البيان را مرقوم فرمودند خيلی کارهای رجالی نکرده بودند و اين مبنی را البته داشتند، چيزی هم توضيح نمیدهند فقط سعی میکنند بگويند که بلی چنين روايتی هست اشارهای به روايت تفسير علی ابن ابراهيم ليکن میگويد اين مطلب قطعاً باطل است چرا؟ يعنی چون اگر چنين قرائتی را امام صادق داشت بين شيعه مشهور میشد چون مشهور نشده باطل است صراط من انعمت عليهم، خب ايشان اولاً معلوم نيست حالا اصلاً کلاً قطعاً باطل باشد چون احتمال میدهم شايد بعضی از اخباریها میخوانند من نمیدانم اخباریها چون يک کج صليقگیهای خاص خودشان را دارند که از قواعد علمی خارج است، آنها را نمیدانم حالا چه کارشان بکنيم آنها خيلی منسجم کار نمیکنند میتوانند ما آنها را،
س: يکی از روايات به حساب چهاردهگانه نيست يعنی
ج: مرادتا چهارده گانه
س: قرائات
س: نه،
ج: نه، قرائات را الآن در مصر دهتا قرائت است هرکدام دوتا مجموعاً بيستتا اينی که الآن متعارفشان است چهارده نيست بيستتاست دهتاست هر کدام دوتا،
س: اينکه معروف است، هفت تا قاری با دوتا
ج: اين دوتا، الآن دهتا میشود با دوتا بيستتا اينی که الآن،
س: حافظ هم میگويد در چهارده
ج: ده قرائت، قرآن ز بر بخوانم
س: ده چهارده
ج: بلی غرضم اين است که الآن معروف است اين است جزو قرائات نيست آنی که در کتب اهل سنت آمده عمر در نماز خواند، صراط من انعمت عليهم، و اين روايت آمده در کتب اهل سنت
س: نقل به معنی ابن مسعود گاهی آخر مرتکب شد
ج: حالا ابن مسعود يک مشکل خاص دارد، حالا آن يکی که مربوط به ماست اين را بگوييم چون آن يک عالم ديگری دارد و بحث هم اصلاً بحث قرآن میشود کلاً خارج میشويم از بحث، غرضم اين را اين روايت را البته عياشی هم آورده، ليکن مرسل اند آن وقت اين دوتا روايت است يکش دو جور است يکی هم من انعمت را من خوانده يکی هم و غير ضالين، غير المغضوب عليهم و غير ضالّين دوتا روايت است، يکش هردو را دارد يکش يکی را دارد يکش من انعمت هست، يکش هم غير ضالين که خب آقای خويي چون میبينند سند صحيح است جواب میدهند که اين نمیشود قبول کرد چون اگر قرائت امام بود قطعاً بين شيعه مشهور میشد و شيعه اين قرائت را میکردند پس ايشان نيست يعنی به عبارت ديگر ايشان از آن ور هم اعراض مشهور را کافی نمیدانند ليکن تسالم مشهور را بر نفی روايت میدانند قبول، میخواهند بگويند تسالم هست که اين روايت قابل قبول نيست حالا تسالم هست يا نه؟ آن را من نمیدانم چون هم در تفسير عياشی آمده، هم در تفسير علی ابن ابراهيم آمده هم در کتاب تحريف و تنزيل سياری آمده، متأسفانه آنجا هم آمده از امام صادق البته تحريف و تنزيل آن وقت خيلی معروف نبود بعدها معروف شد نسخ درست و حسابی هم ندارد، قديمترين نسخش بعد از هزار است، اين آقايي که چاپ کرده مردک، اين يهوديه که چاپ کرده در چهار نسخه ليکن آقای جلالی به من میگفت من مجموعاً پانزده نسخه ديدم مقابله کردم، آقای حاج سيدمحمدرضای جلالی من به نقل ايشان میگويم،
س: بلی که به اسم قرائات چاپ شد،
ج: همين که به اسم قرائات يا تحريف و تنزيل يا قرائت، چون اسم کتاب هم در مصادر قديم ما مختلف آمده الآن به اسم قرائات چاپ شد اما کتاب القرائه هم هست به صورت مفرد هم هست تحريف و تنزيل هم هست، علی ای حال عمده کتاب حاجی نوری هم در فصل الخطاب اين کتاب است يعنی مصدر اصلش از اول کتاب تا آخر اين کتاب است و خيلی هم مشکل است، يعنی خدا حفظش کند آقای جلالی حالا که بیحال است نشستند در خانه خدا انشاءالله شفاء و صحت و عافيت به ايشان بدهد، چند دفعه به من گفت، بابا بگذار بنشينيم يک جلسه با همديگر صحبت کنيم چون ظاهر اصحاب ديدم صحيح است حالا مشکلش اين است ظاهر که اين را چه جوری ما حلش بکنيم اين خيلی فنی بايد باشد حل آن روايت قرائات، کتاب قرائات سياری خيلی بايد فنی باشد که با ظاهر سند صحيح چه کارش بکنيم اصلاً قبولش، حالا غير از خود سياری که تضعيف شديد دارد، علی ای حال حالا خيلی وارد آن بحثش نشويم اين را در سه مصدر فعلاً ما داريم اخباریها به کمتر از مصدر هم عمل میکنند میترسم اينجا عدهاش حالا آقای خويي که میگويد نه اين مسلماً اصحاب عمل نکردند، حالا میگويم آقای يک مشکل دارد اين دعواهای تسالمی که ايشان دارند خيلی همچو روشن به نظر نمیرسد به هر حال اما مهمش اين بود که آقای طباطبايي اصلاً نياورده، آن وقت روايات تأويلی مخصوصاً در جلد دوم زياد دارد، و مخصوصاً
36: 11
ايشان عدهای ديگر من اسم نمیبرم مرادش که مثلاً الذين کفروا
43: 11
ابتر در کتاب تفسير علی ابن ابراهيم اينها را نياورده گير کرده چه جواب بدهد، تفسير علی ابن ابراهيم، اينها را نياورده گير کرده چه جواب بدهد میخواهد ذريق و حبتر را معنی که خب اين کتاب بیچارهاش میکند از آن ور هم، بخواهد
س: در سطح جهانی
ج: در سطح جهانی شده اين ذريق و حبتر، نمیدانم چندبار کلمه ذريق و حبتر در جلد دوی تفسير علی ابن ابراهيم پيدا،
س: مصلحت بوده نياورد
ج: اين هم مصلحت بوده،
س: اين را اهل سنت هم دارند آخر
ج: خب از عمر فقط نقل کردند، از هيچ صحابی نقل نشده از تابعين هم دو نفر يمنی اند هيچ کس ديگر بعدشان قبول نکردند حتی اهل سنت هم با اينکه اين قدر عمری هستند انصافاً بازهم اين را قبول نکردند دقت،
س: حالا عثمان نسخههای چيز را جمع کرد و الا واويلا میشد
ج: مشکل نسخه نيست مشکل اينکه میگويد در نماز خواند در روايت امام صادق دارد قرء ندارد ندارد در نماز، آن دارد در نماز جماعت خواند که من اعتقادم اين است که آن حديث جعلی است بیخود به عمر، ابن کثير در تفسيرش میگويد و الاسناد صحيح ايشان تصريح میکند که سند صحيح است يعنی سند را هم تصحيح کردند، دقت میکنيد اما آنها دارند آوردند اين مطلب را هم گفتند که شايد مرادش تأويل بوده تفسير بوده، که الذين من يک وقتی به آقای موسوی خدا حفظش کند تهرانی گفتم گفتم آخر اينها يک بحثی دارند که الذين جزء الفاظ عموم است به خلاف من، من جزء الفاظ اطلاق است جزء الفاظ عموم نيست، آن شهيد که مطلق موصولات را میگويد از الفاظ عموم است خب میدانم، نه در کتب اصول چون علمای ما خيلی بحثهای طولانی اما در کتابهای قديم،
24: 13
اصولهای قديم، سنیها خيلی مفصل آوردند کسانی که جزء الفاظ عموم میدانند جزء الفاظ اطلاق میدانند ليکن شايد مشهورتر الفاظ عموم است آن وقت من جزء الفاظ اطلاق است، آن وقت در الفاظ عموم عدهای معتقد اند که مراد از عموم سهتا سهتا، مثلاً میگويد اکرم العلماء سهتا، مثلاً يک عالم تنها باشد شاملش نمیشود سهتا سهتا
س: بين جمع محلی با مفرد محلی
ج: غرض يک، مفرد محلی جزء الفاظ اطلاق است میگيرد،
س: به ندرت گفتند
ج: الفاظ عموم است گفتند چرا داريم آن وقت اينجا اگر صراط الذين اگر مخصوصاً سهتا سهتا بگيريم کنايه از اين است که نمیخواست صراط الذين يعنی سه نفر باشند، من هم باشد يعنی من يعنی مطلق يکی هم باشد کافی است فرض کنيد صراط بقيه الله مثلاً، صراط من، من برای آقای موسوي گفتم در اين تفسير، گفت يعنی شما میگوييد عمر به ذهنش رسيده اين مطالب؟ گفتم بابا، گفت يعنی واقعاً به ذهنش اين دقت مطالب، اين الفاظ عموم و عموم اين طور الفاظ مطلق و اينجا مراد از الذين اطلاق است مراد شامل يک نفر میشود،
س: که نمیرسد به آنجا
ج: حالا که میخواهد او باشد يا ديگری، علی ای حال اين با روايت امام صادق میخورد چون ندارد که، آن در نماز جماعت بود، نوشتند اهل سنت که شايد عمر تفسير کرده يعنی دارند خود اهل سنت هم دارند، آن وقت جواب دادند که در نماز جماعت بوده جای تفسير نبوده، حالا بعدش هم اين همه مسلمان پشت سر ايستادند اصلاً امکان ندارد به نظر من اصلاً امکان ندارد همچون کاری بشود،
س: ايراد میگيرد
ج: دقت میکنيد به نظر من اصلاً دروغ است قصه جعلی است، و آنها جعل کردند آن اصلاً بیخود سند صحيح
س: سند را میگويد
ج: میگويد صحيح، باشد صحيح باشد جعل کردند،
س: سنیها رو سند خيلی
ج: حساس اند
س: حساس اند
ج: جعل کردند خب اينها را، سند صحيح درست کردند آن کسی که میخواسته جعل کند سند را هم جعل کرده آن مشکل ندارد خيال میکنيد متن را فقط جعل میکند سند را هم جعل میکند چه مشکلی دارد،
س: تاکسيها انگور میداد، شوهرش گفت آنها هم مصنوعی است گفت نه بابا هسته هم داشت
ج: هستهاش هم مصنوعی است همه چيزش مصنوعی است، اين گلها درست میکنند واقعاً مصنوعی عين طبيعی است آن لطافت رنگ و اينها اصلاً يک جور عجيبی درست میکند الآن من شنيدم ورقههای درست میکند، چون بحث انتشارات
47: 15
اصلاً ورقههای درست میکنند، کتابهای خطی قديم را يک جوری عين همان در میآورند يعنی کانما خيال میکنی همان نسخه خطی را نگاه میکنند يک نوع کاغذ را يک نوعی،
س: کاغذ را میگذارند در آب خاصی مثلاً يکی دو ساعت میماند عين همان قديمی در میآيد
ج: عين همان، و بعدش هم به اصطلاح فاکس میکند، عين همان است کانما همان نسخه دست شماست دقت کرديد، عين همان نسخه، نه حالا شنيدم مدتهاست در آمده، نه اينکه تازه باشد، يکی گفت در لبنان هم من ديدم يعنی مدتهاست در لبنان در آمده حالا غير از اصلش در اروپا غرض اين میشود اين،
س: واقعاً نسخه
ج: پس بنابراين آقا آن وقت آن قصه من راجع به قصه عمر احتمال میدهم دروغ است جعل است قصه اصلاً ما علما بايد دفاع بکنيم، الآن همان طور که بيرونی گفت نسبت به امام صادق که ماه رمضان دائماً سی روز است دروغ است اشتباه است آن هم جعل است اصلاً در نماز جمعه، نمیشود در نماز جماعت اين کار را کرد،
س: کلما ازداد صحة ازداد وهناً
ج: وهناً اصلاً در نماز جماعت نمیشود اين کار را کرد، چون مسلماً پيغمبر اکرم در حالی، در مکه مثلاً در مدينه از وقتی که آمدند اين سيره پيغمبر، نماز واجب را فرادی نخواندند نماز مستحب را هم تک و توک در مسجد، تمام صلات البيوت اسمش بود و صلات جماعت، اگر مسجد هم سفر بوده همهاش جماعت است اصلاً نماز واجب را بدون جماعت نخواندند
س: که؟
ج: پيغمبر در حدود ده سال که در مدينه بودند آن وقت اين ده سال حالا فرض کنيم پنجتا نماز که به اصطلاح ده رکعت است ده رکعت مسلم درش حمد خواندند حالا يا جهراً مثل نماز صبح، مغرب و عشاء، آن وقت اين در ده سال شما اصلاً معقول نيست کسی در اين شبهه بکند يعنی معقول نيست آن مسلمانها اين قدر احمق باشند، يک کسی بخواند صراط،
س: اگر بگوييد از آن بعيد نيست
ج: بلی آقا؟
س: اگر بگوييد از آن آقا بعيد نيست
ج: بلی اما يک حسابی هم دارد آخر، گفت يک چيزی هم بگوييم که مسلمانها لا اقل چيزی من حساب کردم حدود هجده هزار تا نوزده هزار پيغمبر نماز جهری خوانده يعنی صحبت يکبار دو بار سه بار و اينها نيست،
س: در مصاحيف ابن ابی داود چندتا نقل برای اين ماجرا دارد که
ج: عرض کردم صحيح است معتبر است پيششان
س: نه بغير اينکه کان يقول کذا و کان يقرء کذا
ج: دارد که قرأ علينا فی الجماع،
س: کان يقرأ دارد، بعد هم چندتا روايت هم دارد که اسود و علقمه گفتند که صلّا خلف عمر بغير از کان يقرأ
ج: دوتا هستند اهل يمن در کوفه تابعين اند آنها هم قبول کردند دوتا عرض کردم
س: قرأ بهذا که در نمازش بعد ايشان میگويد که، ايشان اين را در مصحف عمر آورده خود ابن ابی داود، بعد ابن ابی داود در مصحف عبدالله ابن زبير میگويد که ما از محمد ابن عقبه نقل میکند که عقبه پدرش گفته که صلينا خلف ابن زبير فکان يقرأ الصراط من انعمت عليهم،
ج: اين يکی ديگر است اين
س: آن هم کان
ج: اين ابن زبير ديده بودم يادم رفته بود الآن يادم آمد،
س: ايشان میگويد که وقتی يک خرده میرود جلوتر میرسد به آن دو نفر
ج: اسود يکی هم
س: علقمه،
ج: يکی هم علقمه، هردو کوفی اند، يمنی اند
س: کان پس اين میرود مصحف اين دو نفر میگويد کان، اول سند را که نقل کرده طبيعتاً خودش ابن ابی داود گفته
ج: نه در کتابهای ديگر هم آمده اسم اين دو نفر آمده
س: کان علقمه و الاسود يقرأنها صراط من انعمت عليهم،
ج: عرض کردم دو نفر
س: کان يعنی هميشه اين کار را میکرده
ج: بلی قبول کردند
س: ماجری اين است که در اين آقا اينجا مال مصاحيف را باهم مقايسه کرده براساس نسخ میگويد ما در نسخ غير عثمانی شاذ از قرآن صراط من انعمت هم داريم، اما تاريخش را ننوشته
ج: نه بايد خيلی شاذ باشد، خب علی ای حال در کتب ما هم آمده
س: اين يعنی بعد بر میگرده چه بسا بگويد خود پيغمبر هم میخوانده
ج: مثلاً بعيد میدانم خيلی بعيد نقل میکردند از صحابه تابعين از تابعين همين دو نفر خيلی عجيب است،
س: حاجی آقا بعد حاجی آقا تأکيد کنيد من بر میگردانم به همان قصه ابن مسعود آخر آن موقع اصلاً مرسوم بوده نقل به معنی، ابن مسعود در اينجا جرأ نمیکرد
ج: چون به ابن مسعود اين نسبت داده نشده
س: چرا، نه اين را نمیگويم
ج: نه ابن مسعود در اين مصاحيف ابوداود، مصاحيف سجستانی شايد بيست و بيست و پنج صفحه قرائت ابن مسعود دارد
س: بلی
ج: مصحف عثمان اين طور و قرء ابن مسعود خيلی فراوان است يعنی صحبت يکی دوتا نيست،
س: از نظر معنی چون ايشان نقل به معنی میکرده
ج: نه معلوم نيست نه حالا آن يک بحث ديگر عرض کردم آن بحث را فعلاً آدرسش را هم دادم،
س: خب نقل به معنی
ج: نه نه،
س: ابن ابی داود که مفصل از ابن مسعود نقل میکند نقل به معنی را
ج: زياد زياد، نه زياد
س: نقل به معنی را اين موردی نيست
ج: نيست اين را ندارد ما از کسی، اسم عبدالله ابن زبير هم
س: نقل به معنی
ج: البته عبدالله ابن زبيرش به نظرم ثابت نبود، اما اين دوتا تابعي را نوشتند غير از اين سه نفر که الآن اسم برديم، غير از اين سه نفر که اسم برديم ديگر احدی نيست آن وقت به امام صادق نسبت داده شده حالا يک چند نفری بودند در کوفه بودند در مدينه بودند ممکن بوده تصوری بشود، اما آنها دارند که در جماعت بود،
س: عجيب اين است که هم سند اين شيعه سالم است هم سند آن سنی سالم است
ج: و درست هم نيست مطلب، مطلب هم باطل است، میگويم آقای طباطبايي در اينجا اصلاً وارد نشده، من میخواستم به يک، الآن در زمان ما، اصولاً ما در تفسير تقريباً قديمش که نسبتاً مثلاً مبدأ است همان تبيان شيخ طوسی است چون مجمع البيان شامل بر آن است و اضافات لطيفی دارد و درست است، تقريباً در مجالس تفسير ما اساس مان بر مثل مجمع البيان است اساس الآن ما يعنی اساس کار را بيشتر بر آن قرار میدهيم، حالا من يکی يکی علوم بگويم در کلام اين طور، فرض کنيد در اعتقادات، اعتقادات صدوق خيلی محور قرار نگرفت، اما اعتقادات مفيد، کلام مفيد، شيخ طوسی، سيدمرتضی خيلی بيشتر محور قرار گرفت حالا در تفسير شايد تبيان اين قدر، من میخواستم بگويم که اين علوم ما هر کدام يک حسابی دارند علوم حوزوی ما يک محورهايي دارند در کلام مثلاً فرض کنيد شرح تجريد علامه بيشتر محور قرار گرفته،
س: همانها
ج: بلی آقا؟
س: چون عقلی بود بيشتر عقلگرا بودند
ج: اينها زمانهايش در مورد فقه و حديث که الآن محل کلام ماست بلا اشکال خود صدوق، قدمای ما عرض کرديم آنها چون آثارشان ازبين رفته مثل صفوان و مثل حسين ابن سعيد و مثل حسن ابن محبوب و مثل حتی موسی ابن قاسم که کتابهای مفصلی در فقه دارد نسبتاً فعلاً فقط حج ايشان نقل شده از غير حج ايشان نقل نشده، مثل بزنطی و مثل يونس ابن عبدالرحمن و ما داريم اينها در، اينها همهشان در مهد حديثی هستند اينها قطعاً تأثيرگذار بودند در مرحله بعدی که حديث را جمع کردند البته ما من حيث المجموع تقريباً میشود گفت تقريباً از سالهای قرن سوم، شايد به تخمين من شايد سالهای دويست و بيست، دويست و پنجا، دويست و سی يک مجموعهای داريم به نام کتاب يوم و ليله يا عمل اليوم و ليله بعضیها دارد مثلاً له کتاب کذا و هو کتاب يوم و ليله، نجاشی دارد و هو کتاب يوم و ليله، يا عمل اليوم و الليله به نظرم يونس ابن عبدالرحمن دارد مجموعهای احتمالاً اينها جزء اوائل کتبی بوده که سعی کردند به اصطلاح حديث را نزديک به فتوی بکنند شبيه فقه الرضا احتمالاً فقه الرضا البته آنها ظاهراً کتاب حديث بوده، اما احاديثی را که مورد عمل بوده و تقريباً منظم بوده پشت سر هم آوردند احتمالاً ريشه کارهايي بعدی فقه الرضا که کار مثل فقه الرضا در اوائل قرن چهارم احتمالاً کتابهای يوم و ليله عمل، اين ببينيد و له کتاب، و هو کتاب يوم و ليله نجاشی تعبيرش اين است يک کتابی را حالا يادم رفته به يکی نسبت میدهد بلی و هو کتاب يوم و ليله، اسمش را بياور، آن وقت کتاب يوم و ليله مثلاً يونس ابن عبدالرحمن دارد ديگران، احتمال بسيار بسيار قوی دارد که اين کتابها تقريباً زير بنای کتابهای مثل فقه الرضا باشد که آنهم زيربنا کتابهای فقه مأثور ما يعنی آن درجه اول باشد بعد مثل مقنعه مثل سلار و شيخ طوسی و به حساب ابن البراج هم نه ابن البراجها و اينها هم کتابهايش به اين طور نمیخورد اين کتابی چه است؟ وسيله ابن حمزه مشهدی هم خلاصه مبسوط شيخ است آنهم به اينها نمیخورد يک مجموعهای ما داريم که متون فقهی ماست که معلوم است از روايات آمده و اينجا نقل به مضمون شده اين را میخواستم بگويم تبديل به فتوی شده،
س: حالا قبل از اينکه شهيد در ذکری فرموده عند اعواز النصوص
ج: يرجع،
س: رساله علی ابن بابويه
ج: رساله علی ابن بابويه
س: بلی
ج: دقت کنيد، آن هم احتمالاً جاهايش تبديل به فتوی شده اين کار مشکلی است الآن که الآن يک مقدارش را ما میخواهيم اين را توضيح بدهيم يعنی ما اصحاب ما تا قرن چهارم، اولاً کلينی که روايات را آورده عناوين بابش چرا؟ عناوين بابش شبيه فتواست عناوينی بابی که ابواب کلينی، ليکن فتوی نيست خيلیهايش شبيه موضوع است مثلاً به جايي، مثلاً وسائل دارد باب اقل الحيض و اکثره، ايشان باب ان اقل الحيض ثلاثة ايام و اکثره عشراً اين اختيار است اين فتوايي است، اما روايات معارض است اما کلينی بيشتر دارد مثلاً باب اقل مثلاً من باب مثال میگويم اينجا را نمیدانم حالا چه عنوان زده اقل الحيض و اکثره، کلينی هم بحث را آورده اما تعبير فتوايي هم شايد باشد اما بيشتر سر اينکه به اصطلاح تشخيص موضوع، يعنی موضوعی بحث کرده عنوان را آورده، حکم که اقل الحيض ثلاثه، اکثره عشره اين را ندارد وسائل اين را دارد، در وسائل وقتی عنوان باب زده اين طوری زده باب اقل الحيض ثلاثه، يا باب ان اقل، يا بابٌ بخوانيم يا بابُ به نحو اضافه بخوانيم اَنّ و اِنّ اقل الحيض ثلاثه و اکثره عشره، اين را دارد در وسائل دارد يعنی تبديل به فتوی شده، اما در کتاب شيخ کلينی نيست صدوق رضوان الله تعالی عليه غالباً تبديل به به اصطلاح خود روايات است مقنعه که تقريباً روايات است خيلی کم دست کاری کرده فقيه چرا دارد، و آن دفعه هم عرض کرديم فقيه مطالبی را دارد که روايت نيست گاهی هم با روايت خلط شده اين خلط در کتاب وسائل آمده در متن شناسی کتاب فقيه با مشکل رو به رو هستيم گاهی هم اين خلط منشأ اين شده که اصلاً تصور کنند اين حديث در کجاست؟ يک حديثی هست در اوائل کتاب حج، فضيلت حج و روی، اگر اين چاپ مرحوم آقای چيز را داريد بياوريد يک حديث هم شمارهاش يادم رفته و روی در حاشيهاش اين اقای غفاری نوشته لم نجد الحديث بهذا المتن يک حدود پنج شش سطر است، چهار پنج سطر است، در کتاب چاپی،
س: اين
16: 27
قبلی را که فرموده بوديد در دلالت عشره نيست آن صراط الذين هم هيچ کس، نقل نشده از کسی
ج: عرض کردم قبول نه،
س:
25: 27
ج: نقل نکردند، آن وقت نقل نکنند امام صادق بکند خيلی عجيب است ديگر، مصادری هم که
س: توی چيز، نقل شده تو مجامعها میگويد و روی عن اهل البيت
س: آنها نقلهايشان تواتر دارد آنها ولی اين خب واحد است ديگر
ج: نه اينها نقل نشده نه،
س: معروف است که آن چيزها تواتری است ديگر،
ج: حالا ادعای تواتر کردند حالا بلی غرض اينکه آقا
س: در مورد اين کتابهای يوم و ليله هم الآن در نجاشی خب چندتا هست کتاب المبسوط فی عمل اليوم و الليله مال حسن ابن حمزه،
ج: احتمالاً حسن ابن علی ابن ابی حمزه نه؟
س: حسن ابن حمزة ابن علی
ج: نه اين بايد مرعشی،
س: بلی بلی
ج: بلی اين قرن چهارم است يعنی سالهای سه صد و پنجا اينها بغداد آمده
س: احمد ابن هلال ولی
ج: احمد ابن هلال هم دويست و شصت اين جزء متون اول عرض کردم بايد حدود سالهای دويست و بيست باشد احمد ابن هلال دويست و شصت و هفت وفاتش است میخورد اين جزء اوائل باشد حتی گفتيم احتمالاً تعبير اصل هم از زمان اين چون قديمترين کسی که داريم روی الاصول اين است احمد ابن هلال است اين متولد صد و هشتاد است يعنی اواخر حيات موسی ابن جعفر، امام رضا را درک کرده بيست و خردهای سالش بوده احتمالاً از اين زمان، از سالهای ده و بيست مسأله اصول در اصطلاحی، چون درباره ايشان اولين کسی است که روی الاصول، جميع الاصول راجع به احمد ابن هلال است اين عمل يوم و ليله تا حالا در ذهنم همين اجمالاً ديدم اسمش هم در ذهنم نبود اما قبل از ايشان يونس هم به نظرم دارد يونس ابن عبدالرحمن هم دارد عمل يوم و ليله، اين عمل يوم و ليله زيربنای فقه الرضاست و زير بنای رساله علی ابن بابويه است،
س: عبدالله ابن سنان دارد کتاب الصلاة الذی يعرف بعمل يوم و ليله،
ج: يعرف ببنيد اسمش نبوده يعنی بعدها اسمش دقت کرديد يعنی صلات را معلوم میشود اول کس را بايد اين بدانيم اما اين اسم کتاب را صلات گذاشته بعدیها آمدند گفتند يوم و ليله است، حتماً منظم بوده
س: نماز هر روز را گفته بوده
ج: نه روز و شب نيست نه، عمل يوم و ليله مثل رساله توضيح المسائل است
س: مثل مفاتيح الجنان نيست؟
ج: نه نه توضيح المسائل است اصلاً عمل يوم و ليله کنايه از عملی که انسان در، چه کار بکند وظيفهاش چه است؟ واجبات و محرمات و اينها، اين جور بحث را بايد با آقای مختاری بگذاريم در
س:
54: 29
ج: بلی در بحث فهرستی، اين عمل يوم و ليله اولين، آن وقت ببينيد دقت کنيد يعرف، دقت کرديد
س: فضل ابن سليمان هم از امام صادق ايشان هم کتاب عمل يوم و ليله
ج: فضل ابن؟
س: سليمان کاتب بغدادی،
ج: بعيد میدانم اين مال اصحاب ما باشد
س: کان يکتب للمنصور و المهدی علی ديوان الخراج روی عن ابی عبدالله و ابی الحسن و صنف کتاب يوم و ليله
ج: اين بايد اوائل باشد که صنف اين اولين کسی است تعبير صنف هم خودش درست کرده اما آن کتاب الصلاة عبدالله روايت بوده اصحاب میگفتند عمل يوم و ليله
س: ابن ابی عمير هم که در احوالاتش میگويد کتاب يوم و ليله
ج: اين میخورد ابن ابی عمير دويست و هفده است وفاتش
س: محمد ابن خالد برقی هم
ج: اين میخورد يونس هم میخورد اينها میخورد اما آن فضل ابن سليمان الآن ببين سريعاً ببينيد فضل ابن سليمان کاتب اصلاً روايت، نمیدانم در کتب اربعه يا غير اربعه هم يادم نمیآيد اسمش اگر هم، اگر داشته باشد اين چون در رجال حکومتی بوده احتمالاً اين اساس مثلاً اساس اين باشد
س: فقط اين اين
ج: اين فضل ابن سليمان، يک لحظه اگر بشود کتب اسانيد و روايات الآن در ذهنم اسمش نمیآيد فضل ابن سليمان،
س: اينجا يک ترجمه دارد که شايد اين ناظر باشد به فرمايش شما، محمد ابن احمد ابن عبدالله ضمان مولی بنی اسد
ج: ابن خانه بنويسيد
س: نه ابن خانه دارد که قبلتر گفته بوديم
ج: آن هم، آن هم دارد
س: ابوعبدالله شيخ الطائفه ثقه فقيه فاضل و کان له منزلة من السلطان
ج: محمد ابن احمد ابن داود،
س: محمد ابن احمد ابن عبدالله ابن خزاعة ابن صفوان
ج: صفوانی اين که استاد کلينی
س: بلی نه عرضم چيز ديگری است شاهد من جای ديگر است بعد آثارش که میشمارد میگويد کتاب معرفة الفروض من کتاب يوم و ليله،
ج: واجبات
س: بلی توضيح المسائل
ج: بخش معجم، دقت کرديد اين قرن چهارم است چون ايشان از روات کلينی است اصلاً
س: بلی من شايد هم در اصطلاح کتاب
ج: اين زماناً میخورد به زمان فقه الرضا يک مقدار بعد از فقه الرضا اين مال مرحله دوم است اين مرحله يوم و ليله دوم است که شبيه فقه الرضا میشود اين ريشهای اين کتابهای شيعه را شناختند خيلی لطيف است و تأثيرگذار است در متون، متون بحث را الآن بحث فهرستی آقايي بايد جای خودش باشد، ما فعلاً اين در متون خيلی تأثيرگذار است
س: و
12: 32
مفضل ابن عمر هم عمل اليوم و ليله دارد
ج: مفضل ابن عمر به نظرم منسوب بهش باشد چون
س: يحيي ابن القاسم هم همين طور که اينها باز از امام باقر نقل کرده ايشان له کتاب يوم و ليله
ج: يحيي ابن قاسم که چيز است؟ ابوبصير است
س: بلی
ج: آن هم به نظرم من درآوردی باشد مفضل که خب کتاب،
س: يونس هم دارد
ج: يونس دارد چرا يونس را گفتيم و آن يکی ديگر هم الآن گفتی از آنها غير
س: اين همانی که عرض میکند بر ابومحمد صاحب
41: 32
عطاء الله بکل
ج: بلی اين مال يونس است آن که امام تأييد میکند
س:
47: 32
ج: نه يکی ديگر هم گفتی غير از اين، غير از يحيي يکی ديگر هم اسم بردی، غير از
س: فضل ابن سليمان را
ج: نه فضل يکی ديگر هم وسط اسم،
س: معاويه ابن عمار
ج: معاويه ابن عمار فکر نمیکنم عمل يوم حتماً و يکون و هو عمل يوم و ليله، به نظرم اين طور خواندی معاويه ابن عمار نبايد داشته باشد،
س: چرا؟
ج: زمانش نمیخورد، و هو کتاب عنه، به نظرم نجاشی دارد،
س:
15: 33
بهم میخورد
ج: اگر پيدا بشود بعضهم بعضهم، اين البته لطيف است چون تا حالا میدانيد هيچ کس متنبه نشده اين، کتاب عمل و يوم و ليله توضيح المسائل است در عهد معصومين دقت کرديد اين ريشه شد برای فقه الرضا و بعد کتاب صدوق و اينها
س: تعبيری هم که آقا راجع به حضرت،
ج: معاويه ابن عمار را بياوريد،
س: راجع به ابان دارد ازش میشود فهميد که همان موقع هم فتوی بوده و
ج: نه فتوی که بوده قبلش بوده
س: معاويه ابن عمار،
س:
45: 33
س: چرا همين کبير شأن فلو کان ابوعمار ثقه
ج: الی آخر،
س: خودش هم اين قطعاً خودش است کتاب الصلاة و کتاب اليوم و الليله، کتاب الدعاء و کتاب الصلاة
ج: من خيال میکردم در متن ما اين طور باشد کتاب الصلاة و هو کتاب، نه کتاب الصلاة و هو کتاب يوم و ليله،
س: جسارتاً آن در همان چيز بود
ج: من تا حالا خيال میکردم
س: تا اينجا ما آمديم تا زمان معاويه ابن عمار هم يوم و ليله را پيدا کرديم
ج: بلی اين به نظرم و هو کتاب يوم، يک هو اش افتاده،
س:
12: 34
کتابی در مورد حسن ابن حمزه تعبيرش اين است کتاب المبسوط فی عمل يوم و ليله
ج: آن مال حسن ابن حمزه، چون استاد نجاشی، استاد مشايخ نجاشی است آن میخورد
س: من میخواهم از اين سخن حضرت استفاده کنم که همان زبان هم
ج: نه فتوی که بوده، حتی ما اعتقامان اين که مثلاً عايشه فتوی میداده، کلمات عايشه فتوی هم میداده، اينکه عمل به فتوای زن میگويند نمیشود خب عايشه فتوی است به عنوان فتوی کانت تفتی
س: بعد آن تعبيری که در ذهن شريفتان بود مال احمد ابن عبدالله ابن مهران است ابن خانويه، آنجا میگويد که
ج: ابن خانويه هم دارد،
س: و لا نعرف له الا کتاب التأديب و هو کتاب يوم و ليله،
ج: اين تأديب را به شلمغانی هم نسبت، فقه الرضا هم نسبت دادند که مرحوم شيخ طوسی در غيبت
س: اين که بود الآن گفتيد؟
ج: ابن خانويه،
س: ابن خانويه
ج: احتمالاً ريشههای هردو يکی باشد اين تأديب را غيبت شيخ طوسی میشود کتاب التأديب در کتاب ديگر آمده کتاب التکليف در غيبت شيخ طوسی آمده، کتاب التأديب همين کتاب را به ابن خانويه هم نسبت دادند دقت میفرماييد همين کتاب عمل يوم، اما به نظرم نجاشی چيز را بياوريد فهرست شيخ طوسی فکر نمیکنم معاويه ابن عمار کتاب يوم و ليله بهش نسبت، اين قديمترين کتابی است آن يحیی ابن القاسم هم به نظرم جمع آوری باشد، ابوالمفضل هم کتابش ساختگی است جعلی است آن را ولش کن آن منسوب است به ايشان، اين خط غلو برای خودشان اين خط غلو، در مقابل هم درست میکردند چون اين خط اعتدال که داشت آن هم کتاب يوم و ليله، به همين مفضل نسبت میدادند،
س: شيخ طوسی هم در فهرست فرموده که معايه ابن عمار له کتب منها کتاب الحج و کتاب يوم و ليله،
ج: نسبت داده؟
س: بلی
ج: کتاب الصلاة هم آورده
س: کتاب الزکات و غير ذلک
ج: صلاتش را باز نياورده، من خيال میکردم اين کتاب يعنی در ذهن من اين بود که و هو کتاب، اصلاً میگفتم نگاه کنيد و هو کتاب يوم و ليله حالا نمیدانم نسخهای که من داشتم پس اگر باشد اين تقريباً اولين کسی است که اين تفکر را انجام داده که کتاب يوم وليله بنويسد آن فضل ابن سليمان کاتب، من خيال میکردم يوم و ليله از سالهای دويست و بيست به بعد از آن زمان باشد
س: يعنی تبديل شد به چه سالی الآن؟
ج: سالهای صد و هفتاد، صد و هشتاد، چون برای منصور و مهدی و اينها، صد و شصت، صد و هفتاد از آن زمانها از صد و شصت و اينها نوشته شده يعنی احتمالاً از زمان خود امام صادق حتی احتمال دارد از زمان امام کتاب يوم و ليله را شروع کردند اما اينها الآن هيچ کدامش به ما نرسيده يک سلسلهای کتاب يوم و ليله، يا هو کتاب يوم و ليله داريم و اين کتاب تأديب هم اگر باشد شايد اين واسطه العقد به اصطلاح باشد اين تأديب اگر با تأديب شلمغانی يکی باشد انتقال به مرحله از همين تأديب بوده که ابن خانويه نوشته، اين تبديل میشود آن وقت اين مشکل کار اينها متونشان خيلی مشکل ندارند ما ببينيد در باب حديث، در اين جور جاها دو بحث اساسی را بايد داشته باشيم يکی صدور و ثبوت روايت يکی مسأله متن، اين بحثی را که ما الآن میکنيم نقل به مضمون در متن تأثيرگذار است يک بحث ديگر بحث در صدور و ثبوت، نسبت به بحث ثبوت و صدور اين هم طبيعتاً به دو صورت است يکی اينکه شواهد صدور داشته باشيم شواهد ثبوت داشته باشيم، يکی اينکه بحث حجيت را مطرح بکنيم اينیکه مثلاً عرض کرديم آقای بروجردی هم میگويد اصول مثلاً بر میگرديم به فتاوای ابن بابويه ببينيد رجوع به فتاوای ابن بابويه برای شواهد ثبوت خوب است نه برای متن، برای شواهد در خيلی از موارد هم برای متن هم خوب است، برای شواهد ثبوت خوب است يعنی معلوم میشود روايت بوده همين کتاب فقه الرضا هم الآن در کتاب فقه الرضا فقط آمده در تشهد اشهد ان علياً نعم الاخ و نعم الوصی پيش ما تقريباً اين طوری است بالای نود و نه درصد روايت بوده يعنی شواهد ثبوت و اين که چنين روايتی بوده انصافاً با اين کتاب فقه الرضا میشود اثبات کرد اما بحث اساسی حجيت است نه بحثی، الآن بحثی را که ما مطرح داريم میکنيم بحث حجيت است يعنی در تاريخ تشيع عدهای مخصوصاً اخباریها میگويند همين شواهد ثبوت آمد کافی است در اين کتاب آمد کافی است عدهای میگويند نه بايد به برسد به حد حجيت که بحثهای اصولی و اخباری يک مقدارش سر همين است ديگر انصافاً به حد حجيت نمیرساند اما به حد مسأله شواهد ثبوت چرا يعنی اين کتابها را ما همين فقه الرضا را به عنوان دو بحث اساسی مطرح میکنيم يکی بحث ثبوتش و صدورش و حجيتش آن بخش، يک بخش هم به عنوان متنش، اين متن باز يک مسأله ديگری است ببينيد حالا من مثال برايتان میزنم الآن ما رواياتی در باب استحاضه داريم بد هم نيست عدد رواياتش معتنا به است روايات فراوانی است اما از اين روايات روايتی در تثليث استحاضه نداريم که سه قسم است کبيره و متوسطه و قليله اصلاً نداريم، اما اين متن الآن در فقه الرضا هست
س: تثليث هست؟
ج: تثليث هست، لذا آقای خويي ديدم مناقشه میکند محقق در معتبر مناقشه دارد، عدهای مناقشه کردند که ما از روايت بيش از دو قسم در نمیآوريم، ليکن در کتاب فقه الرضا هست بحثی که ما داريم الآن سر متن است، اين را بايد قبول بکنيم که اجمالاً روايتی بوده که اشارهای به تثليث داشته الآن نداريم الآن کلاً همچو چيزی نداريم چون بحث ما سر، يک بحث حجيت است که الآن گذاشتيم کنار، شواهد ثبوت برای اينکه در روايات بوده هست اما حجت چون شايد پيش ايشان حجت بوده پيش ما نه آنکه هيچ حجيتش را اثبات نمیشود کرد، مانده شواهد متن، الآن سر الآن گير ما سر متن است به حسب ظاهر به حسب ظاهر چون ايشان به روايات اعتماد کرده، ظاهراً متنی بوده که ازش تثليث در میآمده اما آن متن الآن در اختيار ما نيست تنها راه،
س: فتوی
ج: حالا عرض میکنم تنها راهی را که ما الآن بر اين جهت داريم، بگوييم مثلاً ايشان چون میدانيم نود و نه درصد متون روايات است حتماً موجود بوده به ما نرسيده آن وقت لطيفتر از اين، شيخ صدوق هم در فقيه اين مطلب را قبول میکند تثليث را،
س: ولی روايت نمیآورد،
ج: چه میگويد؟ و قال ابی فی رسالته،
س: آن هم مثل خود
ج: دقت کنيد مرحوم صدوق از رساله پدرش نقل میکند از آن طرف عرض کردم با مراجعه به فهرست شيخ نه نجاشی راوی کتاب تکليف صدوق پدر است که اين هم خيلی عجيب است عرض کردم چندبار همينجا عرض کرديم چرا؟ چون شلمغانی به اتهام حلول و دعوای الوهيت کشتند اعدامش، دو نفر از شاگردش هم آوردند که يکش گفت تف کرد به صورتش گفت نه، انت ربّی و ربّ السموات و الارض فلان هردو را دستور دادند بکشند، و اين اعدامش سال سه صد و بيست و دو، بيست و سه است و شيخ صدوق پدر تا بيست و نه زنده است يعنی يک شخصی که به عنوانی اولاً لعنش چقدر در آمده،
س: بعد از اين پدر صدوق نقل و اينها نکرده
ج: چطور نقل کرده؟
س: بلی چطور نقل کرده
ج: چون اگر بگوييم بيست و دو، بيست و سه، مثلاً در آن وقت میتوانسته نقل بکند آن هم از کلينی نقل میکرد قبل از اينکه بغداد برود از کلينی نقل نکرده، وفاتشان هردو يکی است ظواهر اواخرش است، بعد هم صدوق پسر که مظهر زهد و ورع و تقواست ايشان چطور نقل کرده؟ شيخ طوسی اشتباه کرده، کلينی از اين راه وارد نمیشود عبارت فهرست را بخوانيد محمد ابن علی شلمغانی در فهرست شيخ، ايشان تکليف را از طريق شيخ صدوق از پدرش از شلمغانی نقل میکند اصلاً سنخيت بينشان نيست
س: چون دوره استقامت بوده و اينها میگوييد نقل میکند
ج: خب بلی بعد خب خيلی بدنام است لعنش صادر شده بعد هم به عنوان حلول و اتحاد و کفر
س: اعدامش کردند
ج: عرض کردم بعد هم ابوريحان
س: مدخل هزار و بيست و نه، از کتاب نجاشی صفحه 378 چاپ شبيری، محمد ابن علی شلمغانی ابوجعفر، المعروف بابن ابی حذاقه کان يتقدم فی اصحاب
ج: راست هم میگويد مرد فوق العادهای است اصلاً دارد که گاهی اوقات حسين ابن روح نبود اين مینشست جواب استفتائات را میداد،
س: فحمله الحسد لابی القاسم الحسين ابن روح علی ترک المذهب و الدخول فی مذاهب الرديئه، نسخه بدل رديه،
ج: احتمالاً مراد خط غلو سياسی بوده مثل همين نسيریها و اينها
س: هم رديه
ج: نه رديئه، رديئه فاسده يعنی، مثل حسين ابن همدان هم شيخ میگويد نجاشی میگويد مذاهب فاسده که آنها نسيری است
س: بلی
ج: همين مذاهبی که قيام مسلحانه و بعد هم تأويل و غلو و الی آخر اين هم مجموعهای اين جوری بفرماييد،
س: بلی حتی خرجت فيه توقيعات فاخذه السلطان و قتله و صلبه
ج: ليکن نمیگويد برای چه؟ قتله بعنوان حلول و انت رب السموات و الارض، سلطان هم کم لطفی فرموده اصلاً پيش خليفه آوردنش، به دستور خليفه آوردند آنجا پيش خليفه که آنها گفت انت ربّ السموات ورداشت اعدامش کرد، اين در ابن اثير نوشته يعنی تواريخ اهل سنت اين طور نقل کرده مگر اينکه آن نقلها دروغ باشد از آن ور هم عرض کردم مرحوم نجاشی به ايشان کتاب نسبت میدهد بخوان اشکال ندارد
س: و له کتب منها کتاب التکليف و رسالة الی ابن حمام و کتاب ماهية العصمه، کتاب الظاهر و الحجج العقليه کتاب المباهله، کتاب الاوصياء کتاب المعارف کتاب الايضاح، کتاب فضل النطق علی الصمت،
ج: صَمت
س: صَمت، کتاب فضائل، نسخه بدل دارد کتاب فضلي يا فضائل العمرتين کتاب الانوار، کتاب التسنيم، کتاب البرهان و التوحيد، کتاب البدائه و المشيئه، کتاب نظم القرآن، کتاب الامام الکبير، کتاب الامام الصغير قال ابوالفرج محمد ابن،
ج: حتی حدثنا نمیگويد، نمیخواهد بگويد من تحمل کردم کتبش را
س: قال ابوالفرج
ج: قال ابوالفرج اين قلنائی، اين قلنائی خودش مثل انتشاراتی بود کان يورق لاصحابنا، اين کاتب ابوالفرج کاتب نجاشی از اين نقل میکند اين چون خودش کارش انتشاراتی بوده اين کتابها را استنساخ کرده به ايشان، بلی قال ابوالفرج خيلی عجيب است نجاشی، نمیگويد حدثنا،
س: قال لنا ابوالمفضل محمد ابن عبدالله ابن
ج: حالا ببينيد خود نجاشی هم ابوالمفضل را هم ديده
س: ولی به وسيله اين نقل میکند
ج: دقت میکنيد و میگويد سمعت منه ليکن نقل از ابوالمفضل هم نقل نمیکند بفرماييد،
س: بلی حدثنا قال ابوالمفضل محمد ابن عبدالله حدثنا ابوجعفر
ج: عبدالله نيست، عبيدالله است به نظرم در تاريخ بغداد و اينها عبيدالله آمده، ابوالمفضل محمد ابن عبيدالله، عبدالله هم نوشته اما به نظرم صحيحش عبيدالله باشد،
س: بلی حدثنا ابوجعفر محمد ابن علی،
ج: خيلی ماشاءالله چيز هم هست چون ابوالمفضل سه صد و هفتاد و پنج وفاتش است سه صد و هشتاد و پنج، نجاشی سه صد و هفتاد و دو به دنيا آمده در وقت وفات آن سيزده ساله بوده يا هفتاد و هفت است که پانزده ساله باشد يا سيزده ساله يا پانزده ساله آن وقت آن را سه صد و بيست، يعنی حدود پنجا و پنج سال قبلش به اصطلاح از آن، اعدامش حالا کی شنيده؟ شايد هم مثلاً شصت سال، شصت و پنج سال قبل، ليکن عجيب اين است عرض کردم آن دفعه هم عرض کردم ابوريحان بيرونی در آثار الباقيه میگويد له کتاب الحاسة السادسه فی نقض الشرايع اصلاً در رد اديان نوشت حس ششم اين خيلی تعبير عجيبی است آن زمان حس ششم مثل عمل يوم و ليله،
س: بلی
ج: اين را در جای ديگر من نديدم فعلاً نديدم ايشان نسبت میدهد الحاسة السادسه در کتاب الآثار الباقيه فی نقض الشرايع ديگر بحث الوهيت، خب از چنين شخصی صدوق پدر نقل میکند خيلی عجيب است، حالا در ايام استقامت نقل کرده اما بعد
س: منظورش از حاسه سادسه عقل بوده بايد ديد چه بوده منظورش؟
ج: مثلاً مرادش اين است که با عقل مثلاً شرايع اثبات نمیشود با حس و با مثلاً احساسات ظاهريه مثلاً شايد مرادش اين است که نمیدانم حالا و الا تعبير حاسة السادسه اصلاً خيلی تعبير تعبير غريبی است حس ششم يک تعبير غريبی است اصلاً دقت میفرماييد، آن وقت حالا صدوق را شيخ طوسی را بخوانيد خب خيلی واضح است نجاشی از يک طريق ضعيفی تازه اجازه هم نگرفته به نحو اجازه هم نقل نمیکند واضح هم هست اسرار قصهاش واضح است اما شيخ طوسی را بياوريد،
س: شيخ طوسی شماره ششصد و بيست و هفت، محمد ابن علی شلمغانی مکنی اباجعفر و يعرف
7: 48
س: له کتب و روايات و کان مستقيم الصحيفه ثم تغير و ظهرت منه مقالات المنکره الی ان
13: 48
السلطان فقتله و صلبه ببغداد و له من الکتب التی عمله فی حال الاستقامه کتاب التکليف اخبرنا به جماعة عن ابی جعفر ابن بابويه
ج: جماعة اين هم خيلی عجيب است يعنی مفيد هست، ابن عبدون هست، ابن غضائری پدر هست خيلی
س: مال استقامتش است میگويم تصريح میکند
س: بلی الا حديثاً واحداً منه فی باب الشهادات يک حديث را هم استثناء میکند،
س: اين يکی فقط روايت نکردند
ج: اجازه ندادند چون اگر قبول نداشته میگفته اين را روايت نمیکند اصطلاحشان بوده
س: بلی
ج: اما ايشان کتاب تکليف خرابی بيش از يکی دارد، بعدیها چندتای ديگر استثناء کردند آن وقت میگويد اخبرنا جماعة عن ابن بابويه عن ابيه عنه خيلی عجيب است، اين معنايش اين است که يک مقداری اين کتاب حتماً بين مشايخ جا افتاده ديگر به عنوان حال استقامت جا افتاده،
س: تصريح به حال استقامت میکند
ج: پس بنا شد اين تثليث اقسام ريشههايش روشن شد
س: بلی
ج: لذا الآن لذا عرض کردم ما يک مبدأ داريم يک مبادی داريم در فقه و حديث اينها مبدأ اند يکیهای داريم که بعدها آوردند مبادی ما در فقه و حديث مرحوم شيخ صدوق هست البته الآن در حوزههای ما که بيشتر اصولی هستند خيلی ايشان را مبدأ فقهی حساب نمیکنند حديثی هم يک حسابی بررسیاش میکنند اما شيخ طوسی چرا خيلی مبدأ است در جهات مختلف مبدأ است بعد از شيخ طوسی کسی که در حوزههای ما خيلی، چون اينها را يکی يکی بايد يک کمی شرح بدهم به خاطر مرحوم علامه است که خيلی تأثيرگذار است و در زمان ما،
س: محقق را بيشتر نمیبينند
ج: نه علامه چون کتب مفصل دارد، بعد هم بعدش هم چون مخصوصاً چيز هم دارد اسمش چه است؟ مال عامه هم دارد شيخ طوسی هم مال عامه دارد اين تأثير گذاشته،
س: شرايع محقق هم محور شد برای خيلی از کتابها
ج: چرا اما بيشتر سر فتوی، و سر بحث علمیاش و اينها علامه بيشتر دارد، مختلف الشيعه دارد نمیدانم منتهی المطلب دارد، يک جوری، تذکره دارد بعدش هم ايشان چون در مسائل کلامی هم دارد رجال هم دارد اين تنوع خودش باز يکی از عواملی است که تأثير میکند بعد تأسيس هم دارد در شيعه برای اولين بار گفت حديث صحيح است در فقه آورد اين را نبود، يعنی رو اين حساب باز کردند رو علامه تأثيرش به عنوان قطب بعد هم عدهای از مسائلشان ادعای اجماع کرد، آقايونی که دنبال شهرت اجماع بودند علامه خيلی مؤثر است محقق اين قدر مؤثر نيست اين دعوای اجماع ايشان در عدهای زيادی از مسائل مخصوصاً اگر مسائلی بوده که از همان اول نبوده در روايات نيامده اولين بار ايشان آورده اينها خيلی تأثيرگذار بوده که حالا شايد بعضی نمونههايش را عرض بکنم اما الآن در اين زمانی که من در خدمتتان هستم آنی که نسبتاً تأثير فراوانتری دارد جواهر است جواهر خيلی تأثيرش زياد است مخصوصاً برای کسانی که مبانی شهرت و عملی و اينها هستند چون جواهر در اين جهات زياد دارد و مخصوصاً خود جواهر اگر حديثی باشد صحيح نباشد و عمل باشد خيلی تند میرود اين ديگر مسلم است مقبوله است کسی که فقه بلد باشد اين را میگويد، کسی که فقه بلد نباشد از اين عبارات هم دارد، ضاق طعم الفقه لم يذق طعم، از اين چاشنیها هم صاحب جواهر بهش اضافه میکند
س: مرحوم فيض هم میگويد لايبعد که از کتب ضلال باشد مرحوم فيض در تعيين نماز جمعه
ج: بلی دقت میکنيد يعنی يک تندیهای اين جوری هم دارد که خب بعض از آقايون شايد خوششان بيايد دقيق از اين، من لم يذق طعماً يک کمی هم چاشنیهايش را هم بهش اضافه میکند برای آقايون و الا انصافاً به لحاظ نقل فتوی ايشان عيال بر مفتاح الکرامه و مفتاح الکرامه مشکل دارد ايشان هم مشکل دارد ليکن
س: صاحب حدائق را هم شما در اين چيز نياورديد؟
ج: در اين رشته نيامد چون افتاد در رشتهای اخبار رو قواعد اصولی کمتر آمد و در رشته اخبار هم خب بعدها علمای ما تتبعشان از حدائق بيشتر است يعنی اين طور نيست که حدائق احاديثی دارد که جای ديگر نيست اگر بود اين باز منشأ بود، اين منشأ میشد اما مثلاً فرض کنيد همين جامع الاحاديث احاديثی بود که جای ديگر نبود اين يک کمی جا گرفت دقت میکنيد،
س: محقق اردبيلی را هم شما نياورديد؟
ج: محقق اردبيلی تأثيرگذار بود اما چون يک نحوه خاصی از صحبت داشت خيلی مراجعه نشد، نه ايشان نه مدارک، مدارک هم چرا تا حدی الآن بهش مراجعه میکنند اما آن مراجعهای که به علامه میکنند به ايشان نشد، يعنی ارديبلی انصافاً هم به لحاظ مناقشه در اجماعات و اينها شبهه مناقشهای با شبهه ترديد میکند، ولی کانه،
س: فتوايش هم خوب است
ج: بلی
س: آيات الاحکام نوشت
ج: بلی تنوعش هم خوب است اما میگويم چون اولاً محدود به همين فقه و آيات الاحکام شد بعد هم يک حواشی هم بر تجريد و اينها هم دارد اما اينها خيلی جايگزين نشد يعنی نتوانست خيلی جای باز کند، و بعد هم آن سبک و روش ايشان خيلی مورد توجه قرار، سبک خيلی مهم است سبک فرض کنيم منتقی الجمان خيلی مورد توجه قرار نگرفت که يکی از مشکلات ما الآن همين است الآن چرا متن حديث مشکل دارد اگر منتقی الجمان اين کار را انجام میداد، و بعدیها
س: اجماع مدرکی را هم حجت میداند مرحوم محقق اردبيلی
ج: دقت میکند اگر منتقی الجمان ادامه پيدا میکرد يکی از منابع اوليه خود منتقی الجمان بود آن سبک ادامه پيدا نکرد رفتند رو وسائل ديگر نيامدند متون را مقابله کنند، چون عمده منتقی الجمان مقابله متون است در کافی اين طور است در تهذيب اين طور است بعد هم ايشان احاديث موثق و احاديث ضعيف را هم بررسی نکرد يعنی برد رو يک محدوده احاديث حسان و صحاح منتقی الجمان فی الاحاديث الحسان و الصحاح، صحاح و الحسان يعنی اين دوتا، خب احاديث ضعيف هم هست آنها هم بايد بررسی متن بشود فرق نمیکند مخصوصاً بعض احاديث ضعيف که محل عمل اصحاب بوده آنها باز تأثيرگذار است دقت کرديد و بعد هم کتاب ايشان کامل نبود تا اوائل حج است، دقت میکنيد و بعد يعنی فوائد کتاب خوب است اما اين به عنوان مثلاً مبدأ کار مؤسس اما اين بتواند تأثيرگذار باشد بعدیها بيايند چون اصلاً بعدیها خيلی ديگر مثلاً صاحب وسائل خيلی فکر نکرد رو متون،
س: صاحب جواهر هم اصلاً اصولی ننوشت آخر اصول نداريم ازش
ج: خب صاحب جواهر مطالب را در اصول به مناسبتهای متعدد دارد بحث مفهوم را بعض جاها دارد، بحث اجزاء را دارد مسائل اصولی را به مناسبات دارد بعضی از ابحاث اصولی را هم بيش از آنی که الآن اصولی ما دارند بحث کرده، حالا مثمر ثمر باشد يا نه؟ دارد مثلاً ممکن است همان بحث اصولی ايشان هم در کتب ما دو صفحه است ايشان هفت هشت صفحه بحث کرده دارد اين طور نيست که نداشته باشد و لذا ما عرض کرديم اگر جواهر میخواهد تحقيق بشود يکی از کارهای اساسش اين است بايد اول تفکيک بشود، مثلاً جواهر يک جايي اقوال است، آن مشکلاتش در آنجا روشن بشود،
س: تأييد میکنيد کسی اصول جواهر را بکشيد از داخلش
ج: بلی بکشد، خوب است اصول جواهر بيايد بيرون خودش لغت دارد يک مقدار لغت دارد، نقل کلمات دارد، بحث رواياتش بيش از شيخ انصاری، بيش از آقاي خويي هم هست حتی اگر در مسألهای تقريباً توی تا زمان ما تا زمان ايشان که هنوز مستدرک نوشته نشده بود هجدهتا روايت داشت ايشان تقريباً هجدهتا را آورده مستدرک ممکن است چهارتا اضافه کرده، آنها را نياورده، اما هجدهتا را آورده شيخ انصاری دوتا را سهتا را میآورد و نحوهما و غيرهما آقای خويي هم همين طور، يعنی الآن جواهر استيعابش از روايات از آقای خويي هم بيشتر است بلی آقای خويي ممکن است روايتی را که در مستدرک در کتابهای بعدی چاپ شده داشته باشد که اصلاً جواهر ندارد اگر داشت آورده بود، جواهر يکی از خوبیهايش نسبت به نقل روايت تقريباً آن چه تا زمان خودش يا وسائل نبوده استيعاب کرده نسبت به خيلی افراد ديگر استيعابش برای روايت بهتر است، نقل کلماتش هم نسبتاً خوب است اما عرض کردم دقيق نيست و استيعاب هم ندارد، نه استيعاب يعنی میشود الآن کتاب جواهر را تفکيک کرد هر قسمتی چقدر در بعض جهات مثلاً سی درصد است در بعض جاها مثلاً سی درصد است در بعض جاها پنجاه درصد است کتابهای لغوی که مشهور آن زمان بوده دارد همهاش را هم ندارد کتابهای زيادی الآن چاپ شده که اصلاً آن زمان نبود ما هم اطلاع نداشتيم آنها را ندارد دقت میفرماييد خودش هم خيلی البته اجمالاً مثلاً ذوق و ارتکاز عربی را دارد خب ايشان عرب است اما نه آن قدر تحليلهای لغوی، اصولاً عرض کردم اصولاً در کتب دنيای اسلام در همين فقه و اصول بيشتر در کتب فقهی استظهار لغت است در کتب اصولی يک مقدار تحليل است هيئت را تحليل کردند مفرد را تحليل کردند، هيئت افرادی مثل مشتق و اينها تحليلها در اصول آمده در خود کتب لغت کمتر تحليل لغوی آمده، تحليلهای لغوی به اصطلاح يک مقدار در کتابهای مثل بلاغت و بيان و اينها آمده يک مقدار هم در کتب که به عنوان لغت و فقه اللغه و مثل کتاب خصائص ابن جنی از قديم آمده اما اصولیهای ما تحليلهای خوبی دارند در بخش هيئات تحقيقات خوبی دارند مفردات، مواد نه در مواد بيشتر به همان کتب لغت، اما آن هم الآن شده ديگر رو خود مواد هم کار شده اما بيشتر در هيئات تحليلهای لغوی تحليلهای خوبی دارند اما استظهار در کتب فقه است به طور کلی در کتب فقه است ايشان هم اگر تحليل دارد از اصولی است مثل فرض کنيم هيئت افعل و مثلاً هيئت جمله شرطيه و جمله وصفيه، آيا وصف آيا مفهوم دارد ندارد؟ ايشان هم دارد نه اينکه ندارد نه اينکه حالا خصوص مفهوم وصف ايشان مباحث اصولی را هم دارد جواهر کاملاً قابل تفکيک است يک مقدار، کلمات است در کلمات کمبود زياد دارد بيشتر نقل فتواست کما هو ظاهر تذکيرة، يک سلسله کتاب ذکر میکند که بيشترش هم عيال بر مفتاح الکرامه که مفتاح الکرامه هم مشکل دارد که عرض کردم اين قسمتهايش اگر بخواهد تکميل بشود مثلاً جواهری که الآن چهل و سه جلد است اگر کسی بخواهد اينها را قشنگ تکميل بکند، اقوال را قشنگ را در بياورد، همانهای که گفته استخراج بکند آنهايي هم که نگفته باز بياورد روايات هم چيزهايي که اضافه شده مباحث اصولی را هم کارهايي که بعد از ايشان شده اين چهل و سه جلد حدود دويست و دويست و پنجا جلد میشود
س: معروف است میگويند اگر کشف اللثام همراهش نبوده نمیگفته
ج: کشف اللثام در اقوال مثل مفتاح الکرامه نيست
س: آری نيست،
ج: کشف اللثام دقتهای خوبی دارد، نه کشف
س: دوتا منبع را اسم میگيرد
ج: بلی کشف اللثام دقتها کشف اللثام موجز است اما مرد پختهای است مرد فاضلی است اما عرض کردم نسبت به خودش، اگر مثلاً روی همين کتابهای مقدس اردبيلی خوب مقدس اردبيلی هم خيلی، من شايد الآن در دنيای فقه شيعه يادم نمیآيد کتاب به عبارتتر از مجمع الفائده داشته باشيم،
س: بلی
35: 59
بلی آقا
س: دو صفحه بين همه را با يک فاصله میزند
ج: نه، مبداء و خبر، صدر بلی خيلی خيلی خيلی حالا تازه میگويند صاحب معالم و مدارک تصحيحش کردند يک مقداری يعنی يک مقداری عربیاش کردند احتمالاً ديگر خيلی متنی و آن کتاب بيانش هم همين طور چه است بيان؟ زبدة البيانش هم که آيات آن هم بد عبارت است لذا گاهی اوقات ما فکر میکنيم شايد عمداً بد عبارت نوشته، اصلاً آدم نمیشود اين قدر بد عبارت باشد خود جواهر هم خوش عبارت نيست اصلاً جواهر فرض کنيم مثلاً با کتاب حدائق از زمين تا آسمان فرق دارد،
س: محقق خيلی عبارتش خوب است
ج: عبارت محقق خوب است علامه هم عبارتش خوب است
س: رياض هم
ج: رياض هم نسبتاً اما مثلاً در اينها معالم، صاحب معالم، چه اصولش چه فقهش چه حديثش خيلی روشن است اديب است چون خودش شاعر هم هست مدارک هم عبارتش، مدارک هم خيلی روشن نوشته اينها جزو کتبی است که خيلی روشن و خيلی واضح آوردند از همهشان بدتر و معقدتر چيز است زبدة البيان، زبده هم باز به تندی مجمع الفائده نيست،
س: نه آن را نمیگويم، فهرست و منتن را میگويم
س: اولاً که در
ج: مجمع الفايده باز از همينها بدتر است انصافاً در عبارت از همه اينها بدتر و لذا شايد يکی از اسبابی که جا نيفتاد اين بود و مغلق نوشتن حالا يک قصه من نقل بکنم آقای بجنوردی میفرمود که مرحوم آقاضياء به من میگفت اين مقالات من خيلی قشنگ است اين کتاب درسی میشود مرحوم آقای بجنوردی برای من نقل آقاضياء خودش مؤلف، آقاضياء عراقی میگفت آقای ميرزا چون آقای بجنوردی آقاميرزا حسن میگفت، آقای ميرزا اين کتاب من بايد کتاب درسی، چون خيلی مغلق نوشته به خلاف تقريراتی که خيلی واضح، خود کتاب مقالات خيلی مغلق است
ج:
23: 1: 1
بلی يعنی اصلاً مغلق مینوشتند خيال میکردند کتاب درسی میشود
س: همين الآن هم اين عقيده را بعضیها دارند
ج: دارند هنوز هم
س: بايد يک جوری بنويسی که
ج: فقط عوان، کسی نفهمد فقط خود به قول آن آقا گفته بود که اين عبارتت مرادت چه است؟ گفت من وقتی نوشتم دو نفر میفهمم يکی خودم يکی خدا الآن من ديگر نمیفهمم منحصر در خدا شده، ديگر مگر من از خدا سؤال کنم من چه نوشتم؟ خودم هم عبارت را نمیفهمم چه نوشتم؟ اينی که شما فرموديد غرض گاه گاهی شده که میگويد خود مؤلف هم گير کرده که اصلاً من چه نوشتم اينجا حالا به هر حال اين هم يک مقدار، چون اين مسأله در فقه و در حديث تأثيرگذار است چون اين منشأ نقل به معنی ابتدائش را میخواستم بگوييم من به ذهنم میآيد که صدوق هم روايتی پيدا نکرده صدوق کاملاً مطلع است، صدوق هم گفته قال ابی فی رسالته يعنی به عبارت اخری ريشههای اين فهم از فقه الرضا بوده که مرد فاضلی است، آن يک جمعی کرده بين روايات و احتمالاً فقه الرضا ريشه اجماعات بغداد هم باشد چون مرحوم حسين ابن روح کتابی نوشت که جمع بين فتاوای قمیها و بغدادیها بکند چون دوران غيبت صغری بود که به اصطلاح حيرت بهش میگفتند برای اينکه شيعه بر يک کتاب واحد جمع بشود دستور داد اين کتاب نوشته بشود، احتمالاً منشأ عدهای از اجماعات سيدمرتضی و غيره همين کتاب باشد
س: شما اين را رساله آقای پدر نمیدانيد
ج: احتمالاً آن هم از اين، چون راويش است ايشان يعنی ايشان به لحاظ روايتی تحت تأثير قرار گرفته بغدادیها به لحاظ تلقی تحت تأثير قرار گرفته،
س: اگر حدسی بود میگفتند اجماع،
ج: اجماع و لذا مرحوم صاحب حدائق هم حرفش درست هم فهميده صاحب حدائق میگويد ما خيلی از فتاوی بين اصحاب داشتيم کاملاً مشهور ادعای اجماع، اصلاً مدرک نداشت، روايت نداشت، الآن در فقه الرضا پيدا کرديم، روشن شد
س: بلی
ج: پس يک عقده تاريخی هم حل شد يعنی ما از نقل صدوق اين جور فهميديم که خود ايشان هم روايت تثليث نديده،
س: احتمال دارد چون
ج: آن وقت لذا چه بر میگرده، استظهار میشود نقل به مضمون فقه الرضا چون اگر نقل متن بود آن را میتوانستيم يک کارش قبول بکنيم در شواهد ثبوت و بعد برسانيم به حجيت، روشن شد اين تمام اين مثالها را برای اين زدم يعنی اين حالا هنوز بحث را تکميل نکردم، اين اقطاب فقه و حديث را
س:
3: 4: 1
ج: دقت کرديد روشن شد در حقيقت اين نقل به مضمون بوده يعنی فتوی بوده حالا ما به جايي نقل به مضمون و نقل به متن يک اصطلاح ديگر تلقی و تبنی را به کار میبريم تلقی يعنی شواهدی باشد که اين مطلب را ايشان از معصومين لا اقل متأخر گرفته از امامت گرفته، از امام هادی گرفته مثلاً،
س: غير از اصول متلقی
ج: همان تعبير، اصول متلقات يعنی
س: يعنی آقای بروجردی
ج: آقای بروجردی، اصول يعنی رواياتی که متون روايات بوده و متلقی از معصوم است در مقابل تبنی، تبنی اجتهاد است فتوی است يعنی الآن ما در کتاب شيخ طوسی در نهايه بايد اين دوتا را فرق بگذاريم تلقی و تبنی شايد بعضی از روايات قبول شده به نحو تلقی باشد چرا؟ چون از ائمه متأخر سؤال کردند آنها اينها را قبول کردند آنها به ما نرسيده اين میشود تلقی، ممکن است تبنی ايشان باشد دقت کرديد اين هم ديگر تعبير تلقی و تبنی، نقل به معنی و نقل به مضمون اين دوتا را اينها را ريشههايش را امشب گفتيم و اين خيلی تأثيرگذار در فقه ماست و ريشههايش هم روشن شد تاريخش هم روشن، ديگر بحث فهرستی آقای مختاری هم برای ما يک کمی کم شد ديگر امشب که اين از کجاست؟
س: آن فضل ابن سليمان که فقط فرموديد به اسم فضل ابن سليمان در جلد پنج کافی يک سند ازش داريم در کتب کافی و تهذيب و فقيه، به اسم الفضل الکاتب هم يک روايت داريم در روضهای
ج: روضه که هيچ،
51: 5: 1
به ذهنم نخورد خب،
س: اين فضل کاتب میگويد کنت عند ابی عبدالله فاتاه کتاب ابی مسلم يعنی روايتش اين شکلی است
ج: بلی بلی عرض کردم خيلی بعيد میدانم، خوشحال شدم يک کمی اميد وارم شدم به خودم
س: عن العباس ابن علی قال
9: 6: 1
علی علی ابن الحسين ضيعة
ج: الی آخره
س: الی آخره
ج: من عرض کردم اسم خيلی هرچه دارم فکر میکنم به اسم فضل ابن سليمان حضور ذهن معلوم میشود در کل کتب اربعه يکی است و اين خود
س: کافی و فقيه و تهذيب، يعنی استبصار
ج: چون استبصار چون با تهذيب پس اين هم معلوم شد يک کمی اميدوار شديم که هنوز حافظه ما خوب است هنوز خيلی خراب نشده هرچه فکر کردم ديدم به ذهن نمیآيد فضل ابن سليمان اسم عجيبی است اسم غريبی است
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين.
دیدگاهتان را بنویسید