خارج اصول فقه (جلسه23) سهشنبه 1400/08/11
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین
اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین و ارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین
بحثی که مطرح بود همان طور که عرض کردم راجع به تخصیص بود و به اصطلاح در باب عام و خاص تعارض بین آن ها تصویر نمیشود و اصولا دلیل خاص مقدم بر عام است حتی گاهی اوقات به اصطلاح عام ممکن است اقوی ظهورا باشد، طبیعت خاص بر عام مقدم است، این خلاصه بحثی بود که در این جا مطرح شده و مرحوم نائینی راجع به این مطلب صحبتی فرمودند و وجه تقدیم خاص را بر عام مطرح میکنند و این که اصولا در باب عام و خاص، تعارض به اصطلاحشان مستقر نیست و خاص دائما مقدم است، لکن ابتدائا یک کلامی را از شیخ نقل فرمودند، این کلام شیخ مربوط است به مسئله دلیل حجیت خاص و دلیل حجیت عام، حالا یا به لحاظ سند و یا به لحاظ دلالت، مرحوم شیخ میخواهند بفرمایند که اگر دلیل حجیت خاص قطعی باشد بر دلیل حجیت عام به نحو ورود مقدم است، اگر ظنی باشد به نحو حکومت مقدم است، آن دلیلی که میگوید.
فرض کنید من باب مثال ما یک دلیل عام داریم لا تقف ما لیس لک به علم مثلا و یک دلیل خاص هم داریم إن جائکم فاسقٌ بنباء، همین مثالی که گاهی هم گفته میشود، خب آن میگوید اگر علم نبود پیروی نکن، دنبالهروی نکن، قفی یقف، خود یقفی یعنی پشت، پشت آن راه نرویم، پشت چیزی که علم نیست نرویم، قرار نگرفتیم، این مال لا تقف.
از آن ور هم گفت اگر عادل بنا بر ثبوت مفهوم بر آیه مبارکه اگر عادل خبر داد ولو علم نیاورد شما عمل بکنید، پس در این جا دلیل خاص وارد میشود چون دلیل خاص قطعی است، آیه مبارکه است و آن هم آیه مبارکه، دلیل خاص وارد است یعنی دلیل خاص میگوید این علم است، و لا تقف ما لیس لک به علم، این علم میشود اما اگر هر دو را ظنی گرفتید به لحاظ دلالت، قطعی است به لحاظ. آن وقت این حکومت میشود، اگر ظنی بود حکومت میشود، چرا؟ چون با تعبد شرح میدهد لا تقف ما لیس لک به علم مگر خبر عادل مثلا چون خبر عادل به منزله علم قرار گرفت، یک چنین تفسیری البته در مرحوم شیخ به لحاظ سند و دلالت نیاوردند، بعد مرحوم نائینی به لحاظ سند و دلالت.
اگر می خواهیم این را خیلی خلاصه بکنیم این طور می شود که اگر دلیل خاص قطعی باشد دلیل حجیت آن خاص وارد بر دلیل حجیت عام است، البته نسبتشان عام و خاص است نسبت دو تا دلیل، دو تا مضمون، دلیل خاص و دلیل عام یعنی عام و خاص نسبتشان عموم و خصوص مطلق است و مقدم میشود لکن تقدمش به لحاظ ادلهی حجیت اگر قطعی باشد به نحو ورود است و اگر ظنی باشد به نحو حکومت، آن وقت مرحوم نائینی می خواستند این مطلب را شرح بدهند، عرض کردم من هم کرارا چون دنبال این بخش نمی رویم که مثلا شیخ مراد جدیش این است، بعضی از محشین این جور گفتند چون ما اینها را بحث علمی نمیدانیم اما اولا خود مطلب را بررسی می کنیم و عمده کاری که ما در این جا داریم این قسمت است که اصلا حقیقت تخصیص شرح داده بشود، حالا یک مناقشه هست در این که مثلا این دو تا آیه تخصیص نیستند، آیه نبأ دلالت بر حجیت خبر عدل نمیکند، خب آن بحث دیگری است، آن بحث صغروی است لذا ما مثال را زدیم علی تقدیر این که قائل باشیم، یک دفعه ما اصلا قائل نیستیم به این که آن خاص است، یک دفعه قائل به این هستیم که آن خاص است، مرحوم نائینی میفرماید خاص ولو ظنی باشد بر عام مقدم است و ملاحظه اقوی ظهورین نمیشود کرد، از عباراتی که از بعضی اعلام دارند معلوم میشود که گاهگاهی بین خاص و عام تعارض است، مثلا همین جا در این مثال ظاهر، البته مرحوم آقای محقق عراقی مثال نیاورده، این مثال را من آوردم، ایشان میگوید در بعضی از موارد نسبتشان واقعا تعارض است، این طور نیست که خاص مقدم بشود و آن جاهایی است که مثلا عالم اضافه بر عموم اگر یک مضمونی داشته باشد که ابای از تخصیص دارد این جا تعارض حساب میکنیم و باید ترجیح به اقوائیت داده بشود مثلا لا تقف ما لیس لک به علم ارتکازی انسان است، مثل احکام عقلیه است، ابای از تخصیص دارد، چیزی که علم نیست شما پیروی نکنید، آن جا می گوید جایی که علم نیست خبر ثقه، عدل بود قبول بکنید، خب با هم تعارض می کنند.
پس مراد مرحوم آقاضیا این است که این مطلب که خاص بما هو خاص با قطع نظر از دلیل حجیتش دائما مقدم بر عام ولو اضعف ظهورا باشد، چرا؟ چون خاص به قول ایشان قرینه است، مشهور شده بین علمای ما قرینه دائما مقدم بر ذیالقرینه است، اقوائیت را ملاحظه نمیکنند، روشن؟ مرحوم آقاضیا می فرمایند دائما این طور نیست، گاهی اوقات عام یک لسانی دارد که ابای از تخصیص است، اگر ابای از تخصیص دارد مثلا اهانت به پدر و مادر ظلم است، این که ظلم قبیح است از احکام عقلیه است، آن وقت بیاید بگوید نه اگر خواستی بروی حوزه درس بخوانی حرفشان را گوش نکن، هر جور شده برو ولو اهانت باشد، این تخصیص بر نمی دارد، اهانت به پدر و مادر، اگر لسان عام این طور باشد این لسان لسان ابای از تخصیص است چون مسئله ظلم را مطرح کرده و از مصادیق ظلم است لذا این تخصیص بردار نیست.
و در این جور جاها باید اقوی الظهورین را نگاه کرد، ظهور عام اقوی است یا ظهور خاص، عرض کردم چه این مطلب مراد آقاضیا از این مثال باشد و چه نباشد این مثال را هم من در این جا عرض کردم برای این که روشن بشود. پس این خلاصه بحث این است:
یک: نسبت عام و خاص همیشه خاص مقدم است ولو خاص اقوی ظهورا نباشد، دلیل: همیشه ظهور قرینه بر ذیالقرینه مقدم است ولو اقوی نباشد، اگر گفت رایتُ اسدا یرمی اسد چون ظهور در حیوان مفترس دارد حیوان مفترس تیر نمیزند مخصوصا اگر بگوید شیر را دیدم با هفت تیری که میزد، مثلا این هفت تیر، دیگه حالا اگر تیر به معنای این که شیر یک سنگی را پرتاب بکند شیر به سنگ ربط ندارد، با هفت تیر یکی را میزد، ظهور با هفت تیر یکی را زدن در این است که انسان شجاع است اقوی از ظهور اسد در این که این مثلا حیوان درنده است، حیوان مفترس به قول آقایان. یک جاندار درنده ای است مثلا، علی ای حال این خلاصه بحثی که هست.
بعد دلیل حجیت خاص نسبتش با دلیل حجیت عام چیست؟ ایشان مرحوم نائینی تقسیم بندی می کند قطعی و ظنی و ظنیالدلالة و ظنی السند، آن وقت نتیجه گیری می کند که اصولا عادتا نسبتش حکومت است مگر در جایی که قطعی باشد آن جا نسبتش ورود است، ظنی باشد نسبتش حکومت است و ما چون اصلا مسئله تخصیص را و تاریخچه تخصیص را نظر داریم ان شا الله تعالی این مباحث را الان به عنوان این که از کتاب نائینی خوانده بشود و انصافا هم خیلی طولانی صحبت کرده، آقاضیا میگوید تطویل بلاطائل داده انصافا چون دیگه بناست این کتاب خوانده بشود. در همین بحث مرحوم آقای خوئی در مصباح موجزتر و روشنتر نوشتند، این بحث را با مصباح نگاه بکنید روشنتر است، یک دفعه ما نظر در خود کل بحث داریم آن مطلب دیگری است که آن را ان شا الله میگذاریم بعد متعرض میشویم، با قطع نظر از نظر در کل بحث اما این مطالبی را که ایشان فرمودند البته مطلبی را هم که آقای آقاضیا فرمودند همه آنها مبنی بر این است که تخصیصی در بین باشد، ما آنجا چون تخصیص را اصلا قبول نکردیم. علی ای حال شرحی دارد که جایش فعلا این جا نیست.
اولا مرحوم نائینی یک مقدمهای چید، خلاصه مقدمه این است که سرّ حجیت ظهور چیست؟ معیار در حجیت ظهور چیست؟ ایشان د رای را مطرح کرد یکی ظن نوعی و یکی هم عدم قرینه، اصالة عدم قرینه که عدم قرینه را با اصالت عدم قرینه که یک اصل عقلائی است می توانیم احراز بکنیم، ایشان آمد گفت که این بحث که آیا ورود یا حکومت است مبنی بر این نکته است که نکته اصالة عدم قرینه باشد یا نکته ظن نوعی باشد، این خلاصه نظر مبارک ایشان.
من دیگه یواش یواش بعضی از عبارات ایشان، ما هر دو مبنای ایشان را قبول نکردیم، همان طور که مرحوم آقاضیا تعبیر فرمود قوام ظهور بنفسه انصافا هم تعبیر قشنگی است، قوام ظهور را تابع ظهور و انعقاد ظهور میدانیم و ظنی هم نیست آن میثاق عقلائی در باب استعمال است که لفظ در معانی خودش بکار برده شده، تا قرینهای اقامه نکند میثاق بر این است، حالا نمی خواهد مراد آن را کشف بکنیم، وقتی گفت آب بیاور یعنی آب بیاور و اگر عبارتی مثل این که دیروز عبارت مرحوم کامل الزیارات را خواندیم که انصافا یکمی مبهم بود و خالی از اجمال هم نبود آن وقت به این عبارت تمسک نمیکنیم، این باید عبارت صریح باشد، واضح باشد در معنایی که اراده شده، حتی اگر ارادهی جمیع مشایخ هم کرده باشد باید عبارت صریح باشد یا به شواهد خارجی صراحت آن را اثبات بکنیم.
در این جا ایشان در صفحه 719 میفرماید که اگر قطعی السند و الدلالة باشد این طور، که خواندیم. و إن کان ظنی السند و الدلالة أو کان قطعی السند و ظنی الدلالة فظاهر اطلاق الشیخ هو عدم تخصیص بل یعمل باقوی الظهورین. اگر یکیش خاص ظنی السند باشد، ظهور العام فی العموم و ظهور الخاص فی التخصیص و لکن الاقوی وجوب الاخذ بظهور الخاص و تخصیص العام به ولو کان ظهوره اضعف من ظهور العام، این مطلبی است که تقریبا فعلا در اصول جا افتاده یعنی بیشتر همین که ظهور خاص ولو اضعف باشد بر ظهور عام مقدم است.
مرحوم آقاضیا اشکالی دارد، من یک مقدار عبارت ایشان را میخوانم بقیهاش را آقایان مراجعه بکنند. لا اشکال فی تقدم ما سیقت القرینیة علی التصرف فی غیره، اگر قرینه باشد ظهور قرینه مقدم است، لا اشکال، این قبول، و لا یُلاحظ فیه الاظهریة، لکن عمدة الکلام در خود این معنا که آیا إذ مرجع سوقه قرینة علی التصرف فی الغیر، این جا مراد از قرینه بودن خاص است، مراد از غیر هم عام است، خاص کی قرینه است؟ إلی سوقه لبیان حال الغیر، این در جایی است که ناظر به غیر باشد، مراد از غیر یعنی عام
و لا یکون إلا بکونه ناظرا إلی شرح الغیر و این باید ناظر به شرح باشد و هو لیس إلا شأن الحاکم و اما المخصص حسب اعترافه سابقا لا یکون له مثل هذا النظر ابدا و إنما مفاده کون آخر مضافا مع حکم غیره، غیر از حکم عام که اکرم العلما بود فساق علما را اکرام نکن، فی فردٍ خاص أو فی فرد مناقض، ففی هذه الصورة لا مجال لدعوی سوقه للقرینة علی شرح غیره بل کان معارضا مع غیره محضا و فی مثله لا محیص من الترجیح بالاقوی فیجری علی الاقوی حکم القرینة، گاهی آن اقوی در این جا مراد ایشان از قرینه عام است و مراد از اضعف خاص است، لا أنه حقیقة قرینة فإجراء الحکم علی الخاص حینئد فرع اقوائیته، اگر خاص اقوی بود خاص قرینه است، عام اقوی بود عام قرینه است، و إلا فلو کان العام فی دلالته علی المورد الاقوی ولو من جهة ابائه عن التخصیص یجری علی العام حکم القرینة علی التصرف فی الخاص مثلا، این جا عام خودش قرینه میشود.
عرض کردم جای دیگه هم این مطلب را دارد و مثالی در این حواشی نزده، احتمالا شاید در نهایة الافکار این را بیشتر شرح داده چون عرض کردم متاسفانه نهایه پیش من نبود، من در مراجعات کلمات آقاضیا به همین حاشیه نگاه میکنم یا به مقالات ایشان، فعلا نشد مجالی که به نهایة الافکار مرحوم آقای بروجردی نگاه بکنم.
علی ای حال کیف ما کان لکن مثالی که برای این جهت عرض کردم همان آیه مبارکه است که از امثلهاش است، و لا تقف ما لیس لک به علمٌ، خب آن جا می گویند امر فطری انسان هم هست، چیزی که علم به آن ندارند از آن پیروی نمیکنند، به دنبال او نمیافتد، قفی یقفو یعنی دنبال او افتادن، پشت سر او افتادن پس در این جا نمیگوییم آیه مبارکه نباء بر آن مقدم است، بلکه حکم تعارض پیدا میکند و اگر این آیه اقوی شد مانع از عمل به آن خاص میشود و مطلعید که عدهای از علمای اهل سنت که قائل هستند خبر واحد حجت نیست، خبر عدل حجت نیست و حتی در علمای ما، این استدلال آمده و آن این که این مبنی بر این است که آیه نباء خاص باشد نسبت به لا تقف، لکن لا تقف مقدم بر آن است، در این جا بر خاص مقدم است پس به آیه نباء نمی شود عمل کرد. این سرّ نکتهاش این است.
بعد ایشان اصالة الظهور فی طرف الخاص تکون حاکمة علی اصالة الظهور، این مراد وجه حجیت است یعنی نکته دلیلش این است، آن وقت ایشان مثال میزند، بعد ایشان میفرمایند، یک صفحه را حذف میکنیم:
و الشیخ فی المقام و إن عارض ظهور الخاص مع ظهور العام و حکم بأنه یوخذ باقوی الظهورین، ظاهر عبارت شیخ این است لکن إلا أنه لم یلتزم بذلک فی شیء من المسائل الفقهیة، هیچی ندیدیم در مورد ایشان بگوید این جا عام بر خاص مقدم است.
و بذلک یندفع ما ربما یتوهم من أن ..، بقیهاش را نخوانیم، علی العام لو کان بالحکومة فما الفرق بین الحکومة و بین التخصیص بأن التخصیص یرجع إلی الحکومة فلا وجه للمقابلة بینهما، بیان الدفع مقابلة بینهما إنما یکون لمکان احد الدلیلین تارة یکون بنفسه حاکما علی الآخر ولو کانت النسبة بینهما و اخری یکون احد الدلیلین فی حد نفسه معارضا إلا أن اصالة الظهور فیه تکون حاکمة علی اصالة الظهور فی الآخر، ممکن است این طور باشد یعنی شما بیایید نگاه بکنید دلیل حجیت اصالة الظهور، دلیل حجیت اصالة الظهور ببینیم دلیل حجیت اصالة الظهور در خاص اقوی است یا در عام، ایشان میگوید در خاص اقوی است، چرا؟ خاص مقدم است، چرا؟ ایشان میگوید آن مقدمی که گفتم اینجا به درد میخورد، اگر شما گفتید اصالة الظهور مبنی بر عدم القرینة است خب این جا عام هست، عام را نمیشود قبول کرد چون خاص هست، اگر مبنی بر این است که ظن نوعی پیدا بشود این جا این حرف پیش میآید که ظن نوعی از عام پیدا میشود یا خاص؟ این نکته است
کالعام و الخاص فإن الخاص فی حد نفسه معارضٌ مع العام ولو فی بعض المدلول ولکن اصالة ظهوره فی التخصیص تکون حاکمة علی اصالة الظهور فی العموم فترتفع المعارضة، البته اینجا ایشان این نکته را نگفت، این نکته را بعد گفته، چون این جا قرینیت هست از این جهت ایشان گفت، این نکتهای را که من عرض کردم مالِ فرع آینده است من جلو عرض کردم.
بقی فی المقام حکم ما إذا کان الخاص ظنی السند و قطعی الدلالة و لأجله محل المقدمة، آن مقدمه که اعتبار به ظن نوعی است، البته در این جا هم این مطلبی که من گفتم درست است چون میگوید قرینه است در آن مثالی که هر دو معتبرند.
و کان غرضنا منها شرح ما ذکره الشیخ فی حکم هذا الخاص فإنه بنی اولا علی کون ظهور الخاص حاکما علی ظهور العام ثم احتمال أن یکون واردا علیه، احتمال ورود از کجاست؟ ایشان باز مرحوم آقای نائینی تکرار میکند، اگر به نفس تعبد موضوع یک دلیل از دلیل دیگر خارج شد ورود است، اگر به نفس تعبد خارج نشد با تنزیل خارج شد حکومت است، ایشان بنائا علی کون العمل بظاهر العمل معلقا علی عدم القرینة و عقّبه بقوله فتامل و اما بنائا علی کون، ببینید عدم القرینة یا ظهور ظن نوعی بأنه هو المراد، فقد جزم فیه بالورود و لم یحتمل فیه الحکومة و قد خفی مراد الشیخ قدس سرّه من ذلک علی کثیر من، و علی کل حال لا کلام فی تخصیص العام بهذه القسم الخاص و إنما الکلام فی وجه ذلک و أنه للحکومة أو للورود أو یفصل بین الوجهین فی اعتبار اصالة الظهور، وجهین روشن شد؟ اعتبار افاده ظن نوعی یا عدم القرینة، بنابر ظن نوعی بگوییم این جا جاری نمیشود اما بنا بر قرینه چرا.
آن وقت این طور قائل بشویم، مرحوم آقاضیا باز مبنای دیگری برای ورود و حکومت در حاشیه چون خیلی بحث هم طولانی شد و هم این که خیلی مفید ثمره نیست به همین عبارت که اشاره کردیم اکتفا بکنیم.
و الاقوی هو الحکومة مطلقا، چه قائل به ظن نوعی بشویم و چه قائل به عدم قرینه بشویم و لأن النظر الشیخ إلی فی احتمال الورود فی الوجه الاول إلی أن بناء العقلا، آن وقت این حدود پنج شش سطر، هفت هشت سطر ایشان نکته ورود را شرح میدهد، تقریبا نصف صفحه شرح نکته ورود است، این طوری: بناء العقلا بر متابعت مقیدٌ من اول الامر بعدم قیام القرینة علی خلاف الظهور، روی مبنای عدم قرینه و الخاص یکون قرینة علی عدم ارادة ظهور العام فإنه قطعی الدلالة و کونه ظنی السند لا یمنع عن قرینیته لأن المفروض قام الدلیل القطعی علی التعبد بسنده.
یعنی آن دلیلی که میگوید صدّق العادل میگوید این سند قبول است پس به لحاظ سند مشکل ندارد، دلالت هم که قطعی است پس دیگه با قطعی بودن دلالت و نکتهی حجیت قطع هم ذاتی است، به نظر آقایان ذاتی است، اگر نکته حجیت قطع ذاتی شد در این جا با تعبد به سند این قطعا قرینه است دیگه، با قطعیت به ذلک دیگه جای اصالة الظهور در عام نیست.
فیکون التعبد بسند الخاص رافعا لموضوع اصالة الظهور فی طرف العام حقیقتا لما عرفت أن موضوع اصالة الظهور مقیدٌ بعدم قیام قرینة الخلاف و عدم ثبوت ما یقتضی عدم ارادته فقد ثبت ذلک فیکون نسبة الخاص إلی العام کنسبة الادلیة الشرعیة الی الاصول القطعیة چون قطعی هم هست، فکما أن التعبد بالادلة رافعا لموضوع الاصول العقلیة کذلک التعبد بسند قطعی الدلالة رافعٌ لموضوع بناء العقلاء و فیه أن الخبر الخاص بماهو خبرٌ لا یکون قرینة علی ارادة خلاف الظهور لاشتراک العام و الخاص فیه و لیس بناء العقلا مقیدٌ بعدم ورود فإن مطلق الخبر الخاص لا یکون قرینة علی عدم بل الخاص إنما یکون قرینة باعتبار کونه مثبتا لموداها، چون این کار را میکند.
فإن کان ثبوت المدعی قطعیا کان رافعا لموضوع اصالة الظهور و تصح دعوی الورود و إن لم یکن قطعیا فلا مجال لدعوی الورود، اگر قطعی نباشد
و الخاص المبحوث عنه فی المقام و إن کان قطعی الدلالة إلا أنه ظنی السند، این جا خاص ظنی السند است و معه لا یمکن حصول العلم بثبوت المدعی فلو لم یقم دلیلٌ علی التعبد بالسند کان وجوده کعدمه، فرقی نمیکند و لا یکون الخاص مثبتا و لا یصلح أن یکون، بعضی عبارات ایشان را حذف میکنم، مرتب نمیخوانم.
نعم بعد قیام الدلیل علی التعبد بالسند یکون الخاص مثبتا للمودی و بتوسط ذلک یکون قرینة علی ارادة خلاف الظهور، یعنی با آن دلیلی که آمد سند را اعتبار کرد، فقرینیة الخاص إنما تتم بمقدتین التعبد بسنده و ثبوت المودی به و قد تقدم فی المباحث السابقة أن ضابط الورود هو أن یکون احد الدلیلین رافعا لموضوع الآخر بنفس التعبد ولو مع عدم ثبوت المتعبد به و اما إذا توقف الرفع علی ثبوت المتعبد به فلا یکون احدهما واردا علی الآخر بل یکون حاکما علیه. مسئله حکومت مطرح میشود.
البته عرض شد مبانیای که ما تا حالا عرض کردیم واضح شد که ما دنبال این بحثیم، اولا این بحثی که ایشان مطرح فرمود فرق بین قطعی و ظنی، ما چون قائل به این مطلب نیستیم، اصلا اصل این که حجیت قطع ذاتی است این هم حجیتش عقلائی است نه این که ذاتی باشد، بله چیزی که حجیتش عقلائی است ممکن است بر آن چیزی که حجیتش تعبدی است محکوم باشد یا مورود باشد که حالا کیفیت شرح این مطلب یک مقداریش را به مناسبتی در بحث حکومت عرض کردیم، در بحث سوم ایشان و یک مقدارش هم إن شا الله بعد، اصلا ما اولا حقیقت تخصیص را شرح بدهیم، بیان بکنیم که چه هست و چه بوده و نحوه تخصیص چیست تا بعد به این مطالبی که ایشان فرمودند برسیم و ما عرض کردیم آنچه را که اینها به نحو ورود میگویند ما بیشتر به لحاظ روح قانون، روح تشریع، روح جانب حقوقی است که در احکام و تکالیف و در قوانین هست.
و الانصاف لا مجال لاحتمال کون الخاص واردا علی اصالة الظهور و رافعا لموضوعها حقیقة مع کونه ظنی السند و لعل نظر الشیخ اشار بقوله فتامل إلی آخر.
عرض کردم چون ما اصولا وارد این سنخ بحث که آیا مراد شیخ دقیقا چیست و البته شیخ قائل به حجیت قطع هست بلا اشکال، قائل به حجیت ذاتی قطع است، طبیعتا چون قائل به حجیت ذاتی قطع است فرق باید بگذارد بین جایی که قطع قطعی باشد، قطعی السند و قطعی الدلالة باشد با جایی که بخواهد ظنی باشد.
و إن کان الوجه فیه، این در صورتی که عدم قرینه باشد، هو الظن النوعی بکون ظهور کاشفا فالاقوی فیه ایضا الحکومة، باید قائل به حکومت بشویم، فإنه لا موجب لتوهم الورود إلا دعوی أن، ایشان از این صفحه از صفحه 714 تا وسطهای صفحه 725 تقریب ورود را میفرمایند که به چه دلیل ورود باشد، این تقریبی که اینجا دارد: دعوی بناء العقلا علی حجیة الظهور مقیدٌ بما إذا لم یکن فی البین حجة اقوی توجب بطلان اقتضاء الظهور بالحجیة، بعد وارد این میشود که باید حجت اقوی نباشد و با دلیل حجیت برای خاص این می شود حجت اقوی.
عرض کردم انصافا این مطالبی را که آقایان در این جا دارند خالی از شبهه نیست یعنی انصافا اولا باید خود حقیقت تخصی در روایات ما شرح داده بشود، خود حقیقت تخصیص در آیات کتابی مثلا یک آیه هست لا تقف ما لیس لک به علم با آن آیهای که میگوید خبر عدل حجت است که اگر دلالت داشته باشد که ندارد، پیش ما هم ثابت نشد، معذلک بیان این بکنند که مثلا تعارض است، عدهای گفتند تعارض است و لذا خبر واحد حجت نیست و عدهای هم گفتند تخصیص است لذا غیر علم را نمیشود عمل کرد مگر خبر عدل، عدهای هم قائل به تخصیص شدند، این بحث در این جا هست که آیا نکتهای که در باب تخصیص است چیست؟ سرّش چیست؟ آیا ورود است یا حکومت است؟ مرحوم نائینی میگوید ظواهر عبارات شیخ بعضیهایش این است که حکومت است، البته این جا که نه، بعد میگوید: بداهة أن المقتضی لحجیة الظهور و الاخذ به حیثیة کشفه و حکایته عن المراد و ارائته لمتعلق الارادة الواقعیة و الخاص إذا کان قطعی الدلالة مع التعبد بصدوره یوجب بطلان کشف العام عن کونه هو المراد و تبطل ارائته عن کونه متعلق الارادة الواقعیة، دیگه جای این نیست که بگوییم این عموم متعلق اراده واقعی شده.
بعد از این مطلب عرض کردم یک مقداری هم نکاتش شبه تکرار است، اگر موجز میفرمودند خب بهتر بود.
و لکن معذلک کله لا یتمّ الورود فإنه علی کل حال الخاص إنما یکون رافعا لموضوع اصالة الظهور بتوسط اثباته للمودی و لا یکفی فی ذلک مجرد التعبد بالسند ما لم یقتضی ثبوت المتعبد به و المخبر عنه و تقدم أنه مهما کان موضوع احد الدلیلین بثبوت متعبد به فی الآخر یخرج عن ضابط الورود و یندرج فی ضابط الحکومة
از ضابط ورود خارج میشود و در ضابط حکومت وارد میشود.
طبق این تصوری که ما تا حالا داشتیم ضابط حکومت معیارش در نکتهی لفظی است یعنی در ادبیات قانونی است، ضابطهی ورود نکتهاش به نظر ما بیشتر در روح قانون است، آن راهی را که این آقایان رفتند یک راه است، این راه دیگری است که ما عرض کردیم و آن این که اصولا میآید روح قانون را نگاه میکند، اگر این شد مثلا لا تقف ما لیس لک به علمٌ، اگر آمد این اصولا میگوید یعنی مفهومی است که ابای از تخصیص هم دارد، دنبال غیر علم نرو، اصلا غیر علم، آن وقت آن لسان که میگوید خبر واحد حجت است، خبر عدل حجت است این طبیعتا اگر به اصطلاح ما باشیم و ظاهر، این لسان لسان تعارض است یا لسان این که دو تا تعبیری است که مجمل میشود یعنی در این جهت چون لا تقف ما لیس لک به علم که ظهور دارد، آن اجمال پیدا میکند یا به قول آقایان ساقط میشود از حجیت، چون این لسان ادبیات قانونی است در ادبیات قانونی انصافا این طور ملاحظه میشود، دو تا دلیل را با هم، مگر این که همان نکته ای که ما عرض کردیم إن جائکم فاسقٌ بنباء اصلا ناظر به این نیست که علم باشد یا نباشد، اصلا میگوییم این دو لسان با همدیگر ناظر نیستند، اصلا دو لسان با همدیگر ناظر نیستند إن جائکم فاسقٌ بنباء با لسان لا تقف ما لیس لک به علمٌ یا راه های دیگری که در محل خودش گذشت.
علی ای حال آن چه که به ذهن ما میآید این است که اگر ضابط حکومت و ورود را این جوری قرار میدادند به نظر ما بهتر بود، ضابط حکومت برگردد به ادبیات قانونی، ضابط ورود برگردد به روح قانون، به ذهن ما این طور است و عرض کردیم آقای خوئی ضابط را به قطعی بودن و ظنی بودن قرار داده است، اگر قطعی باشد ورود است و اگر ظنی باشد، سرّ این که ایشان این کار را کردند برای این است که حجیت قطع را ذاتی میدانند و عبارت آقاضیا را هم خواندیم که مواردش فرق میکند.
مرحوم نائینی خلاصه حرفش این است که اگر خاص قطعی باشد آن جا ورود است، اگر ظنی السند و ظنی الدلالة باشد آنجا حکومت است، این آخرِ حرف ایشان.
لا فرق بین الوجهین مفید ظن نوعی باشد یا عدم قرینه، و إنهما یشترکان فی کون الخاص حاکما علی ظهور العام و لا یکون واردا علیه و به نحو ورود نخواهد بود.
این خلاصه نظر مرحوح نائینی قدس الله سرّه است اما خود مطلب چون ما عرض کردیم یک نکاتی را در خود تخصیص اولا باید متعرض بشویم اصلا ببینیم بین این دو آیه آن ضوابطی که برای تخصیص هست حاکم هست یا نیست
و صلی الله علی محمد وآله الطاهرین
دیدگاهتان را بنویسید